سرمايه، جلد ١بخش سوم:
|
پینویسهای فصل ۷
۲- «عقل مکار و تواناست. مکرش اساسا در عمل واسط آنست که اشيا را مىگذارد تا به اقتضاى طبع خويش بر يکديگر عمل کنند تا فرسوده گردند، بدون آنکه خود در اين پروسه دخیل شود، و با اینهمه در تمامی اين احوال تنها در پى دستیابی به اهداف خويش است» (هگل، دائرهالمعارف، بخش اول، منطق، برلن، ۱۸۴۰، ص۳۸۲). ۳- گانيل در کتاب تئورى اقتصاد سياسى ، پاريس، ۱۸۱۵، کتابى که اگر اين یک نکته را هم در بر نداشت کار يکسر بیمقدار و بیمايهاى مىبود، در مقابله با فيزيوکراتها فهرست بلندبالاى جالبى از پروسههاى کار که پيششرطهاى [تاريخى] کشاورزى بمعناى اخص کلمه را تشکيل مىدهند بدست مىدهد. ۴- تورگو در کتاب ملاحظاتى در باب تشکيل و توزيع ثروت (۱۷۶۶) اهميت نقشى که حيوانات اهلى شده در آغاز تمدن ايفا کردهاند را بخوبى برجسته ساخته است. ۵- کالاهاى تجملى بمعناى اخص کلمه، کم اهميتترين کالاها براى مقايسه تکنولوژيک دورانهاى مختلف توليدياند. (افزودۀ نشر دوم:) در تواریخی که تا کنون نوشته شده توجه بسيار اندکى به تکامل توليد مادى، که پايه و اساس هر گونه حیات اجتماعى و لذا هر تاريخ واقعى را تشکيل مىدهد مبذول شده است. اما اعصار ماقبل تاريخ بر اساس تحقيقات علوم طبيعى تقسيمبندى شدهاند، و نه بر اساس آنچه پژوهش تاريخى نام دارد. بدين ترتيب ماقبل تاريخ را بر مبناى مواد بکار رفته در ساخت ابزار و سلاح به عصر حجر، عصر مفرغ [يا برنز] و عصر آهن تقسيم کردهاند. ۶- ضد و نقیض گوئی بنظر ميرسد اگر مثلا بگوئیم ماهى صيد نشده در صنعت ماهيگيرى وسيله توليد است. اما [، از سوى ديگر،] تا کنون هم کسى هنر صيد ماهى از آبى که ماهى ندارد را کشف نکرده است. ۷- اين روش تشخیص کار مولد، یعنی تشخیص آن از دیدگاه پروسه کار ساده [یعنی مستقل از شکل تاریخی مشخص آن]، بهيچوجه روش تشخیصی نيست که بتوان در مورد پروسه تولید کاپیتالیستی بکار برد.1 ۸- استورش ماده خام ('matière') را از مواد کمکى ('matèriaux') متمایز مىکند. شربوليه Cherbulie مواد کمکى را 'matiéres instrumentales' [مواد ابزارى] مىنامد. ۹- سرهنگ تورنز طى يک چشمه شاهکار بصیرت منطقى منشأ سرمايه را در همين سنگ انسان بدوى يافته است: «در اولين سنگى که يک انسان بدوى بطرف حيوان وحشى که به دنبالش میدود پرتاب میکند، در نخستين ترکهاى که با آن ميوهاى را که دستش به آن نميرسد مىاندازد، ما شاهد تصرف يک شیئ بمنظور کمک به تحصيل شیئ ديگر هستيم، و بدينسان به منشأ سرمايه پی میبریم» (ر. تورنز، مقالهای در باب توليد ثروت … الخ، ص۱-۷۰ ). شک نیست که اين «نخستين ترکه [به آلمانى Stock]» اين مساله را هم روشن میکند که چرا در انگليسى لغت stock مرادف سرمايه است.2 ۱۰- «محصولات [کار] پيش از آنکه تبديل به سرمايه شوند به تملک [سرمايهدار] در مىآيند. اين تبدل آنها را از قيد آن تملک نمىرهاند» (شربوليه، پاریس، ۱۸۴۱، ص۵۴). «پرولتر با فروختن کارش در ازای مقدار معينى وسایل زندگی (approvisionnement) کليه حقوق خويش نسبت به سهمى از محصول را از خود سلب مىکند. محصولات کما فى السابق تملک مىشوند، و چانه زدنى که قبلا ذکرش رفت کوچکترین تغييرى در اين [واقعیت] نمىدهد. محصول فقط و فقط متعلق به سرمايهدار است که مواد خام و وسایل زندگی را فراهم آورده. اين نتيجه قطعى و مسلم قانون تملک است، قانونى که اصل بنياديش دقیقا نقطه مقابل اين بود، يعنى آن بود که تنها کارگر حق دارد مالک آنچه توليد مىکند باشد» (ماخذ مذکور، ص۵۸). «وقتى کارگران مزد کارشان را دريافت مىکنند…آنگاه سرمايهدار نه تنها مالک سرمايه (يعنى وسایل توليد) بلکه مالک کار نيز هست. لغت سرمايه اگر شامل آنچه بعنوان دستمزد پرداخت مىشود نيز باشد، چنان که معمولا هست، سخن گفتن از کار، منفک از سرمايه، مهملگوئی است. این گونه استعمال لغت سرمايه شامل کار و سرمايه هر دو است» (جيمز ميل، لندن، ۱۸۲۱، ص۱-۷۰). ۱۱- «ارزش کالاها نه تنها متاثر از کارى است که بلاواسطه بر آنها صرف مىشود، بلکه از کار مصروف در ابزار، ادوات و بناهائی که به مدد اين کار مىآيند نيز تاثير مىپذيرد» (ريکاردو، ماخذ قبل، ص۱۶). ۱۲- اين اعداد کاملا اختيارى انتخاب شدهاند. ۱۳- اين آن حکم پايهاى است که اساس دکترين فيزيوکراتها مبنى بر غيرمولد بودن هر گونه کار غيرزراعی را تشکيل مىدهد - حکمى که براى اقتصاددانان حرفهاى غير قابل رد کردن است. «اين روش جمع زدن ارزش چيزهاى گوناگونِ ديگر با ارزش يک شیئ بخصوص (مثلا جمع زدن هزينه زندگى بافنده با هزينه الياف)، اين روش بقول معروف لايه لايه چيدن ارزشهاى گوناگون بر روى يک ارزش واحد، نتيجهاش اينست که ارزش بهمان ميزان افزايش مىيابد… واژه ’جمع‘ خود تصوير بسيار روشنى از نحوه تشکيل قيمت يک محصول ساخته شده صنعتى بدست مىدهد، قيمت [چنين محصولی] صرفا عبارت از مجموع تعدادى ارزش بمصرف رسيده است، و از جمع زدن آنها با يکديگر بدست مىآيد، حال آنکه عمل جمع با ضرب [که در مورد محصولات زراعی مصداق دارد،] متفاوت است» (مرسيه دولا ريوير، ماخذ قبل،ص۵۹۹). ۱۴- کما اینکه در فاصله سالهای ۴۷-۱۸۴۴ بخشى از سرمايهاش را از اشتغال مولد بيرون کشيد تا با آن خريد و فروش سهام راه آهن کند. و بهمين ترتيب در سالهاى جنگ داخلى امريکا نيز کارخانهاش را بست و کارگران را آواره خيابانها کرد تا با پولش در بورس پنبه ليورپول قمار کند. ۱۵- «بگذار آنکه مىخواهد چنین کند خود را بستايد، و بیاراید، اما [شما گوش با او مداريد و جز در طريق آيات شريفه گام برنداريد - ف] … آنکه بيشتر يا بهتر از آنچه مىدهد مىستاند، اين رباست و نشانى از خدمت در آن نيست، بلکه ستمى است که در حق همنوع خود روا مىدارد، مانند زمانی که دزدى و چپاول میکنند. هر آنچه خدمت و ثواب در حق همنوع ناميده شود در حقيقت خدمت و ثواب نيست. زن و مرد زناکار نيز درحق هم خدمت بزرگى مىکنند و مايه لذت يکديگر را فراهم مىآورند. آنکه اسب پرورش مىدهد به راهزنى که گردنه را مىبندد و به مردم و خانمانشان مىتازد خدمت بزرگى مىکند. کاتولیکها در حق مردم ما خدمت بزرگى مىکنند که آنها را در آب غرق نمىکنند، در آتش نمىسوزانند، يا از دم تيغ نمىگذرانند، يا نمىگذارند در زندان بپوسند، بلکه برخى را زنده مىگذارند و به پيگرد و آزارشان قناعت مىکنند، يا هر چه دارند از آنها مىستانند. شيطان نیز به خدمتگزاران خويش چنان خدمت بزرگى مىکند که در حساب نمىگنجد … حاصل سخن آنکه جهان پر از خدمات بزرگ و عالى و اعمال نيکى است که مردمان هر روزه بجا میآورند» (مارتين لوتر، ويتنبرگ، ۱۵۴۰) ۱۶- در کتاب نقد اقتصاد سياسى، ص۱۴، من در اين باره ملاحظه زير را ابراز داشتهام: «درک اينکه مقوله ’خدمت‘ چه ’خدمتى‘ به اقتصاددانانى نظير سه و باستيا مىکند مشکل نيست» [ترجمه انگلیسی، ص۳۷]. ۱۷- بنا بر يک اصطلاح رايج و شگفتآور عهد باستان، وجه تمايز کارگر از حيوان و آلات بيجان کار آنست که کارگر «ابزار ناطق»، حيوان «ابزار نيمهناطق» و آلت بيجان «ابزار صامت» است. اما کارگر خود مىکوشد با رفتارش به حيوان و آلت بيجان هر دو بفهماند که از آنها نيست بلکه از افراد بشر است. راه دستيابى به رضايت خاطر ناشى از درک تفاوتش با آنها را در اين مىيابد که با يکى با شقاوت رفتار کند و به ديگرى از صمیم قلب صدمه وارد آورد. هم از اين روست که در اين شيوۀ توليد اصل استعمال زمختترين و سنگينترين ابزارها - که صرفا به يمن ناکارآمد بودنشان ايراد صدمه به آنها مشکل است - بمنزله يک اصل اقتصادى در همه جا بکار گرفته ميشود. در ايالتهاى بردهدار ساحل خليج مکزيک [در ايالات متحده] ، تا مقطع جنگ داخلى تنها خيشهاى موجود خيشهائى بود که به تقليد از مدل چينى ساخته مىشد. اين خيشها زمين را بجاى آنکه شيار کند مانند گراز يا موش کور شخم مىزد. رجوع کنيد به قدرت برده (The slave power)، تاليف کرنز - J. E.Cairnes - لندن، ۱۸۶۴، ص۴۶ و بعد از آن . اُلمْستِد (Olmsted) در کتاب ايالات بردهدار ساحلى (Seaboard Slave States) از جمله مىنويسد: «در اينجا ابزار و آلاتی بمن نشان مىدهند که هيچ انسان عاقلى در میان مردم ما حاضر نیست مثل غل و زنجير به دست و پاى کارگرى ببندد که بابتش مزد مىپردازد. سنگينى و ناکارآئى بيش از حد اين آلات، کار با آنها را به تخمين من حداقل ده درصد سختتر از کار با آلاتی مىسازد که نزد ما معمول است. [بردهداران] با اطمينان مىگويند که با توجه به لاقيدى و خشونت هميشگى بردهگان در کاربرد اين آلات، هر چيز سبکتر يا ظريفترى در اختيار آنها گذاشته شود از لحاظ اقتصادى مقرون به صرفه نخواهد بود. میگویند آلاتی نظیر آنچه ما در کشورمان همیشه در اختيار کارگرانمان قرار میدهیم، و نفعمان را در اين مىبينيم که بدهیم، در يک مزرعه ذرت در ايالت ويرجينيا - که خاکش از مزارع ما بسيار نرمتر و سنگ و کلوخش کمتر است - حتى يک روز هم دوام نخواهد آورد. همینطور وقتى مىپرسم چرا در مزارع بجاى اسب در همه جا از قاطر استفاده مىشود، اولين و به اعتقاد خودشان قانعکنندهترين دليلى که مىآورند اينست که برده ها اسب را در همه حال بسيار زود از پا درمىآورند يا مضروب مىکنند، حال آنکه قاطر تحمل ضربات چوب را دارد، يا اگر گهگاه بىغذا بماند جسما آسيب نمىبيند، و يا اگر در تيمارش اهمال و يا از آن بيش از حد کار کشيده شود ذکام يا مریض نمىشود. اما براى ديدن رفتارى که اينجا با گله گاو ميکنند نيازى ندارم دورتر از پنجره اطاقى که در آن مشغول نوشتن هستم بروم. تقريبا هر وقت که از پنجره به بيرون نگاه مىکنم چنان رفتارى با گله گاو را مىبينم که در شمال تقريبا هر زارعى ببيند در اخراج فورى گاوچرانش ترديدى بخود راه نمىدهد». ۱۸- تمايز ميان کار عالى و ساده، کار ماهر و کار غيرماهر، بعضا مبتنى بر توهم محض و يا، حداقل چيزى که مىتوان گفت، مبتنی بر تمايزاتى است که مدتهاى مديد است واقعيت خود را از دست داده و تنها به اعتبار عرف و سنت بقا يافتهاند، و بعضا مبتنى بر وضع وخيم اقشارى از طبقه کارگر - وضعی که موجب شده آنان نتوانند همپاى ساير اقشار ارزش قوه کارشان را بستانند. شرايط تصادفى3 در اينجا چنان نقش بزرگى دارند که گاه اين دو شکل کار با يکديگر جا عوض مىکنند. بعنوان مثال، در حاليکه وضع جسمانى طبقه کارگر در همه کشورهائى که توليد کاپیتالیستی در آنها بسيار توسعه يافته وخیمتر شده و، بطور نسبى، در هم شکسته است، اشکال دانى کار، که مستلزم صرف قواى عضلانى بسيارند، بطور کلى در قياس با اشکال بسيار ظريفتر کار اشکال عالى بحساب مىآيند، و گروه دوم به سطح کار ساده سقوط مىکنند. بعنوان مثال کار کارگر ساختمانی در انگلستان را در نظر بگيريد که در سطحى بسيار بالاتر از کار کارگر ديباباف قرار دارد. و باز [، از طرف ديگر]، کار برشزن فاستین4 که مستلزم صرف قواى جسمانى بيشتر و در عين حال مضر بحال سلامت است، کار ساده بحساب مىآيد. از اينها گذشته، نبايد تصور کرد که کار باصطلاح ماهر بخش بزرگى از کل کارکشور را تشکيل مىدهد. بنا به تخمين لِنْگ در انگلستان ( و ويلز ) زندگی ۱۱٫۳۰۰٫۰۰۰ نفر به کار غيرماهر وابسته است. اگر از کل ۱۸ میليون جمعيتى که در زمان نگارش کتاب او وجود داشت ۱ میلیون نفر بابت «جمعيت متشخصين»، ۵/۱ میلیون نفر بابت مساکین، ولگردان، مجرمين و فواحش، و ۴٫۶۵۰٫۰۰۰ نفر بابت کسانى که طبقه متوسط را تشکيل مىدهند، کسر کنيم، همان ۱۱ میلیونِ پيشگفته باقى مىماند. لِنگ کسانى که از بهره سرمايهگذاريهاى کوچک زندگى مىکنند، باضافه کارمندان ، نويسندگان، هنرمندان، معلمان و امثالهم را جزو طبقه متوسط بحساب آورده، اما براى آنکه اين رقم را بزرگ کند بخش بهتر مزدبگيرِ «کارگران کارخانه» را نيز جزو آن ۴٫۶۵۰٫۰۰۰ نفر آورده است! کارگران ساختمانی نيز در ميان اين «کارگران طبقه بالا» ظاهر شدهاند (س. لنگ -ِS. Laing - ۱۸۴۴، لندن). «طبقه عظيمى که چيزى جز کار ندارند در مقابل غذا بپردازند، بخش اعظم جمعيت را تشکيل مىدهند» جيمز ميل، ذيل «مستعمره»، ضميمه دائرهالمعارف بريتانيکا، ۱۸۳۱). ۱۹- «آنجا که کار ميزان ارزش محسوب میشود باز الزاما متضمن نوع خاصى از کار است… و نسبتى که ديگر انواع کار با آن دارند بسهولت قابل تعيين است» ([John Cazenove - F.] لندن، ۱۸۲۳، ص۳۰-۲۲). 1 به همين دليل نيز ما در فصل اول بجاى اصطلاح کار مولد «کار توليدى» را بکار برديم، و از اين پس نيز در اين گونه موارد کلى، يعنى آنجا که بحث مارکس بر سر کار مولد در مقابل کار غيرمولدِ مشخصا کاپیتالیستی نيست، همان را بکار خواهيم برد. 2 stock - این لغت قدیمی برای «سرمایه» در انگلیسی را میتوان معادل «دستمایه» (یا «مایه»، در تداول نسل جوان ایران) در فارسی بحساب آورد. 3 منظور شرايط عَرَضى در مقابل شرايط ذاتى و ماهوى توليد کاپیتالیستی است. 4 fustian cutter - برشزن فاستیَن. فاستین پارچه ضخیم، مقاوم و زبر نخى است که پودهای آنرا قیچى مىکنند، یا چنان که ما اصطلاح کردهایم «برش» مىدهند، و سپس شانه مىکشند تا پارچه پرزداری شبیه مخمل بدست آید. این پارچه نخی مخملنما را فاستین مینامند. |