سرمايه، جلد ١بخش چهارم:
|
فصل ۱۳
همکاری
تولید کاپیتالیستى چنان که دیدیم در واقع از زمانى آغاز میشود که هر سرمایه تعداد نسبتا زیادی کارگر را همزمان بکار مىگیرد، و در نتیجه پروسه کار در مقیاس وسیعى جریان مىیابد و مقدار نسبتا زیادی محصول بدست مىدهد. با هم کار کردن تعداد زیادی کارگر، در یک زمان، در یک مکان (یا میتوان گفت در یک زمینۀ کاری)، و برای تولید یک نوع کالای معین تحت فرمان یک سرمایهدار معین، از لحاظ تاریخى و معنائی هر دو سرآغاز تولید کاپیتالیستى را تشکیل میدهد. از لحاظ نفس شیوه تولید، مانوفاکتور در مراحل اولیه عروج خود از صنایع دستی پیشهوری گیلدی جز از لحاظ تعداد کارگر بیشتری که یک سرمایه معین بخدمت مىگیرد، بسختى قابل تمیز است. بعبارت دیگر مانوفاکتور چیزی جز بزرگتر شدن کارگاه استادکار صنعتگر گیلد نیست. لذا تفاوت در ابتدا تفاوتى صرفا کمى است. دیدیم که ارزش اضافهای که یک سرمایه معین تولید میکند برابرست با ارزش اضافهای که هر فرد کارگر تولید میکند ضرب در تعداد کارگر همزمان بکار گرفته شده. تعداد کارگر بخودی خود بر نرخ ارزش اضافه، یا درجه استثمار قوه، کار بىتاثیر است. هر گونه تغییر کیفى در پروسه کار نیز، بطور کلی، به محصول آن پروسه بر حسب ارزش [، بعبارت دیگر به محصول ارزشی پروسه،] کاملا بیربط است؛ و این از ماهیت ارزش نشأت میگیرد. اگر یک روزکار ١٢ ساعته در ۶ شیلینگ تجسم یابد، ۱٫۲۰۰ روزکار ١٢ ساعته در ۶ × ۱٫۲۰۰ شیلینگ تجسم خواهد یافت. در مورد دوم ۱٫۲۰۰× ١٢ ساعت کار در محصول تجسم مییابد و در مورد اول ١٢ ساعت کار. در تولید ارزش، فلان تعداد کارگر در حکم صرفا فلان تعداد تک کارگر است، و لذا اینکه ۱٫۲۰۰ کارگر جدا از هم کار کنند و یا با هم و تحت فرمان یک سرمایهدار، بر مقدار ارزشى که تولید میشود بیتاثیر است. با اینهمه، تا حدودی تغییراتی رخ مىدهد. کاری که در ارزش مادیت مییابد کار با کیفیت متوسط اجتماعى، و لذا عبارت از فعال شدن قوه کار متوسط است. اما هر کمیت متوسطى صرفا میانگین تعدادی کمیتهای جداگانه است که کیفا یکسان و کما نایکساناند. در هر صنعتى میان زید و عمرو کارگر با کارگر متوسط [فرضى] کمابیش اختلافى وجود دارد. این اختلافها، یا بقول ریاضىدانها «خطاها»، در جائی که حداقلی از کارگران با هم بخدمت گرفته میشوند با یکدیگر سر بسر میگردند و از میان میروند. سفسطهگر و مجیزگوی معروف ادموند برک در این باره تا آنجا پیش میرود که بر مبنای تجارب عملى خود بعنوان یک مزرعهدار چنین نظر میدهد: «حتى در جوخهای به کوچکى» پنج کارگر کشاورزی کلیه اختلافات فردی کاری از میان میرود، و لذا هر پنج کارگر کشاورزی بزرگسال معینى وقتى بطور جمعی در نظر گرفته شوند در مدت زمان معین همان مقدار کار انجام میدهند که هر پنج کارگر دیگری.۱ ممکن است چنین باشد؛ اما قدر مسلم اینست که اگر روزکار جمعى تعداد زیادی کارگرِ همزمان بکار گرفته شده را بر تعداد این کارگران تقسیم کنیم حاصل قسمت یک روز کار متوسط اجتماعى خواهد بود. بعنوان مثال، فرض کنیم روزکار هر کارگر ١٢ ساعت باشد. در این صورت روزکار جمعى ۱۲ کارگری که همزمان بکار گرفته شدهاند ١۴۴ ساعت است و - هر چند کار هر یک از این ۱۲ کارگر میتواند کمابیش از کار متوسط اجتماعى فاصله بگیرد، یعنی هر چند هر نفرشان میتواند برای انجام یک کار معین به مدت زمان متفاوتی نیاز داشته باشد - روزکار هر کدام از آنها از کیفیات یک روزکار متوسط اجتماعى برخوردار است٬ زیرا یک دوازدهم روزکار جمعى ١۴۴ ساعته را تشکیل میدهد. روزکار، از دید سرمایهداری که این دوازه کارگر را بخدمت میگیرد، روزکار هر دوازده نفر آنهاست. روزکار هر تک کارگر کسری از این روزکار جمعى است، حال خواه این دوازده نفر عملا یکدیگر را در کار یاری دهند و خواه تنها چیزی که اعمالشان را بهم پیوند میدهد این باشد که همه برای یک سرمایهدار معین کار میکنند. اما اگر این دوازده کارگر در شش گروه دو نفره و توسط شش «استادکار کوچک» بکار گرفته شوند، آنگاه اینکه هر استادکار بتواند به اندازه دیگری ارزش تولید کند، و در نتیجه به نرخ عمومى [یا متوسط] ارزش اضافه دست یابد، امری کاملا تصادفى خواهد بود. در این حالت شاهد شش انحراف [از نرخ متوسط ارزش اضافه] خواهیم بود. اگر یکی از دو کارگر برای تولید کالا به مدت زمانى که بطور قابل ملاحظهای بیش از مدت زمان لازم اجتماعى است نیاز داشته باشد، مدت کار لازم در مورد شخص او بطور قابل ملاحظهای از مدت کار لازم اجتماعى، یا مدت کار متوسط، انحراف پیدا میکند. در نتیجه کار او کار متوسط، و قوه کارش قوه کار متوسط، محسوب نخواهد شد. چنین قوه کاری یا بکلى غیر قابل فروش و یا به ارزشى نازلتر از ارزش متوسط قوه کار قابل فروش خواهد بود. بنابراین حداقل معینى از کارآئى در مورد کلیه انواع کار مفروض است، و جلوتر خواهیم دید که تولید کاپیتالیستى چگونه خود اسباب تعیین شدن این حداقل [یا حد پائینی] را فراهم مىآورد. با اینهمه، این حداقل کارآئى از حد متوسط آن انحراف خواهد داشت، در حالیکه سرمایهدار همچنان مجبور است ارزش متوسط قوه کار را بپردازد. بدین ترتیب از شش استادکار کوچک ما یکى بیشتر از نرخ متوسط ارزش اضافه بجیب خواهد زد و دیگری کمتر از آن. این نابرابریها در سطح کل اجتماع با یکدیگر سر بسر میشوند، اما برای هر تک استادکار چنین نیست. بنابراین قانون خودارزشافزائی سرمایه در مورد هر تک تولیدکننده تنها از هنگامى بطور کامل واقعیت مییابد که وی بمنزله سرمایهدار تولید کند و کارگران متعددی را همزمان بکار گیرد، یعنى کاری که از قوه به فعل درمیآورد از همان بدو امر [«بعلت جمعی بودنش»] خصلت متوسط اجتماعى داشته باشد.۲ بخدمت گرفتن عده زیادی کارگر، حتى در صورت تغییر نکردن شیوه کار، شرایط عینى پروسه کار را از بیخ و بن متحول میکند. ساختمانهائى که کارگران در آن کار میکنند، انبارهای مواد خام، ابزار و آلاتی که این کارگران همزمان یا بنوبت مورد استفاده قرار میدهند، یعنى، در یک کلام، بخشى از وسایل تولید، اکنون در پروسه کار بطور جمعى بمصرف میرسد. از یک طرف، ارزش مبادلۀ این وسایل تولید افزایش نمىیابد؛ زیرا ارزش مبادله یک کالا بر اثر افزایش بهرهبرداری از ارزش استفادۀ آن بالا نمیرود. و از طرف دیگر، این وسایل اکنون مشترکا، و بنابراین در مقیاسى وسیعتر از سابق، مورد استفاده قرار میگیرند. اطاقى که در آن بیست بافنده بر بیست دستگاه بافندگى کار میکنند باید بزرگتر از اطاقى باشد که در آن یک بافنده و دو دستیارش کار میکنند. اما ساختن یک کارگاه برای بیست بافنده کار کمتری میبرد تا ساختن ده کارگاه که هر کدام گنجایش دو بافنده را دارد. بنابراین ارزش [یا هزینه] وسایل تولیدی که بمنظور استفاده مشترک و در مقیاس بزرگ در یک جا متمرکز میشوند به نسبت مستقیم وسعت دامنۀ بکارگیری و رشد تاثیرگذاریشان افزایش نمىیابد. وسایل تولید وقتى مشترکا بمصرف مىرسند کسر کوچکتری از ارزش خود را به هر واحد محصول انتقال میدهند؛ بعضا به این علت که کل ارزشى که انتقال میدهند بر تعداد بیشتری محصول تقسیم میشود، و بعضا به این علت که ارزش خودشان هر چند بطور مطلق بیشتر از ارزش وسایل تولید پراکنده و جدا از هم است، اما بطور نسبى، یعنی اگر از زاویه وسعت حوزه عمل و تاثیرشان نگاه کنیم، کمتر از آن است. این باعث میشود ارزش بخشى از سرمایۀ ثابت [که بطور مشترک و متمرکز مورد استفاده قرار میگیرد] افت کند و، متناسب با این افت، ارزش کل کالا نیز پائین آید؛ انگار که وسایل تولید ارزانتر تمام شده باشند. این صرفهجوئى در کاربرد وسایل تولید تماما نتیجه مصرف جمعى آنها توسط عده زیادی کارگر در پروسه کار است. بعلاوه، وسایل تولید متمرکز و مشترک، حتى وقتی کارگران متعددی که گرد هم آورده شدهاند یکدیگر را در کار یاری نمىدهند بلکه صرفا در کنار هم کار میکنند، این خصلت خود که شرط لازم کار اجتماعىاند1 را حفظ میکنند؛ و این خصلتی است که وجه تمایز این وسایل تولید متمرکز و مشترک از وسایل تولید پراکنده و بطور نسبى پرخرجتر کارگران منفرد و مستقل یا استادکاران کوچک را تشکیل میدهد. برخی انواع ابزار کار پیش از آنکه خود پروسه کار این خصلت اجتماعی را کسب کند از آن برخوردارند. صرفهجوئی حاصل از استفاده جمعى از وسایل تولید را باید از دو لحاظ مورد بررسى قرار داد. اولا، از این لحاظ که موجب ارزانتر شدن کالاها، و از این طریق تنزل ارزش قوه کار مىشود. ثانیا، از لحاظ تغییری که در نسبت ارزش اضافه به کل سرمایه بکار افتاده، یعنی مجموع ارزش بخش ثابت و متغیر آن، بوجود مىآورد. وجه اخیر را تا بخش اول جلد سوم این کتاب مورد بررسى قرار نخواهیم داد.2 بسیاری نکات دیگر را نیز که به این وجه مساله مربوطند به جلد سوم موکول کردهایم تا در متن و چارچوب مقتضى به آنها بپردازیم. این گسیختگى موضوع تحت بررسی را سیر خاص تحلیل به ما تحمیل میکند، که ضمنا با روح تولید کاپیتالیستی نیز در انطباق است. زیرا در این نوع تولید کارگر ابزار کار را مستقل از خود و بصورت مال غیر در مقابل خود مىیابد، و در نتیجه صرفهجوئى در استفاده از آنها از دید او عمل خاص جداگانهای است - عملی که به او، و بنابراین به روشهائى که بارآوری [کار] شخصی او را افزایش میدهند، بهیچوجه ربطى ندارد. وقتى کارگران متعددی شانه به شانه یکدیگر و بر طبق برنامه معینی کار کنند، حال چه در یک پروسه واحد و چه در پروسههای مختلف اما مرتبط، این شکلِ کار همکاری نام دارد.۳ همانطور که قدرت تهاجمى یک گروهان سواره یا قدرت تدافعى یک هنگ پیاده با حاصل جمع قدرت تهاجمی یا تدافعی آحاد سربازان تفاوت اساسی دارد، جمع کل نیروهای مکانیکى که تک تک کارگران اعمال میکنند نیز با آن نیروی اجتماعى که از همکاری دستان متعدد در عملیاتى واحد و تقسیم نشده، از قبیل بلند کردن یک جسم سنگین، چرخاندن دسته یک چرخ و یا از سر راه برداشتن یک مانع بوجود مىآید، از پایه متفاوت است.۴ در این گونه موارد اثر کار مرکب3 را کار فردی منزوی از سایرین یا اساسا نمیتواند داشته باشد، یا با صرف وقت بسیار زیاد و یا در مقیاس بسیار کوچک میتواند داشته باشد. در اینجا نه تنها شاهد افزایش قدرت تولیدی فرد از طریق همکاری، بلکه شاهد خلق قدرت تولیدی جدیدی هستیم که ناشی از ذات جمعی آنست. ۵ گذشته از قدرت جدیدی که از ادغام نیروهای بسیار در یک نیروی واحد بظهور میرسد، نفس تماس اجتماعى افراد با یکدیگر در اکثر صنایع سبب ایجاد نوعی حس رقابت و تحریک احساس سرزندگی (animal spirits) میشود که بازدهى کار هر فرد کارگر را ارتقا میدهد. بهمین علت است که ۱۲ نفری که با هم کار میکنند طى روزکار جمعى ١۴۴ ساعتۀ خود بسیار بیش از ۱۲ کارگر منزوی از یکدیگر که هر یک ١٢ ساعت کار کنند، یا یک کارگر که ١٢ روز متوالى کار کند، تولید مىکنند.۶ این ناشی از آنست که انسان، اگر نه چنان که ارسطو مىپندارد حیوانى سیاسى،۷ باری بهر حال حیوانى اجتماعى است. تعدادی کارگر میتوانند همزمان مشغول انجام یک کار، یا یک نوع کار، باشند، اما در این حالت کار هر یک، بعنوان جزئى از کار همه، میتواند فاز مجزائی از کل پروسه را تشکیل دهد. در این صورت موضوع کار بعلت وجود سیستم همکاری فازهای مختلف پروسه را سریعتر از سابق طى میکند. بعنوان مثال، اگر دوازده کارگر ساختمانی در یک صف بایستند تا قطعه سنگی را از پای نردبام به نوک آن برسانند، همه یک کار انجام میدهند، و با اینحال اعمال جداگانهشان اجزای بهم پیوسته یک عمل کلى واحد را تشکیل میدهند. این اعمال فازهای مشخصى هستند که هر سنگ باید طى کند. و سنگ به این صورت بوسیله بیست و چهار دستى که در یک صف قرار گرفتهاند سریعتر به بالا حمل میشود تا وقتى که قرار باشد هر کارگر با بار سنگ خود جداگانه از نردبام بالا و پائین برود.۸ موضوع کار بر اثر همکاری همان فاصله را در زمان کوتاهتری طی میکند. نمونه دیگری از کار مرکب وقتى است که کارِِ مثلا ساختن یک بنا همزمان از چند طرف شروع میشود. در این حالت نیز کارگران همکاریکننده همه یک کار، یا یک نوع کار، انجام میدهند. دوازده کارگر ساختمانی طی یک روزکار جمعى ١۴۴ ساعته کار ساختمان را بسیار بیشتر از یک کارگر که ۱۲ روز، یا ١۴۴ ساعت، کار کند به پیش میبرند؛ به این علت که گروهى کارگر که با هم کار میکنند هم جلوشان دست و چشم دارد و هم پشتشان، و به این ترتیب میتوان گفت تا حدودی حالت همه جا حاضر و همه جا ناظر را پیدا مىکنند، و قسمتهای مختلف محصول به این ترتیب همزمان از کار درمیآیند. ما در موارد فوق بر اینکه کارگران همه یک کار، یا یک نوع کار، انجام میدهند، تاکید گذاردیم زیرا این شکل، که سادهترین شکل کار مشترک است، در همکاری، حتى در پیشرفتهترین مراحل آن، نقش بزرگى ایفا میکند. به این دلیل که در صورت پیچیده بودن پروسه کار، صرف تعدد افراد همکاریکننده امکان میدهد تا عملیات مختلف تشکیل دهندۀ آن پروسه میان دستهای متعدد تقسیم و در نتیجه همزمان به پیش برده شود، و بدین ترتیب مدت زمان لازم برای به انجام رساندن کل کار کوتاهتر گردد.۹ در بسیاری صنایع لحظات حساس یعنى فازهای مشخصى وجود دارند که برخاسته از خود ماهیت پروسه کارند و طى آنها نتیجه معینى باید بطور قطع حاصل شود. مثلا اگر یک گله گوسفند باید پشمچینى یا یک مزرعه گندم باید درو و خرمن شود، کمیت و کیفیت محصول بستگى به این دارد که کار در نقطه زمانى معینى آغاز و در نقطه زمانى معینى خاتمه یابد. در این موارد مدت زمان لازم برای به انجام رساندن پروسه کار از پیش مشخص است؛ درست همانطور که فصل صید ماهى آزاد مشخص است. یک فرد واحد نمیتواند روزکاری بلندتر از بعنوان مثال ١٢ ساعت از دل یک روز طبیعى بیرون بکشد، اما ١٠٠ کارگری که همکاری میکنند میتوانند روزکار را به ۱٫۲۰۰ ساعت برسانند. به این ترتیب کوتاهى زمان مقرر برای انجام کار از طریق زیادی تعداد کارگرانى که در لحظه حساس و تعیینکننده به صحنه تولید فراخوانده مىشوند جبران مىگردد. در اینجا انجام کار در فاصله زمانى مقتضى بستگى به استفاده همزمان از روزکارهای مرکب متعدد دارد. کمیت اثر مفیدی که به این ترتیب حاصل میشود بستگى به تعداد کارگران دارد، اما این تعداد بهر حال همواره کمتر از تعداد کارگران جدا از همى است که [اگر قرار بود همکاریی در میان نباشد] برای انجام همان مقدار کار طی همان مدت زمان لازم میبود.۱۰ بدلیل نبودِ همین نوع همکاری است که هر ساله مقادیر عظیمى غله در نواحی غربی ایالات متحده از بین میرود، و در بخشهائى از شرق هندوستان نیز که حاکمیت انگلستان باعث نابودی جماعات اشتراکى قدیم شده است نظیر همین بلا بر سر پنبه مىآید.۱۱ همکاری از یک سو امکان بسط قلمرو مکانى کار را فراهم مىآورد؛ و لذا در برخی پروسههای کاری از قبیل خشکاندن باتلاق، ساختن سیلبند، نردهکشى، کانالکشى، جادهسازی و کشیدن راهآهن، نفس ابعاد فیزیکىِ موضوع کار وجود همکاری را الزامى مىکند. و از سوی دیگر، در عین حال که موجب بسط مقیاس تولید مىشود، امکان محدود کردن نسبى صحنه تولید را فراهم مىآورد. این انقباض فضای تولید در عین انبساط قدرت ثمربخشى آن، که باعث صرفهجوئى در بسیاری از هزینههای زائد faux frais) 4) مىشود، ناشى از مجتمِع بودن کارگران، مجتمع بودن پروسههای مختلف کار، و متمرکز بودن وسایل تولید است.۱۲ روزکار مرکب قادر به تولید ارزشاستفادههای بیشتری است تا حاصل جمع ریاضی روزکارهای مساوی آن، و در نتیجه مدت کار لازم برای ایجاد یک اثر مفید معین را کاهش میدهد. اینکه آیا کار مرکب در یک مورد معین این بارآوری بالاتر را بعلت آنکه قدرت مکانیکى کار را افزایش میدهد بدست میآورد، یا بعلت آنکه حوزه عملش را از لحاظ مکانی وسعت میبخشد، یا بعلت آنکه صحنه تولید را به نسبت مقیاس تولید محدودتر میسازد، یا بعلت آنکه در لحظه حساس تودههای وسیع کارگر را بکار مىگیرد، یا بعلت آنکه سبب ایجاد رقابت میان افراد میشود و احساس سرزندگی را در آنها برمیانگیزد، یا بعلت آنکه بر اعمال مشابه [یکجانبه] ای که عدهای کارگر انجام میدهند مهر پیوند داشتن و چند جانبه بودن میکوبد، یا بعلت آنکه اعمال گوناگونى را همزمان به انجام میرساند، یا بعلت آنکه در وسایل تولید از طریق استفاده مشترک صرفهجوئى میکند، یا بعلت آنکه به کار فردی خصلت کار متوسط اجتماعى میبخشد - علت این افزایش بارآوری هر کدام از اینها که باشد، قدرت تولیدی خاص روزکار مرکب، تحت هر شرایطى، قدرت تولیدی اجتماعى کار، یا قدرت تولیدی کار اجتماعى است. این قدرت ناشی از نفس همکاری است. کارگر وقتى مطابق برنامه با سایرین همکاری میکند قیود فردیت را از خود مىتکاند و قابلیتهای نوعیاش [بمنزله یک حیوان اجتماعی] را بظهور میرساند.۱۳ این یک قاعده کلی است که کارگران قادر به همکاری نیستند مگر آنکه مجتمع شوند. اجتماع آنان در یک محل شرط ضروری همکاری آنهاست. لذا کارگران مزدی قادر به همکاری نیستند مگر آنکه سرمایه واحدی، سرمایهدار واحدی، همزمان بکارشان گیرد، و بنابراین قادر به همکاری نیستند مگر آنکه سرمایهدار واحدی قوه کار آنها را همزمان بخرد. جمع ارزش این قوه کارها، یا جمع مبلغ دستمزدهای این کارگران برای یک روز، یا یک هفته، یا هر چه، باید قبل از آماده بودن کارگران برای شروع پروسه تولید در جیب سرمایهدار مهیا باشد. پرداخت یکجای دستمزد ٣٠٠ کارگر، ولو تنها برای یک روز، مستلزم صرف سرمایه بیشتری است تا پرداخت دستمزد هفتگی به تعداد کمتری کارگر در تمام طول یک سال. بنابراین تعداد کارگران همکاری کننده، یعنی مقیاس همکاری، در وهله اول بستگى به مقدار سرمایهای دارد که هر سرمایهدار میتواند به خرید قوه کار اختصاص دهد؛ بعبارت دیگر بستگى به میزان سلطه یک سرمایهدار واحد بر وسایل زندگی تعدادی کارگر دارد. در مورد سرمایه ثابت نیز وضع بر همین منوال است که در مورد سرمایه متغیر گفته شد. بعنوان مثال، سرمایهای که باید صرف مواد خام شود در مورد سرمایهداری که ٣٠٠ کارگر در استخدام دارد ٣٠ برابرِ ٣٠ سرمایهداری است که هر یک ١٠ کارگر در استخدام دارند. درست است که ارزش و کمیت ابزار کاری که بطور مشترک مورد استفاده قرار میگیرد به نسبت افزایش تعداد کارگران افزایش نمىیابد، اما بهر حال بطور بسیار قابل ملاحظهای افزایش مىیابد. لذا تمرکز مقادیر عظیمى ابزار تولید در دست عدهای سرمایهدار یک شرط مادی همکاری کارگران مزدی است، و میزان همکاری، یا مقیاس تولید، بستگى به میزان این تمرکز دارد. در فصلی پیش از این دیدیم که حداقل معینى از سرمایه لازم است تا تعداد کارگرانى که همزمان بخدمت گرفته میشوند، و در نتیجه مقدار ارزش اضافهای که تولید میشود، به حدی برسد که خود کارفرما را از شر کار یدی خلاص سازد، بعبارت دیگر او را از یک استادکار کوچک مبدل به یک سرمایهدار کند، و از این طریق مناسبات [یا «تولید»] کاپیتالیستی را بطور صوری برقرار سازد. حال در اینجا همان شرط در دست داشتن حداقل معینی از سرمایه، بصورت یک شرط مادی جهت تبدیل پروسههای تولیدی منفرد و مستقل متعدد به یک پروسه مجتمع و واحد اجتماعى ظاهر مىشود. همچنین دیدیم که به متابعت [یا در قبضه] سرمایه درآمدنِ کار در ابتدا یک نتیجه صرفا صوری این واقعیت است که کارگر بجای آنکه برای خود کار کند برای سرمایهدار و در نتیجه تحت کنترل او کار میکند.5 اما اکنون، بعلت همکاری کارگران مزدی متعدد، فرمانروائى سرمایه بر کار تبدیل به ضرورتی برای پیشبرد خود پروسه کار، تبدیل به یک شرط واقعى تولید، مىشود. فرمانروائى سرمایه در میدان تولید اکنون همانقدر ضرورت حتمى دارد که فرمانروائى یک سردار در میدان جنگ. هر گونه کار بلاواسطه اجتماعی یا اشتراکی در مقیاس وسیع کم و بیش نیاز به مدیریتی دارد که بتواند هماهنگى فعالیت افراد را تامین کند، و انجام آن وظایف [یا فونکسیونهای] عمومى را که برای فعالیت کل ارگانیزم تولیدی - در مقابل فعالیت تک تک اندام و جوارح آن - جنبه [حیاتی و] ریشهای دارند تضمین نماید. یک ویلنزن تنها رهبر خویش است، اما یک ارکستر رهبر خاص خود را میخواهد. کاری که تحت کنترل سرمایه درآمده است همین که شکل همکاری بخود میگیرد وظیفه هدایتش، وظیفه سرپرستى و ایجاد هماهنگی میان اجزایش، بر عهده سرمایه قرار میگیرد. این هدایت، بمنزله یک فونکسیون مشخص سرمایه، خصلتهای خاص خود را پیدا میکند. انگیزه و هدف اصلى و نهائى سرمایهدار دستیابى به بالاترین حد ارزشافزائى سرمایه۱۴ یعنى تولید بیشترین مقدار ممکن ارزش اضافه و لذا بیشترین مقدار ممکن بهرهکشی از قوه کار است. با افزایش تعداد کارگران همکاری کننده مقاومت آنان در برابر سلطه سرمایه و لذا، الزاما، فشار سرمایه برای غلبه بر این مقاومت نیز افزایش مییابد. بنابراین کنترلی که از جانب سرمایهدار بر پروسه کار اجتماعی اعمال میشود صرفا یک فونکسیون ویژه نیست که از ماهیت [فنی] این پروسه ناشی شده و مختص به آن باشد، بلکه در عین حال کنترلی است ناشی از بهرهکشى از یک پروسه کار اجتماعى [با هدف ثروتاندوزی از قبل آن] ، و در نتیجه وجودش قائم به وجود ستیز اجتنابناپذیری است که میان استثمارگر و موضوع استثمار او وجود دارد. به همین ترتیب به نسبت گسترش و تکامل وسایل تولید، و به نسبتی که این وسایل بمنزله مال غیر در مقابل کارگران مزدی قرار میگیرند، ضرورت اعمال کنترلى موثر بر استفادۀ شایسته و بایسته از این وسایل نیز افزایش مییابد.۱۵ بعلاوه، همکاری کارگران مزدی چیزی است که تماما بواسطه سرمایهای که آنان را بخدمت درمیآورد صورت میگیرد. اتحاد این کارگران در قالب یک تن واحد تولیدی، و ایجاد پیوند میان عملیاتی که هر یک از آنان به پیش میبرد، بوسیله عاملى خارج از خود آنها، بوسیله سرمایه، بوسیله سرمایهای که آنان را گرد هم مىآورد و گرد هم نگاه مىدارد، صورت میگیرد. لذا پیوند میان کارهای متفاوتی که این کارگران انجام میدهند از لحاظ ذهنى بصورت برنامهای که از جانب سرمایهدار طرحریزی شده است به ادراک آنها درمیآید، و از لحاظ عملى بصورت اقتدار و اختیار وی، بصورت اراده قدرتمند و بیگانهای که اعمال آنان را تابع مقصود خویش میسازد. اگر هدایت کاپیتالیستی بدینسان محتوائى دوگانه دارد، که معلول ماهیت دوگانه پروسه تولیدی است که باید هدایت شود - دو گانه به این معنا که از یک طرف یک پروسه کار اجتماعى برای تولید یک محصول [یا «ارزشاستفاده»] است و از طرف دیگر پروسه ارزشافزائی سرمایه [، یا تولید سود،] - شکل آن یکسره استبدادی است. با گسترش مقیاس همکاری، این استبداد اشکال خاص خود را پدید مىآورد. به همان ترتیب که سرمایهدار در بدو امر با رسیدن سرمایهاش به حداقلى که تولید کاپیتالیستى بمعنای درست کلمه با آن آغاز مىشود از کار عملى معاف گردید، اکنون نیز کار نظارت مستقیم و مداوم بر آحاد افراد و گروههای کارگران به نوع خاصى از کارگران مزدی سپرده میشود. لشکر صنعتىِ متشکل از کارگران تحت فرمان یک سرمایهدار همانند یک لشکر واقعى نیاز به افسران (مدیران) و درجهداران (سرکارگران و مراقبین) ی دارد که طى پروسه کار بنام سرمایه فرمان برانند. کار نظارت بدین ترتیب تبدیل به کار ثابت و واحد این گروه از کارگران میشود. اقتصاد سیاسى در مقایسۀ شیوه تولیدی دهقان منفرد یا صنعتگر مستقل با اقتصاد کشتگاهی، که متکى بر کار بردگى است، کار نظارت و سرپرستییی را جزو faux frais de production [هزینههای کاذب یا نالازم تولید] بحساب میآورد،۱۶ اما آنجا که به شیوه تولید کاپیتالیستى میپردازد، برعکس، نقش [یا فونکسیون] سرپرستییی که لازمه خصلت کاپیتالیستى و لذا ستیزآمیز این پروسه است را نقش سرپرستییی قلمداد میکند که ناشى از ماهیت [هر] کار جمعی و مشترک است.۱۷ کسى سرمایهدار نیست چون هدایت صنعت را در دست دارد؛ برعکس، هدایت صنعت را در دست دارد چون سرمایهدار است. هدایت صنعت یکى از اوصاف سرمایه است، همانطور که در عصر فئودالیزم کارهای قضا و فرماندهى سپاه از اوصاف مالکیت ارضى بود.۱۸ کارگر مالک قوه کار خویش است تا زمانی که معامله فروش آنرا با سرمایهدار تمام نکرده باشد. ضمنا کارگر نمیتواند چیزی بیش از آنچه دارد را بفروشد. و آنچه کارگر دارد قوه کار فردی و جدا از سایرینش است. اینکه سرمایهدار بجای خریدن قوه کار یک نفر قوه کار صد نفر را میخرد، و بجای یک کارگر با صد کارگر نامرتبط بهم قراردادهای جداگانه میبندد، در این رابطۀ سرمایه با کار تغییری نمیدهد. سرمایهدار میتواند صد کارگر را بکار گیرد بدون آنکه بگذارد همکاری کنند. سرمایهدار ارزش صد قوه کار مستقل را جداگانه به صاحبان آنها میپردازد، اما بابت قوه کار مرکب صد نفره چیزی نمیپردازد. کارگران بعلت استقلال از یکدیگر افرادی منفصلاند. کارگران با سرمایهدار وارد رابطه مىشوند و نه با یکدیگر. همکاری آنها از زمانى آغاز میشود که پروسه کار آغاز شده باشد. اما در آن زمان دیگر متعلق به خود نیستند، بلکه بمحض ورود به پروسه کار جزو سرمایه میشوند. [بعبارت دیگر] بمنزله کسانی که با یکدیگر همکاری میکنند، بمنزله اندامهای یک ارگانیزم کاری، چیزی جز یک صورت وجودی خاص سرمایه نیستند. لذا آن قدرت تولیدی [افزونترِ] کار جمعی که وقتی کارگران تحت شرایط معینی قرار داده میشوند بظهور میرسد (و این سرمایه است که کارگران را در آن شرایط معین قرار میدهد) در واقع مانند هدیه به رایگان تقدیم سرمایه میشود. از آنجا که سرمایه بابت این قدرت هزینهای نمیپردازد، و از سوی دیگر کارگر هم تا پیش از تعلق کارش به سرمایه آنرا پدید نمىآورد، لاجرم قدرتى مینماید که سرمایه ماهیتا داراست؛ یعنی همان [باصطلاح] قدرت تولیدی ذاتى سرمایه. آثار عظیم همکاری ساده را میتوان در بناهای غولپیکری که آسیائىهای باستان، مصریان، اتروریائىها و غیره برپا داشتهاند، مشاهده کرد. «در ازمنه قدیم این دولتهای شرقى پس از تامین هزینه نهادهای لشکری و کشوری، خود را صاحب [محصول] مازادی مىیافتند که میتوانستند از آن در ایجاد آثار صرفا شکوهمند یا آثاری که متضمن فایدهای نیز باشد، بهره گیرند. در بنای این آثار سلطه دولتها بر دستان و بازوان قریب به اتفاق جمعیت غیرکشاورز بناهای شگفتانگیزی بوجود آورده است که تا امروز نشانگر قدرت آنهاست. دره حاصلخیز رود نیل…تولیدکنندۀ خوراک یک جمعیت کثیر غیرکشاورز بود، و این خوراک، که به شاهان و کاهنان تعلق داشت، امکان برپائى بناهای عظیم در سراسر کشور را فراهم میآورد … در حمل مجسمههای غول پیکر و اجسام کوهپیکر که انسان از نقل و انتقالشان در شگفت میشود، میتوان گفت تنها از کار انسانى استفاده، آنهم استفاده بیدریغ، میشده است … صِرف کثرت تعداد کارگران و تشریک مساعى آنان برای این منظور کفایت میکرده است. ما شاهدیم که چگونه تختهسنگهای مرجانی از اعماق اقیانوس میرویند و جزایر مرجانی و زمینهای سخت بوجود میآورند، حال آنکه هر ساقۀ مرجان به تنهائی ناقابل، ضعیف و حقیر است. [بر همین قیاس،] کارگران غیرکشاورز یک پادشاهى آسیائى جز قوای بدنى فردیشان تقریبا چیز دیگری نداشتند که در خدمت انجام این کارها قرار دهند. اما قدرت آنها در تعداد آنها بوده، و آنچه موجب پیدایش کاخها، معابد، اهرام و لشکری از مجسمههای غولپیکر شده که بقایایشان ما را در شگفت میکند و بحیرت وامیدارد، قدرت رهبری و سرپرستى این تودههای انسانى بوده است. آنچه انجام اینها را ممکن میساخته تمرکز ذخائر لازم برای تغذیه این انسانها در دست یک یا چند نفر بوده است».۱۹ این قدرت پادشاهان آسیائى و مصری، حاکمان مذهبى اتروریائی و غیره، در جامعه مدرن امروز به سرمایهدار منتقل شده است، حال خواه این سرمایهدار در هیئت فردی ظاهر شود و خواه، مانند شرکتهای سهامى، در هیئت جمعی. همکاری در پروسه کار (به صورتی که در آغاز تمدن بشری شاهد آنیم) در میان اقوام شکارچى۲۰ و یا، بعنوان مثال، بصورت یک خصیصه بارز و غالب در کشاورزی جوامع اشتراکی هندی بظهور میرسد، که از یک سو متکی بر مالکیت اشتراکى ملزومات تولید است و از سوی دیگر متکی بر این واقعیت که در این گونه موارد فرد هنوز خود را همانقدر از بندنافی که او را به قبیله یا جماعتش متصل میکند رها ساخته که زنبور خود را از کندویش. این دو خصوصیت وجه تمایز این شکل همکاری از شکل کاپیتالیستی آنرا تشکیل میدهند. استفاده پراکنده از همکاری در مقیاس بزرگ در عهد باستان، در قرون وسطى، و در مستعمرات جدید، مبتنى بر مناسبات بلاواسطۀ سلطه و انقیاد، و در اکثر موارد بردگى است. در مقابل، شکل کاپیتالیستی همکاری از همان آغاز مسبوق به وجود کارگر مزدی آزادی است که قوه کارش را به سرمایهدار میفروشد. اما این شکل تاریخا در تقابل با کشاورزی دهقانى و صنایع دستی پیشهوری - اعم از گیلدی و غیرگیلدی - تکوین مییابد.۲۱ لذا از دیدگاه کشاورزی دهقانى و صنایع پیشهوری که بنگریم، همکاری کاپیتالیستی نه یک شکل خاص تاریخى همکاری بلکه خود یک شکل تاریخى مینماید که مختص پروسه تولید کاپیتالیستی و وجه ممیز آنست. همان گونه که قدرت تولیدی اجتماعى کار که بر اثر همکاری پدید مىآید قدرت تولیدی سرمایه مینماید، خود همکاری نیز، در قیاس با پروسه تولیدی که کارگران مستقل و منفرد یا حتى استادکاران کوچک به پیش میبرند، شکلى مختص به پروسه تولید کاپیتالیستی مىنماید. این همکاری نخستین تغییری است که عارض خود پروسه عملى کار، پس از آنکه به متابعت سرمایه درآمد، میشود. این تغییر بطور خودانگیخته و طبیعى روی میدهد. بکار گرفتن همزمان تعداد زیادی کارگر مزدی در یک پروسه کار واحد، که شرط لازم وقوع این تغییر است، سرآغاز تولید کاپیتالیستى نیز هست. این سرآغاز با تولد خود سرمایه مقارن است. پس اگر، از سوئی، شیوه تولید کاپیتالیستی یک شرط لازم تاریخى برای تبدیل شدن پروسه کار به یک پروسه اجتماعى است، از طرف دیگر این شکل اجتماعى پروسۀ کار [یعنی همکاری] نیز روشى است که سرمایه برای استثمار سودآورتر کار، از طریق افزایش قدرت تولیدی آن، بکار میگیرد. همکاری، در شکل سادهاش که تا اینجا موضوع بررسى ما بود، پدیدهای است که ضرورتا با هر گونه تولید در مقیاس بزرگ همراه است، اما فى نفسه معرف شکل ثابتى که مشخصه دوران خاصى در تکامل شیوه تولید کاپیتالیستی باشد نیست. حداکثر، آنهم نه تمام و کمال بلکه به تقریب، بنظر میرسد در دوران کودکی صنایع مانوفاکتوری که این صنایع هنوز حالت صنایع پیشهوری داشتهاند،۲۲ و در مورد آن نوع کشاورزی بزرگ که متناظر با همان دوران کودکی صنایع مانوفاکتوری است و وجه تمایزش از کشاورزی دهقانى را تعداد [بیشترِ] کارگران بخدمت گرفته شده و انبوه متراکم وسایل تولید مورد استفاده تشکیل میدهد، چنین بوده باشد. همکاری ساده همواره شکل غالب در آن رشتههائى از تولید است که سرمایه در مقیاس بزرگ کار میکند اما تقسیم کار و ماشین نقش قابل ملاحظهای در آنها ندارند. همکاری شکل بنیادی [یا پایهای] تولید کاپیتالیستی باقى میماند. گیریم شکل سادۀ آن بمنزله شکلی خاص در کنار اشکال متکامل آن به موجودیت خود ادامه میدهد. 1 gesellschaftliche Arbeit = social labour - کار اجتماعی. مارکس در این فصل و فصلهای بعد این اصطلاح را جا به جا بمعنای عام کار جمعی مرکب، یا بطور کلی «کار در قالب اجتماعی آن» (ص۴۵۹)، بکار میبرد. در همین فصل این کارِ علیالعموم جمعی را «کار بلاواسطه اجتماعی، یا مشترک» نیز توصیف میکند (ص۳۷۹). بعبارت دیگر معنای محدود و مشخصی که در این موارد از کار اجتماعی اراده میکند کاری است که صرفا بعلت «مشترک» بودنش خصلت «بلاواسطه اجتماعی» دارد؛ در مقابل کار «کارگران منفرد و مستقل یا استادکاران کوچک» (در ادامه همین جمله در صفحه بعد. تاکید از ماست)٬ و نباید آن را با کار بلاواسطه اجتماعی که خصلت کار اجتماعی در جامعه کمونیستی است اشتباه گرفت. کار بلاواسطه اجتماعی که در این موارد عام مد نظر مارکس است کاری است که توسط «سرمایهدار» در مقیاس بزرگ بخدمت گرفته میشود، و به این علت در بُعد میتوان گفت کمّی «کاری است که از همان بدو امر [بعلت جمعی و متعدد بودنش] خصلت متوسط اجتماعی» دارد (ص۳۷۲. تاکید از ماست). این «کار بلاواسطه اجتماعی، کار اجتماعی شده (یعنی جمعی)»، در بعد میتوان گفت کیفی کاری است که قدرت تولیدی خود را از «همکاری، تقسیم کار در کارگاه، استفاده از ماشین، و بطور کلی از تحول [پروسه] تولید از طریق استفاده آگاهانه از علوم٬ مانند علم مکانیک٬ شیمی و غیره برای مقاصد مشخص٬ و تکنولوژی و غیره٬ و بر همین قیاس از افزایش عظیم مقیاس تولید به میزانی متناظر با این پیشرفتها٬ میگیرد. زیرا تنها کار اجتماعی شده قادر است محصولات عام پیشرفت بشری مانند ریاضیات را در پروسه بلافصل تولید بکار گیرد؛ و برعکس٬ پیشرفت در این علوم مسبوق به حصول سطح معینی از تولید مادی است.» (سرمایه، جلد اول، نشر پنگوئن، ضمیمه، نتایج پروسه بلافصل تولید، ص۱۰۲۴، تاکیدها و پرانتزها در اصل است). این اصطلاح در ترجمه انگلس در اینجا به همان «کار اجتماعی» برگردانده شده، اما در سایر جاها صرفا «کار مرکب [یا ترکیبی]»، و «کار مشترک» یا «کار بالاشتراک» (labour in common) ترجمه شده است. 2 اين وجه در جلد ٣، فصل ٢، تحت عنوان «نرخ سود» بررسی میشود. نسبتى که در متن به آن اشاره شده، يعنى ، نرخ سود است (زیرا s + m = S)، در مقابل نرخ ارزش اضافه که است - ف. 3 kombinierte Arbeit = combined labour - کار مرکب؛ کار ترکیبی 4 faux frais - [تحت اللفظ: هزینههای کاذب] هزينههاى زائد؛ ریخت و پاش؛ «هزينه صِرف، یا صَرف نامولد کار زنده يا کار ماديت يافته» (مارکس، تئورىهاى ارزش اضافه، جزء ١، ص١۶٧، زيرنويس). همچنین رجوع کنید به فصل ۲۵ ٬ اینجا. 5 «به متابعت (یا در قبضه) صوری سرمایه درآمدن کار» را مارکس به شکلی از تولید اطلاق میکند که در آن سرمایه پروسه کار را همان گونه که مییابد، همان گونه که از شیوههای تولیدی مختلف قدیمتر از شیوه مشخصا کاپیتالیستی تولید به ارث برده، به انقیاد خود درآورده است. «من به این دلیل این نام را بر آن میگذارم که تنها بطور صوری از شیوههای تولید پیش از خود، که بطور خودجوش بر شالوده آنها سر برمیآورد …، متمایز است». در آن شیوههای تولید پیشین تولیدکننده یا برای خود کار میکند، و یا تولیدکنندگان بلافصل به نیروی جبر عریان به انجام کار اضافه برای دیگری واداشته میشوند. شاخصهای پایهای این شیوهها یا اشکال کار وقتی به انقیاد صوری سرمایه درمیآیند عبارتند از: ۱- وجود رابطه پولی صرف میان تولیدکننده و تملک کنندۀ کار اضافه. بعبارت دیگر هیچگونه رابطه ثابت سیاسی و اجتماعی که مبتنی بر سیادت یکی و بندگی دیگری باشد میان این دو وجود ندارد. پس در این شکل٬ کشیدن کار اضافه از کارگر ناگزیر تنها از طریق افزایش جبری طول روزکار، از طریق تولید ارزش اضافه مطلق، میسر میشود. ۲- و این در رابطه اول مستتر است، ملزومات عینی کار (یعنی وسایل تولید) و ملزومات ذهنی کار (یعنی وسایل زندگی کار زنده) بصورت سرمایه، بصورت قدرت انحصاری صاحب سرمایه در خرید قوه کار، در مقابل کارگر ظاهر میشوند. ۳- هنوز هیچ تغییری در شیوه عملی تولید بوقوع نپیوسته است، بعبارت دیگر پروسه کار از لحاظ فنی بر همان روال سابق جریان دارد، «با این تبصره که اکنون در قبضه سرمایه درآمده» و صاحب سرمایه بمنزله مدیر یا هدایتکنندۀ این پروسه در آن دخیل شده است. با اینهمه دو تحول یقینا رخ میدهد: اول، پیدایش یک رابطه فرودستی و فرادستی اقتصادی، که بدین ترتیب متضمن مراقبت و سرپرستی دقیق سرمایهدار بر چگونگی مصرف قوه کار است؛ و دوم، افزایش شدید فشردگی کار و میزان صرفهجوئی در ملزومات کار. بعبارت دیگر نهایت تلاش بعمل میآید تا نه تنها مدت زمانی بیش از مدت زمان لازم اجتماعی صرف تولید کالا نشود، بلکه حتی الامکان کمتر از آن صرف شود. در مقابل، در قبضه واقعی سرمایه درآمدن کار متکی به مناسبات مشخصا کاپیتالیستی، و پیدایش آن در وهله اول متناظر با رشد قابل ملاحظۀ مقیاس تولید است. بعنوان مثال، حداکثر مقیاس تولید قابل حصول در شیوه تولید پیشهوری گیلدی، و تعداد شاگردان لازم برای آن، هنوز برای موجودیت بخشیدن به استادکار بعنوان سرمایهدار، «بعنوان ناظر و هدایت کننده پروسه، بعنوان یک فونکسیون باصطلاح برخوردار از آگاهی و ارادۀ سرمایۀ درگیر در پروسه خودارزشافزائی» حتی در پائینترین سطح کفایت نمیکرد. بعبارت دیگر این مقیاس تولید استادکار پیشهور را نه از کار عملی برای تامین زندگیش معاف میداشت و نه قادر به تامین ارزش اضافه لازم برای توسعه مقیاس تولید بود. لذا «این درجه از توسعه مقیاس تولید، آن شالوده واقعی است که شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی (صنعت بزرگ کارخانهای، و غیره) میتواند در صورت مساعد بودن شرایط تاریخی بر مبنای آن سر برآورد…». اما شیوه تولید اخیر «نه تنها وضع عاملین مختلف تولید را تغییر میدهد، بلکه شیوه عملی کار آنها و کل ماهیت خود پروسه تولید را نیز از بیخ و بن متحول میکند. در تمایز و تقابل با این پدیده دوم است که ما چیزی را که قبلا مطرح کردیم در قبضه صوری سرمایه درآمدن کار نام نهادیم؛ و آن حالتی بود که سرمایه شیوه تولیدی که پیش از ظهور مناسبات کاپیتالیستی تکوین و تکامل یافته بود را [بهمان صورت] در اختیار میگرفت» بدون اینکه خود در آن تحولی ایجاد کند. اما با عمومیت یافتن مناسبات اخیر، و پیدایش سرمایهداران متعدد، تک سرمایهدار زیر فشار قانون ارزش، یعنی این واقعیت که ارزش کالا را مقدار کار لازم اجتماعی متجسم در آن تعیین میکند، و زیر فشار رقابت، باید علاوه بر تولید ارزش اضافه مطلق ارزش اضافه نسبی نیز تولید کند. برای تولید این دومی باید بنحوی تولید کند که ارزش فردی کالایش پائینتر از ارزش اجتماعی جاری آن در بازار باشد تا او با فروش آن به قیمتی بالاتر از ارزش فردی و پائینتر از ارزش اجتماعی آن، ارزش اضافه نسبی نیز بچنگ آورد. «با تولید ارزش اضافه نسبی شکل واقعی تولید (ایضا در سطح فنی) کلا تغییر میکند و یک شکل مشخصا کاپیتالیستی تولید بوجود میآید. بر این پایه، و همزمان با آن، مناسبات تولید میان عاملین مختلف تولید، و بالاتر از همه میان سرمایهدار و کارگر مزدی، برای نخستین بار بوجود میآید ... اگر تولید ارزش اضافه مطلق بروز مادیِِ در قبضه صوری سرمایه درآمدن کار است، تولید ارزش اضافه نسبی را میتوان در قبضه واقعی سرمایه درآمدن کار محسوب داشت ... بهر حال، اگر این دو شکل ارزش اضافه یعنی ارزش اضافه مطلق و نسبی را جداگانه مد نظر قرار دهیم، خواهیم دید که ارزش اضافه مطلق همواره مقدم بر تولید ارزش اضافه نسبی ظاهر شده است. این دو شکل مختلف ارزش اضافه متناظر با دو شکل مختلف در قبضه سرمایه درآمدن کار، یا دو شکل متمایز تولید کاپیتالیستیاند. و [خواهیم دید که] در اینجا نیز یک شکل مقدم بر شکل دیگر ظاهر شده است؛ هر چند که شکل دوم، که شکل بسیار پیشرفتهتری است، میتواند پایه و اساس استفاده از شکل [یا شیوه] اول را در شاخههای جدید صنعت فراهم آورد» (مارکس، سرمایه، جلد اول، نشر پنگوئن، ضمیمه، ص۱۰۲۶-۱۰۱۹، تاکیدها در اصل). این «شاخههای جدید صنعت» را مارکس در فصل پانزدهم کتاب حاضر، تحت عناوین «تاثیر سیستم تولید کارخانهای بر مانوفاکتور و صنایع خانگی»، «مانوفاکتور مدرن» و «صنایع خانگی مدرن» بررسی کرده است. |