سرمايه،  جلد ١
بخش چهارم:
تولید ارزش اضافه نسبی
 
فصل ١٢:
مفهوم ارزش اضافه نسبی

مفهوم ارزش اضافه نسبی
 

پی‌نویس‌های فصل ١٢

 

 

 

فصل  ۱۲  

 

مفهوم ارزش اضافه نسبی  

 

ما تا اینجا آن بخش از روزکار را که صرفا ارزش معادل ارزش پرداخت شده از  جانب سرمایه‌دار بابت قوه کار را تولید می‌کند مقدار ثابتى در نظر گرفته‌ایم؛ که تحت شرایط معین تولیدی و در مرحله معینى از توسعه اقتصادی جامعه چنین نیز هست. کارگر چنان که دیدیم ممکن است ۲ یا ۳ یا ۴ یا ۶ یا هر تعداد ساعت بیش از این، یعنى بیش از کار لازمش، کار کند. نرخ ارزش اضافه و طول روزکار بستگى به این داشت که طول این مدت زمان اضافه چقدر باشد. با آنکه مدت کار لازم ثابت بود دیدیم که در عوض طول کل روزکار متغیر است. حال روزکاری را در نظر بگیریم که هم طول آن و هم نحوه تقسیمش به کار لازم و کار اضافه معین باشد. فرض کنیم کل خط AC ٬ یعنی A– – – – – – – – – – B – – C ، نماینده یک روزکار مثلا ۱۲ ساعته، خط AB نماینده ۱۰ ساعت کار لازم و خط BC نماینده ۲ ساعت کار اضافه باشد. حال سوال اینست: چگونه می‌توان بر تولید ارزش اضافه، بعبارت دیگر بر طول کار اضافه، افزود، بدون اینکه، یعنی مستقل از اینکه، بر طول خط AC افزوده شود؟

در اینجا با آنکه دو حد ابتدائى و انتهائى روزکار، یعنى A و  C، ثابت‌اند، اما بنظر می‌رسد بتوان طولBC را اگر نه از طریق امتداد آن در ورای نقطه پایانش یعنى C (که در عین حال نقطه پایان روزکار AC نیز هست) باری از راه عقب راندن نقطه آغازش یعنى B در جهت  A، افزایش داد. فرض کنید B 'B  در خط

A – – – – – – – – – B ' B – – C  

مساوی نصف BC یعنی مساوی ۱ ساعت کار باشد. حال اگر در خط  AC، یعنى روزکار ۱۲ ساعته، نقطه B را به 'B منتقل کنیم، BC تبدیل به B'C می‌شود، یعنى کار اضافه نیم برابر افزایش می‌یابد، از ۲ ساعت تبدیل به ۳ ساعت می‌شود، و روزکار هم همان ۱۲ ساعت سابق باقى می‌ماند. اما واضح است که این بلند‌تر شدن مدت کار اضافه و تبدیل شدن آن ازBC به B'C ٬ از ۲ ساعت به ۳ ساعت، بدون کوتاه‌تر شدن همزمان مدت کار لازم و تبدیل شدن آن ازAB به ' AB، از ۱۰ساعت به ۹ ساعت، ممکن نیست. بعبارت دیگر بلند‌تر شدن کار اضافه متناظر با کوتاه‌تر شدن کار لازم است. و این بدان معناست که بخشى از مدت کار که قبلا بطور واقعی بنفع خود کارگر صرف می‌شد اکنون تبدیل به مدت کاری می‌شود که بنفع سرمایه‌دار صرف مى‌شود. بدین ترتیب تغییری پدید می‌آید، اما نه در طول روزکار، بلکه در نحوه تقسیم آن به مدت کار لازم و مدت کار اضافه.

از سوی دیگر، بدیهى است که هر گاه طول روزکار و ارزش قوه کار معین [یا ثابت] باشند طول مدت کار اضافه معین خواهد بود. ارزش قوه کار، یا مدت کار لازم برای تولید قوه کار، مدت کار لازم برای بازتولید این ارزش را تعیین می‌کند. اگر یک ساعت کار در نیم شیلینگ نمود یابد، و ارزش یک روز قوه کار ۵ شیلینگ باشد، کارگر باید ۱۰ ساعت در روز کار کند تا ارزشى که سرمایه‌دار بابت قوه کار او پرداخته است را جبران نماید، بعبارت دیگر ارزشی معادل ارزش وسایل زندگی را که روزانه باید بمصرف برساند تولید کند. اگر ارزش این وسایل معلوم باشد ارزش قوه کار او را می‌توان محاسبه کرد،۱ و اگر ارزش قوه کار او معلوم باشد مدت کار لازمش را می‌توان محاسبه کرد. اما مدت کار اضافه از کم کردن مدت کار لازم از طول کل روزکار بدست می‌آید؛ به این صورت که اگر ۱۰ ساعت را از ۱۲ ساعت کم کنیم ۲ ساعت کار اضافه باقى می‌ماند. و در این حالت بسادگى نمی‌توان دریافت که چگونه ممکن است کار اضافه، تحت شرایط ثابت و معین، از ۲ ساعت بیشتر شود. بیشک سرمایه‌دار می‌تواند بجای ۵ شیلینگ ۴ شیلینگ و نیم یا حتى کمتر به کارگر بدهد. در آنصورت ۹ ساعت کار برای باز‌تولید این ارزش ۴ شیلینگ و نیم کافى است، و در نتیجه بجای ۲ ساعت کار اضافه ۳ ساعت نصیب سرمایه‌دار خواهد شد، و ارزش اضافه از ۱ شیلینگ به ۱ شیلینگ و نیم افزایش خواهد یافت. اما این نتیجه تنها با تنزل مزد کارگر به سطحى پائین‌تر از ارزش قوه کار او قابل حصول است. کارگر با ۴ شیلینگ و نیمی که در ۹ ساعت تولید می‌کند باندازه یک دهم کمتر از سابق وسایل زندگی بدست می‌آورد، و در نتیجه قوه کارش با عیب و نقص باز‌تولید می‌‌شود. در این حالت طول مدت کار اضافه تنها از طریق نقض حدود متعارف آن افزایش می‌یابد، بعبارت دیگر قلمرو آن تنها از طریق غصب بخشى از قلمرو مدت کار لازم گسترش می‌یابد. علیرغم نقش مهمى که این شیوه در عمل ایفا می‌کند ما در اینجا مجاز به دخالت دادن آن در تحلیل خود نیستیم، زیرا فرض‌مان اینست که همه کالاها، و منجمله قوه کار، مطابق ارزش کامل‌ خود خرید و فروش می‌شوند. نتیجه‌ حاصل از این فرض آنست که مدت کار لازم برای تولید قوه کار، یا مدت کار لازم برای بازتولید ارزش قوه کار، را نه از طریق تنزل مزد کارگر به سطحى پائین‌تر از ارزش قوه کار بلکه تنها از طریق تنزل خود این ارزش می‌توان کاهش داد. با فرض ثابت بودن طول روزکار، بلندتر کردن مدت کار اضافه الزاما باید از کوتاه‌تر کردن مدت کار لازم حاصل شود؛ دومى نمی‌تواند از اولى نتیجه شود. در مثال انتخابى‌مان دیدیم که ارزش قوه کار باید عملا یک دهم کاهش یابد تا مدت کار لازم بتواند یک دهم، یعنى از ۱۰ ساعت به ۹ ساعت کاهش، و در نتیجه طول مدت کار اضافه از ۲ ساعت به ۳ ساعت افزایش یابد.

لکن تنزلى از این نوع در ارزش قوه کار متضمن آنست که همان مقدار وسایل زندگی  که قبلا در ۱۰ ساعت تولید می‌شد اکنون در ۹ ساعت تولید شود. اما این بدون افزایش بارآوری کار ممکن نیست. بعنوان مثال فرض کنید یک کفاش، با مجموعه‌ای از ابزارهای معین، در یک روزکار ۱۲ ساعته یک جفت کفش بدوزد. اگر قرار باشد در همین مدت زمان دو جفت بدوزد بارآوری کارش دو برابر می‌شود، و این شدنی نیست مگر آنکه یا ابزارهایش تغییر کند، یا شیوه کار کردنش و یا هر دو. پس شرایطى که تحت آن تولید می‌کند، یعنى شیوه تولیدش، و خود پروسه کار، باید از بیخ و بن متحول شود. منظور ما از افزایش بارآوری کار پدید آمدن چنان تغییری در پروسه کار است که بر اثر آن از طول مدت کار لازم اجتماعى برای تولید یک کالا کاسته شود، و مقدار معینى کار قدرت تولید مقدار بیشتری ارزش‌استفاده را بیابد.۲ تاکنون، در بررسى ارزش اضافه ناشى از افزایش طول روزکار، فرض ما آن بود که شیوه تولید معین و لایتغیر است. اما وقتى قرار باشد ارزش اضافه از راه تبدیل کار لازم به کار اضافه بدست آید دیگر بهیچوجه کافى نیست که سرمایه پروسه کار را بصورت فی الحال موجود یا بصورت تاریخا به ارث رسیده‌اش در اختیار بگیرد و سپس تنها طول مدت آنرا افزایش دهد. بلکه شرایط فنى و اجتماعى پروسه و در نتیجه خود شیوه تولید باید از ریشه متحول شود تا بارآوری کار بتواند افزایش یابد. در این صورت، یعنى در صورت افزایش بارآوری کار، ارزش قوه کار پائین خواهد آمد و طول آن بخش از روزکار که برای باز‌تولید آن ارزش لازم است کاهش خواهد یافت.

من ارزش اضافه‌ای که از طریق بلندتر شدن روزکار تولید می‌شود را ارزش اضافه مطلق می‌نامم. و، در مقابل، ارزش اضافه حاصل از کوتاه شدن مدت کار لازم، و [در نتیجه] از تغییری که متناظر با این کوتاه شدن در طول دو بخش روزکار روی می‌دهد را ارزش اضافه نسبی.

برای آنکه ارزش قوه کار تنزل کند، افزایش بارآوری کار باید در آن رشته‌هائى از صنعت صورت گیرد که محصولات‌شان تعیین‌کننده ارزش قوه کارند، و لذا یا در زمره مایحتاج متعارف زندگى‌اند و یا قابلیت این را دارند که جانشین آنها شوند. اما ارزش یک کالا را تنها مقدار کاری که شکل نهائی کالا را به آن می‌بخشد تعیین نمی‌کند، بلکه مقدار کاری که در وسایل تولید کالا جایگزین است نیز در تعیین ارزش آن نقش دارد. مثلا ارزش یک جفت کفش فقط بستگى به کار کفاش ندارد، بلکه به ارزش چرم، واکس، نخ و غیره نیز بستگى دارد. پس تنزل ارزش قوه کار نتیجه افزایش بارآوری کار و، متناظر با آن، ارزان‌تر شدن کالاها در صنایعى که وسایل  و مواد و مصالح کار (یعنى عناصر فیزیکى سرمایه ثابت که برای تولید وسایل زندگی  لازمند) را تولید می‌کنند نیز هست. اما افزایش بارآوری کار در آن رشته‌هائى از صنعت که نه عرضه‌کننده وسایل زندگی‌‌اند و نه عرضه‌کننده وسایل تولید آنها، بر ارزش قوه کار بى‌تاثیر است.

ارزان‌ شدن کالا طبعا فقط باعث تنزلى نسبى در ارزش قوه کار می‌شود، و این تنزل با میزان دخیل بودن آن کالا در بازتولید قوه کار نسبت مستقیم دارد. پیراهن، بعنوان مثال، یک وسیله ضروری زندگی است، اما تنها یک وسیله ضروری در میان وسایل ضروری بسیار است. حال آنکه مجموعه وسایل ضروری زندگی  مشتمل بر کالا‌های گوناگونى است که هر یک محصول یک صنعت جداگانه‌اند، و ارزش هر یک از آنها یکی از عناصر تشکیل دهنده ارزش قوه کار است. ارزش قوه کار با کاهش مدت کار لازم برای باز‌تولید این ارزش کاهش می‌یابد. مقدار کل کاهش مدت کار لازم برابرست با جمع کل کاهش‌های مختلف مدت کار که در آن رشته‌های صنعتى گوناگون و مجزا بوقوع پیوسته است. در اینجا ما این نتیجه کلى را بمنزله یک نتیجه بلاواسطه یا یک هدف مستقیم در هر تک مورد خاص در نظر می‌گیریم. بعنوان مثال، وقتى تک سرمایه‌داری پیراهن را از طریق بالا بردن بارآوری کار ارزان‌تر تمام می‌کند هدفش بهیچوجه لزوما این نیست که ارزش قوه کار را کاهش دهد و مدت کار لازم را به آن نسبت کوتاه کند، بلکه صرفا تا آنجا که به حصول این نتیجه کمک می‌‌رساند نهایتا در افزایش نرخ کلى ارزش اضافه سهمى ادا می‌کند.۳ گرایشات عام و ضروری سرمایه را باید از اشکالی که این گرایشات در آن ظاهر می‌شوند متمایز کرد.

در اینجا قصد بررسى این مساله را نداریم که قوانین ذاتى [یا درونی] تولید کاپیتالیستى چگونه در عملکرد بیرونى تک سرمایه‌ها نمود می‌یابند، چگونه بصورت قوانین جبری رقابت ابراز وجود [و حکم خود را اعمال] می‌کنند، و بنابراین چگونه در آگاهى تک سرمایه‌دار بصورت نیروهائى که او را بجلو می‌رانند انعکاس می‌یابند. اما اینقدر روشن است که: ارائه تحلیلى علمى از رقابت تنها در صورتى امکان‌پذیر است که ماهیت درونى سرمایه را درک کرده باشیم، همانطور که حرکات ظاهری اجرام آسمانى تنها برای کسى قابل فهم است که حرکات حقیقی آنها را، که قابل ادراک بوسیله حواس ما نیست، بشناسد. با اینحال برای درک بهتر تولید ارزش اضافه نسبى، و صرفا بر اساس نتایجى که تا کنون به آن رسیده‌ایم، می‌توان ملاحظات زیر را اضافه کرد.

اگر یک ساعت کار در نیم شیلینگ تجسم یابد، در یک روزکار ۱۲ ساعته ارزشى معادل ۶ شیلینگ تولید خواهد شد. فرض کنیم با کاری که دارای بارآوری معمول اجتماعی است در این ۱۲ ساعت دوازده واحد کالا تولید شود. فرض کنیم ارزش وسایل تولید مصروف در تولید هر یک واحد از این دوازده واحد برابر نیم شیلینگ باشد. تحت این شرایط، هر یک واحد کالا ۱ شیلینگ هزینه برمی‌دارد؛ نیم شیلینگ بابت وسایل تولید و نیم شیلینگ بابت ارزش جدیدی که بر اثر کار با آن وسایل افزوده می‌شود. حال فرض کنیم سرمایه‌داری موفق شود شگردی در کار کند و بارآوری کار را دو برابر سازد، و بدین ترتیب طى همان روزکار ۱۲ ساعته بجای دوازده  واحد بیست و چهار واحد کالا تولید کند. در صورت ثابت ماندن ارزش وسایل  تولید، ارزش هر واحد کالا [از ۱ شیلینگ = ۱۲ پنی] به ۹ پنى نزول می‌کند، که ۶ پنى آن ارزش وسایل تولید است و ۳ پنى آن ارزش جدیدا افزوده [یا جدیدا ایجاد] شده توسط کار. در اینجا با آنکه بارآوری کار دو برابر شده است، کار روزانه کما فى ‌السابق ارزش جدیدی معادل ۶ شیلینگ ایجاد می‌کند (و نه بیشتر) که اکنون بجای ۱۲ واحد بر ۲۴ واحد کالا تقسیم شده است. در هر واحد کالا اکنون بجای    این ارزش    آن، یعنى بجای ۶ پنى ۳ پنى، متجسم است، و یا، صرفا به بیانی دیگر، اکنون ضمن تبدیل شدن وسایل  تولید به هر واحد کالا، بجای یک ساعت تنها نیم ساعت کار به آن افزوده می‌شود. ارزش این کالاهای بخصوص حال بدین ترتیب زیر سطح ارزش اجتماعى آنهاست، بعبارت دیگر این کالاها مدت کار کمتری از قسمت اعظم همین نوع کالا که تحت شرایط متوسط [یا متعارف] اجتماعى تولید شده‌اند هزینه برداشته است. هر واحد از این نوع کالا بطور متوسط ۱ شیلینگ هزینه برمی‌دارد، و نماینده ۲ ساعت کار اجتماعى است، در حالیکه با شیوه تولید جدید تنها ۹ پنى هزینه برمی‌دارد، بعبارت دیگر حاوی تنها ۱ ساعت و نیم کار است. اما ارزش واقعى یک کالا نه ارزش انفرادی بلکه ارزش اجتماعى آنست، به این معنا که ارزش آن نه با مدت کاری که تولید آن در هر مورد خاص برای تولید‌کننده هزینه برمی‌دارد، بلکه با مدت کاری که در سطح اجتماعی برای تولید آن لازم است سنجیده می‌شود. بنابراین اگر سرمایه‌داری که روش جدید تولید را بکار بسته است کالایش را به ارزش اجتماعى آن یعنى ۱ شیلینگ بفروشد، آنرا ۳ پنى بالا‌تر از ارزش انفرادی آن فروخته است، و به این وسیله ارزش اضافۀ افزون‌تری معادل ۳ پنى به جیب می‌زند. اما از سوی دیگر، روزکار ۱۲ ساعته اکنون، برای شخص او، بجای ۱۲ واحد در ۲۴ واحد کالا تجسم می‌یابد. پس برای آب کردن محصول یک روز کار، تقاضا باید دو برابر آنچه بود بشود، یعنى بازار باید دو برابر وسعت یابد. با فرض ثابت بودن سایر شرایط، کالای او تنها در صورتى می‌تواند بازار وسیع‌تری را به تصرف درآورد که قیمتش کاهش یابد. لذا سرمایه‌دار ما آن را به قیمتى بالاتر از ارزش انفرادی اما پائین‌تر از ارزش اجتماعیش، یعنى مثلا به قیمت ۱۰ پنى، خواهد فروخت. اما این بدان معناست که او هنوز از هر کالا ارزش اضافۀ اضافی‌یی معادل ۱ پنى بچنگ می‌آورد. این ارزش اضافۀ اضافى را سرمایه‌دار خود به جیب می‌زند، مستقل از آنکه کالایش متعلق به گروه وسایل  ضروری زندگی  باشد یا نباشد، و بنابراین در تعیین ارزش عمومى قوه کار تاثیر داشته باشد یا نداشته باشد. بدین ترتیب، کاملا مستقل از این تاثیر، برای هر تک سرمایه‌دار انگیزه‌ای وجود دارد که کالایش را از طریق افزایش بارآوری کار ارزان‌تر تمام کند.

مع‌الوصف حتى در این حالت هم افزایش تولید ارزش اضافه نتیجه کوتاه‌تر شدن مدت کار لازم و بلندتر شدن مدت کار اضافۀ متناظر با آن است.۴ فرض کنیم مدت کار لازم ۱۰ ساعت، ارزش یک روز قوه کار ۵ شیلینگ، مدت کار اضافه ۲ ساعت، و ارزش اضافۀ روزانه ۱ شیلینگ باشد. اما سرمایه‌دار ما اکنون ۲۴ واحد کالا تولید می‌کند، که هر یک را به قیمت ۱۰ پنى می‌فروشد و کلا [۲۴۰ پنی یا] ۲۰ شیلینگ بدست می‌آورد. ارزش وسایل  تولید ۱۲ شیلینگ است، پس   واحد از این تعداد کالا [به ارزش: ۱۲ شیلینگ = ۱۴۴ پنی = ۱۰ ×   ] صرفا جبران سرمایه ثابت بکار افتاده را می‌کند.   واحد کالای باقیمانده نیز نماینده یک روزکار ۱۲ ساعته‌اند. قیمت قوه کار ۵ شیلینگ است، پس ۶ واحد از این    واحد نماینده مدت کار لازم و   واحد دیگر نماینده کار اضافه است. نسبت کار لازم به کار اضافه، که تحت شرایط متوسط اجتماعى ۵:۱ بود اکنون ۵:۳ [یعنی سه برابر کوچکتر] است. از راه دیگری هم می‌توان به همین نتیجه رسید. ارزش محصول روزکار ۱۲ ساعته ۲۰ شیلینگ است. از این مبلغ ۱۲ شیلینگ نماینده ارزش وسایل تولید است، که در محصول تمام شده صرفا از نو ظاهر می‌شود. باقى می‌ماند ٨ شیلینگ، که بیان پولى ارزش جدیدی‌ است که طى یک روز کار ایجاد می‌شود. این مبلغ بیش از مبلغى است که کار متوسط اجتماعى از همین نوع در آن تجسم می‌یابد. دوازده ساعت کار متوسط اجتماعى در ۶ شیلینگ تجسم می‌یابد و نه در ٨ شیلینگ. کاری که بارآوری آن بطور استثنائى بالاست بمنزله کاری با ضریب چند برابر عمل می‌کند، یعنى در مدت زمان معین ارزشى بیش از کار متوسط اجتماعى از همان نوع تولید می‌کند. اما سرمایه‌دار ما هنوز همان ۵ شیلینگ را بعنوان ارزش یک روز قوه کار می‌پردازد. و بدین ترتیب کارگر اکنون بجای ۱۰ ساعت کافی ‌است ساعت کار کند تا معادل این ارزش را تولید نماید. لذا کار اضافه‌اش باندازه  ساعت بیشتر می‌شود، و ارزش اضافه‌ای که تولید می‌کند از ۱ شیلینگ به ۳ شیلینگ افزایش می‌یابد. بنابراین سرمایه‌داری که از روش تولید پیشرفته‌تر استفاده می‌کند بخش بزرگتری از روزکار را به کار اضافه اختصاص می‌دهد تا سرمایه‌داران دیگر در همان رشته. او [ بمنزله تک سرمایه‌دار] همان کاری را می‌کند که سرمایه بطور کلی وقتى اقدام به تولید ارزش اضافه نسبى می‌‌کند انجام می‌دهد. اما، از سوی دیگر، با عمومیت یافتن روش جدید تولید، آن ارزش اضافۀ اضافى از دست می‌رود، زیرا در آن موقع تفاوت میان ارزش انفرادی و ارزش اجتماعى کالای ارزان شده از میان می‌رود. این قانون واحد که ارزش کالا را مدت کار مصروف در تولید آن تعیین می‌کند به دو نحو متفاوت به ادراک تک سرمایه‌داری که روش تولید جدید را برای اولین بار بکار می‌گیرد و به ادراک رقبای او در‌مى‌آید. اولی آنرا بصورت اجبار به اینکه باید کالایش را به قیمتى ارزان‌تر از ارزش اجتماعى آن بفروشد احساس می‌کند، و رقبای او آنرا بصورت قانون قهری رقابت که مجبورشان می‌کند روش جدید را اتخاذ کنند.۵  لذا کل این پروسه سرانجام هنگامى بر نرخ عمومى ارزش اضافه تاثیر می‌گذارد که افزایش بارآوری کار در آن رشته‌هائى از تولید صورت گرفته و آن کالاهائى را ارزان‌تر کرده باشد که در فراهم آوردن وسایل ضروری زندگی  سهمى دارند و لذا جزو عناصر دهنده ارزش قوه کارند.

ارزش کالاها با بارآوری کار نسبت معکوس دارد. ارزش قوه کار نیز چنین است، زیرا به ارزش کالاها بستگى دارد. اما ارزش اضافه نسبى با بارآوری کار نسبت مستقیم دارد، بعبارت دیگر هم‌جهت با آن کاهش و افزایش می‌یابد. با فرض ثابت بودن ارزش پول، یک روزکار متوسط اجتماعىِ ۱۲ ساعته همواره همان ۶ شیلینگ ارزش جدید را تولید می‌کند، مستقل از اینکه نسبت تقسیم این مبلغ میان ارزش اضافه و دستمزد چگونه باشد. اما اگر در نتیجه افزایش بارآوری ارزش وسایل زندگی نزول کند، و از این طریق ارزش یک روز قوه کار از ۵ شیلینگ به ۳ شیلینگ کاهش یابد، ارزش اضافه از ۱ شیلینگ به ۳ شیلینگ افزایش خواهد یافت. زیرا قبلا برای باز‌تولید ارزش قوه کار ۱۰ ساعت لازم بود و اکنون ۶ ساعت لازم‌ است. چهار ساعت وقت آزاد شده است، که می‌تواند به قلمرو کار اضافه ملحق شود. حاصل آنکه٬ سرمایه‌ انگیزه‌ و کششی ذاتى، گرایشى دائمى، به سوی افزایش بارآوری کار دارد برای آنکه کالاها را ارزان کند و، از طریق ارزان کردن کالاها، خود کارگر را.۶

ارزش مطلق یک کالا [یا «ارزش یک کالا فی حد ذاته»] برای سرمایه‌دار تولیدکنندۀ آن امری کاملا علی‌السویه است و علاقه او را برنمی‌انگیزد. آنچه علاقه او را بر مى‌انگیزد صرفا ارزش اضافه‌ای است که در آن کالا جایگزین است، و با فروش آن کالا متحقق می‌شود. تحقق ارزش اضافه الزاما متضمن برگشت ارزش بکار افتادۀ اولیه است. حال با توجه به اینکه ارزش اضافه نسبى به نسبت مستقیم رشد بارآوری کار افزایش می‌یابد - در حالیکه ارزش کالاها با رشد بارآوری دقیقا نسبت معکوس دارد - و با توجه به اینکه پروسه واحدی باعث ارزان شدن کالاها و در عین حال افزایش ارزش اضافۀ موجود در آنها می‌شود، این معما که چرا سرمایه‌دار، که تنها دغدغه‌اش تولید ارزش مبادله است، مدام تلاش می‌کند ارزش مبادله کالاها را تنزل دهد، جواب خود را می‌گیرد. کِنِه، یکى از بنیانگذاران اقتصاد سیاسى، مخالفین خود را با این معما به عذاب آورده بود، و آنها قادر نبودند پاسخى برایش بیابند. کنه می‌گوید: «شما می‌پذیرید که در ساخت محصولات صنعتى هر چه بیشتر بتوان مخارج و هزینه‌های کار را کاهش داد، البته بدون آنکه به تولید لطمه‌ای وارد آید، آن کاهش سودمندتر است زیرا قیمت کالای ساخته شده را کاهش می‌دهد. و با اینحال معتقدید که تولید ثروت، که ناشى از کار صنعتگران است، عبارت از افزایش ارزش مبادله محصولات آنهاست».۷

بنابراین در تولید کاپیتالیستى هدف از صرفه‌جوئى در کار از طریق افزایش بارآوری آن بهیچوجه کوتاه کردن روزکار نیست٬۸ بلکه صرفا کوتاه کردن مدت کار لازم برای تولید مقدار معینى کالاست. این واقعیت که کارگر وقتى بارآوری کارش افزایش یافته باشد مثلا ده برابر سابق کالا تولید می‌کند، و بنابراین یک دهم سابق وقت صرف هر یک از آنها می‌کند، نه مانع این می‌شود که او همچنان مانند قبل ۱۲ ساعت کار کند، و نه مانع آن می‌شود که در آن ۱۲ ساعت بجای ۱۲۰ واحد کالا ۱٫۲۰۰ واحد تولید کند. در واقع، حتى ممکن است طول روزکارش را نیز همزمان افزایش دهند، چنان که مجبور شود ۱۴ ساعت کار کند و ۱٫۴۰۰ واحد کالا تولید کند. از این روست که در کتب اقتصاددانانى از قماش مک‌کالاک، یور، سینیور و امثالهم می‌توان در یک صفحه خواند که کارگر باید بابت رشد بارآوریش ممنون سرمایه باشد زیرا از این طریق مدت کار لازم کاهش می‌یابد، و در صفحه بعد خواند که او باید این امتنان خود را در آینده با ۱۵ ساعت کار بجای ۱۰ ساعت در عمل نشان دهد. در چارچوب تولید کاپیتالیستى هدف از رشد بارآوری کار کوتاه‌تر کردن آن بخش از روزکار است که طى آن کارگر باید برای خود کار کند و، از این طریق، بلندتر کردن بخش دیگر روزکار که طى آن کارگر آزاد است برایگان برای سرمایه‌دار کار کند. این مساله که دستیابى به چنین نتیجه‌ای تا چه حد بدون ارزان کردن کالاها امکان‌پذیر است در فصول بعد که به بررسى روش‌های مشخص تولید ارزش اضافه نسبى مى‌پردازیم روشن خواهد شد.