سرمايه، جلد ١بخش دوم:
|
فصل ۴
فرمول کلی سرمایه
گردش کالاها نقطه آغاز حیات سرمایه است. تولید کالاها و گردش کالاها در شکل تکامل یافتهاش، یعنی تجارت، زمینههای تاریخى ظهور سرمایه را تشکیل میدهند. تاریخ حیات سرمایه در عصر جدید با شکلگیری تجارت جهانى و بازار جهانى در قرن شانزدهم آغاز میشود. اگر محتوای مادی پروسه گردش کالاها که همان مبادله شدن ارزشاستفادههای متفاوت است را کنار بگذاریم و صرفا اشکال اقتصادی حاصل از این پروسه را در نظر بگیریم خواهیم دید که محصول نهائی آن پول است. این محصول نهائی گردش کالاها اولین شکل ظهور سرمایه است. از نظر تاریخى، سرمایه در همه جا بدوا بشکل پول و در مقابل مالکیت ارضى ظاهر مىشود؛ بشکل ثروت پولى، سرمایه تجاری و سرمایه ربائى.۱ معالوصف تشخیص اینکه پول اولین شکل ظهور سرمایه است نیازی به مرور مبادی تاریخى سرمایه ندارد. این نمایش هر روز جلوی چشم ما تکرار مىشود. حتى امروز هم هر سرمایه جدید در وهله اول بصورت پول قدم در صحنه یعنى بازار (چه بازار کالا، چه بازار کار و چه بازار پول) مىگذارد، و این پول باید پروسههای معینى را از سر بگذراند تا تبدیل به سرمایه شود. نخستین وجه تمایز پول بمنزله پول و پول بمنزله سرمایه اشکال متفاوت گردش آنهاست. شکل بیواسطۀ گردش کالاها1 K—P—K است، یعنى تبدیل شدن کالا به پول و بازتبدیل شدن پول به کالا، بعبارت دیگر فروش بمنظور خرید. اما در کنار این شکل به شکل دیگری برمىخوریم که کاملا متمایز از آنست: P—K—P ، یعنی تبدیل شدن پول به کالا و بازتبدیل شدن کالا به پول، بعبارت دیگر خرید بمنظور فروش. پولى که در حرکت خود این مسیر دوم را طى مىکند بصورت سرمایه درمىآید، سرمایه مىشود، و در همین حد نیز خصلت سرمایه دارد [، یا «بالقوه سرمایه است»]. مدار P—K—P را کمى دقیقتر بررسى کنیم. این مدار نیز مانند مدار گردش ساده کالاها از دو فاز متقابل مىگذرد. در فاز اول، P—K (خرید)، پول تبدیل به کالا مى شود. در فاز دوم، K—P (فروش)، کالا بار دیگر تبدیل به پول مىشود. وحدت این دو فاز کل حرکتى را شکل میدهد که طى آن پول با کالا و همین کالا مجددا با پول مبادله مىشود. بعبارت دیگر از طریق آن کالائى خریده مىشود برای آنکه باز فروخته شود، یا، اگر تفاوت صوری میان خرید و فروش را کنار بگذاریم، نخست با پول کالا خریده مىشود و سپس با کالا پول.۲ ماحصل این حرکت، که کل پروسه در آن حل مىشود، مبادله شدن پول با پول یا P—P است. اگر من ١ تن پنبه بخرم به ١٠٠ پوند و بفروشم به ١١٠ پوند، نهایتا در واقع ١٠٠ پوند را با ١١٠ پوند، یعنى پول را با پول مبادله کردهام. واضح است که اگر غرض از پیمودن مدار P—K—P دور زدن و در نهایت مبادله کردن دو مقدار مساوی پول (١٠٠ پوند در مقابل ۱۰۰ پوند) باشد، این مداری پوچ و بىمحتوا خواهد بود. در آن صورت شیوه عمل دفینهساز که ١٠٠ پوندش را محکم مىچسبد و آنرا در معرض خطرات ناشى از گردش قرار نمىدهد شیوه بغایت سادهتر و مطمئنتری است. با اینحال تاجری که پنبهاش را به ١٠٠ پوند خریده خواه آنرا به ۱۱۰ پوند بفروشد خواه به ١٠٠ و یا حتى به ۵٠ پوند، پولش در هر حال سیر بدیع خاصى طی کرده است که با سیری که در گردش ساده طى مىشود - مانند، بعنوان مثال، وقتى که دهقانى غله مىفروشد و با پولى که به این ترتیب آزاد مىشود لباس مىخرد - تفاوت ماهوی دارد. لذا نخست باید ماهیت تفاوتهای صوری میان دو مدار P—K—P و K—P—K را روشن کنیم. به این ترتیب تفاوت ماهوی نهفته در پس این تمایزات صوری نیز در عین حال مشخص خواهد شد. اما نخست ببینیم این دو شکل چه وجوه اشتراکى دارند. هر دو مدار به دو فاز متقابل معین، به K—P یا فروش و P—K یا خرید، قابل تجزیهاند. و در هر یک از این فازها عناصر مادی واحدی، یک کالا و پول، و شخصیتهای اقتصادی واحدی، یک خریدار و یک فروشنده، در مقابل هم قرار مىگیرند. هر دو سیر مستدیر از وحدت دو فاز متقابل واحد تشکیل میشوند، و این وحدت در هر یک از آنها بواسطه دخالت سه متعامل - که یکى از آنها فقط مىفروشد، دیگری فقط مىخرد، و سومى هم مىخرد و هم مىفروشد - تحقق مییابد. و اما وجوه افتراق دو مدار. آنچه دو مدار K—P—K وP—K—P را از یکدیگر متمایز مىکند پیش از هر چیز توالى معکوس همِ دو فاز متقابل گردش است. گردش سادۀ کالاها با یک فروش شروع و به یک خرید ختم مىشود، حال آنکه گردش پول بمنزله سرمایه با یک خرید شروع و به یک فروش ختم مىشود. در مورد اول نقطه آغاز و پایان حرکت کالاست، در مورد دوم پول است. در مورد اول واسطه انجام کل پروسه پول است، در مورد دوم، برعکس، کالاست. در مدار K—P—K پول در انتها تبدیل به کالائى مىشود که بمنزله ارزشاستفاده بخدمت گرفته مىشود، و در نتیجه پول برای اولین و آخرین بار خرج شده است. درمورد شکل معکوس آن، یعنی P—K—P، برعکس خریدار پول مىگذارد تا بعدا بتواند، در نقش فروشنده، پول درآورد. با خرید کالا پولش را در گردش مىاندازد تا بعدا آنرا از طریق فروش همان کالا از گردش خارج کند. پول را رها مىکند، اما تنها به این نیت زیرکانه که دوباره آنرا بچنگ آورد. بدین ترتیب پول خرج نمىشود، بلکه صرفا بکار انداخته مىشود.۳ در شکل K—P—K يک قطعه سکه یا اسکناس معین دو بار جابجا مىشود. فروشنده آنرا از خریدار مىگیرد و به فروشنده دیگری رد مىکند. کل پروسه با دریافت پول در مقابل کالا آغاز مىشود، و با پرداخت پول در مقابل کالا خاتمه مىیابد. در شکل P—K—P پروسه معکوس واقع مىشود؛ در اینجا نه سکه یا اسکناس بلکه کالاست که دو بار جابجا مىشود. خریدار آنرا از دست فروشنده مىگیرد و بدست خریدار دیگری مىسپارد. آنچه در گردش ساده کالاها رخ مىدهد جابجائى مضاعف یک قطعه پول معین است که سبب انتقال نهائی آن از دستى بدست دیگر مىشود، در حالیکه آنچه اینجا، در گردش پول بمنزله سرمایه، رخ مىدهد جابجائى مضاعف کالای واحدی است که باعث بازگشت پول به نقطه عزیمت اولیه آن مىشود. آنچه موجب بازگشت پول به نقطه عزیمتش میشود فروش کالا به قیمتى گرانتر از قیمت خرید آن نیست؛ این تنها مىتواند بر مقدار پولى که بازگشت مىکند موثر باشد. [حال آنکه مهم در وهله اول] خود امر بازگشت است که با بفروش رسیدن کالای خریداری شده و کامل شدن دور P—K—P صورت میگیرد. حاصل آنکه، در اینجا با تفاوت ملموسی میان گردش پول بمنزله سرمایه و گردش پول بمنزله پول روبروئیم. مدار K—P—K وقتی پولى که بر اثر فروش یک کالای وارد گردش شده مجددا بر اثر خرید کالای دیگری حوزه گردش را ترک میگوید، کامل یا بسته میشود. اگر بدنبال آن پول مجددا به نقطه عزیمت خود بازگردد، این تنها مىتواند حاصل تجدید یا تکرار کل حرکت باشد. اگر من نیم تن غله بفروشم به ٣ پوند و با این ٣ پوند لباس بخرم، این پول، تا آنجا که بمن مربوط مىشود، قطعا و برای همیشه خرج شده است، دیگر هیچ ربطى بمن ندارد و متعلق به تاجر لباس است. حال اگر من نیم تن دیگر غله بفروشم طبعا بار دیگر پول بدستم بازمىگردد، اما نه بر اثر داد و ستد اول بلکه در نتیجۀ تکرار آن. پول اخیر هم بمحض آنکه من این داد و ستد دوم را با یک خرید جدید تکمیل کنم دوباره از دستم مىرود. بنابراین در مدار K—P—K خرج کردن پول هیچ ربط و تاثیری بر بازگشت آن ندارد. در مدار P—K—P، برعکس، این دقیقا نحوه خرج کردن پول است که بازگشت آنرا تعیین مىکند. بدون این بازگشت عمل عقیم مىماند، بعبارت دیگر پروسه گسسته میشود و ناقص مىماند؛ زیرا فاز تکمیلى و نهائى آن، فروش، به انجام نرسیده است. مسیر K—P—K از یک حد انتهائى که یک کالاست آغاز و به یک حد انتهائى که کالای دیگری است که از حوزه گردش خارج و به حوزه مصرف داخل مىشود خاتمه مىیابد. پس هدف نهائى این مدار مصرف، ارضای نیازها، و در یک کلام ارزش استفاده است. اما مسیر P—K—P از یک حد انتهائى، پول، آغاز و باز به همان حد انتهائى ختم میشود. پس نیروی محرکه آن، هدف تعیینکنندهاش، ارزش مبادله است. در گردش سادۀ کالاها دو حد انتهائى از شکل اقتصادی واحدی برخوردارند. هر دو کالا، و کالاهائى با ارزش برابرند. اما این دو حد انتهائی در عین حال ارزشاستفادههای کیفا متفاوتى هستند، مانند غله و لباس. در اینجا محتوای حرکت را مبادله محصولات، یعنى تبدل و تبادل مواد متفاوتى که کار اجتماعى در آنها تجسم یافته است، تشکیل مىدهد. در مورد دور P—K—P غیر از اینست. این دور در نگاه اول اساسا عاری از هر گونه محتوائی مینماید، زیرا تکرار مکرر است. هر دو حد انتهائى از شکل اقتصادی واحدی برخوردارند. هر دو نه ارزشاستفادههای کیفا متفاوت بلکه پولند، و پول دقیقا شکل مبدل کالاها یعنی شکلى است که ارزش استفادههای خاص کالاها در آن زائل شدهاند. ١٠٠ پوند را با پنبه مبادله کردن و سپس همین پنبه را بار دیگر با ١٠٠ پوند مبادله کردن، صرفا لقمه را دور سر چرخاندن و پول را با پول، چیزی را با همان چیز مبادله کردن است، و عملى پوچ و عاری از هدف مىنماید.۴ آنچه مبلغى پول را از مبلغ دیگری پول متمایز مىکند صرفا کمیت آنست. بنابراین پروسه P—K—P محتوای خود را نه مدیون هیچ تفاوت کیفى میان دو حد انتهائى، که هر دو به یکسان پولند، بلکه تنها مدیون تغییرات کمّى است؛ به این معنا که در آخر کار پولى بیش از آنچه در ابتدا در گردش انداخته شده از آن بیرون کشیده مىشود. بعنوان مثال، پنبهای که اصلا به ١٠٠ پوند خریداری شده باز به ۱۰ + ۱۰۰ یعنى ١١٠ پوند فروخته مىشود. شکل کامل این پروسه بدین ترتیب 'P—K—P است که در آن P' = P + ΔP؛ یعنی مبلغ بکار افتاده اولیه بعلاوه یک مقدار اضافه. این مقدار اضافه بر ارزش اولیه را من «ارزش اضافه» ([به انگلیسى] surplus-value) مىنامم. بدین ترتیب ارزش بکار افتادۀ اولیه مادام که در گردش است نه تنها دست نخورده باقی مىماند بلکه مقدار خود را افزایش مىدهد، ارزش اضافهای بخود علاوه مىکند، یا ارزش خود را میافزاید.2 و همین حرکت آنرا تبدیل به سرمایه مىکند. در دور K—P—K نیز طبعا این امکان وجود دارد که دو حد انتهائى K و K، مثلا غله و لباس، نماینده دو مقدار کماً متفاوت ارزش باشند. دهقان ممکن است غلهاش را به قیمتى بالاتر از ارزش آن بفروشد، یا لباس را به قیمتى پائینتر از ارزش آن بخرد، یا تاجر لباس کلاه سرش بگذارد. با اینهمه، چنین تفاوتهائى در مقدار ارزش در مورد این شکل خاص گردش جنبه کاملا تصادفى دارند. اینکه غله و لباس ارزشهای برابر هستند پروسه را از هر گونه معنا و محتوائی عاری نمىکند (کاری که درمورد P—K—P مىکند) بلکه برعکس معادل بودن ارزشهای آنها یک شرط ضروری وقوع پروسه در حالت ناب [یا متعارف] آنست. حد و اندازۀ تکرار یا تجدید عمل فروش بمنظور خرید - و اساسا نفس این عمل - را هدف نهائى آن یعنى ارضای نیازهای مشخص، یا مصرف، تعیین مىکند، که خارج از خود این عمل قرار دارد. اما در عمل خرید بمنظور فروش، برعکس، آغاز و انجام حرکت یک چیز است: پول، یا ارزش مبادله. و این واقعیت این حرکت را به حرکتى بیانتها تبدیل مىکند. شک نیست که P به P + ΔP یعنى ١٠٠ پوند به ۱۱۰ پوند تبدیل مىشود، اما از نظر کیفى ١٠٠ پوند همان ۱۱۰ پوند، یعنى پول است. معذالک از لحاظ کمى ۱۱۰ پوند نیز، مانند ١٠٠ پوند، ارزشى است با مقدار محدود و معین. حال اگر ۱۱۰ پوند را بمنزله پول خرج کنیم از ایفای نقش خود بازمىماند؛ یعنی دیگر سرمایه نیست. ۱۱۰ پوند اگر از گردش بیرون کشیده شود بصورت دفینه درمیآید و بهمان صورت سنگ مىشود، و مىتواند تا ابد در آن حال باقى بماند بدون اینکه دیناری به آن اضافه شود. بنابراین تا آنجا که مساله بر سر ارزشافزائی است، ١١٠ پوند ارزش همانقدر نیاز به ارزشافزائی دارد که ١٠٠ پوند، چرا که هر دو جلوههای محدودی از ارزش مبادلهاند، و لذا کارشان اینست که از طریق افزایش کمى خود به غایت ثروت هر چه نزدیکتر شوند. درست است که ١٠٠ پوند بکار افتادۀ اولیه برای یک لحظه از ١٠ پوند ارزش اضافه که طى گردش به آن اضافه شده قابل تمیز است، اما این تمایزی است ناپایدار که فورا محو مىشود. در انتهای پروسه ما با یک دست ١٠٠ پوند ارزش اولیه و با دست دیگر ١٠ پوند ارزش اضافه را نمىگیریم. چیزی که مىگیریم یک ارزش ١١٠ پوندی است، که دقیقا همان شکل، همان شکل مناسب برای آغاز پروسه ارزشافزائی را دارد که ١٠٠ پوند اولیه داشت. [بعبارت دیگر] در پایان حرکت، پول بار دیگر سرآغاز حرکت قرار مىگیرد.۵ بدین ترتیب نتیجه نهائى هر تک دور، که در آن یک خرید و بدنبالش یک فروش انجام میپذیرد، خود بخود سرآغاز دور جدیدی قرار مىگیرد. گردش ساده کالاها - فروش بمنظور خرید - وسیلهای است برای دستیابى به هدفى که نسبت به خود گردش خارجى است. این هدف کسب ارزش استفاده، یا ارضای نیازهاست. گردش پول بمنزله سرمایه، برعکس، خود هدف خویش است، زیرا ارزشافزائی چیزی است که تنها در چارچوب این حرکت، که مدام از سر گرفته میشود، صورت مىگیرد. حاصل آنکه، حرکت سرمایه حرکتى است بیانتها.۶ صاحب پول بمنزله محمل آگاه این حرکت سرمایهدار مىشود. شخص او، یا بهتر بگوئیم جیب او، نقطه عزیمت و مراجعت پول هر دو است. محتوای عینى این گردش، یعنى افزایش ارزش، مقصود ذهنى او را تشکیل مىدهد، و او تنها به همین اعتبار که تملک هر چه بیشتر شکل مجرد ثروت [یعنی پول] تنها انگیزه اعمالش را تشکیل مىدهد نقش سرمایهدار یعنى سرمایۀ شخصیت یافته و برخوردار از آگاهى را ایفا میکند. بنابراین ارزش استفاده را بهیچوجه نباید هدف بلاواسطۀ سرمایهدار دانست؛۷ سود حاصل از هر تک معامله را نیز همین طور. هدف سرمایهدار نه ارزش استفاده است و نه سودی موقت از قِبل یک معامله واحد، بلکه حرکت بیوقفۀ کسب سود است.۸ این کشش بى حد و حصر به ثروتاندوزی، این ولع سیریناپذیر تملک ارزش،۹ میان سرمایهدار و دفینهساز مشترک است. تفاوتشان در اینست که دفینهساز سرمایهدار دیوانه است، سرمایهدار دفینه ساز عاقل. دفینهساز مىکوشد با حفظ۱۰پولش از مخاطرات گردش به هدف افزایش بیوقفۀ ارزش برسد، حال آنکه سرمایهدارِ زیرکتر از طریق در گردش انداختن پیاپى پولش به این هدف میرسد.۱۱ شکل مستقل یعنی شکل پولىیی که ارزش کالاها در گردش ساده بخود مىگیرد، کاری جز وساطت مبادله کالاها انجام نمیدهد، و خود در ماحصل حرکت زائل مىشود. در مقابل، در شکل گردشی P—K—P، پول و کالا هر دو نقشى جز بمنزله صور وجودی مختلف خود ارزش ندارند؛ پول بمنزله صورت وجودی عام، و کالا بمنزله صورت وجودی خاص یا باصطلاح مبدل آن.۱۲ در این مدار ارزش مدام از یک شکل به شکل دیگر درمىآید بدون آنکه در این حرکت گم شود، و بدینسان تبدیل به نفسی خودمختار میشود. حال اگر اشکال خاصى که ارزشِ خودافزا در سیر حیاتش بنوبت در آنها ظاهر مىشود را دقیقا مجزا و مشخص کنیم، به تبیینهای توضیحى زیر میرسیم: سرمایه پول است، سرمایه کالاست.۱۳ اما ارزش در اینجا در واقع نفس فعالۀ پروسهای است که خود در آن - با اینکه مداوما و متناوبا بشکل پول و بشکل کالا درمىآید - از خود بمنزله ارزش اصلى، یا اولیه، ارزش اضافه ترشح مىکند، و بدینسان مستقلا بر ارزش خود میافزاید. [بعبارت دیگر] حرکتى که ارزش طی آن ارزش اضافه مىآفریند حرکت خود اوست، و لذا پروسه افزایشش در واقع پروسه خودارزشزائی است.3 ارزش حال به اعتبار ارزش بودنش این قابلیت جادوئى را کسب کرده که بخود ارزش علاوه کند. ارزش تخمۀ زنده پس میاندازد، یا حداقل تخم طلا میگذارد. پروسه خودارزشافزائی پروسهای است که در آن ارزش متناوبا شکل پول و شکل کالا بخود مىگیرد و از دست مىدهد، اما در این تغییرات ضمن حفظ خود بر خود میافزاید. لذا بمنزله نفس فائقه [یا فعاله] این پروسه پیش و بیش از هر چیز نیازمند شکل مستقلى است که از طریق آن هویت خود را بمنزله ارزش تثبیت کند. و تنها بصورت پول است که از چنین شکلى برخوردار مىشود. بنابراین پول نقطه آغاز و انجام هر پروسه ارزشافزائی است؛ ١٠۰ پوند بود و حالا ۱۱۰ پوند شده است، و الى آخر. اما پول تنها یکى از دو شکل ارزش است. اگر شکل کالا بخود نگیرد سرمایه نمىشود. در اینجا، بر خلاف دفینهسازی، میان پول و کالا تضادی وجود ندارد. سرمایهدار مىداند که هر کالائى، هر اندازه هم قراضه بنظر رسد یا بوی بد بدهد، خالصا و مخلصا پول است، ذاتا کلیمى ختنه کرده است، و بالاتر از همه، وسیله شگفتآوری برای پول درآوردن از پول است. در گردش ساده، ارزش کالاها حداکثر بشکلى مستقل از ارزش استفادهشان، بشکل پول، دست یافت. اما اکنون، در شکل گردش P—K—P، ارزش یکباره بصورت جوهر مستقلی که حرکت خود را از خود میگیرد و پروسه حیات خاص خود را طى مىکند ظاهر میشود - جوهر مستقلی که کالا و پول برایش صرفا دو شکلند. اما قضیه به همین جا ختم نمیشود. ارزش اکنون بجای آنکه صرفا نمایانگر روابط میان کالاها باشد، با خود وارد رابطۀ باصطلاح خصوصى مىشود، خود را بمنزله ارزش اولیه از خود بمنزله ارزش اضافه متمایز مىکند (زیرا تنها به اعتبار ١٠ پوند ارزش اضافه است که ١٠٠ پوند بکار افتاده اولیه سرمایه مىشود)، اما صرفا به همان معنا که خدای پدر خود را از خدای پسر متمایز مىکند در حالیکه هر دو یک سن و یک قیافه دارند، و در واقع یک نفرند.4 و بمحض آنکه چنین شد، بمحض آنکه پسر خلق شد، و از طریق پسر پدر، تمایز آنها بار دیگر از میان مىرود و هر دو یکى مىشوند - ۱۱۰ پوند. ارزش حال بدینسان تبدیل به ارزش پوینده، پول پوینده،5 و به این اعتبار تبدیل به سرمایه مىشود؛ به این معنا که از گردش خارج مىشود، باز به آن داخل مىگردد، خود را در آن حفظ و تکثیر مىکند، از دل آن بزرگتر بیرون مىآید، و همین دور را بارها و بارها از سر مىگیرد. 'P— P، «پولى که پول مىزاید»؛ چنین است توصیف سرمایه از زبان نخستین مفسران آن، مرکانتالیستها. خرید بمنظور فروش، یا دقیقتر بگوئیم خرید بمنظور گرانتر فروختن،'P—K— P، بیشک شکلى مختص به تنها یک نوع سرمایه یعنى سرمایه تجاری مینماید. اما سرمایه صنعتى نیز سرمایهای است که به کالاهائى تبدیل و از طریق فروش آن کالاها مجددا تبدیل به پول مىشود. اتفاقاتى که در خارج از حوزه گردش یعنى در فاصله میان خرید و فروش مىافتد تاثیری بر شکل این حرکت [ 'P—K— P ] ندارد. و بالاخره، در مورد سرمایه بهرهزا6 باید گفت که در این سرمایه مدار 'P—K—P به شکل تلخیص شدهاش، به شکل نتیجه نهائى و بدون هیچ مرحله واسطى، بصورت باصطلاح مختصر و مفیدش، بصورت 'P—P، درمىآید. و این یعنى پولى که همارز پول بیشتری است، یا ارزشى که از خود بزرگتر است. حاصل آنکه، 'P— K— P در حقیقت فرمول کلی سرمایه است در شکل بلاواسطه [یا «بی پرده»]ی آن در حوزه گردش.
1 در ترجمه انگلس این لغزش قلم مجدد مارکس تصحیح شده و «گردش کالاها در سادهترین شکل آن» آمده است (ص۱۴۶). اما این هم ممکن است که مارکس در اینجا «بیواسطه» را نه بمعنای فصل پیش بلکه بمفهوم مرحلهای در تکامل شکل گردش که در آن با اینکه مبادله بر اثر پيدايش پول به دو عمل خريد و فروش تجزيه گرديده اما هنوز از مبادله بمنظور مصرف جدا نشده و بصورت مبادله بمنظور مبادله درنيامده است بکار میبرد. بعبارت ديگر این شکل «بیواسطه» است به این معنا که هنوز طبقه تاجر بمنزله «واسطه» میان دو حوزۀ توليد و مبادله وجود ندارد و مبادلهکنندگان همان توليدکنندگان هستند (رجوع کنید به مارکس، گروندريسه، ص٩-۱۴۸). 2 در اینجا مارکس همراه با مفهوم «ارزش اضافه» (Mehrwert) مفهوم Verwertung را نیز برای اولین بار مطرح میکند. اصطلاح اخیر در ترجمه فاکس در همه جا به واژه «جعلی» valorization برگردانده شده؛ و در ترجمه انگلس در اکثر قریب به اتفاق موارد به «بسط ارزش» (expansion of value) و در معدودی موارد ناگزیر به «تولید ارزش اضافه»، «ارزشی که ارزش پس میاندازد» یا «ارزشی که خود را بسط میدهد» ترجمه شده است. ما به اقتضای متن آن را به «ارزشافزائی»، «ارزشزائی» و «تولید ارزش اضافه» برگرداندهایم. بعلاو، مارکس در انطباق با تعریفش از سرمایه بمنزله ارزشی که خود را افزایش میدهد، مفهوم و اصطلاح «خودارزشافزائی» (Selbstverwertung) را نیز بکار میبرد. 3 مفهومی معادل اصطلاح «پول، پول میآورد» در فارسی. 4 «خدا در دين مسيح در مرحله نخست پدر و نيرو، و کلىِ مجردى است که به حال پوشيده (و بالقوه) وجود دارد. در مرحله دوم، موضوع خود و ’ديگرِ‘ خود مىشود و دچار دوگانگى مىگردد و بصورت پسر درمىآيد. ولى اين ’ديگرِ‘ او به همان اندازۀ خودش جلوهاى مستقيم از (ماهيت) اوست. خدا خود را مىشناسد و مىنگرد و همين خودشناسى و خودنگرى است که در مرحله سوم بعنوان روح (القدس) تجلى مىکند. اين بدان معنى است که آنچه کل (ذات) خدا را تشکيل مىدهد روح (القدس) است، نه پدر يا پسر به تنهائى» (هگل، عقل در تاريخ، ترجمه حميد عنايت، ص۶۶. پرانتزها از مترجم اصلى است). 5 در اصل: «ارزشِ در پروسه» و «پولِ در پروسه». 6 interest-bearing capital = zinstragende Kapital - «سرمایه بهرهزا». منظور «سرمايه ربائى» است. |