سرمايه،  جلد ١
بخش هفتم: 
پروسه انباشت سرمایه
 
فصل ٢٤:
تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه

 

پی‌نویس‌های فصل ٢٤

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

حوزه گردش یا مبادله کالاها، که خرید و فروش قوه کار در حدود و ثغور آن جریان دارد، براستی که همان باغ عدن حقوق مادرزاد بشر است، و چیزی جز آزادی، برابری، مالکیت، و بنتام1 در آن حکمفرما نیست. آزادی! زیرا خریدار و فروشندۀ کالا، در این مورد قوه کار، هر دو را چیزی جز اراده‌شان محدود نمى‌‌کند. این دو بمنزله افراد آزاد، و برابر در مقابل قانون، با یکدیگر قرارداد مى‌بندند. قراردادشان آن ماحصل نهائى است که اراده مشترک این دو در قالب آن بیان حقوقى مى‌یابد. برابری! زیرا این دو جز بمنزله صاحب‌کالاهای ساده‌ با یکدیگر روبرو نمی‌شوند، و چیزی جز ارزش‌های برابر را به مبادله نمى‌گذارند. مالکیت! زیرا هر یک اختیار چیزی جز مال خود را ندارد. و بنتام! زیرا هر یک تنها بفکر خویش است، و تنها نیروئى که آنان را گرد هم مى‌آورد، و در رابطه قرار مى‌‌دهد، بهره‌جوئى فردی و نفع شخصى است. هر یک تنها ملتفت حال خویش است و پروای دیگری ندارد. و افرادی اینچنین، دقیقا بهمین دلیل(حال یا بنا بر هماهنگىِ از پیش مقرری میان امور عالم و یا به فضل حکمت بالغه الهى) به سود یکدیگر، برای خیر عموم و در جهت نفع جمع دست در دست یکدیگر کار مى‌کنند.

بازگشت


1 Jeremy Bentham - جرمی بنتام (١٨٣٢- ١٧۴٨) - «در اوايل سده نوزدهم در سياست انگلستان وجودى موثر بوده، و به سبب بنيادى که براى اخلاق و سياست اختيار کرده معروف است. ميزان کردار، يعنى عمل نيک و بد و موجبات آن، چه در عالم اخلاق و چه در عالم سياست، رنج و خوشى [يا بهره] است. بايد عملى را اختيار کرد که خوشىِ حاصل از آن بيشتر و با دوام‌تر و موثرتر و شامل حال جماعت اکثر [يعنى بيشترين تعداد افراد] باشد، و عملى که بايد از آن دورى جست آنست که رنجى از آن برآيد… بعبارت ديگر اساس اخلاق سودخواهى [یا بهره‌جوئی] و جلب خوشى است. و اگر اين اصل را خودخواهى هم بخوانيد باکى نيست، که سود و خوشى اشخاص با يکديگر منافات و مزاحمت نبايد داشته باشد، و نمى‌تواند داشته باشد، و خودخواهى با غيرخواهى کاملا سازگار است بلکه لازم و ملزوم يکديگرند…» (محمد على فروغى، سير حکمت در اروپا، فصل بنتام).

بازگشت

 

 

 

پى‌نویس‌های فصل ۲۴

 

۱- «انباشت سرمایه: بکار گرفتن کسری از درآمد بصورت سرمایه» (مالتوس، تعاریف، … الخ، ویراستۀ کازنوو، ص۱۱). «تبدیل شدن درآمد به سرمایه» (مالتوس، اصول اقتصاد سیاسى، چاپ دوم، لندن، ۱۸۳۶، ص۳۲۰).

۲- در اینجا صادرات را که از طریق آن ملتى مى‌تواند اشیای تجملى‌اش را به وسایل تولید یا وسایل  زندگی، و یا بالعکس، تبدیل کند، کنار می‌گذاریم. برای بررسى موضوع مورد مطالعه در کلیت پیوستۀ خود، یعنى فارغ از همه شرایط فرعى مزاحم، باید کل عالم تجارت را بصورت یک ملت در نظر گرفت و فرض را بر این گذاشت که تولید کاپیتالیستی در همه جا مستقر شده و تمامى شاخه‌های صنعت را بتصرف درآورده است.

۳- تحلیل سیسموندی از انباشت این ایراد بزرگ را دارد که او در آن وسیعا به ذکر عبارت «تبدیل شدن درآمد به سرمایه» بسنده می‌کند، و در صدد بررسى شرایط مادی لازم برای عملی شدن این امر برنمی‌آید.

۴- «کار اولیه، که سرمایه او منشأ خود را مرهون آن بود» (سیسموندی، ماخذ قبل، جلد۱، ص۱۰۹).

۵- «کار سرمایه را ایجاد مى‌کند پیش از اینکه سرمایه آنرا بخدمت گیرد» (ا. گ. ویکفیلد، انگلستان و آمریک، لندن، ۱۸۳۳، جلد ۲، ص۱۱۰).

۶- مالکیت سرمایه بر محصول کارِ غیر «دقیقا پیامد قانون تملک است که اصل بنیانى آن، برعکس، متضمن حق تملک تام و تمام کارگر به محصول کار خویش بود» (شربولیه، غنا یا فقر، پاریس، ۱۸۴۱، ص۵۸، که در آن، مع‌الوصف، این برگردان دیالکتیکى بطور صحیح مطرح نشده است).

۷- سیسموندی، ماخذ قبل، جلد ۱، ص۷۰.

۸ - ماخذ قبل، ص۱۱۰، ۱۱۱.

۹ - ماخذ قبل، ص۱۳۵.

۱۰- بدین ترتیب بیجا نخواهد بود اگر انسان از ذکاوت پرودن در شگفت شود که خیال دارد مالکیت کاپیتالیستى را براندازد؛ اما از چه طریق؟ از طریق باجرا درآوردن قوانین جاودانه مالکیت که خود مبتنى بر تولید کالائی‌اند!

۱۱- «سرمایه، آن ثروت انباشته همراه با گوشه چشمى به کسب سود» (مالتوس، ماخذ قبل، [ص۲۶۲ - ف.]). «سرمایه…تشکیل مى‌شود از ثروتى که از محل درآمد پس‌انداز شده است و با عنایت به کسب سود بکار گرفته می‌شود» (ر. جونز، دفتر گفتارهای درسى در باب اقتصاد سیاسى ملل، هارتفورد، ۱۸۵۲، ص۱۶).

۱۲- «در اختیار دارندگان [possesors] محصول اضافه یا سرمایه» (علت و علاج مشکلات ملى؛ نامه به لرد جان راسل، لندن، ۱۸۲۱ [ص۴ - ف]).

۱۳- «سرمایه، با ربح مرکبى که هر بخش پس‌انداز شدۀ آن بدست مى‌دهد، چنان قدرت جذب فراگیری دارد که کل ثروت عالم که منبع کسب درآمدی است از مدت‌ها پیش مبدل به بهرۀ…سرمایه شده است» ( اکونومیست، لندن، ۱۹ ژوئیه ۱۸۵۱).

۱۴- «هیچ اقتصاد سیاسى‌دانی امروزه از کلمه پس‌انداز صرفِ دفینه‌سازی را اراده نمى‌کند. و حال آنکه فراتر از افادۀ این عملِ محدود و ناکافى هیچ فایده دیگری برای واژه پس‌انداز در ارتباط با ثروت ملى متصور نیست، مگر افادۀ تفاوت‌های موجود میان ثمرات مختلفى که بر اثر استفاده‌های مختلف از موضوع پس‌انداز حاصل مى‌‌شود؛ و آن خود تفاوتى است مبتنى بر تفاوت میان انواع مختلف کاری که [معاش‌شان] از محل آن پس‌انداز تامین مى‌شود» (مالتوس، ماخذ قبل، ص۹-۳۸).

۱۵- لذا بعنوان مثال بالزاک، که رنگ‌های موجود در طیف حرص و آز را تک به تک و با چنان جامعیتی بررسى کرده است، گوبسِک - Gobseck - پیرمرد رباخوار را آنجا که شروع به دفینه ساختن از کالاها مى‌کند در دوران کودکى دومش تصویر مى‌کند.

۱۶- «تلنبار شدن مال‌التجاره1… رکود مبادلات … زیاده‌تولید» (توماس کوربه، ماخذ قبل، ص۱۰۴)

۱۷- به این معناست که نِکِر [Necker] از «اشیائى که نمودار جلال و جبروتند» سخن مى‌گوید که «انبار کردن‌شان با گذشت زمان فزونى گرفته»، اشیائى که «قوانین ملکی [یا قوانین] مالکیت آنها را در دست یک طبقه خاص اجتماع گرد آورده است» (مجموعه آثار نکر، پاریس و لوزان، ۱۷۸۹، جلد ۲، اداره مالیۀ فرانسه، ص۲۹۱).2

۱۸- ریکاردو، ماخذ قبل، ص۱۶۳، زیرنویس.

۱۹- جان استوارت میل برغم کتاب منطق خود همواره از انگشت گذاشتن بر عیب حتى یک چنین تحلیل‌ معیوبی از جانب اسلاف خود عاجز است؛ حتى آنجا که این تحلیل‌ها از لحاظ صرفا فنى فریاد مى‌زنند که نیاز به تصحیح دارند، و تماما هم در محدوده افق بورژوائى قرار دارند. در عوض همه جا سرگیجه‌های استادانش را با جزمیت [دگماتیزم] یک مرید واقعى به ثبت مى‌رساند. از جمله در اینجا: «سرمایه خود در بلندمدت تماما تبدیل به مزد مى‌شود، و محصول کار چون بفروش رسد باز از نو تماما تبدیل به مزد می‌شود».

۲۰- آدام اسمیت در زمینه تحلیل پروسه بازتولید، و لذا همچنین انباشت، نه تنها پیشرفتى نکرد بلکه در مقایسه با پیشینیان خود، و بخصوص فیزیوکرات‌ها، بطور قابل ملاحظه‌ای پسرفت هم کرد. او در رابطه با توهمى که در بالا در متن به آن اشاره کردیم به این پندار جزمی هم مبتلاست که قیمت کالا تشکیل مى‌شود از دستمزد، سود (بهره) و اجاره ارضى.3 استورش همین را پایه تحلیل خود قرار می‌دهد و سپس با خامى تمام اعتراف مى‌کند که «غیرممکن است بتوان قیمت لازم را به ساده‌ترین عناصر آن تحویل کرد» (ماخذ قبل، سن پطرزبورگ، ۱۸۱۵، جلد ۲، ص۱۴۱). الحق که تماشا دارد آن علم اقتصادی که اعلام مى‌کند غیرممکن است بتوان قیمت کالا را به ساده‌ترین عناصر آن تحویل کرد! این نکته را بعدا، در بخش سوم جلد ۲ و بخش هفتم جلد ۳ ، با تفصیل بیشتر بررسی خواهیم کرد.

۲۱- خوانندگان توجه دارند که لغت درآمد [Revenue] به دو معنا بکار مى‌رود: اول، برای مشخص کردن ارزش اضافه بمنزله ثمری که سرمایه در فواصل معین زمانى بدست مى‌دهد؛ و دوم، برای مشخص کردن آن بخش از این ثمر که در فواصل معین زمانى توسط سرمایه‌دار مصرف و یا به صندوق مصرف خصوصى او افزوده مى‌شود. من این معنای دو‌گانه [ی عام و خاص] را حفظ مى‌کنم زیرا با زبان اقتصاددانان انگلیسى و فرانسوی همخوانی دارد.

۲۲- لوتر در وجود رباخوار، این نمونۀ کهن اما نو به نو ظاهر شوندۀ سرمایه‌دار، با قابلیت تمام نشان مى‌دهد که عشق به قدرت یکى از عناصر عشق به ثروت است. «مشرکین در پرتو عقل توانستند به این نتیجه دست یابند که رباخوار دزد و آدمکش مضاعف است. اما ما مسیحیان آنان را به سبب پول‌شان چندان بزرگ مى‌داریم که گوئى ایشان را می‌پرستیم … آنکس که غذای دیگری را مى‌خورد یا از کفَش مى‌رباید و یا از او بسرقت مى‌برد، اگر به اختیار مى‌کند، بهمان درجه مرتکب قتل نفس شده است که آنکس که فرد دیگری را از گرسنگى هلاک مى‌کند یا به نیستى مى‌کشاند. رباخوار نیز همین مى‌کند، و با اینهمه بر کرسى خود ایمن نشسته است، حال آنکه حقا باید بر حلقه دار آویخته و در ازای هر گیلدری که بسرقت برده یک کلاغ به خوردن او مشغول باشد، مشروط بر اینکه تا آن هنگام چندان گوشت بر تن او مانده باشد که آن کلاغان سراسر منقار در پیکرش فروبرند و باتفاق تناول کنند … حال آنکه ما خرده‌سارقین را بر دار مى‌کنیم … در همان حال که دزدان کوچک در کُند و زنجیرند دزدان بزرگ در طلا و ابریشم غوطه مى‌خورند … و لذا انسان بر این کره خاک پس از ابلیس دشمنى قهارتر از پول‌پرست و رباخوار ندارد، چه او در پى خدائى کردن بر دیگران است. ترکان، لشکریان، و مستبدین نیز شریرند، لکن باید مردمان را بگذارند تا زندگى کنند، و باید معترف شوند که شریرند و دشمن، و گهگاه بر کسانى رحم آورند، سهل است، باید که رحم آورند. اما رباخوار و آزمند را اگر مخیر کنند خواستش اینست که جهانیان همه از گرسنگى و تشنگى، درماندگى و نیاز، هلاک شوند، تا مگر همۀ آنچه هست به او رسد، و وی هر کس را نواله‌ای دهد همچون خدای، و سروریش بر آنان ابدی و هر چه فزون‌تر گردد. [در اینست خرسندی خاطر او. و نیز - ف.] در آنکه رداهای فاخر بر تن و زنجیرها و انگشتری‌های طلا در انگشت کند، بر محاسنش دست کشد، و مردمان در او بدیدۀ مردی نیک‌سیرت و متقی بنگرند … رباخواری هیولای غول‌پیکری است همانند گرگ آدمیخوار که همه چیز را بدتر از کاکوس [Cacus] و گریون [Gerion] و آنته‌ایوس Antaeus] 4] به نابودی مى‌کشد. و با اینهمه خود را چنان مى‌آراید که مردمان با تقوایش بپندارند و ندانند آن گاوها که او پس پسک به درون لانۀ خود مى‌کشاند به کجا برده شده‌اند. اما هرکول نعره گاوان و اسیران را خواهد شنید و کاکوس را حتى در میان صخره‌ها و تخته‌سنگ‌ها خواهد یافت و گاوان را از چنگال خبیثش خواهد رهاند. کاکوس نام آن خبیث، نام آن رباخوار مومن‌نماست که همه چیز را مى‌رباید، مى‌برد و مى‌‌بلعد. و اقرار نخواهد کرد که اینهمه را او کرده است، و مى‌پندارد که کسى به آن پى نخواهد برد، چه گاوها را از دُم گرفته پس پسک به لانه خود کشانده و اینک از اثر سم‌هایشان چنین پیداست که از آنجا خارج شده‌‌اند. رباخوار به همین حیله قصد فریب جهانیان را دارد. مى‌خواهد چنین وانمود کند که فایده‌ای بر وجودش مترتب است و او گاو به جهانیان ارزانى داشته، حال آنکه همه چیز را چپاول مى‌کند و به تنهائى مى‌خورد …  حال که ما راهزنان، آدم‌کشان و سارقین را به چرخ شکنجه می‌بندیم و می‌کُشیم و گردن مى‌ز‌نیم، پس رباخواران همه را باید که صد چندان به چرخ شکنجه ببندیم و بکشیم … باید آنان همه را از هر گوشه بیابیم، طعن و لعن کنیم و گردن زنیم» (مارتین لوتر، ماخذ قبل).

۲۳- دکتر آیکین، توصیف منچستر و نواحى روستائى اطراف آن به شعاع سى تا چهل میل، لندن، ۱۷۹۵، ص۱۸۲ و بعد از آن.

۲۴- آدام اسمیت، ماخذ قبل، کتاب ۲، فصل ۳.

۲۵- حتى ژان باتیست سه مى‌گوید: «پس‌انداز اغنیا از جیب فقراست». «پرولتر رمى تقریبا به تمامى به هزینه جامعه زندگى مى‌کرد … امروزه تقریبا مى‌توان گفت جامعه نوین به هزینه پرولتاریا، یعنى از محل آن بخش از دستمزد کارگران که نمى‌گذارد به جیب خودشان برود، زندگى مى‌کند» (سیسموندی،  Études…، جلد۱، ص۲۴).

۲۶- مالتوس، ماخذ قبل، ص۲۰-۳۱۹.5

۲۷- تحقيقى در باب اصول مربوط به ماهيت تقاضا … الخ

۲۸- ماخذ قبل، ص۵۹. 

۲۹- سینیور، اصول پایه‌ای اقتصاد سیاسى، ترجمه آریوابن [Arrivabene]، پاریس، ۱۸۳۶، ص۳۰۹. اما این دیگر بر پیروان مکتب کلاسیک قدیم قدری گران آمد. «آقای سینیور بجای (عبارت «کار و سود») عبارت کار و پرهیز را گذارده است. آنکه درآمدش را تبدیل [به سرمایه] مى‌کند از لذتى که خرج کردن آن برایش ببار خواهد آورد پرهیز مى‌کند. منشأ سود نه سرمایه بلکه استفادۀ مولد از سرمایه است» (جان کازنُوْ، ماخذ قبل، ص۱۳۰، زیرنویس). جان استوارت میل، برعکس، هم تئوری سود ریکاردو را رونویسى مى‌کند و هم مفهوم «اجر پرهیز» سینیور را به آن الصاق می‌کند. او همانقدر که با هر تناقض پوچ پیش پا افتاده‌ای راحت است با «تناقض» هگلى که منشأ هر پروسه دیالکتیکى است معذب است. [افزوده نشر دوم:] هرگز بخاطر هیچ اقتصاددان قشری خطور نکرده است که لحظه‌ای در این باره تامل کند که همه اعمال انسان را مى‌توان نوعى «پرهیز» از مفهوم مخالف آن بحساب آورد. خوردن پرهیز از نخوردن است، راه رفتن پرهیز از ایستادن است، کار کردن پرهیز از بیکار ماندن است، بیکار ماندن پرهیز از کار کردن است، و الى آخر. جا داشت این آقایان گهگاه در جمله «معین بودن6 نفى است» اسپینوزا لختى تامل کنند.

۳۰- سینیور، ماخذ قبل، ص۳-۳۴۲.

۳۱- «هیچکس نیست که بجای آنکه گندم یا شرابش و یا ارزش معادل آنها را بلافاصله مصرف کند، آن یک را یک سال در دل خاک و این یک را سال‌ها در سرداب نگاه دارد مگر آنکه امیدوار باشد از این راه ارزش بیشتری بدست خواهد آورد» (اسکروپ - Scrope -  اقتصاد سیاسى‌، تالیف ا. پاتر، نیویورک، ۱۸۴۱، ص۴-۱۳۳).7

۳۲- «محرومیتى که سرمایه‌دار از رهگذر وام دادن ابزار تولید خود به کارگر (این اصطلاح نرم و نازکی است که اقتصاددانان قشری در انطباق با شیوه امتحان شده همیشگى‌شان برای یکى کردن کارگر مزدبگیر تحت استثمار با سرمایه‌دار صنعتى بکار مى‌برند، چرا که او هم از سرمایه‌داران دیگر پول وام مى‌گیرد!) متحمل مى‌شود؛ بجای آنکه با تبدیل آنها به اسباب تمتع یا تفریح ارزش آنها را به مصرف خود اختصاص دهد» (گ. مولیناری، ماخذ قبل، ص۶۳.

۳۳- کورسل سونوی، ماخذ قبل، ص۲۰.

۳۴- «انواع خاصى از درآمد که بیشترین سهم را در رشد سرمایه ملى ادا مى‌کنند خود در مراحل مختلف پیشرفت تغییر مى‌یابند، و بنابراین در میان ملل مختلف که بر پله‌های مختلف نردبان ترقی ایستاده‌اند یکسره متفاوتند … سود…در مراحل متقدم پیشرفت جامعه و در قیاس با دستمزد و اجاره منبع مهم انباشت نیست … آن زمان که قدرت تولیدی کار ملتى پیشرفت قابل ملاحظه‌ای کرده باشد سود به مرتبۀ منبع مهمی برای انباشت ارتقا مى‌یابد» (ریچارد جونز، کتاب درسى … الخ ، ص۱۶ و ۲۱).

۳۵- ماخذ قبل، ص۳۶ و بعد از آن. [ افزوده  انگلس بر نشر چهارم آلمانى:] در اینجا باید اشتباهى رخ داده باشد زیرا از این فراز ردی بدست نیامد. 8

۳۶- «ریکاردو مى‌گوید: ’  انباشت سرمایه یا انباشت وسایل بکارگیری (یعنی استثمار) کارگر در همه مراحل مختلف [پیشرفت] جامعه کمابیش بسرعت صورت مى‌گیرد، و باید در همه حال بستگى به قوای تولیدی کار داشته باشد. قوای تولیدی کار عموما در جائى به حد اعلای رشد مى‌رسند که زمین فراوان و حاصل‌خیز باشد‘. در جمله اول اگر قوای تولیدی کار به معنای کوچک بودن جزئى از هر محصولى باشد که سهم کسانی می‌شود که آنرا با دست خود تولید کرده‌اند، آنگاه این جمله تقریبا هیچ چیز جز یک این همانى [یا همانگوئی - ف] در بر ندارد. زیرا جزء باقیمانده عبارت از صندوقى است که سرمایه مى‌تواند، در صورت تمایل صاحبش، از محل آن انباشت کند؛ اما آخر این دیگر آن چیزی نیست که عموما در جاهائى که حاصل‌خیزترین زمین‌ها وجود دارد اتفاق مى‌افتد» (مشاهداتی در زمینه برخی مناقشات کلامی ، …  الخ، ص۵-۷۴).

۳۷- جان استوارت میل، مقاله‌ای در باب برخى مسائل حل نشده اقتصاد سیاسى، لندن، ۱۸۴۴، ص۹.

۳۸- مقاله‌ای در باب صناعت و تجارت‌، لندن، ۱۷۷۰، ص۴۴. در دسامبر ۱۸۶۶ و ژانویه ۱۸۶۷ روزنامه تایمز نمونه دیگری از این فوران احساسات از جانب معدن‌داران انگلستان بچاپ رساند که حاوی وصف زندگى سعادتمندانه کارگران معدن بلژیک بود، که از «اربابان»شان واقعا یک شاهى بیش از قوت لایموت نمى‌خواهند. کارگران بلژیکى تحمل بسیار دارند؛ اما ظاهرا فقط تا آن حد که تایمز عکس‌شان را بعنوان پرولتاریای نمونه بیندازد! جواب همه این حرف‌ها در فوریه ۱۸۶۷ داده شد. اعتصاب کارگران معدن بلژیک در ناحیه مارشى‌ین [Marchienne] را با مخلوط باروت و سرب خواباندند.

۳۹- ماخذ قبل، ص۴۴، ۴۶.

۴۰- مانوفاکتوردار نورتمتون‌شایری در اینجا مختصر تقیه‌ای مى‌کند - که البته مى‌شود آنرا بر کسى که دل چنان پری دارد بخشید -  و آن اینکه وانمود مى‌کند موضوع مقایسه‌اش در اینجا زندگى کارگران صنعتى در انگلستان و فرانسه است. اما واقعیت اینست که در صفحات بعد به شیوه گیج و گول خود اعتراف مى‌کند که تصویری که در جملات بالا بدست داده در واقع از زندگى کارگران زراعى فرانسه است.

۴۱- ماخذ قبل، ص۱-۷۰. [ افزوده انگلس بر نشر سوم آلمانى:] امروزه، به یمن رقابت در بازار جهانى که از آن زمان بیشتر است، ما پیشرفت بسیار زیادی کرده‌ایم. آقای استیپِلتون [Stapleton] نماینده پارلمان خطاب به مردم حوزه انتخابیه‌اش مى‌گوید: «اگر چین روزی کشور صنعتى بزرگى بشود، من نمى‌دانم نفوس صنعتى اروپا چگونه مى‌خواهند بدون آنکه [سطح زندگى] خود را به سطح رقبای [چینی] شان تنزل دهند از پس این رقابت برآیند» (تایمز، ۳ سپتامبر ۱۸۷۳، ص۸). هدف مطلوب سرمایه انگلیسى دیگر دستمزدهای خاک قاره نیست. خیر، بهیچوجه، دستمزدهای چینى است!

۴۲- بنیامین تامپسون، مقالات، سیاسى، اقتصادی و فلسفى، الخ، ۳ جلد، لندن، ۱۸۰۲-۱۷۹۶، جلد۱، ص۲۹۴. سِر ایدن (Sir F. M. Eden) در کتاب حال و روز فقرا؛ یا تاریخ طبقات کارگر در انگلستان، الخ آش گدای دست‌پخت کنت رامفورد را به مراقبین در خانه‌های کار قویا توصیه مى‌کند، و با لحنى نکوهش‌گر خطاب به کارگران انگلیسى مى‌گوید « بسیاری فقرا هستند که، بخصوص در اسکاتلند، ماه‌ها با خوردن بلغور جو و جو سیاه که با آب و نمک خالى مخلوط مى‌کنند خوش و خرم در کنار هم زندگى مى‌کنند» (جلد۱، فصل۲، ص۵۰۳). از این گونه ارجاعات و اشارات در قرن نوزدهم هم شده است. «پاک‌ترین و سالم‌ترین مخلوط آردی که کارگر کشاورزی انگلستان حاضر بخوردنش نیست … در اسکاتلند که سطح سواد بالاتر است احتمالا کسى چنین تعصبى ندارد» (چارلز پِری -  [C. H. Parry]  دکتر در طب، بررسى مساله ضرورت وجود قوانین غله موجود، لندن، ۱۸۱۶، ص۶۹). اما همین پری شکوه دارد که وضع کارگر انگلیسى اکنون (در ۱۸۱۵) بسیار خراب‌تر از زمان ایدن (۱۷۹۷) است.

۴۳- از گزارشات آخرین کمیسیون پارلمانى برای رسیدگى به تقلب در مواد غذائى پیداست که حتى تقلب در داروهای پزشکى در انگلستان قاعده است، و نه استثنا. بعنوان مثال آزمایش سى و چهار نمونه تریاک خریداری شده از همین تعداد داروخانه در لندن نشان داد که سى و یک نمونه آن با دانه خشخاش، صمغ، خاک رس، شن و غیره مخلوط بود. و در چند نمونه از این تعداد حتى ذره‌ای مرفین پیدا نشد.

۴۴- G. L. Newnham (وکیل دعاوی)، مروری بر شواهد عرضه شده به کمیته مشترک مجلسین در باب قوانین غله، لندن، ۱۸۱۵، ص۲۰، زیرنویس.

۴۵- ماخذ قبل، ص۲۰-۱۹.

۴۶- چارلز پری، ماخذ قبل، ص۷۷، ۶۹. در مقابل، زمینداران نه تنها «خسارت» جنگ ضدژاکوبنى خود را، که بنام انگلستان به پیش می‌بردند، گرفتند، بلکه وسیعا هم  بر ثروت‌شان افزودند. اجاره زمین‌هایشان را دو، سه، چهار، «و در یک مورد در طول هیجده سال شش برابر» کردند (ماخذ قبل،  ص۱۰۱-۱۰۰).

۴۷- فردریک انگلس، وضع طبقه کارگر در انگلستان، ص۲۰.

۴۸- اقتصاد [سیاسی] کلاسیک بعلت نقایصى که در تحلیلش از پروسه کار و پروسه ارزش‌افزائی وجود دارد این جنبه مهم بازتولید را هرگز آنطور که باید درنیافته است. این را، بعنوان نمونه، مى‌توان در آثار ریکاردو دید که مثلا مى‌گوید علیرغم هر تغییری در بارآوری کار، «یک میلیون نفر در مانوفاکتورها همواره مقدار ثابتی ارزش تولید مى‌کنند». این صحیح است، ولی بشرط آنکه درجه گستردگى و فشردگى کارشان ثابت باشد. اما آنچه ریکاردو در برخى نتیجه‌گیری‌های خود از نظر دور مى‌دارد اینست که واقعیت مزبور مانع آن نمى‌شود که یک میلیون نفر، با کارهائی که از درجات مختلف بارآوری برخوردارند، مقادیر بسیار متفاوت وسایل تولید را به محصول ساخته شده تبدیل و بدینوسیله مقادیر بسیار متفاوتی ارزش را [در قالب این محصولات] حفظ کنند؛ چیزی که در نتیجه باعث مى‌شود ارزش محصولات تولید شده بسیار متفاوت باشد. به این نیز اشاره کنیم که ریکاردو به عبث کوشید تا با استفاده از همین مثال تفاوت ارزش استفاده (که وی در اینجا آنرا ثروت یا دارائى مادی مى‌نامد) و ارزش مبادله را برای ژان باتیست سه روشن کند. سه در جواب گفت: «و اما در مورد مشکلى که ریکاردو مطرح مى‌کند مبنى بر اینکه یک میلیون نفر با استفاده از شیوه‌های بهتر تولید مى‌توانند دو سه برابر بیشتر ثروت تولید کنند بدون آنکه ارزش بیشتری تولید کنند، این مشکل برطرف مى‌شود هر گاه در نظر بگیریم، و باید در نظر بگیریم، که تولید مانند مبادله‌ای است که در آن فرد خدمات تولیدی کار، زمین و سرمایه خویش را عرضه مى‌کند برای آنکه [در عوض] محصول ببرد. ازطریق همین خدمات تولیدی است که همه محصولات موجود در جهان بدست مى‌آید. لذا…هر چه کمیت اشیای مفیدی که با این خدمات و از طریق مبادله‌ای که تولید نامیده مى‌شود بدست مى‌آید بزرگتر باشد، ما ثروتمندتریم و خدمات تولیدی‌مان از ارزش بیشتری برخوردار است» (ژ. ب. سه، مکاتبات با م. مالتوس، پاریس، ۱۸۲۰، ص۹-۱۶۸). «مشکلى» که سه قصد بر طرف کردنش را دارد -  و در واقع مشکل خود اوست نه ریکاردو - اینست: چرا ارزش مبادلۀ ارزش‌استفاده‌ها با افزایش کمیت‌شان که نتیجه بالا رفتن بارآوری کار است افزایش نمى‌یابد؟ جواب: لطفا ارزش استفاده را ارزش مبادله بنامید، مشکل برطرف مى‌شود. توضیح آنکه ارزش مبادله شیئ است، شیئى که بنحوی به مبادله ربط دارد. بنابراین اگر تولید را مبادله کار و وسایل تولید در ازای محصول بنامیم، مثل روز روشن است که هر چه ارزش ‌‌استفاده بیشتری از تولید بدست آید به همان نسبت ارزش مبادله بیشتری بدست آمده است. بعبارت دیگر یک روز کار هر چه ارزش ‌استفاده بیشتری، مثلا جوراب بیشتری، تحویل جوراب‌ساز بدهد، او ثروتمندتر، یعنى جوراب‌مندتر است. اما دفعتا به خاطر سه خطور مى‌کند که «با بالا رفتن کمیت» جوراب‌ها «قیمت آنها» (که البته هیچ ربطى به ارزش مبادله‌شان ندارد!) افت مى‌کند «زیرا رقابت آنان (تولیدکنندگان) را وامی‌دارد تا محصولات‌شان را به قیمت هزینۀ تولید آنها بفروشند». اما اگر قرار باشد سرمایه‌دار کالایش را به قیمت تمام شده بفروشد سودش از کجا مى‌آید؟ این دیگر مهم نیست؛ بگذرید! سه اعلام مى‌کند که در نتیجه افزایش بارآوری هر کس در مقابل پرداخت همان معادلى که سابقا مى‌پرداخته اکنون بجای یک جفت جوراب دو جفت دریافت می‌کند. بدین ترتیب نتیجه‌ای که به آن مى‌رسد دقیقا همان حکم ریکاردو یعنى حکمى است که قصد رد کردنش را داشت. سه پس از این تلاش زورمند فکری رو به مالتوس مى‌کند و با عتاب مى‌گوید: «بله قربان، اینست آن تعلیم [دکترین] متینی که بدون آن، من مى‌گویم، نمى‌توان بزرگترین مشکلات اقتصاد سیاسى و على‌الخصوص این مشکل را توضیح داد که چرا ملتى مى‌تواند با وجود تنزل ارزش محصولاتش ثروتمندتر شود، حال آنکه ثروت همان ارزش است» (ماخذ مذکور، ص۱۷۰). یک اقتصاددان انگلیسى درباره این گونه ترفندها که در مکاتبات سه هم بچشم مى‌خورد چنین نظر مى‌دهد: «این اطوارهای ساختگى کلامى کل آن چیزی است که آقای سه با خرسندی خاطر از جمله تعالیم خود مى‌خواند، و با جدیت تمام از مالتوس مى‌خواهد که آنرا در هارتفورد درس بدهد؛ همانطور که اکنون ’در بسیاری نقاط اروپا‘ آنرا درس مى‌دهند. سه مى‌گوید: ’ اگر همه این احکام بنظرتان ضد و نقیض مى‌‌آیند، توجه خود را معطوف به معنائى سازید که القا مى‌کنند. و آنگاه با جسارت مى‌توانم ادعا کنم که بنظرتان بسیار ساده و بسیار عقلانى خواهند رسید‘. بیشک چنین است؛ ولى آنگاه، متعاقب همان پروسه، احکام مزبور همه چیز بنظر خواهند رسید جز بدیع و دست اول» (تحقیقى در باب اصول مربوط به ماهیت تقاضا، الخ، ص۱۱۶،۱۱۰).

۴۹- مک‌کالاک مفهوم «دستمزد کار قبلی» را خیلى پیش از مفهوم «اجر پرهیز» سینیور کشف کرده و بنام خود ثبت داده بود.

۵۰- از جمله رجوع کنید به جرمى بنتام، نشر سوم، پاریس، ۱۸۲۶، جلد ۲، کتاب چهارم، فصل۲.

۵۱- بنتام یک پدپده انگلیسى ناب است. در هیچ زمان و در هیچ کشوری هیچ شیخ شغری (منجمله کریستیان وولف خودمان در آلمان)9 بابت کراماتى از نوع خوردن شیره و اعلام شیرینى آن اینهمه باد به غبغب نینداخته است. کشف اصل بهره‌جوئى10 هیچ ربطى به بنتام ندارد. کاری که او در این زمینه کرده صرفا تکرار خشک و کسالت‌آور حرف‌هائى است که هِلْوِِتیوس و سایر فرانسویان قرن هیجدهم با بیانى بدیع و پرطراوت زده بودند. برای پى بردن به اینکه چه چیز برای سگ سودمند است باید طبیعت سگان را بررسى کرد. خود این طبیعت را نمى‌توان از اصل بهره‌جوئى استنتاج کرد. با بکار بستن همین ملاک در مورد انسان، مى‌توان گفت کسى که مى‌خواهد همه اعمال، حرکات، مناسبات و غیره انسان را با محک اصل بهره‌جوئى بسنجد باید نخست طبیعت انسان را بطور عام، و سپس طبیعت انسان بمنزله محصول هر دوران خاص تاریخى را بررسی کند. اما بنتام را با این زحمت‌ها کاری نیست. با خام‌ترین خام‌اندیشى‌ها فرض مى‌گیرد که خرده بورژوای مدرن، و بخصوص از نوع انگلیسى‌اش، انسان نرمال است، و آنچه برای این نوع خاص انسانِ نرمال، و دنیایش، سودمند است، در حقیقت فی نفسه سودمند است. بنتام این معیار را به گذشته و حال و آینده تعمیم مى‌دهد. بعنوان مثال، مسیحیت «سودمند» است «زیرا بنام دین همان چیزهائى را منع مى‌کند که آئین‌نامه کیفری بنام قانون مى‌کند». نقد ادبى «زیانمند» است زیرا عیش متعینین را در هنگام خواندن آثار مارتین تاپر منقص مى‌کند. با این گونه خزعبلات است که بنتام صدیق با شعار «هیچ روزی بى‌خط مباد»11 کوهى از کتاب بیرون داده است. من اگر شهامت دوستم هاینریش هاینه12 را داشتم جناب جرمى را نابغۀ حماقت بورژوائى مى‌‌خواندم.

۵۲- « اقتصاد سیاسى‌دانان تمایل ثابتی دارند به این که مقدار معینى سرمایه و تعداد معینى کارگر را آلات مولدی که از قوای یکسان برخوردارند، یا با فشردگى یکسان معینى کار مى‌کنند، در نظر بگیرند … ایشان مدعیند که…کالا تنها عامل تولید است … ثابت مى‌کنند که تولید را هرگز نمى‌توان توسعه داد زیرا شرط لازم و حتمى تحقق این امر آنست که مقدار غذا، مواد اولیه و ابزارهای کار پیشتر فزونى یافته باشد؛ که در واقع معادل اینست که کسى ادعا کند افزایش تولید بدون افزایش قبلى آن ممکن نیست، و یا، در یک کلام، افزایش تولید غیرممکن است» (س. بیلى، ۱۸۳۷، لندن، ص۵۸،۷۰). بیلى دگم مذکور را فقط از زاویه پروسه گردش نقد مى‌کند.

۵۳- جان استوارت میل در کتاب اصول اقتصاد سیاسى مى‌گوید: «محصول کار در حال حاضر به نسبت عکس خود کار تقسیم مى‌شود: بزرگترین سهم به آنها مى‌رسد که هرگز به عمرشان کار نکرده‌اند؛ سهم بعد به آنان تعلق مى‌گیرد که کارشان تقریبا فقط جنبه اسمى دارد؛ و به همین ترتیب رو به پائین پلکان که اجرت کم و کمتر و کار سخت‌تر و ناخوشایندتر مى‌شود، تا آنجا که کارگری که خستگى‌آورترین و فرسوده‌کننده‌ترین کار جسمى را انجام می‌دهد نمى‌توان با قاطعیت گفت قادر به تامین مایحتاج اولیه زندگى مى‌شود یا نه». اجازه دهید برای اجتناب از هر گونه سوءتفاهم این را بگویم که کسانى مانند جان استوارت میل بخاطر تناقضى که میان دگم‌های اقتصادی سنتى و گرایشات مدرن‌شان وجود دارد کاملا بحق قابل مواخذه‌اند، اما در عین حال بسیار غیرمنصفانه خواهد بود اگر کسى بخواهد آنان را همراه با گله اقتصاددانان قشری توجیه‌گر به یک چوب براند.

۵۴- هانری فاسِت، استاد اقتصاد سیاسى در کیمبریج، موقعیت اقتصادی کارگر بریتانی، لندن، ۱۸۶۵، ص۱۲۰.

۵۵- جا دارد خاطر نشان کنم که مقولات «سرمایه متغیر» و «سرمایه ثابت» را نخستین بار من بکار بردم. اقتصاد سیاسى از زمان آدام اسمیت ببعد با سرگیجه کامل مختصات شاخص نهفته در این مقولات را با تمایزات صوری صرف میان سرمایه مستقر و سرمایه در گردش [یا شناور] ، که ریشه در پروسه گردش دارند، خلط کرده است. برای تفصیل بیشتر در این باره رجوع کنید به جلد۲، بخش۲.

۵۶- فاست، ماخذ قبل، ص۳-۱۲۲.

۵۷- مى‌توان گفت که نه تنها سرمایه بلکه کارگر نیز، بصورت مهاجر، از انگلستان صادر مى‌شود. اما در متن بالا صحبت بر سر اموال موهوب13 مهاجرین، که اغلب از غیرکارگران و اکثرا فرزندان ذکور مزرعه‌دارانند، نیست. نسبت سرمایه افزوده‌ای که سالانه بخارج صادر و در آنجا در مرابحه بکار می‌افتد به انباشت سالانه، بسیار بزرگتر از نسبت تعداد مهاجرین سالانه به افزایش جمعیت سالانه است.

 

1 اصل نقل قول به انگلیسى است، و مارکس در متن آلمانى عبارت اول را «انباشته شدن سرمایه‌» ترجمه کرده؛ زیرا لغت stock انگلیسى را بمعنی «سرمایه»، که از معانى قدیم آنست، گرفته. با توجه به محتوای جمله، «تلنبار شدن مال‌التجاره (یا کالاها)»٬ بعبارت دیگر٬ «انباشته شدن انبارها»٬  صحیح بنظر مى‌رسد. در ترجه فرانسه نیز «تلنبار شدن کالاها» آمده است.

2 این زیرنویس در هیچیک از نشرهای آلمانی نیامده، اما در ترجمه ۱۸۷۲ فرانسه وارد شده است -  ف.

3 «قیمت کل تولید سالانه…بالطبع به سه جزءِ اجاره زمین، دستمزد کارگر و سود سرمایه تقسیم مى‌شود» (ثروت ملل، کتاب .اول، فصل۱۱، موخره) -  ف.

4 اینها از جمله غول‌هائى هستند که هرکول با آنها جنگیده و شکست‌شان داده است. داستان نبرد هرکول با کاکوس، که در جمله بعد به آن اشاره شده، از این قرار است که هرکول از اردوکشى خود به مغرب مدیترانه بازمى‌گشت و گاوهای گریون را با خود داشت. در نزدیکى رود تیبِر به استراحت پرداخت و گاوان را در آن حوالى به چرا فرستاد. کاکوس هشت راس از آنها را ربود و برای آنکه اثری از دزدیش بجا نگذارد گاوها را از دُم‌شان گرفت و کشید تا پس پسک راه بروند و بنظر رسد گاوها بجای آنکه داخل غار او شده‌اند از آن بیرون‌آمده‌‌اند. هرکول از خواب برخاست و از صدای گاوان به جایشان پى برد، با کاکوس درآویخت و او را هلاک کرد.

5 راه حل مالتوس در واقع برای مشکل زیاده‌تولید بود که آنرا معضل همیشگى سرمایه‌داری مى‌دانست؛ زیرا اکثریت اعضای جامعه یعنى طبقات کارگر همواره مصرف یا تقاضائى فقط در حد بخور و نمیر دارند و بنابراین کالاهائى که طبقه سرمایه‌دار تولید مى‌کند یقینا در بازار باد خواهد کرد. لذا برای حل مشکل باید از موجودیت طبقه «مصرف‌کنندگان غیرمولد»، کسانى که مصرف مى‌کنند بی آنکه تولید کنند و بر مشکل زیاده‌تولید بیفزایند، حمایت شود. بدین ترتیب هم «عطش به مصرف» اینها ارضا و ابقا مى‌شود و هم «عطش به انباشت» سرمایه‌داران که به این ترتیب موفق به فروش سودآور کالاهایشان خواهند شد. طبقه مصرف‌کنندگان غیرمولد تشکیل … می‌شود از زمینداران که بهره مالکانه (یا اجاره ارضی) خود را از زمین‌شان مى‌گیرند، باضافه لشکری از مفتخواران رنگارنگ دولتى و کلیسائى، و حتى جنگ‌های پرهزینه، که وجود همگى‌شان باید از راه وضع مالیات‌های سنگین تامین شود (رجوع کنید به مارکس، تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۳، ترجمه انگلیسى، ص۳-۵۰).

6 Bestimmtheit = determinateness - تحت اللفظ: معین بودگی (حالت معین بودن). این را در فارسی «تعیین» و «تعیّن»، و در نتیجه جمله اسپینوزا را «تعیین نفی است» و «تعیّن نفی است» ترجمه کرده‌اند، که هر دو غلط است. «تعیین» اسم مصدر متعدی است بمعنای «تعیین کردن»، و نه «تعیین شدن»، آنگونه که، بعنوان مثال، نجف دریابندری در درد بی‌خویشتنی (تهران، ۱۳۶۸، ص۲۱۳) آورده است. «تعین» هم اسم مصدر لازم است بمعنای «عینیت یافتن»، یعنی بصورت عین (شیئ یا چیز) ظاهر شدن، و ربطی به «تعیین» (شدن یا کردن) ندارد. با اینحال، دریابندری خود در توضیح این جمله اسپینوزا بدرست آورده است: «... یعنی امر معین همان است که هست، و غیر از سایر امور است، و لذا سایر امور نیست. مثلا ’مربع بودن‘ مستلزم ’دایره نبودن‘ است…» (همانجا).   

7 این فراز در واقع برگرفته از کتابی است که ا. پاتر خود نویسنده [و نه مولف، یا گردآورنده] آن است،  با عنوان  اقتصاد سیاسی؛ اهداف، فوائد و اصول آن، نیویورک، ۱۸۴۱. اما این کتاب خود عمدتا چاپ دوباره‌ای از کتاب اسکروپ است با عنوان اصول اقتصاد سیاسی، که در سال ۱۸۳۳ در انگلستان منتشر شد -  ف.

8 برعکس، این فراز را مى‌توان در همان صفحه ۳۶ یافت. اما مارکس آنرا بسیار فشرده کرده است. صورت کامل آن به این شرح است: «دستمزد کارکنان بخش کشاورزی از صندوقى که از محل درآمد پس‌انداز و انباشت شده باشد پرداخت نمى‌شود. [بعبارت دیگر -  ف.] دستمزد هیچ پروسه انباشتى را از سر نگذرانده است…بلکه توسط خود کارگران تولید مى‌شود، و هیچگاه بشکلى جز شکل ذخیره‌ای برای مصرف بلافصل خود آنها وجود ندارد» - ف.

9 Christian Wolff  -  کریستیان وولف (۱۷۵۴-۱۶۹۷) فیلسوف و ریاضی‌دان آلمانی، از پیروان لایبنیتس. فلسفه او در حقیقت چیزی جز اقتباسی عامیانه و رقیق شده از افکار لایبنیتس نبود، و در آلمان از دهه سی قرن هیجدهم تا زمان کانت در عرصه فلسفه میدان‌دار بود -  ف.

10 Nützlichkeitsprinzip = principle of utility  -  اصل بهره‌جوئی، یا طلب خوشی. رجوع کنید به فصل ۶، زیرنویس 1، اینجا.

11  nulla dies sine linea-  جمله‌ای که در عهد باستان به نقاشى بنام آپلس  [Aplles] نسبت داده شده است. آورده‌اند که روزی نمى‌شد که آپلس خطى بر تصویری که مشغول کشیدنش بود اضافه نکند - ف.

12 Heinrich Heine  - هاینریش هاینه (۱۸۵۶-١٧٩٧) شاعر و منقد ادبى مشهور انقلابى آلمان؛ از دوستان نزدیک مارکس و انگلس.

13 peculium - موهوب: در قوانین رم عبارت از ملک مختصری بود که پدر به فرزند، یا برده‌دار به برده، هبه مى‌کرد. در اینجا منظور اینست که اموال موهوبی که مهاجرین پشت سر باقى مى‌گذارند در معنا، بمنزله بخشى از باصطلاح صندوق کار، جبران از دست رفتن سرمایه صادراتى یا دقیق‌تر بگوئیم جبران از دست رفتن آن بخش از سرمایه صادراتى را مى‌کند که اگر در کشور باقی مى‌ماند به صندوق [تامین] کار مى‌رفت - ف.