سرمايه،  جلد ١
بخش  اول: کالاها و پول

 

فصل ١:
کالا


پی‌نویس‌های فصل ١

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سن سیمونیزم، فوریه‌ایزم و اونیزم: سه جنبش سوسیالستی (در فرانسه و انگلستان) که مبتنی بر طرح‌پردازی‌ها و نقشه‌کشیدن‌های تصوری از جانب رهبران‌شان، سن سیمون، فوریه و اون، برای جامعه آینده بودند، و هر سه شکست خوردند.

بازگشت

 

 

 

پی‌نویس‌های فصل ۱

 

۱- کارل مارکس، در نقد اقتصاد سیاسى، برلن، ١۸۵٩، ص٣ [ترجمه انگلیسی، ص۲۷].

۲- «خواهش دلالت بر نیاز دارد؛ اشتهای روان است و [نسبت به آن] همانقدر طبیعى است که گرسنگى نسبت به تن. اکثر (اشیا) ارزش خود را مدیون ارضای نیازهای روانند» (نیکولاس باربون - Barbon  N.- لندن، ١۶٩۶، ص٢، ٣).

۳- «اشیا هر یک هنری ذاتى (اصطلاح خاص باربون است برای ارزش استفاده) دارند که در همه حال با آنهاست؛ چنان که هنر ذاتى آهن‌ربا جذب آهن است» (ماخذ قبل، ص۶). خاصیت جذب آهن در وجود آهن‌ربا در واقع بعد از اینکه بکمک آن قطب مغناطیسى کشف شده بود مفید واقع شد.

۴- «قدر [worth] طبیعى هر چیز به قابلیت آنست در فراهم آوردن ضروریات و یا تدارک اسباب راحتی زندگی بشر» (جان لاک - John Locke -  ملاحظاتی پیرامون عواقب تنزل نرخ بهره (١۶٩١)، مجموعه آثار، لندن، ۱۷۷۷، جلد٢، ص۲۸). در آثار نویسندگان انگلیسى قرن هفدهم هنوز به واژه‌های «قدر» برای ارزش استفاده و «ارزش» [value]  برای ارزش مبادله برمى‌خوریم. این کاملا منطبق بر روح زبانى است که خوش دارد چیزهای مادی را با واژه‌های ژرمن [مانند worth] و بازتاب آنها را با واژه‌‌های لاتین [مانند value] بیان کند.1

۵- در جامعه بورژوائى این افسانه حقوقى شایع است که همه کس، در مقام خریدار، همه چیز را درباره همه کالاها مى‌داند.

۶- «ارزش عبارت است از نسبت مبادله‌ای موجود میان یک چیز و چیز دیگر، میان مقدار معینى از یک محصول و مقدار معینى از محصول دیگر» (لوترون - Le Trosne - پاریس، ۱۸۴۶، ص۸۸٩).

۷- «هیچ چیز نمى‌تواند دارای ارزشى ذاتى باشد» (ن. باربون، ماخذ قبل، ص۶). یا بقول  باتْلِر :

The value of a thing

is as much as it will bring

[ ارزش هر چیز همانقدر است که از آن عاید مى‌شود]

۸-  ن. باربون، ماخذ قبل، ص‌۵۳ و ۷.

۹- «اینها (ضروریات زندگی) وقتى با یکدیگر مبادله مى‌شوند ارزش‌شان از طریق مقدار کاری که الزاما برای تولید آنها لازم است، و در مجموع در تولید آنها صرف مى‌شود، تعیین مى‌گردد» (تاملاتى در باب بهرۀ پول على‌العموم و وجوه عمومى على‌الخصوص، لندن، ص۳۶، ۳۷). این اثر درخشان قرن هیجدهم نه تنها نام نویسنده‌ای را بر خود ندارد بلکه فاقد هرگونه تاریخ نیز هست. با اینحال از محتوایش بروشنى پیداست که در دوران سلطنت ژرژ دوم و در حدود سال‌های ۴۰-۱۷۳۹ انتشار یافته.

۱۰- «محصولات همنوع در واقع توده واحد همگنی را تشکیل مى‌دهند، و قیمت آنها بطور کلى و بدون در نظر گرفتن شرایط خاص تعیین مى‌شود» (لوترون، ماخذ قبل، ص۸۹۳).

۱۱- کارل مارکس، ماخذ قبل، ص۶ [ترجمه انگلیسی، ص۳۰].

۱۲- کارل مارکس، ماخذ قبل، ص۱۲، ۱۳، و سایر صفحات [ترجمه انگلیسی، ص۷-۳۶ ، و سایر صفحات].

۱۳- «پدیده‌های عالم را، خواه ساختۀ دست بشر باشند و خواه حاصل عملکرد قوانین جهانشمول فیزیک، نباید آفرینش‌های نوئى پنداشت، بلکه باید صرفا آرایش‌های جدیدی ازماده دانست. تجزیه و ترکیب یگانه مولفه‌هائى هستند که ذهن بشر هر بار که به تحلیل مفهوم بازتولید مى‌پردازد به آنها مى‌رسد. داستان بازتولید ارزش (منظور ارزش استفاده است، هر چند که وِرّی در مجادله‌اش با فیزیوکرات‌ها2 خود نیز به یقین نمى‌داند کدام نوع ارزش را مد نظر دارد) و ثروت نیز به همین‌ گونه است، حال خواه خاک و آب و هوا باشد که در مزرعه مبدل به غله مى‌شود، خواه ترشحات بزاق حشره‌ای باشد که بدست انسان مبدل به ابریشم می‌شود، و خواه تعدادی قطعات کوچک فلزی باشد که کنار هم چیده مى‌شوند تا ساعت شماطه‌داری بوجود آید» (پیترو ورّی - Pietro Verri - در مجموعه‌ای از آثار اقتصاددانان ایتالیائى، تالیف کاستْودی، ۱۷۷۳، بخش متأخرین، جلد ۱۵، ص۲۱، ۲۲).

۱۴- هگل، فلسفه حق، برلن، ۱۸۴۰، ص۲۵۰، مطلب ۱۹۰.

۱۵- توجه خوانندگان را به این نکته جلب مى‌کنیم که در اینجا صحبت بر سر مزد، یا ارزشى که کارگر در مقابل مثلا یک روز کار دریافت مى‌کند، نیست، بلکه بر سر کالائى است که یک روز کار کارگر در آن مادیت مى‌یابد. در این مرحله از ارائه موضوع مقوله مزد هنوز بهیچوجه مطرح نیست.

۱۶- آدام اسمیت در اثبات اینکه «کار تنها میزان حقیقى و غائى است که مى‌توان ارزش کالاها را در همه وقت و در همه جا با آن سنجید و به مقایسه گذارد»، چنین مى‌گوید: «مقادیر برابر کار باید در همه جا و در همه وقت از نظر کارگر ارزشى یکسان داشته باشند. کارگر در حالت عادی سلامت، قدرت و فعالیت، و با میزان متوسط مهارت، همواره باید سهم ثابتى از آسایش، فراغت و خوشى خود را فدا کند». [و در ادامه: «بهائى که کارگر مى‌پردازد، مستقل از مقدار جنسى که در مقابل آن مى‌گیرد، در همه حال یکى است. درست است که او از این اجناس گاه بیشتر و گاه کمتر مى‌تواند بخرد، اما این ارزش آن اجناس است که تغییر مى‌کند و نه ارزش کاری که آنها را مى‌خرد… بنابراین کار که ارزش خودش هیچگاه تغییر نمى‌کند تنها میزان واقعى و غائى است که ارزش کالاها را در همه وقت و در همه جا مى‌توان با آن سنجید و به مقایسه گذارد. کار قیمت حقیقى کالاهاست و پول قیمت اسمى آنها»]3 (ثروت ملل، کتاب اول، فصل پنجم). اولا، آدام اسمیت در اینجا (ولى نه در همه جا) تعیین شدن ارزش کالا از طریق مقدار کاری که صرف تولید آن شده است را با تعیین شدن ارزش کالا از طریق ارزش خود کار اشتباه می‌گیرد، و بر همین پایه مى‌کوشد ثابت کند که مقادیر برابر کار همواره دارای ارزش برابرند. ثانیا، اسمیت به این نکته ظنی برده است که کار تا آنجا که نمود خود را در ارزش کالاها مى‌یابد تنها بمنزله صَرف قوه کار انسانى مطرح است، اما باز این صرف قوه کار را صرفا معادل فدا کردن آسایش، فراغت و خوشى مى‌پندارد و در نظر نمى‌گیرد که کار در عین حال فعال شدن نرمال [یا طبیعی] قوه حیات در وجود انسان است. ضمنا توجه کنیم که او کارگر مزدی نوین را مد نظر دارد. سلف گمنام او که پیش از این در ‌پی‌نویس شماره ۹ ذکرش رفت، بسیار نزدیک‌تر به خال مى‌زند وقتى مى‌گوید: «آن کس که خود را بمدت یک هفته به تدارک این ضرورت از ضروریات زندگى مشغول داشته، و کس دیگری که اسباب ضروری دیگری را در مقابل به او مى‌دهد، جز اینکه حساب کنند چه چیزی دقیقا همان مقدار وقت و کار برده است راه بهتری برای برآورد یک معادل صحیح [برای محصول خود] ندارند. و این در حقیقت چیزی نیست مگر مبادله کار [labour] ی که در مدتى معین صرف چیزی شده با کار دیگری که در همان مدت صرف چیز دیگری شده است» (ماخذ مذکور، ص۳۹). (افزودۀ انگلس بر نشر چهارم آلمانى:) زبان انگلیسى از این امتیاز برخوردار است که برای دو جنبه مختلف کار دو واژه متمایز دارد. کاری که ارزش استفاده مى‌آفریند و دارای کیفیت معینى است  work نامیده مى‌شود؛ در مقابل labour . کاری که ارزش مى‌آفریند و تنها کمیت آن مورد سنجش قرار مى‌گیرد labour  نامیده مى‌شود؛ در مقابل work4 .

۱۷- اقتصاددانان معدودی، نظیر بیلى [Baily]، که به تحلیل شکل ارزش پرداخته‌اند نتوانسته‌اند به هیچ نتیجه‌ای دست یابند. به این دلیل که، اولا، شکل ارزش را با خود ارزش اشتباه مى‌گیرند؛ و ثانیا، تحت نفوذ خام بورژوای فعال در عرصه عمل، توجه خود را از ابتدا صرفا به جنبه کمى قضیه معطوف مى‌دارند. «ارزش… به فرمان کمیت ایجاد مى‌شود» (ساموئل بیلى، لندن، ۱۸۳۷، ص۱۱).

۱۸- بنیامین فرانکلین معروف، یکى از نخستین اقتصاددانانى که (البته پس از ویلیام پتى)5 به ماهیت ارزش پى برده است، مى‌نویسد: «از آنجا که داد و ستد بطور کلى چیزی جز مبادله کار با کار نیست… ارزش هر چیز…با کار دقیق‌تر از هر چیز دیگری سنجیده مى‌شود» (بنیامین فرانکلین، بوستون، ۱۸۳۶، جلد ۲، ص۲۶۷). فرانکلین واقف نیست که وقتى مى‌گوید سنجش ارزش هر چیز «با کار»، خود در واقع همه تفاوت‌های موجود در انواع مختلف کارهای مبادله شده را مجرد و به این شیوه همه را به کار یکسان بشری تحویل کرده است. این را مى‌گوید، بی آنکه بر آن آگاه باشد. فرانکلین نخست از «یک کار»، سپس از «کار دیگر»، و سرانجام از «کار»، بی هیچ مشخصه‌ای و بمنزله جوهر ارزش هر چیز، سخن مى‌گوید.

۱۹- انسان به یک معنا وضعى شبیه کالا دارد. از آنجا که نه آئینه بدست بدنیا مى‌آید و نه چون فیلسوف فیخته مسلکى که بتواند بگوید «من منم»، پس خود را نخست در آئینۀ شخص دیگری مى‌بیند و بازمى‌شناسد. زید تنها از طریق رابطه‌اش با انسان دیگری مانند عمرو، که وی در او همنوع خویش را بازمى‌شناسد، با خود بمنزله انسان رابطه برقرار می‌کند. اما عمرو نیز بدینسان از فرق سر تا نوک پا، در هیئت جسمانیش بمنزله عمرو، در نظر زید شکل ظهور نوع انسان مى‌گردد.

۲۰- در اینجا، همان گونه که جا به جا در صفحات قبل، کلمه «ارزش» را بمعنای ارزش با کمیت معین، یعنى بمعنای مقدار ارزش، بکار مى‌بریم.

۲۱- اقتصاددانان قشری6 با زیرکى معمول خود از این عدم انطباق مقدار ارزش بر بیان نسبى آن بنفع خود بهره‌برداری کرده‌اند. بعنوان نمونه: «همین که بپذیریم ارزش A تنزل مى‌کند چون ارزش B که با آن مبادله مى‌شود ترقى کرده است - در صورتی که در این میان کاری که صرف  A مى‌شود هم کمتر نشده باشد - آنگاه اصل کلى‌تان در مورد ارزش از هم مى پاشد… اگر او (ریکاردو) مى‌پذیرفت که وقتى ارزش A نسبت بهB  افزایش مى‌یابد ارزش B نسبت به A کاهش مى‌یابد، بنیانى که حکم کبیرش مبنى بر اینکه ارزش کالا همواره بوسیله مقدار کار متجسم در آن تعیین مى‌شود را بر آن بنا کرده است بدست خود از هم پاشیده بود. زیرا اگر تغییر حاصل در هزینه [تولید]  A نه تنها موجب تغییر ارزش خود A  نسبت به B  که با آن مبادله مى‌شود، بلکه موجب تغییر ارزش  B نسبت به  A نیز بشود - در حالیکه هیچ تغییری هم در مقدار کار لازم برای تولید B روی نداده - آنگاه نه تنها این تز که کار موجود در یک شیئ ارزش آنرا تنظیم مى‌کند بلکه همچنین تز مبتنی بر این باور که ارزش یک شیئ را هزینه [تولید] آن تنظیم می‌کند از هم می‌پاشد» (ج. برودهِرست - J. Broadhurst - لندن، ۱۸۴۲، ص۱۱ و ۱۴). آقای برودهرست بر همین سیاق مى‌توانست بگوید: کسرهای   ،   ،   و الى آخر را در نظر بگیرید. عدد ۱۰ ثابت مانده، و با اینحال مقدار نسبى آن، یعنى مقدارش نسبت به اعداد ۲۰، ۵۰ ، ۱۰۰ و الى آخر، مدام تنزل کرده است. پس لابد به این ترتیب آن اصل کبیری که اعلام مى‌کند بزرگى عدد صحیحى مانند ۱۰ از طریق تعداد دفعاتى که عدد ۱ در آن مى‌گنجد «تنظیم مى‌گردد» از هم می‌پاشد.

۲۲- این گونه  مختصات [یا محدّدات] انعکاسى7 کلا بسیار غریبند. بعنوان مثال، کسى شاه است تنها به این دلیل که انسان‌های دیگر نسبت به او رعیت‌اند. و برعکس آنان مى‌پندارند رعیت‌اند به این دلیل که او شاه است.

۲۳- فریه - F. L. A. Ferrier - پاریس، ۱۸۰۵؛ گانیل - Ganilh - پاریس، ۱۸۲۱.

۲۴- بعنوان مثال در ایلیاد اثر هومر (سرود هفتم، ابیات ۵-۵۷۲) ارزش یک چیز بر حسب یک سلسله چیزهای دیگر بیان شده است.8

۲۵- لذا سخن از ارزش کُتى کتان (وقتى این ارزش به کت بیان مى‌شود) یا ارزش غله‌ای آن (وقتى این ارزش به غله بیان مى‌شود) و غیره گفتن، درست است. هر عبارتی از این قبیل بما مى‌گوید که این ارزش کتان است که در قالب ارزش‌استفاده‌هائی مانند کت، غله و غیره، ظاهر شده. «از آنجا که ارزش هر کالا بیانگر نسبت مبادله‌ای آن با کالای دیگری است…مى‌توان آنرا ارزش غله‌ای، ارزش پارچه‌ای و غیره -  بسته به کالائى که ارزش با آن قیاس مى‌شود - نامید. و لذا هزاران نوع، یعنى به تعداد انواع کالاهای موجود، ارزش وجود دارد، که همگى به یکسان واقعى و به یکسان اسمى‌اند»9 (رساله انتقادی در باب ماهیت، میزان سنجش و منشأ ارزش: على‌الخصوص با رجوع به نوشته‌های آقای ریکاردو و پیروان ایشان. بقلم نویسنده مقالاتى در باب شکل گیری … عقاید، لندن، ۱۸۲۵، ص۳۹). ساموئل بیلى، مولف این رساله که بدون ذکر نام مولف بچاپ رسیده، و در زمان خود در انگلستان سر و صدای زیادی بپا کرده، دچار این توهم بود که گویا اگر تعدّد بیان‌های نسبى ممکن برای ارزش یک کالای معین را متذکر شود به این ترتیب امکان وجود مختصه مفهومى [یا محتوائی] ارزش [بعبارت دیگر وجود ارزش مستقل از کمیت آن] را بالکل منتفى ساخته است. با وجود این توهم، بیلى با چنان بغضى از جانب پیروان ریکاردو در مجله وست مینیستر ریویو [Westminister Review] مورد حمله قرار گرفت که نشان مى‌دهد علیرغم بینش محدودش توانسته است بر برخى نقایص جدی در تئوری ریکاردو انگشت بگذارد.

۲۶- شکل عام و مستقیما قابل مبادلۀ ارزش شکلى است به همان اندازه حاوی تضاد و به همان اندازه جدائى‌ناپذیر از قطب مخالفش یعنى شکل غیر مستقیما قابل مبادلۀ آن که قطب مثبت آهنربا از قطب منفی آن. اما این بهیچوجه نکته‌ای بدیهى نیست، کما آنکه به این توهم مجال بروز داده است که همه کالاها مى‌توانند همزمان ممهور به مهر قابلیت مبادله مستقیم شوند؛ به همان ترتیب که گویا قابل تصور است که کاتولیک‌ها همه با هم پاپ شوند. در نظر انسان خرده‌بورژوائى که تولید کالائى را قله غائى آزادی بشر و استقلال فردی مى‌پندارد طبعا بسیار مطلوب مى‌نماید که مشکلات ناشى از عدم امکان مبادله مستقیم کالاها، که جزء ذاتى این شکل است، برطرف شوند. سوسیالیزم پرودُن [Proudhon] چیزی جز تصویر این مدینه فاضلۀ قشری نیست - سوسیالیزمى که، همان گونه که من در جای دیگر نشان داده‌ام،10 حتى از فضل بدایت هم برخوردار نیست و در حقیقت بسیار پیش از پرودن، و بمراتب موفقیت‌آمیزتر از او، از جانب گری [Gray] ، بری [Bray] و کسان دیگر مطرح شده است. با اینحال حکمت‌هائى از این دست هنوز تحت نام «علم» نُقل برخى محافل است. هیچ مکتب فکری تا کنون مانند مکتب پرودن لفظ «علم» را با چنین لاقیدی بازیچه قرار نداده است. آخر «هر جا که اندیشه‌ای در چنته نبود چنگ در لفظى مناسب حال باید زد».11

۲۷- بیاد داریم که کشور چین و میزها [در اروپا] هنگامى بچرخ درآمدند که بنظر مى‌رسید سایر نقاط دنیا در سکون و آرامش فرورفته باشد؛Pour encourager les autres [برای تشویق سایرین].12

۲۸- در میان ژرمن‌های عهد باستان مساحت زمین بر حسب مقدار کاری که در یک روز بر زمین قابل انجام بود سنجیده مى‌شد. بدین ترتیب یک ایکر [  Acre- به آلمانی  Morgen، معادل تقریبا چهار هزار متر مربع] را Tagwerk [یک روزکار]،  يا jurnalie, terra jurnalis ) Tagwanne, يا Mannwerk ، (diornalis  [یک مردکار] ،  Mannskraft[یک‌ مردقوه] ، Mannsmaad [یک مرد- درو] ،  Mannshauet [یک مرد‌ - ‌‌برداشت] و امثال آن مى‌نامیدند. رجوع کنید به: گئورگ لودویگ فون مارا - Georg Ludwig von Maurer - مونیخ، ۱۸۵۴، ص ۱۲۹ و بعد از آن).

۲۹- لذا گالیانى وقتى نوشت «ارزش رابطه‌ای است میان اشخاص»، باید اضافه مى‌کرد: رابطه‌ای پنهان در زیر پوسته‌ای مادی. رجوع کنید به گالیانى - Galiani -  مجموعه کاستودی، میلان، ۱۸۰۳، جلد ۳، ص۲۲۱).

۳۰- «بر قانونى که ابراز وجودش جز از طریق بحران‌ها [یا «انقلابات»] مکرر دوره‌ای ممکن نیست چه نامى مى‌توان نهاد؟ چنین قانونى جز یک قانون طبیعى نیست که بر ناآگاهى آنان که موضوع عملکردش قرار مى‌گیرند متکی است» (فردریک اِنگلس - Friedrich Engels - خطوط کلی نقدی بر اقتصاد سیاسی، مندرج در  سا‌‌‌لنامه‌های آلمانى- فرانسوی، به سردبیری آرنولد روگه و کارل مارکس، پاریس، ۱۸۴۴).

۳۱- حتى ریکاردو هم داستان‌های رابینسون کروزئه‌ای خود را دارد. «ریکاردو ماهیگیر و شکارچى بدویش را از همان ابتدا بصورت صاحب‌کالاهائى درمی‌آورد که صید و شکار خود را به نسبت کار مادیت یافته در این ارزش‌مبادله‌ها به مبادله مى‌گذارند. ریکاردو در اینجا دچار یک سرگیجه تاریخى مى‌شود و اجازه مى‌دهد تا ماهیگیر و شکارچى بدویش ارزش ابزارهای خود را بر مبنای جداول محاسبه بهره اوراق قرضه که در بازار سهام لندن در ۱۸۱۷ [، سال انتشار کتاب ریکاردو،] بکار مى‌رود محاسبه کنند.13 ظاهرا بجز جامعه بورژوائى، ’متوازی‌الاضلاع‌های آقای اون‘ 14 تنها شکل جامعه بوده که ریکاردو می‌شناخته است» (کارل مارکس،  در نقد اقتصاد سیاسى، ص۹-۳۸ [ترجمه انگیسی، ص۶۰-  ف.] ).

۳۲- «اخیرا این تصور باطل رواج یافته که مالکیت اشتراکى در شکل طبیعى و خود‌روئیدۀ آن پدیده‌ای مشخصا اسلاو و در واقع پدیده‌ای صرفا روس است. در حقیقت همین شکلى بدوی است که مى‌توان ثابت کرد در میان رمى‌ها، تیوتون‌ها Teutons] - ژرمن‌های باستان] و کِلْت‌ها15 وجود داشته، و در واقع تا امروز نیز در اشکال بسیار متنوع - هر چند گاه صرفا بصورت بقایائى از آن - در هندوستان یافت مى‌شود. مطالعه دقیق‌تر شکل آسیائى و مشخصا هندی مالکیت اشتراکى نشان مى‌دهد که چگونه اشکال مختلف خودجوش و بدوی مالکیت اشتراکى اشکال مختلف زوال آنرا بدست مى‌دهد. بدین ترتیب [بعنوان مثال] اشکال مختلف آغازین مالکیت خصوصى در میان رمى‌ها و ژرمن‌ها را مى‌توان از اشکال مختلف مالکیت اشتراکى در میان هندیان استنتاج کرد» (کارل مارکس، ماخذ قبل، ص۱۰ [ترجمه انگلیسی، ص۳۳] ).

۳۳- کامل نبودن تحلیل ریکاردو از ارزش - که خود با برجستگى خاصى بهترین تحلیل است - از دفاتر سوم و چهارم کتاب حاضر16 معلوم خواهد شد. و اما در مورد ارزش بطور کلى، باید گفت که اقتصاد سیاسى در واقع در هیچ جا کار را، وقتى نمود خود را در ارزش یک محصول مى‌یابد، از همان کار، وقتى نمود خود را در ارزش استفاده محصول مى‌یابد، با صراحت و آگاهى کامل متمایز نمى‌کند. این تفکیک در عمل البته انجام مى‌گیرد، زیرا کار را گاه از جنبه کمى و گاه از جنبه کیفى بررسى مى‌کنند. اما به فکر اقتصاددانان نمى‌رسد که تمایزی صرفا کمى میان انواع کار خود مستلزم برابری کیفى یا یکسانى آنها، و لذا مستلزم تحویل پذیری‌شان به کار مجرد انسانى است. بعنوان نمونه، ریکاردو با این حرف دستوُ دوتراسى  [Destutt de Tracy]اعلام موافقت مى‌کند که می‌گوید «از آنجا که مسجل است که قوای جسمى و روحى ما یگانه ثروت اولیه مایند، بکارگیری این قوا، یعنى کار از این یا آن نوعش، گنجینۀ آغازین ماست، و همواره از طریق این بکارگیری است که همه آن چیزهائى که ما نام ثروت بر آنها مى‌نهیم بوجود مى‌آیند… این نیز مسجل است که همه آن چیزها تنها نمایندۀ کار آفرینندۀ خویشند و اگر ارزشى، و حتى دو ارزش متمایز، دارند، این ارزش‌ها را تنها مى‌توانند از ارزش کاری کسب کنند که آنها را بوجود آورده است» (ریکاردو، اصول اقتصاد سیاسى، نشر سوم، لندن، ۱۸۲۱، ص۳۳۴). ما در اینجا تنها به ذکر این نکته بسنده مى‌کنیم که ریکاردو تعبیر عمیق‌تر خود را بر حرف دستو بار کرده است. البته دستو این را مى‌گوید که همه چیزهائى که تشکیل دهنده ثروت‌اند «نماینده کار آفرینندۀ خویشند»، اما از سوی دیگر این را نیز مى‌گوید که این چیزها «دو ارزش متفاوت» (ارزش استفاده‌ای و ارزش مبادله‌ایِ) خود را از «ارزش کار» کسب مى‌کنند. و به این ترتیب به همان خطای اقتصاددانان قشری دچار مى‌شود که ارزش کالائى (در اینجا کار) را مفروض مى‌گیرند تا از آن بنوبه خود در تعیین ارزش کالاهای دیگر استفاده کنند. اما ریکاردو سخن دستو را طوری تعبیر مى‌کند که انگار او گفته است کار (و نه ارزش کار) نمود خود را در ارزش استفاده‌ای و ارزش مبادله‌ای هر دو بازمى‌یابد. بهر حال ریکاردو خود از درک ماهیت دوگانۀ کار که به این صورت دوگانه ظاهر مى‌شود تا آن حد دور است که مجبور مى‌شود تمامى فصل «ارزش و دارائى، خواص ممیزه آنها»ی کتابش را صرف تفحصى طولانى و جانکاه در لاطائلات ژان باتیست سِه [Jean-Baptiste Say] آدمى کند، و آنگاه در پایان کار در شگفت شود از اینکه ببیند دِستوُ در عین توافق با او بر سر این که کار منشأ ارزش است، با سه نیز بر سر خود مفهوم ارزش توافق دارد.

۳۴- یکى از ناکامی‌های اساسى اقتصاد سیاسى کلاسیک اینست که در تحلیل خود از کالا، و بویژه ارزش کالا، هرگز موفق به کشف شکل ارزشی کالا، که در واقع چیزی است که ارزش را تبدیل به ارزش مبادله‌ مى‌کند، نشده است. حتى بهترین نمایندگان آن، آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، با شکل ارزشی [کالا] مانند چیز بى‌اهمیتى که بود و نبودنش تغییری در قضیه نمى‌دهد، مانند چیزی که نسبت به ماهیت کالا خارجى است، برخورد مى‌کنند. علت بسادگى این نیست که توجه ایشان بتمامى جلب تحلیل مقدار ارزش شده است. دلیل ریشه‌دارتری وجود دارد. شکل ارزشىِ محصول کار مجردترین اما در عین حال عام‌ترین شکل در شیوه تولید بورژوائى است، و به همین دلیل بر آن مهر یک شیوه تولیدی خاص و دارای خصلتى تاریخى و گذرا مى‌کوبد. پس اگر مرتکب این اشتباه شویم که در آن بدیده شکل طبیعى و جاودانه تولید اجتماعى بنگریم آنگاه ناگزیر خاص بودن شکل ارزشى، و در نتیجه خاص بودن شکل کالائى،  و بهمراه آن اشکالى که شکل ارزشی در سیر تکامل بعدیش بخود مى‌گیرد یعنى شکل پولى، شکل سرمایه‌ای و غیره را تشخیص نخواهیم داد. لذا مى‌بینیم که آن گروه از اقتصاددانان که با این رای که میزان سنجش مقدار ارزش مدت کار است موافقت کامل دارند، در باره پول، یعنى شکل کمال یافتۀ معادل عام، عجیب‌ترین و متناقض‌ترین آرا را مطرح می‌کنند. این اختلاف رای هنگامى به آشکارترین نحو ظاهر می‌شود که این اقتصاددانان به بررسى نظام بانکى، یعنى به آنجا که تعاریف عامیانه پول دیگر جوابگو نیست، مى‌رسند. همین امر موجب شده است که در مقابل اقتصاددانان کلاسیک نظام مرکانتالیستى جدیدی (گانیل و سایرین) سربلند کند که در ارزش چیزی جز یک شکل اجتماعى، یا بهتر بگوئیم شکلی بدون ‌‌محتوا، نمى‌بیند. اجازه می‌خواهم این را در همین جا و یک بار برای همیشه بگویم که منظور من از اقتصاد سیاسى کلاسیک همه آن اقتصاددانانى هستند که از ویلیام پتى ببعد به بازبینى بافت درونى و واقعى مناسبات تولیدی بورژوائى پرداخته‌اند؛ در مقابلِ اقتصاددانان قشری17 که تنها در چارچوب ظواهر این مناسبات، و با نشخوار بیوقفۀ دستمایه‌های فکری که اقتصاد سیاسى علمى مدت‌ها پیش فراهم آورده است، در تقلا و تکاپویند تا برای ناخوشایندترین پدیده‌ها بمنظور رفع نیازهای روزمره بورژوازی توجیهات بظاهر موجه دست و پا کنند. بعلاوه، اقتصاددانان قشری کاری جز این ندارند که به پندارهای بیمایه و تکبرآمیز بورژواهای دست‌اندر کار تولید از دنیای خویش، که در نظرشان بهترین دنیای ممکن است، ضبط و ربطی فاضلانه ببخشند و آنها را حقایق جاودانه اعلام کنند.

۳۵- «اقتصاددانان شیوه برخورد غریبى با قضایا دارند. برای اینها تنها دو نوع نهاد وجود دارد؛ مصنوعى و طبیعى. نهادهای فئودالى نهادهائى مصنوعی‌اند، نهادهای بورژوائى نهادهائی طبیعى. از این لحاظ به علمای دین مى‌مانند که بر همین قیاس قائل به دو نوع دین‌اند. هر دینى که از آنِ ایشان نباشد ساخته و پرداخته بشر است، اما دین خودشان اثر فیض ذات باری …18 بنابراین تاریخ تا حال وجود داشته، اما اکنون دیگر تاریخى در کار نیست» (کارل مارکس، [فقر فلسفه،] در پاسخ به فلسفۀ فقر آقای پرودن، ۱۸۴۷، ص۱۱۳). اما فکاهى‌‌تر از همه باستیا است که مى‌پندارد یونانیان و رمیان باستان تنها از راه غارت روزگار مى‌گذرانده‌اند. ولى آخر برای آنکه بتوان قرون متمادی از راه غارت زندگى کرد باید همواره چیزی برای غارت وجود داشته باشد، بعبارت دیگر موضوع غارت باید مدام بازتولید شود. پس بنظر مى‌رسد که حتى یونانیان و رمیان هم پروسه تولید، و لذا اقتصادی، داشته‌اند، و این اقتصاد زیربنای مادی دنیایشان را تشکیل مى‌داده است؛ همان گونه که اقتصاد بورژوائى زیربنای دنیای امروز را تشکیل مى‌دهد. یا شاید باستیا منظورش اینست که شیوه تولیدی که مبتنى بر کار بردگان باشد شیوه تولیدی است مبتنى بر نظام غارت؟ در آن صورت به ورطه لغزنده خطرناکى پا نهاده است. اگر متفکر غولى مانند ارسطو توانست در ارزیابیش از کار بردگى به خطا رود، چه دلیلى دارد که کوتوله اقتصاددانی همچون باستیا در ارزیابیش از کار مزدی به راه صواب رود؟ در اینجا فرصت را مناسب دانسته به اختصار به رد ایرادی مى‌پردازم که یک نشریه آلمانى در آمریکا به کتاب در نقد اقتصاد سیاسى من، نشر ۱۸۵۹، گرفته است. به اعتقاد من هر شیوه تولیدی خاص، و مناسبات اجتماعى متناظر با آن در هر لحظه معین (یا به اختصار «ساختار اقتصادی جامعه»)، «زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناسب با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعىِ شکل می‌گیرد»، و  «شیوه تولید حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند».19 به اعتقاد نشریه آلمانى-آمریکائی مذکور اینها همه در مورد عصر خود ما که تحت سیطره علائق مادی قرار دارد کاملا صادق است، اما در مورد قرون وسطى که تحت سلطه کاتولیسیزم بود، و یا در مورد آتن و رم که تحت سیطره سیاست قرار داشتند، صادق نیست. اولا، این خود عجیب و زننده مى‌نماید که کسى تصور کند طرف مقابل از این گونه بدیهیات پیش پا افتاده در باره قرون وسطى و جهان باستان بیخبر است. یک چیز روشن است؛ نه جهان قرون وسطى مى‌توانست از کاتولیسیزم ارتزاق کند و نه جهان باستان از سیاست. برعکس، این نحوه امرار معاش آنهاست که روشن مى‌کند چرا در یکى کاتولیسیزم و در دیگری سیاست نقش اصلى را ایفا مى‌کرده است. از این که بگذریم، مختصر آشنائى با مثلا تاریخ جمهوری رم کافى است تا انسان بداند که تاریخ سرّی این جمهوری تاریخ مالکیت ارضى آن است. و از همه اینها گذشته دن کیشوت را داریم که تقاص این پندار واهى را که آئین پهلوانى با همه اشکال [یا سامان‌های] اقتصادی جامعه همخوانى دارد پس داد.

۳۶- نکاتی در باب برخى مناقشات کلامی در اقتصاد سیاسى، على‌ الخصوص در زمینه ارزش و عرضه و تقاضا، لندن، ۱۸۲۱، ص۱۶.

۳۷- س. بیلى، ماخذ قبل، ص۱۶۵.

۳۸- مولف نکاتی… الخ [رجوع کنید به شماره ۳۶ در بالا] و بیلى هر دو ریکاردو را متهم مى‌کنند که ارزش مبادله را از چیزی نسبى به چیزی مطلق تبدیل کرده. اما واقعیت عکس اینست. او نسبیت ظاهری را که میان این اشیا (الماس، مروارید و غیره) بمنزله ارزش‌مبادله برقرار است به مناسبت واقعى پنهان در پس این ظاهر، یعنى به نسبیت آنها بمنزله صرفا تبلورات عینى کار انسانى، تحویل کرده است. اگر پیروان ریکاردو در جواب بیلى درشتگوئی‌هائى مى‌کنند، اما جواب قانع‌کننده‌ای بهیچوجه نمى‌دهند، به این علت است که نمى‌توانند در آثار خود ریکاردو هیچ توضیح روشنی درباره پیوند ذاتى و درونى ارزش با شکل ارزش، یعنی ارزش مبادله، پیدا کنند.

 

1 قطع نظر از تمایز میان واژه‌های ژرمن و لاتین مورد نظر مارکس، در فارسی واژه‌های «قدر» و «ارزش (قیمت)» تمایز میان ارزش استفاده از ارزش مبادله را القا می‌کنند: «قدر فلان چیز (یا فلان کس) را بدان!»؛ «این میز چند می‌ارزد؟».

2 Physiocrats  - رجوع کنید به ص۸۸، و زیرنویس.

3 عبارات داخل کروشه جملات قبل و بعد از جملاتی است که مارکس از آدام اسمیت نقل کرده و ما برای روشن‌تر شدن معنا از کتاب ثروت ملل در اینجا آورده‌ایم.

4 توضیح فاکس: متاسفانه کاربرد این دو واژه در زبان انگلیسى همواره منطبق بر تمایزی که انگلس در اینجا قائل شده است نیست. ما کوشیده‌ایم تا حد ممکن آنرا مراعات کنیم.

5  Sir William Petty(٨٧-۱۶۲۳) - اقتصاددان و آماردان انگلیسى که مارکس او را بنیانگذار اقتصاد سیاسى مدرن دانسته است (رجوع کنید به ص۹۸، شماره ۳۴). «پتی کار را بمنزله منبع ثروت مادی تشخیص می‌دهد، اما از شکل [یا سامان] اجتماعی مشخصی که در آن کار منبع ارزش مبادله را تشکیل می‌دهد درکی نادرست دارد» (در نقد اقتصاد سیاسی، ص۵۴).

6 Vulgärökonomie = vulgar economists - اقتصاددانان قشری. رجوع کنید به شماره ۳۴ در بالا٬ و زیرنویس شماره 17 آن.

7 determinations of reflection = Reflexionsbestimmungen - اصطلاح هگلی است. رجوع کنید به هگل، علم منطق، ترجمه میلر، لندن، ۱۹۶۹، ص۱۱-۴۰۹) - ف.

8 مضمون این ابیات چنین است: «در همان هنگام کشتى‌های بسیار که باده بارشان بود و اونه پسر ژازون شاه و هیپسیپیل فرستاده بود از لمنوس رسید. وی هزار کیل از این باده را به بازماندگان آتره پیشکش کرده بود، باقیماندۀ آنرا لشکریان خریدند. برخى در مقابل آن رویینه و آهنینۀ رخشان آوردند، برخى دیگر پوست یا گاو دادند» (هومر، ایلیاد، ترجمه سعید نفیسى، ص٢۵٩، با مختصر تغییری).

9 منظور از «ارزش اسمى» ارزش عام کالا، و بعبارت دیگر «قیمت» آنست. مارکس که در اینجا این جملات بیلى را بدلیل آنکه توانسته است این را ببیند که ارزش مى‌تواند درچیزهای مختلف نمود یابد با تایید نقل مى‌کند، در تئوری‌های ارزش اضافه (جزء ٣، ص١۴٧) وجه دیگر این نظر وی را نقد مى‌کند و از جملۀ آخر او در نقل‌قول بالا نتیجه مى‌گیرد که از نظر بیلى «میان ارزش و قیمت فرقى نیست؛ هیچ تفاوت ’ماهوی‘ میان قیمت پولى و دیگر اشکال بیان [یا نمود] قیمت وجود ندارد. حال آنکه این قیمت پولى، و نه قیمت پارچه‌ای و غیره است که ارزش اسمى [nominal value] یعنى ارزش عام کالا [یا عام بودن ارزش کالا] را بیان مى‌کند… قیمت پولى بیان عام ارزش و سایر انواع قیمت بیان‌های خاص آن هستند» (تاکیدها در اصل).

10 رجوع کنید به مجادله مارکس با پرودن در کتاب  فقر فلسفه مارکس، فصل اول -  ف.

11 گوته،  فاست، بخش اول، مجلس چهارم، اطاق مطالعه فاست، ابیات ۶-١۹۹۵ -  ف.

12 مارکس به ظهور همزمان قیام تایپینگ در چین و بالا گرفتن تب روح‌گرائى [ spiritualism- که اعتقاد به روح و احضار روح و بچرخ درآمدن میز هنگام ظاهر شدن روح و جن‌گیری و انواع طالع‌بینی و سایر باورهای خرافی به ماوراء الطبیعه، و در نهایت اعتقاد به نوعی خالق، از اجزای حتمی آنست؛ و مثال حی و حاضرش جو فکری تقریبا حاکم در جوامع غربی است که از اواخر دهه هفتاد قرن گذشته تا کنون شاهد رشد روزافزونش بوده‌ایم] در میان اقشار فوقانى طبقه متوسط آلمان در سال‌های پنجاه قرن نوزدهم اشاره مى‌کند. در اوضاع ارتجاعى که متعاقب شکست انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا پدید آمد بنظر مى‌رسید «سایر نقاط دنیا در سکون و آرامش فرو رفته باشد» -  ف.

13 مارکس در گروندریسه زیر عنوان روش اقتصاد سیاسی درباره این گونه انتزاع غیرعلمی می‌گوید: «جامعه بورژوائی تکامل‌یافته‌ترین و پیچیده‌ترین سازمان تولیدی در تاریخ است. بنابراین مقولاتی که مناسبات این جامعه‌ در قالب آنها بیان می‌شوند، و درک ساختار این شکل جامعه، در عین حال روزنه‌ای می‌گشاید بروی آگاهی از ساختار و مناسبات تولیدی همه اشکال قبلی جامعه، که عناصر متشکله و آثار و بقایای عناصر متشکله‌‌ آنها در برپائی جامعه بورژوائی بکار رفته‌اند … آناتومی انسان کلید درک آناتومی میمون را بدست می‌دهد … بنابراین اقتصاد جامعه بورژوائی کلید درک اقتصاد جامعه عهد عتیق و غیره را بدست می‌دهد، اما نه به شیوه اقتصاددانانی که همه تفاوت‌های تاریخی را خط می‌زنند و در همۀ اشکال [یا مناسبات] اجتماعی صرفا اشکال بورژوائی می‌بینند. شناخت مقولات خراج، عشریه و غیره تنها هنگامی ممکن است که مقوله [مدرن] اجاره ارضی را بشناسیم، اما اینها را نباید یکی گرفت» ( گروندریسه، ص۱۰۵، کروشه‌ها از ماست). همچنین رجوع کنید به ص۳۸۳، شماره ۲.

14 Robert Owen (١٨۵٨-١٧٧١) - [مصلح اجتماعى و «سوسیالیست طرح‌‌پرداز» که انگلس او را «پدر سوسیالیزم انگلستان» خوانده است]. در ۱۸۱۳ در نشریه A New View of Society  [دید جدیدی نسبت به جامعه] طرحی برای اسکان کارگران در مساکنی به شکل متوازی‌الاضلاع [که می‌باید در مرکز مجتمع‌های «اشتراکیِ» کار و زیست کارگران بنا شوند] را ارائه کرد، که بلافاصله مورد انتقاد منتقدین قرار گرفت. ریکاردو در کتاب در باب حمایت از کشاورزی، لندن، ۱۸۲۲، ص۲۱، به این متوازی‌الاضلاع‌ها اشاره کرده است -  ف. [همچنین رجوع کنید به فصل ۲۴ ٬ بند ۳ ٬ زیرنویس شماره 9 ٬ اینجا.]

15 Celt - کِلْت: هر عضو نژادی از مردم اروپای غربی که پیش از هجوم رمی‌ها در بریتانیای باستان سکنا داشتند علی‌العموم، و فردی از نوادگان کلت‌های ایرلند، ویلز، اسکاتلند، کورنْوال و بریتانی علی‌الخصوص.

16 منظور کتاب‌هائی است که بعدها با عناوین سرمایه، جلد ۳، و تئوری‌های ارزش اضافه (در سه جزء و بصورت سه مجلد) منتشر شد - ف.

17 اگر سر و کارمان با متنی اقتصادی نبود و احتمال سوءتفاهم وجود نداشت شاید اصطلاح اقتصاد و اقتصاددانان «بازاری» بسیار بهتر از «عامی» یا «مبتذل» (ترجمه‌هائی که تا کنون از این اصطلاح شده است) و حتی اقتصاددانان «قشری»، می‌توانست اصل تئوریک و نسب طبقاتی این گروه، که مختصات مورد نظر مارکس در توصیف آنهاست را برجسته کند. زیرا، اولا، در آلمانی و انگلیسی نیز، مانند فارسی، معنای اصلی ‘vulgar’ همان «کوچه بازاری» است.  ثانیا، دو مولفۀ ریشه در بازار داشتن و لاجرم به ابتذال کشیده شدن، در زبان فارسى همواره با صفت «بازاری» گویاتر از هر صفت دیگری القا شده. و این واقعیتى است لااقل به قدمت حافظ:

در کار گلاب و گل حکم ازلى این بود      کان شاهد بازاری، وین پرده‌نشین باشد

18 نقطه‌های تعلیق بجای این فراز از کتاب فقر فلسفه آمده است: «اقتصاددانان وقتی می‌گویند مناسبات کنونی (مناسبات تولیدی بورژوائی) طبیعی هستند، تلویحا دارند می‌گویند اینها مناسباتی هستند که در چارچوب آنها ایجاد ثروت و رشد نیروهای تولیدی در انطباق و همخوانی با قوانین طبیعت صورت می‌گیرد. لذا این مناسبات قوانینی طبیعی و برکنار از تاثیر زمانند. قوانین جاودانه‌‌ای هستند که باید تا ابد بر جامعه حاکم باشند» (ترجمه انگلیسی، نشر پروگرس، ۱۹۷۸، ص۱۳-۱۱۲).   

19 این عبارات از پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی نقل شده است. رجوع کنید به کتاب حاضر، ص۸۷۷ .