سرمايه،  جلد ١
بخش دوم:
تبديل شدن پول به سرمايه
 
فصل ٥:
تناقضات فرمول کلی سرمايه

تناقضات فرمول کلی سرمايه
 

پی‌نویس‌های فصل ٥

 

 

 

فصل  ۵

 

تناقضات فرمول کلی سرمایه

 

شکل گردشی که در آن پول تبدیل به سرمایه مى‌شود کلیه قوانین ناظر بر ماهیت کالا، ارزش، پول، و حتى خود گردش، یعنى همه قوانینى که تا حال به آن رسیده‌ایم، را نقض مى‌کند. آنچه این شکل را از شکل گردش ساده کالاها [K—P—K] متمایز مى‌کند توالى معکوس دو پروسه متضاد فروش و خرید است. اما این تمایزِ صرفا صوری چگونه مى‌تواند، گوئى با جادو، موجب تغییری ماهوی در این دو پروسه شود؟

و این پایان ماجرا نیست. این معکوس شدن توالى دو پروسه برای دو نفر از سه نفر داد و ستد کننده وجود ندارد. من بمنزله سرمایه‌دار از A کالا مى‌خرم و به B مى‌فروشم، اما بمنزله یک صاحب‌کالای ساده به B مى‌فروشم و از A مجددا کالا مى‌خرم. برای  A و B تمایزی میان این دو دسته معامله وجود ندارد. این دو نفر صرفا بمنزله خریدار یا فروشنده وارد صحنه مى‌شوند. خود من هم هر بار یا صرفا بمنزله صاحب پول و یا صرفا بمنزله صاحب کالا، یعنی یا بمنزله خریدار و یا بمنزله فروشنده، با آنها روبرو مى‌شوم. بعلاوه، من در هر دو گروه از این معاملات با A تنها بمنزله خریدار و با B تنها بمنزله فروشنده، یا بعبارت دیگر با A صرفا بمنزله [نماینده] پول و با B صرفا بمنزله [نماینده] کالا روبرو مى‌شوم. اما با هیچیک بمنزله سرمایه یا سرمایه‌دار، یا بمنزله نماینده چیزی بیش از پول یا کالا، یا بمنزله نماینده چیزی که شاید برد و تاثیری فراتر از پول یا کالا داشته باشد، روبرو نمى‌شوم. برای من خرید از A و فروش به B حلقه‌های یک زنجیرند. اما متصل بودن این دو حلقه یا عمل تنها برای من وجود دارد. نه  A کاری به داد و ستد من با  B دارد و نه B کاری به بده بستان من با A. و اگر من بخواهم برایشان توضیح دهم که با معکوس کردن توالى دو پروسه چه شق‌القمری کرده‌ام احتمالا بمن گوشزد خواهند کرد که در باره این توالى در اشتباهم و کل این بده بستان بجای آنکه با یک خرید شروع و به یک فروش ختم شده باشد، برعکس با یک فروش شروع و به یک خرید ختم شده است. در حقیقت هم عمل اول من، خرید، از دید A یک فروش، و عمل دومم، فروش، از دید B یک خرید است.  A و B بعلاوه این را نیز به من گوشزد خواهند کرد که کل این سلسله معاملات زائد و شامورتی صرف بوده، و در آینده  B مستقیما از A خواهد خرید و A مستقیما به B خواهد فروخت. به این ترتیب کل این داد و ستد به فاز واحد یک طرفه‌ای در گردش معمولى کالاها، به یک فروش صرف از دید A و یک خرید صرف از دید B، تقلیل خواهد یافت. حاصل آنکه، معکوس شدن توالى پروسه‌ها ما را از حوزه گردش ساده کالاها بیرون نمى‌برد، بلکه باید بررسى کرد و دید که آیا ماهیت این گردش ساده بگونه‌ای هست که به ارزش‌هائى که در آن وارد مى‌شوند اجازه ارزش‌افزائی و در نتیجه ایجاد ارزش اضافه بدهد یا نه.

پروسه گردش را بشکلى که در آن چیزی جز مبادله صرف کالا با کالا دیده نمى‌شود در نظر بگیریم. در این شکل همیشه دو صاحب‌کالا وجود دارند که از یکدیگر کالا مى‌خرند و در روز حساب مبالغى را که به یکدیگر بدهکارند تسویه مى‌کنند. پول در روز انجام معامله نقش پول حساب را ایفا می‌کند و به ارزش کالاها در قالب قیمت‌هایشان نمود مى‌‌بخشد، اما خود بصورت مادی با کالاها روبرو نمى‌شود. و تا آنجا که صحبت بر سر ارزش استفادۀ کالاهاست هر دو طرف معامله مى‌توانند نفع ببرند؛ به این معنا که هر دو طرف کالائى را که بکارشان نمى‌آید مى‌دهند و در مقابل کالائى را که به مصرفش نیاز دارند مى‌گیرند. و این شاید تنها مزیت مبادله نباشد. شخص A که شراب مى‌فروشد و غله مى‌خرد، احتمالا مى‌تواند در مدت کار ثابت شراب بیشتری از B که زارع غله‌کار است تولید کند، و B برعکس ممکن است در مدت کار ثابت غله بیشتری از A که شراب مى‌سازد تولید کند. بدین ترتیب A مى‌تواند در ازای مقدار ثابتی ارزش ‌مبادله غله بیشتری و B شراب بیشتری دریافت کند، تا زمانی که هر یک مجبور باشند غلۀ خود و شراب خود را تولید کنند. بنابراین تا آنجا که به ارزش استفاده برمی‌گردد واقعا مى‌توان این را گفت که «مبادله عملى است که در آن هر دو طرف نفع مى‌برند».۱ اما در مورد ارزش مبادله چنین نیست.

«کسی که شراب بسیار دارد اما غله ندارد با کس دیگری که غله بسیار دارد اما شراب ندارد داد و ستد مى‌کند. غله‌ای به ارزش ۵۰ در مقابل شرابى به همان ارزش میان آنها مبادله مى‌شود. این عمل باعث ایجاد هیچ افزایشى در ارزش مبادله، خواه برای این یک و خواه برای آن دیگری، نخواهد شد. زیرا هر یک از آنها پیش از مبادله نیز ارزشى معادل آنچه بر اثر این عمل بدست آورده است در اختیار داشت».۲

قرار گرفتن پول بمنزله واسطه گردش میان کالاها، و لذا تبدیل شدن فروش و خرید به دو عمل فیزیکى مجزا، تغییری در این وضع نمى‌دهد.۳ ارزش یک کالا پیش از آنکه کالا وارد گردش شود نمود خود را در قالب قیمت آن می‌یابد، و لذا یک شرط گردش است نه نتیجه آن.۴

اگر موضوع را بطور مجرد، یعنى قطع نظر از اوضاع و احوالى که منتج از قوانین ذاتى گردش ساده کالاها نیستند، در نظر بگیریم، کل آنچه در مبادله اتفاق مى‌افتد (جدا از اینکه کالائى جای کالای دیگر را مى‌گیرد) یک دگردیسى یعنى یک تغییر ساده در شکل کالاست. به این معنا که ارزش معینى، مقدار کار اجتماعى مادیت یافته معینى، در تمام طول مبادله در دست صاحب کالای معینى باقى مى‌ماند؛ نخست بصورت خود کالایش، بعد بصورت پولی که کالایش به آن مبدل شده، و سرانجام بصورت کالائى که این پول به آن بازتبدیل شده است. این تغییر شکل متضمن هیچ تغییری در کمیت ارزش نیست، بلکه تنها شکل پولى ارزش است که در این پروسه تغییر مى‌کند. این شکل در ابتدا بصورت [تصوری و در قالب] قیمت کالائى که برای فروش عرضه مى‌شود وجود دارد، سپس بصورت مبلغ بالفعلى پول (که البته پیش از این نمود خود را در قالب قیمت یافته بود)، و بالاخره بصورت قیمت کالائى که معادل آن محسوب می‌شود. این تغییر شکل، به تنهائى، همانقدر متضمن تغییری در کمیت ارزش است که مثلا خرد کردن و تبدیل یک اسکناس ۵ پوندی به چند سکه ساوْرین و نیم‌ساورین. بنابراین گردش کالاها تا آنجا که صرفا متضمن تغییری در شکل ارزش‌ آنهاست، الزاما متضمن مبادله ارزش‌های برابر است؛ البته اگر پدیده بصورت ناب آن انجام گیرد. اقتصاددانان قشری عملا هیچ درکى از ماهیت ارزش ندارند، و در نتیجه هر گاه در صدد بررسی پدیده [مبادله] در حالت ناب آن برمی‌آیند به سبک خاص خود فرض مى‌گیرند که عرضه و تقاضا مساویند، یعنى بدین ترتیب کاملا خنثى و بى‌اثرند.

بنابراین اگر در مورد ارزش استفادۀ کالاهای مورد مبادله شاید بتوان گفت که خریدار و فروشنده هر دو نفع مى‌برند، در مورد ارزش مبادلۀ آنها  چنین چیزی نمى‌توان گفت، بلکه باید گفت «آنجا که پای تساوی در میان است نفعى در کار نیست».۵  درست است، کالاها مى‌توانند به قیمت‌هائى که بر ارزش‌هایشان منطبق نیستند فروخته شوند، اما این عدم انطباق را باید زیر پا گذاشته شدن قوانین حاکم بر مبادله کالاها دید.۶ مبادله کالاها در حالت ناب آن عبارت از مبادله ارزش‌های برابر است، و لذا شیوه‌ای برای افزایش ارزش نیست.۷

بدین ترتیب مى‌بینیم که در پس تمامى تلاش‌هائى که برای وانمود گردش کالاها بعنوان منشأ ارزش اضافه بعمل مى‌آید یک وارونه فهمى سهوی، یک خلط ارزش استفاده و ارزش مبادله، نهفته است. بعنوان نمونه، کُندیاک [Condillac] مى‌گوید: «این حقیقت ندارد که ما در مبادلۀ کالاها ارزش‌های برابر را مبادله مى‌کنیم. برعکس، هر یک از طرفین معامله در هر مورد ارزش کمتری مى‌دهد و ارزش بیشتری مى‌گیرد … اگر واقعا ارزش‌های برابر مبادله مى‌شدند هیچیک از طرفین سودی نمى‌برد. اما مى‌دانیم که هر دو نفع مى‌برند، یا باید ببرند. چرا؟ زیرا ارزش هر چیز صرفا عبارت از نسبتى است که آن چیز با نیازهای ما دارد. چیزی که در نظر یکى پرارزش‌تر است در نظر دیگری کم‌ارزش‌تر است، و برعکس … نباید تصور کرد که آنچه ما برای فروش عرضه مى‌کنیم اجناس اساسى مورد نیاز خود ماست…بلکه مقصودی که  ما در این عمل دنبال می‌کنیم اینست که چیز بیفایده‌ای را بدهیم و چیز مورد نیازی را بگیریم. مى‌خواهیم کمتر بدهیم و بیشتر بگیریم … طبیعى بود که تصور شود در مبادله، اگر هر یک از اجناس مبادله شده دارای ارزشى معادل مقدار معینى طلا باشد، آنگاه دو ارزش معادل هستند که با یکدیگر مبادله مى‌شوند … اما مساله دیگری را هم باید در نظر گرفت، و آن اینکه آیا هر دو طرف چیز زائدی را در مقابل چیز لازمى مبادله مى‌کنند یا نه؟».۸ در این عبارات مى‌بینیم که کندیاک نه تنها ارزش استفاده را با ارزش مبادله مشتبه مى‌کند بلکه بنحوی واقعا کودکانه تصور مى‌کند در جامعه‌ای که در آن تولید کالائى کاملا توسعه یافته است هر تولیدکننده مایحتاج زندگى خود را تولید مى‌کند و تنها آنچه زائد یعنى مازاد بر نیاز خود اوست را در گردش مى‌اندازد.۹ با اینحال استدلال کندیاک بکرات از جانب اقتصاددانان مدرن1 تکرار مى‌شود؛ بخصوص آنجا که منظور اثبات این نکته باشد که مبادله کالا‌ها در شکل توسعه یافته‌اش، یعنى تجارت، مولد ارزش اضافه است. «تجارت…به ارزش محصولات اضافه مى‌کند، زیرا محصولى واحد در دست مصرف‌کننده ارزش بیشتری دارد تا در دست تولیدکننده، و این را مى‌توان یک عمل بمعنای اخص کلمه تولیدی بحساب آورد».۱۰ اما کسى بابت یک کالا دو بار، یک بار بابت ارزش استفاده‌اش و یک بار بابت ارزشش، پول نمى‌دهد. بعلاوه، اگر ارزش استفادۀ کالا بیشتر بکار خریدار مى‌آید تا فروشنده، شکل پولى آن بیشتر بکار فروشنده مى‌آید تا خریدار. آیا اگر غیر از این بود آنرا می‌فروخت؟ پس لابد می‌توان گفت خریدار با تبدیل مثلا جوراب به پول یک عمل بمعنای «اخص» کلمه «تولیدی» انجام داده است!

اگر آنچه مبادله مى‌شود عبارت از کالاهای، یا کالاها و پولِ، دارای ارزش مبادلۀ برابرند، و در نتیجه ارزش‌های برابر هستند که با یکدیگر مبادله مى‌شوند، روشن است که هیچکس ارزشى بیش از آنچه در گردش انداخته از آن بیرون نمى‌کشد. در حوزه گردش ارزش اضافه‌ای ایجاد نمى‌شود. وقوع پروسه گردش در شکل ناب آن مستلزم مبادله ارزش‌های برابر است. اما در عالم واقع پروسه‌ها بشکل ناب‌ خود وقوع نمی‌یابند. پس حال فرض کنیم ارزش‌های نابرابر با یکدیگر مبادله شوند.

بازار بهر حال تنها محل آمد و شد صاحبان کالاست، و قدرتى که این اشخاص بر یکدیگر اعمال مى‌کنند چیزی جز قدرت کالاهای‌شان نیست. تنوع عینى کالاها آن انگیزه مادی است که در پس مبادله آنها نهفته است و خریداران و فروشندگان را به یکدیگر وابسته مى‌کند. زیرا هیچیک شیئ مورد نیاز خود را در اختیار ندارد؛ آنچه در دست دارد شیئ مورد نیاز کس دیگری است. گذشته از این تنوع عینى که در ارزش استفاده کالاها وجود دارد، تنها یک تمایز دیگر میان آنها هست و آن تمایز میان شکل طبیعى و شکل مبدل آنها، یعنی تمایز میان کالا و پول است. در نتیجه صاحبان کالا را تنها مى‌توان به فروشنده، آنها که صاحب کالایند، و خریدار، آنها که صاحب پولند، تفکیک کرد.

فرض کنیم فروشنده‌ای بی هیچ دلیل قابل توضیحی از این امتیاز برخوردار شود که کالاهایش را به قیمتى بالاتر از ارزش آنها بفروشد، یعنى بتواند چیزی را که ارزشش ١٠٠ است به قیمت ١١٠، یعنى با ۱۰ درصد اضافه قیمت اسمى، بفروشد. در این حالت فروشنده ارزش اضافه‌ای معادل١٠ بجیب مى‌زند. اما پس از آنکه فروخت خریدار مى‌شود. حال صاحب‌کالای سومى بعنوان فروشنده با او روبرو و او نیز بنوبه خود از امتیاز ١٠ درصد گران‌تر فروختن کالاهایش بهره‌مند مى‌شود. پس دوست ما بعنوان فروشنده ١٠ درصد نفع کرد، و بعنوان خریدار همین مقدار ضرر.۱۱ در واقع نتیجه نهائى اینست که همه صاحبان کالا اجناس‌شان را ١٠ درصد بالاتر از ارزش آنها به یکدیگر مى‌فروشند؛ که اثرش دقیقا مثل اینست که آنها را به ارزش واقعی‌شان بفروشند. تاثیر یک افزایش قیمت اسمى و عمومی از این نوع، مانند آنست که ارزش‌های کالاها بجای طلا مثلا به نقره بیان شوند. اسامى پولى، یعنی قیمت‌های کالاها، بالا مى‌روند، اما نسبت بین ارزش‌های آنها ثابت مى‌ماند.

حال، برعکس، فرض کنیم خریدار از این امتیاز برخوردار شود که کالاها را به قیمتى پائین‌تر از ارزش‌شان بخرد. در این حالت حتى نیازی به یادآوری این نکته که او نیز بنوبه خود فروشنده مى‌شود نیست. زیرا وی پیش از آنکه خریدار شود فروشنده بود و پیش از آنکه بعنوان خریدار ١٠ درصد نفع کند بعنوان فروشنده ١٠ درصد ضرر کرده بود.۱۲ هیچ چیز تغییر نکرده و همه چیز بحال سابق خود باقى است.

بنابراین ایجاد ارزش اضافه و لذا تبدیل شدن پول به سرمایه را نه مى‌توان با فرض اینکه کالاها بالاتر از ارزش‌شان فروخته مى‌شوند توضیح داد و نه با فرض اینکه پائین‌تر از ارزش‌شان خریده مى‌شوند.۱۳

قاچاق کردن موضوعات بیربط خارجى به داخل بحث، کاری که سرهنگ تورِنْز مى‌کند، نیز مساله را بهیچوجه ساده‌تر نمى‌کند. تورنز مى‌گوید: «تقاضای موثر عبارت از قدرت و تمایل (!) مصرف‌کنندگان است به اینکه بابت کالاها، از طریق معامله پایاپایِ بیواسطه یا باواسطه، مقداری بیش از سرمایه‌ای که صرف تولیدشان شده بپردازند».۱۴ در پروسه گردش تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان جز بمنزله خریدار و فروشنده با یکدیگر روبرو نمى‌شوند. گفتن اینکه ارزش اضافه‌ای که تولیدکننده بدست مى‌آورد ناشی از اینست که مصرف‌کنندگان بابت کالاها پولى بیش از ارزش آنها مى‌دهند، در لفافه پیچاندن این عبارت ساده است که صاحب کالا در مقام فروشنده از این امتیاز برخوردارست که گران بفروشد. فروشنده خود کالاهایش را تولید کرده، یا نمایندۀ تولیدکننده آنهاست. اما خریدار هم به همان درجه کالاهائى را که پولش نماینده آنهاست تولید کرده، یا تولیدکنندۀ آنها را نمایندگی می‌کند. پس یک تولیدکننده در مقابل تولیدکننده دیگر قرار دارد. تفاوت‌شان در اینست که یکى مى‌خرد و دیگری مى‌فروشد. گفتن اینکه صاحبان کالا بعنوان تولیدکننده آنها را به قیمتى بالاتر از ارزش‌شان مى‌فروشند و بعنوان مصرف‌کننده بابت آنها بیش از آنچه باید پول مى‌دهند، ما را قدمى به حل مساله نزدیک نمى‌کند.۱۵

بدین ترتیب مدافعین این تئوری غلط که ارزش اضافه ناشى از ارتقای اسمى قیمت‌ها، یعنی امتیاز گران فروختن در مقام فروشنده است، اگر نخواهند دچار تناقض شوند باید بپذیرند که طبقه خریداری وجود دارد که نمى‌فروشد، بعبارت دیگر طبقه مصرف‌کننده‌ای وجود دارد که تولید نمى‌کند. وجود چنین طبقه‌ای از دیدگاهى که ما تا کنون به آن رسیده‌ایم، یعنى از دیدگاه گردش ساده، قابل توضیح نیست. اما اجازه بدهید قدری از خودمان پیش بیفتیم. پولى که چنین طبقه‌ای مدام با آن خرید مى‌کند باید بدون هیچ مبادله‌ای، به رایگان، حقا یا قهرا، مدام از جیب خود صاحبان کالاها به کیسه‌اش سرازیر شود. فروختن کالا به قیمتى بالاتر از ارزش به چنین طبقه‌ای در واقع معنائی جز این ندارد که بخشى از پولى که قبلا در مقابل هیچ به این طبقه تسلیم شده با تقلب از آن بازپس گرفته می‌شود.۱۶ بعنوان مثال، شهرهای آسیای صغیر سالانه به رم باستان خراج مى‌پرداختند. رم با این پول از آنها جنس مى‌خرید، و گران هم مى‌خرید. از این طریق شهرستانى‌ها سر رمى‌ها [ی پایتخت نشین] کلاه مى‌گذاشتند و به این شیوه بخشى از خراج پرداختى را، از طریق تجارت تقلب‌آمیز‌، از فرمانروایان خود بازپس مى‌گرفتند. مع‌الوصف، نهایتا این شهرستانى‌ها بودند که کلاه سرشان رفته بود؛ زیرا پول خودشان بود که بابت اجناس خودشان پرداخت مى‌شد. این راه ثروت‌اندوزی‌ یعنی ایجاد ارزش اضافه نیست.

پس اجازه بدهید خود را به چارچوب مبادله کالاها، که در آن فروشنده خریدار است و خریدار فروشنده، محدود کنیم. بر این اساس، شاید سرگیجه ما ناشى از این باشد که انسان‌ها را بجای آنکه بمنزله اشخاص در نظر بگیریم صرفا بمنزله تجسمات انسانى مقولات در نظر گرفته‌ایم. شاید شخص  Aآنقدر زیرک باشد که  B و C را مغبون کند بدون اینکه آنها فرصت تلافى بیابند. A  به B شرابى به ارزش ۴۰ پوند مى‌‌دهد، و در مقابل از او غله‌ای به ارزش ۵۰ پوند می‌گیرد. بدین ترتیب A چهل پوند خود را به پنجاه پوند تبدیل کرده، از پول کمتر پول بیشتر درآورده، و کالایش را تبدیل به سرمایه کرده است. موضوع را دقیق‌تر بررسى کنیم.

پیش از این مبادله ما ۴۰ پوند شراب در دست A و ۵۰ پوند غله در دست B - یعنى ارزشى کلا معادل ٩٠ پوند -  داشتیم. پس از مبادله نیز باز جمعا همان ۹۰ پوند ارزش را در دست داریم. مقدار ارزشى که در گردش قرار گرفته سر سوزنى افزایش نیافته؛ تنها چیزی که تغییر کرده توزیع این ارزش میان A و B است. چیزی که در طرف  B کسریِ ارزش محسوب مى‌شود در طرف A  اضافه ارزش بحساب مى‌آید. بعبارت دیگر چیزی که در یک طرف با علامت منها ظاهر شده در طرف دیگر با علامت بعلاوه ظاهر شده است. همین تغییر رخ مى داد اگر A ، بدون پرده‌ای که مبادله بر واقعیت می‌کشد، مستقیما ١٠ پوند از B مى‌دزدید. بنابراین روشن است که جمع ارزش‌های در گردش نمى‌تواند از طریق تغییر در توزیع آنها افزایش یابد، بهمان ترتیب که یک کلیمى [عتیقه‌ فروش] نمى‌تواند مقدار فلزات قیمتى موجود در یک کشور را با فروش سکه فارضینگِ عهد ملکه آن [Queen Anne] به قیمت یک گینى [معادل ۱ پوند و ۵ پنی] افزایش دهد. طبقه سرمایه‌دار یک کشور معین، وقتى آنرا بصورت یک کلیت در نظر بگیریم، نمى‌تواند کلاه خودش را بردارد.۱۷

هر اندازه و به هر طرف که بچرخیم نتیجه همان است که هست. اگر در مبادله ارزش‌های برابر مبادله شوند، ارزش اضافه‌ای حاصل نخواهد شد، و اگر ارزش‌های نابرابر مبادله شوند، باز هم ارزش اضافه‌ای بدست نمى‌آید.۱۸ گردش، یا مبادله کالاها، ایجاد ارزش نمی‌کند.۱۹

بدین ترتیب اکنون مى‌توان دریافت که چرا ما در تحلیل خود از شکل پایه‌ای سرمایه، شکلى که تعیین‌‌کننده ساختار اقتصادی جامعه مدرن است، اشکال معروف و باصطلاح عهد عتیق آن یعنی سرمایه تجاری و سرمایه ربائى را بکلى کنار نهادیم. شکل 'P—K—P، خریدن بمنظور گران‌تر فروحتن، به ناب‌ترین صورت خود در [حرکت] سرمایه تجاری راستین ظاهر مى‌شود. اما کل این حرکت در چارچوب حوزه گردش انجام مى‌گیرد. با اینحال از آنجا که غیرممکن است بتوان تبدیل شدن پول به سرمایه و ایجاد ارزش اضافه را صرفا با گردش توضیح داد، توضیح سرمایه تجاری، اگر بنا بر مبادله ارزش‌های برابر باشد، غیرممکن مى‌نماید.۲۰ بهمین دلیل است که بنظر مى‌رسد این سرمایه را تنها مى‌توان از مغبون شدن خریداران تولیدکننده و فروشندگان تولیدکننده هر دو توسط تاجر، که خود را انگل‌وار میان آنها جا مى‌کند، استنتاج کرد. و به همین معناست که فرانکلین مى‌گوید: «جنگ دزدی است، تجارت دغلکاری».۲۱ اما اگر قرار نیست افزایش ارزش سرمایه تجاری را با کلاه گذاشتن تاجر بر سر تولیدکنندگان کالاها توضیح دهیم، برای توضیح آن سلسله طویلى از حلقه‌های میانى لازم است که هنوز بهیچوجه برای ما وجود ندارند، زیرا تنها عنصر مفروض ما در اینجا گردش کالاها و مولفه‌های بسیط و پایه‌ای آنست.2

آنچه در باره سرمایه تجاری گفتیم در باره سرمایه ربائى بمراتب بیشتر صدق می‌کند. در سرمایه تجاری دو حد نهائی، یعنى پولى که در بازار بکار انداخته مى‌شود و پول افزایش یافته‌ای که از آن بیرون کشیده مى‌شود، لااقل بوساطت یک خرید و یک فروش، یعنى از طریق حرکت گردش، متحقق مى‌شوند. اما در سرمایه ربائى شکل 'P—K—P به دو حد نهائی بیواسطۀ 'P—P، مبادله پول با پول بیشتر، تقلیل مى‌یابد. و این شکلى است در تعارض با طبیعت پول، و بنابراین غیرقابل توضیح از دیدگاه مبادله کالاها. از این روست که ارسطو مى‌گوید: «از آنجا که خرماتیستیک علمى دوگانه، یعنى یک جزئش متعلق به عرصه تجارت و جزء دیگرش متعلق به عرصه اقتصاد [یعنی تدبیر منزل] است (که این دومى ضروری و پسندیده و آن اولى مبتنى بر گردش است و حقا نکوهیده، زیرا نه مبتنی بر طبیعت بلکه مبتنی بر فریب متقابل است)، رباخوار بحق منفورترین افراد است، چرا که منشأ نفعى که مى‌برد پول اوست که بدینسان بمنظوری غیر از آنچه بخاطرش بوجود آمده بکار گرفته شده. زیرا پول بمنظور تسهیل مبادله بوجود آمده، حال آنکه غرض از ربا کسب پول بیشتر از پول است. و بهمین دلیل این نام (یعنیτόχος، که بمعنای بهره و تخمه هر دو است) بر آن نهاده شده؛3 زیرا تخمه به والدش شباهت دارد، اما بهره خودِ پول است، و لذا رباخواری ضد‌طبیعی‌ترین راه امرار معاش».۲۲

در روند پیشرفت این تحقیق روشن خواهد شد که سرمایه تجاری و سرمایه بهره‌زا [یا ربائى] هر دو اشکالى اشتقاقى‌اند، و در عین حال معلوم خواهد شد که چرا این دو شکل تاریخا پیش از شکل پایه‌ای مدرن سرمایه ظاهر مى‌شوند.

چنان که نشان دادیم منشأ ارزش اضافه نمى‌تواند در حوزه گردش باشد، و بنابراین برای بوجود آمدنش چیزی باید در پشت صحنه گردش رخ دهد که بر خود این صحنه پیدا نیست.۲۳ اما آیا ممکن است ارزش اضافه در جای دیگری غیر از گردش، که مجموعه روابط متقابل صاحبان کالا را در بر مى‌گیرد، ایجاد شود؟ بیرون از گردش، یک صاحب‌کالا تنها با کالای خود رابطه دارد، و تا آنجا که سخن بر سر ارزش این کالاست، این رابطه محدود به اینست که کالا حاوی کمیتى از کار خود اوست که بر طبق قوانین اجتماعى معینى سنجیده مى‌شود. این مقدار کار در اندازه ارزش کالای او نمود مى‌یابد. و از آنجا که ارزش بر حسب پول حساب سنجیده مى‌شود، این مقدار کار نمود خود را در قیمت، مثلا ١٠ پوند، نیز مى‌یابد. اما کار صاحب‌کالا به دو صورت نمود نمى‌یابد، یعنی نمود خود را در ارزش کالا و در عین حال در ارزشى فوق آن نمى‌یابد. بعبارت دیگر بیان خود را در یک قیمت ١٠ پوندی که در عین حال یک قیمت ١١ پوندی هم هست، یعنى در ارزشى که از خود بزرگتر است، نمى‌یابد. صاحب کالا مى‌تواند با کارش ارزش ایجاد کند، اما نمى‌تواند ارزش را به ‌ارزش‌افزائی وادارد. مى‌تواند ارزش کالایش را با افزودن کار جدید (و در نتیجه ارزش جدید) به ارزش موجود، افزایش دهد. مثلا مى‌تواند از چرم کفش بسازد. همان جنس، یعنی چرم، اکنون ارزش بیشتری دارد، زیرا حاوی مقدار بیشتری کار است. لذا کفش ارزش بیشتری از چرم دارد. اما ارزش چرم همان که بوده باقی مانده و خودافزائی نکرده، یعنی در خلال ساخت کفش ارزش اضافه‌ای بخود علاوه نکرده است. بدین ترتیب غیرممکن است تولیدکننده‌ای بتواند در بیرون از حوزه گردش، یعنى بدون آنکه با صاحبان کالاهای دیگر در رابطه قرار گیرد، ارزش را به ارزش‌افزائی وادارد، و در نتیجه پول یا کالا را به سرمایه تبدیل کند.

حاصل آنکه، سرمایه نمى‌تواند از گردش ناشى شود. و باز بهمان اندازه غیرممکن است بتواند از جائى غیر از گردش ناشى شود. سرمایه باید منشأش هم در گردش باشد و هم نباشد.

بدین ترتیب به نتیجه دو‌گانه‌ای ‌رسیده‌ایم.

تبدیل شدن پول به سرمایه را باید براساس قوانین ذاتى و درونى مبادله کالاها توضیح داد، بنا را هم باید بر مبادله ارزش‌های برابر گذاشت.۲۴ صاحب پول، که هنوز سرمایه‌داری است بشکل کرم، باید کالاهایش را مطابق ارزش آنها بخرد، مطابق ارزش آنها بفروشد، و با اینهمه در انتهای پروسه پول بیشتری از آنچه در ابتدا در گردش انداخته است از آن بیرون بکشد. خروجش از پیله و ظهورش بشکل پروانه [ی صاحب سرمایه] باید، و در عین حال نباید، در حوزه گردش رخ دهد. مفروضات مساله اینهاست. حال اینجا رودِس، اینجا بپر!4

 

1 منظور اقتصاددانان «مدرن» در مقابل اقتصادانان «کلاسیک».

2 در ترجمه انگلس: «… زيرا تنها مفروض ما در اينجا گردش ساده کالاهاست» (ص۱۶۱).

3 در زبان فارسى نیز لغت «فرع» هم بمعناى مشتق چيزى است و هم، در مقابل «اصل»، بمعناى بهره - «اصل و فرع وام».

4 Hic Rhodus, hic Salta - این جمله از یکی از حکایات اِزوپ [داستان‌سرای یونان باستان] اقتباس شده که در آن شنونده‌ای در واکنش به سخنان فرد لاف‌زنی که ادعا می‌کند در رودِس پرشی غول‌آسا انجام داده است می‌گوید: «حال اینجا رودِس، اینجا بپر!». اما نظر مارکس در اینجا به مقدمۀ هگل بر فلسفه حق نیز هست، که در آن او از این عبارت برای القای این معنا استفاده می‌کند که وظیفه فلسفه دریافت و درک چیزهاست همان گونه که هستند، و نه آن گونه که باید باشند - ف.