سرمايه، جلد ١مقدمه مترجم
|
مقدمه مترجم
چنان که از صحبت با دوستان متعددی دستگیرم شده است، ظاهرا پاسخ به سئوال «چرا یک ترجمه جدید از کاپیتال؟» طبیعیترین چیزی است که باید از آن شروع کرد. من در جواب تنها میتوانم به ضرورت تاریخی اشاره کنم که در بحبوحۀ انقلاب۵۷ خود را بر من هم، مانند دهها هزار فعال دیگر جنبش چپ در آن دوره، اعلام و اعمال کرد. ماهیت این جنبش و سطح آگاهی تئوریکش هر چه بود، انقلاب در ذات خود بر سر بود و نبود سرمایه بود. این واقعیت، اگر چه هرگز دستگیر آن «چپ» نشد و بخش بزرگترش در جداولی که از انواع سرمایه و انواع تضاد آفریده بود سرگشته و پریشان باقی ماند، خود را از جمله بشکل روی آوری به مطالعه کتاب سرمایه در سطح سراسری و عمدتا در محافل کوچک چند نفره بر آن تحمیل کرد. در میان این محافل یکی هم ما سه نفر بودیم - دو رفیق از گروه آزادی کار که بتازگی و بصورت گروهی به گروه ما، سهند، پیوسته بودند، و من، که تصادفا در ابتدا مسئول رابط این رفقا با گروهمان شده بودم. قرار خواندن سرمایه در همان قرار دوم گذاشته شد. زیرا این رفقا در وهله اول جذب درک متفاوت گروه ما، با منصور حکمت و حمید تقوائی بعنوان اتوریتههای سیاسی - تئوریک در راس آن، از سرمایه و سرمایهداری شده بودند. در تدارک برای اولین جلسه من نه ترجمه بلکه صرفا یادداشتهائی از چکیده هر پاراگراف که به انگلیسی خوانده بودم را با خود بردم. کار را از روی «ترجمه» موجود فارسی شروع کردیم، تا پاراگراف ششم با دستاندازهائی، و عمدتا با تکیه به یادداشتهای من، پیش رفتیم، در همان جا متوقف شدیم، برای اطمینان به دو سه پاراگراف بعد از آن هم نگاهی انداختیم، و ادامه کار را بیهوده یافتیم. فکر این ترجمه را در همان جلسه یکی از آن رفقا بجان فکر من انداخت. اما روشن بود که این هدف به آن زودیها دست نخواهد داد. لکن بدرازا کشیدن این کار بمدت ۲۸ سال هم در باور کسی نمیگنجید. تا آنجا که پای خود من در این زمینه در میان است، این طول مدت با طیفی از علل، از جمله زندگی در شرایط پناهندگی در کشورهای مختلف، و دقت و در نتیجه وقتی که ناگزیر باید در این کار بخرج میدادم، قابل توضیح است؛ طبعا بدون اینکه مدعی باشم این دقت موجب بیعیب از کار درآمدن آن شده باشد. اما، باز تا آنجا که به خود من برمیگردد، روشن است که احساس شخصیم، بعنوان کمونیستی که سرانجام توانسته است بقول مارکس «نقد پرولتاریا» از اقتصاد سیاسی بورژوائی، نقد طبقهای که «امر تاريخياش سرنگوني شيوه توليد کاپیتالیستی و از میان برداشتن قطعي و نهائی همه طبقات است»، را بعنوان برندهترین سلاح مبارزاتیش در اختیار آن قرار دهد، احساسی جز افتخار نمیتواند باشد. هزار شوروی و چین و آلبانی دیگر بیاید و برود، این نقد پرولتاریا به بربریت سرمایهداری است، و همچنان جواب میطلبد. در این لحظه آرزویم تنها اینست که طبقهام این تاخیر را بر من ببخشد. خواننده آشنا به اصطلاحات «متداول» خاص این کتاب جملات متعددی در تایید تغییراتی که من در برخی از این اصطلاحات دادهام - مانند «فشردگی کار» بجای «شدت کار»، «قوه کار» بجای «نیروی کار»، «ارزش استفاده» (و ارزشاستفاده - یک لغت - بمعنای خود شیئی که استفادهای دارد) بجای «ارزش مصرف»، «کاپیتالیستی» در اکثریت قریب به اتفاق موارد بجای «سرمایهداری» و «سرمایهدارانه»، و یا «ترکیب اندامی سرمایه» بجای «ترکیب ارگانیک سرمایه» (؟) - خواهد یافت. بدین ترتیب شاید تنها در اینجا توضیح تنها دو اصطلاح «لشکر احتیاط» صنعتی یا کارگری بجای «ارتش ذخیره» کارگری، و «وسیلۀ زندگی» بجای «وسیله معیشت» لازم باشد. در مورد اصطلاح اول کافی است بیاد داشته باشیم که اگر مارکس کل طبقه کارگر را بعنوان یک ارتش در نظر دارد، که دارد، آنگاه واضح است که بخشی از خود این ارتش نمیتواند باز بصورت «ارتش» یکی از زیرتقسیمات آن را تشکیل دهد! ثانیا، استفاده مارکس از اصطلاحات نظامی در این کتاب، (به یقین تحت تاثیر انگلس - «ژنرال» در محافل دوستانه- که دانش نظامیاش زبانزد خاص و عام بوده) دقیق و منطبق با واقعیت آنها در تقسیمات ارتشی است. Armee در آلمانی، مانند Army در انگلیسی، به هر دو معنای ارتش و لشکر، سپاه و اردو است. بنابراین همانطور که یک ارتش متشکل از لشکر زرهی، توپخانه، تدارکات و غیره است، ارتش کارگری نیز دارای «لشکر سبک پیاده» (اصطلاح نظامی دیگری از مارکس در توصیف کارگران خانهبدوش یا فصلی) و «لشکر در حال خدمت [یا بقول معروف در ایران، زیر پرچم] کارگری» (اصطلاح دیگر مارکس، درست در مقابل همین «لشکر احتیاط») است. ثالثا، و مهمتر از همه، دقت مارکس در تعریف خود ماهیت این لشکر بمنزله جزء ذاتی و نهادی (و نه «خارجی» نسبت به) لشکر در حال خدمت کارگری است. مارکس در همانجا که به تحلیل این ارتش میپردازد، این لشکر را به «دار العجزه» یا «بار مرده»ای (اصطلاح مهندسی راه و ساختمان) بر دوش ارتش در حال خدمت کارگری - و نه مثلا وزنه یا غل و زنجیری «خارجی» بر پای آن - تشبیه میکند. در مورد اصطلاح «وسیله معیشت» متداول (و بی خاصیت؛ چرا که صرفا از نشاندن یک لغت عربی بجای لغت فارسی «زندگی» فراهم آمده) توضیحی تاریخی لازم است. این اصطلاح از ترجمه اصطلاح انگلیسی means of subsistence (که حتی در ترجمه انگلیسی آثار مارکس، جز کتاب در نقد اقتصاد سیاسی بکار رفته) در فارسی رایج شده است. این اصطلاح متعلق به اقتصاد سیاسی کلاسیک پیش از مارکس برای القای مفهوم یک زندگی باصطلاح «بخور نمیر» (subsistence) است، که در تئوریهای آنان مانند طول روزکار مقدار اجتماعی- طبیعی ثابتی فرض میشود. و این دقیقا در نقطه مقابل تئوری مارکس در این مورد قرار دارد که آن را مشروط به عوامل مختلف متعددی در نظر میگیرد. مطالعه سر مایه خود به خواننده نشان خواهد داد که مارکس تئوریش را بر این پایه بنیاد مینهد که اگر دستمزد به این حداقل «بخور نمیر» سقوط کند قوه کار در واقع بطور نرمال بازتولید نخواهد شد، و این بدان معناست که ارزشهای برابر (دستمزد در مقابل مقدار ارزشی که کارگر در بخش مدت کار لازم روزکار تولید میکند) مبادله نشدهاند. به همین دلیل نیز مارکس آن را، مانند تقریبا همه اصطلاحات این اقتصاددانان بورژوا، بهمان صورت اتخاذ نکرده، و در این مورد بجای آن مفهوم تحت اللفظی واژه Lebensmittel آلمانی بمعنای «خواربار» را قرار داده است؛ یعنی «وسیله + زندگی». بهمین دلیل هم این اصطلاح در ترجمه انگلیسی کتاب در نقد اقتصاد سیاسی بدرست means of existence (وسیله حیات = وسیله زندگی) ترجمه شده است. مبنای اصلی این کار، ترجمه جدید انگلیسی بن فاکس (Ben Fawkes) نشر پنگوئن، ۱۹۷۶، است که از روی نشر چهارم آلمانی انجام گرفته. اما از آنجا که هیچ ترجمهای کامل نیست و، بعلاوه، ترجمه قدیم (۱۸۸۶) انگلیسی کار ساموئل مُر و ادوارد اَولینگ از اتوریته انگلس، همکار و همدم چهل سالۀ مارکس، برخوردار است، من طبعا باید آن را هم باصطلاح مبنای دوم کار خود قرار میدادم. در کتاب حاضر من در همه جا از ترجمه اخیر با عنوان «ترجمه انگلس» نام بردهام. اولا به این دلیل که انگلس در پیشگفتارش بر آن، و همچنین در پیشگفتارش بر جلد سوم کتاب خود را قویا «مسئول کل آن» اعلام میکند، و حتی نام خود را، دقیقا بهمین دلیل، بعنوان «ویراستار» در صفحه عنوان نشر انگلیسی کتاب ثبت کرده است. به این ترتیب، ثانیا، ارجاعات مکرر ما به آن نیز خلاصهتر و آسانتر شده است. من در کتاب حاضر ترجمه فاکس و انگلس را تقریبا کلمه به کلمه با هم مقایسه کردهام، و در این مقایسه اشتباهات متعددی در هر دو ترجمه یافتهام. اینجا طبعا محل نقد این دو کار یا برشمردن معایب یکی و محاسن دیگری نیست. اما ترجمه فاکس میتوان گفت در کل دقیقتر و به اصل آلمانی وفادارتر، و از جمله عمدتا زبان و مفاهیم فلسفی کتاب را، که بقول فاکس روش تحلیل مارکس و رابطه او با هگل را روشنتر نشان میدهد، حفظ کرده است. من طبعا از ذکر نمونههائی از ترجمه انگلس که اختلافات فاحش معنائی میان دو ترجمه، بعبارت دیگر درست بودن یکی و غلط بودن دیگری، را القا میکند، بنفع خواننده پرهیز کردهام. اما هر جا که این اختلافات بیشتر مربوط به شکل بیان (در مواردی که مثلا شامل حذف مفاهیم متدلوژیک - فلسفی مارکس از جانب انگلس) بوده، و بنابراین میتوانستهاند خواننده را در درک مطلب یاری دهند، ترجمه انگلس را نیز در زیرنویس آوردهام. علاوه بر این دو ترجمه اصلی، ترجمه نه چندان خوب انگلیسی دیگری، کار Eden & Cedar Paul ، نشر ۱۹۳۰ و تجدید چاپ شده در ۱۹۵۷، نیز وجود دارد. من وجود این ترجمه را در مواردی که خود نیاز به درک روشنتر موضوع داشتهام طبعا غنیمت دانستهام اما رشته افکار خواننده را با رجوع به آن از هم نگسیختهام. باز در موارد بسیار متعدد دیگری که نیاز به روشنگری شخصی داشتهام و سه ترجمه بالا وافی به مقصود نبودهاند، به ترتیب به اصل آلمانی، ترجمه فرانسه و ترجمه سوئدی کتاب (کار Ivan Bohman و Bo Gustafsson ، نشر ۱۹۶۹) مراجعه کردهام. در معدودی موارد که اصل آلمانی را مفهومتر تشخیص دادهام همان را در متن آوردهام. در اینجا باید فورا اضافه کنم که دانش من از زبان آلمانی و فرانسه در حد ابتدائی است. از این سطح ببعد، با درک کلی که در وهله اول از طریق سه ترجمه انگلیسی و سوئدی پیشگفته از هر جمله داشتهام، اتکای من به دیکشنریهای معتبری بوده است که یا شخصا و یا، در سالهای اخیر، از طریق اینترنت در اختیار داشتهام. بهترین نمونۀ این موارد، مشکلترین جملۀ کتاب یعنی همان جمله اول است، که با استفاده از ترجمه فرانسه انجام گرفته. من زیرعنوان (سورتیتر) بسیار حائز اهمیت کتاب را به آن برگرداندهام. منظور مارکس از این زیرعنوان، که معلوم نیست بعدها به چه دلیل حذف شده، آن بوده است که نشان دهد نه یک کتاب بقول خودش «شرح جامع اقتصاد سیاسی»، بلکه نقدی بر مفاهیمی که طبقه بورژوا با آنها خود را میفهمد نوشته است. اما من بجای شکل اولیه این زیرعنوان (در لااقل نشر اول آلمانی) یعنی «نقد اقتصاد سیاسی»، زیرعنوان انتخابی انگلس برای نشر انگلیسی کتاب («تحلیل نقادانه تولید کاپیتالیستی») را نشاندهام؛ در وهله اول به این دلیل شاید صوری که «اقتصاد سیاسی» در همان زمان، نوزده سال پس از نشر اول آلمانی، هم (لااقل در زادبومش انگلستان) «رشته» از یاد رفتهای بوده و در نتیجه عبارت «نقد اقتصاد سیاسی» چیزی را در ذهن کسی تداعی نمیکرده است. رجوع کنید به تصاویر روی جلد نشر اول آلمانی و صفحه عنوان نشر انگلیسی کتاب در شروع این پیشگفتارها. لازم میدانم در مورد زیرنویسهای مارکس، که انگلس در پیشگفتارهایش معنا و اهمیت آنها را بخوبی روشن ساخته، به خوانندگانی که شاید با خواندن هر گونه زیرنویس بدلیل بر هم خوردن تمرکز فکرشان میانه چندان خوبی ندارند هشداری بدهم. زیرنویسهای مارکس، که ما متاسفانه بعلت محدودیت امکانات فنی مجبور به انتقال آنها بصورت «پینویس» به آخر هر فصل شدهایم، خود، از ذکر مآخذ صرف که بگذریم، میتوان گفت کتاب مستقلی در حدود۲۰۰ صفحه را تشکیل میدهند. نخواندن آنها اولا خواننده را از متن تاریخی «نقد اقتصاد سیاسی» مارکس بیرون، و به این ترتیب موضوع جدل مارکس با اقتصاددانان بورژوا را، گاه در خود همان صفحهای که میخواند، بر او ناشناخته میگذارد. ثانیا، در این «کتابِ مستقل»، خواننده علاوه بر نقد اقتصاد سیاسی بورژوائی به گنجینهای از ادبیات، فلسفه، تاریخ و غیره دست خواهد یافت. ثالثا، و مهمتر از همه، اهمیت برخی از این زیرنویس (یا در اینجا پینویس)ها بحدی است که قطعا باید در نشرهای بعدی در مورد وارد کردنشان در خود متن فکری جدی کرد؛ زیرا اینها سطح انتزاع بحث مارکس در متن، یعنی اینکه در آن مقطع بخصوص از تحلیل بحث دقیقا بر سر چه هست و بر سر چه نیست، را روشن میکنند. من در اینجا لیستی از این قبیل زیرنویسها را که بنظرم رسیده است می آورم؛ شاید خوانندگان بخواهند آنها را در کتاب خود بنحوی از پیش علامت گذاری کنند: ص۹۱، شماره ۱۵؛ ص ۹۳، شماره ۳۰؛ ص۱۵۷، شماره ۲۰؛ ص۱۹۷، شماره ۲۴؛ ص۲۲۹، شماره ۷؛ ص۴۱۵، شماره ۲۶؛ ص۵۴۶، شماره ۱۳؛ ص۶۸۰، شماره ۲؛ ص۶۸۰، شماره ۶؛ ص۶۸۲، شماره ۲۱؛ ص۸۳۱، شماره ۲. در اهمیت ضمیمۀ اول آخر کتاب، پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی، همین بس که خود مارکس بخش دو صفحهای معروف آن را «آنجا كه من مباني ماترياليستي روش خود را شرح دادهام» (کتاب حاضر، ص۱۶) توصیف کرده است. ضمیمه دوم کتاب یکی از معروفترین نامههای مارکس و در حقیقت فشرده کتاب فقر فلسفه اوست که خود در همان «پیشگفتار» معروف (ضمیمه اول) جایگاه مهم آن را روشن ساخته است. این نامه، که از جمله از امضای «شارل مارکس» در پائین آن پیداست، اصلا به زبان فرانسه بوده، اما اصل آن هیچ گاه بدست نیامده است. دو ترجمه انگلیسی از آن وجود دارد که یکی بصورت ضمیمه در انتهای کتاب فقر فلسفه، نشر پروگرس مسکو، آمده و دیگری در اینترنت موجود است. به این ترتیب نظر به اهمیتی که آشنائی با روش ماتریالیستی مارکس در درک موضوع این کتاب دارد، شاید خوانندگان بخواهند مطالعۀ کتاب را از انتهای آن شروع کنند. در بخش ضمائم همه زیرنویسها از دو کتاب در نقد اقتصاد سیاسی و فقر فلسفه، نشر پروگرس مسکو، گرفته شده، و آنها که افزودۀ من است در انتها با حروف اول نام من (ج. ه .) مشخص شده. زیرنویسهای قید شده در پائین صفحات همه یا از من است و یا از فاکس، که در حالت اخیر با حرف «ف» در آخر مشخص شده. همۀ آنچه در این کتاب در کروشه آمده افزودۀ من است، مگر وقتی که با حرف «ف» (حرف اول نام فاکس) مشخص شده باشد. عباراتی که میان علامات نقل قول در داخل کروشه آمده [« »] از ترجمه انگلس گرفته شده و برای کمک به روشنتر شدن معنای جمله اضافه شده است. همه پرانتزهائی که در ضمن جملات نقل قول شده از جانب مارکس آمده از خود اوست. من در همه مواردی که اوزان و مقیاسات قید شده جنبه آماری داشته، در صورت لزوم آنها را بر حسب واحدهای سیستم متریک محاسبه و وارد کردهام. اما در مواردی که جنبه مثالی صرف داشتهاند بجای آنها، ضمن حفظ اصل اعداد و ارقام، یکسره واحدهای متریک را گذاشتهام؛ مانند مثلا «کیلو» بجای «پوند». شماره صفحاتی که به ترجمه فاکس و کتاب گروندریسه برمیگردد مربوط است به نشر پنگوئن، و آنها که به ترجمۀ انگلیسی انگلس، تئوریهای ارزش اضافه، فقر فلسفه، و در نقد اقتصاد سیاسی برمیگردد مربوط است به نشر بنگاه پروگرس مسکو. اگر ترجمه فارسی از این کتب وجود داشته است، من نیازی به استفاده از آنها حس نکردهام، زیرا اعتماد لازم را به آنها نداشتهام. در مواردی که زیرنویسی در صفحه بعد ادامه یافته، متاسفانه ابزار فنی لازم برای توجه دادن خوانندگان به این ادامه وجود نداشته است. بدین ترتیب تنها وسیله توجه خود ایشان به ادامه معنائیِ جملات در صفحه بعد خواهد بود. در اکثر قریب به اتفاق مواردی که عناوین کتب و جزوات و غیرهای که مارکس به آنها رجوع داده بخودی خود واضح نبوده است، این عناوین را ترجمه نشده باقی گذاردهام؛ به این دلیل ساده که از متن آن کتب و غیره بیخبر بودهام. بجای این کار تنها اسم لاتین نویسندگان آنها و سال انتشارشان را آوردهام، تا خواننده اگر بخواهد خود با رجوع به بخش «فهرست مآخذ» در انتهای کتاب به آنها دست یابد. از دوستانم سهیل نوری برای تنظیم طرح پشت و روی جلد، و همچنین فراهم آوردن امکانات چاپ کتاب در بهترین شرایط برای من و برای این کار سپاس فراوان دارم. از امیر روشن برای طراحی پوستر پشت جلد، و همچنین غلطگیری فرمهای چاپی چند فصل کتاب، متشکرم. از خودم هم برای انتخاب عکس روی جلد راضیم! از دوستانم ناصر اصغری، سعیده رازانی، مجید سپاسی، مسعود فرزانه، محمد کاظمی و بانو مخبر برای خواندن و غلطگیری فرمهای چاپی کتاب تشکر میکنم. از سوسن احمدی و خانوادهاش ممنونم که با شکیبائی در رفع مشکلات زبان آلمانی کمکم کردند. از بابک یزدی سپاسگزارم که طی سالها، علاوه بر تشویقهای مشتاقانه و بیوقفه، در رفع نیازهای کامپیوتریم از هیچ فروگذار نکرده است. از تک تک دوستانم در حزب کمونیست کارگری ایران برای حمایتها و تشویقهای مداومشان تشکر فراوان دارم. اما در میان آنان فاتح بهرامی با قلب بزرگش که برای عشق ورزیدن به همۀ شش میلیارد جمعیت کره زمین، جز مفتخواران، جا دارد، و بدون او شاید مادیت یافتن این کار سالها بتعویق میافتاد، جایگاه خاص خود را دارد. مایلم این دانسته باشد که رفیقم فاتح، با گنجینهای از تجربه که حاصل سالها سردبیری نشریات مختلف حزبی بوده، چند شب را تا صبح بر سر این کار بیدار نشسته است. عجلۀ کمونیستی او برای عرضۀ هر چه سریعتر این کار به صاحبان اصلی آن از نظر خودش هر وصفی داشته باشد، بیدریغ بودن رفیقانهاش در این زمینه از نظر من جز با صفت بزرگوارانه قابل توصیف نیست. از خواهران و برادرانم و خانوادههایشان که در هر روز و هر ساعت زندگی آغوش گرمشان را برویم گشودهاند و بیدریغ حمایتم کردهاند از صمیم قلب متشکرم. عزیزان نویافتهام چنور و حیدر ابراهیمی، که در مهماننوازیشان بمراتب بیش از سخاوتمند بودند، بر من و بر این کار منت دارند. آرزوی جبران محبتهایشان را دارم. سپاسگزار مدیریت و کارکنان افست قایقچی هستم که با خلف وعدههای مکرر من با خوشروئی وصفناپذیری ساختند. حزب کمونیست کارگری ایران حمایتهای بیدریغش را نثار این کار کرده است، بدون آنکه مسئول کلامی از آن، از عکس روی جلد تا پوستر پشت آن، باشد؛ به این دلیل ساده که دخالتی در آن نداشته است. اما این کار چیزی جز محصولی از جوّ موجود در این حزب نیست. و از چنین حزبی، که حراست از نه تنها آزادی بیان انسانها بلکه آزادی ابراز وجود بی قید و شرطشان امر هر ثانیه حیات آن را تشکیل میدهد، جز این انتظار نمیرود. دین شخصی و سیاسی من به منصور حکمت از هیجده سالگی ببعد بیش از آنست که در این مختصر بگنجد. در این باره به همین اشاره بسنده میکنم که از همان هیجده سالگی ببعد هرگز نخواستهام داستان زندگیم را در روایت غیبت او از آن حتی لحظهای در نظر مجسم کنم. در یک سال و چند ماه اخیر که بر سر ویراستاری نهائی این کتاب کار کردهام، مانند هر فعال حزب کمونیست کارگری ایران او را در هر لحظه در کنار خود احساس کردهام. اما هر بار که بیاد آوردهام که از او پرسیدم «مقدمهاش را مینویسی؟» و او با عشق همیشگیاش به مارکس جواب داد «معلوم است که مینویسم!» جای خالیش مانند حفرهای در قلبم دهان باز کرده است. اما در این لحظات هم باز او بوده است که مانند موارد متعدد دیگری در زندگی دستم را گرفته و برم گردانده است. جای مقدمه استادانه، انقلابی، و مانند همیشه استثنائیاش بر این کتاب («مهمترین کتاب دنیا» بقول خودش) که در آن میتوانست حق شاگردیش را یکبار دیگر به مارکس ادا کند در اینجا خالی است. دلش به عشق انسانیت زنده بود، و این دیگر، تنها پنج سال پس از نبودش، در مورد او حقیقت به اثبات رسیدهای است که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام او آثارش را در اینترنت بخوانید. من اگر نخواهم در اینجا و از این تریبون هم استفاده و همگان را به پیوستن به حزب کمونیست کارگری ایران دعوت کنم، پیداست که نه از این کتاب چیزی دستگیرم شده و نه لایق عضویت در حزب منصور حکمت هستم. ملاحظۀ جنبه «آکادمیک» کار و حذف این دعوت را از اطوارهای روشنفکرانهای میدانم که هرگز احساسی جز تنفر در من برنیانگیختهاند. مردم! کارگران! اسیران در بند بردگی مزدی! به حزب کمونیست کارگری ایران بپیوندید، قابلیتهایتان را به درون آن بیاورید و با امکانات آن پیوند بزنید، کمبودهای آن را در فراهم آوردن شرایط رشد روزافزون استعدادهایتان همچون هدفی ملموس پیش چشم ما بگیرید، و حزب خود را در همان جهت به پیش برانید؛ تا با هم رشد کنیم، طومار سیاه و تباه ماقبل تاریخ بشر را در هم بپیچیم، و بر ویرانههای آن یک زندگی درخور منزلت انسان برپا کنیم. به سهم کوچک خود، و بعنوان یک داوطلب این راه، سپاسگزار حمید تقوائی دبیر کمیته مرکزی حزب بعنوان نماینده کل رهبری لایق و توانای آن هستم که با گذشت هر روز این افق را روشنتر از پیش جلوی چشم انسانهای هر چه بیشتری میگیرد.
جمشید هادیان ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ ۱۱ مه۲۰۰۷ |