سرمايه،  جلد ١
بخش هفتم: 
پروسه انباشت سرمایه
 
فصل ٢٤:
تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه

۱. رشد تولید کاپیتالیستى در مقیاس فزاینده. وارونه شدن قوانین ملکی در تولید کالائى و تبدیل شدن آنها به قوانین تملک در تولید کاپیتالیستی

۲. درک غلط اقتصاد سیاسی از بازتولید در مقیاس فزاینده

۳. تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد. تئوری پرهیز

۴. عواملى که مستقل از نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد میزان انباشت را تعیین مى‌کنند، یعنی درجه استثمار قوه کار، بارآوری کار، رشد اختلاف میان مقدار سرمایه‌ای که بمصرف می‌رسد و سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود. مقدار سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود

۵. باصطلاح صندوق کار

 

پی‌نویس‌های فصل ٢٤

 

٢- درک غلط اقتصاد سیاسى از بازتولید فزاینده

 

پیش از آنکه بکوشیم توصیف دقیق‌تری از انباشت، یا بازتبدیل ارزش اضافه به سرمایه، بدست دهیم، باید ابهامى که اقتصاد سیاسى کلاسیک در این زمینه بوجود آورده است را برطرف کنیم.

کالاهائى که سرمایه‌دار با بخشى از ارزش اضافه برای مصرف خود مى‌خرد کار وسایل تولید٬ یا وسایل ارزش‌افزائى سرمایه٬ را انجام نمى‌دهند؛ و بر همین قیاس کاری که او از این طریق برای ارضای نیازهای طبیعى و اجتماعى خود مى‌خرد نیز نقش کار مولد [ارزش] را ایفا نمى‌کند. سرمایه‌دار با خریدن آن کالاهای مصرفی و این نوع کار ارزش اضافه را بجای آنکه تبدیل به سرمایه کند بمصرف می‌رساند، یا خرج مى‌کند. لذا برای اقتصاد بورژوائى اهمیت تعیین‌کننده داشت که در مقابل شیوه زندگى مألوف اشرافیت قدیم، که هگل توصیف درست «مصرف هر آنچه در دسترس است» را از آن بدست می‌دهد و بخصوص در تجملاتى مانند داشتن خدم و حشم نمود مى‌یابد، به اشاعه این آموزش همت بگمارد که انباشت سرمایه نخستین وظیفه هر شهروند است، و بیوقفه موعظه کند که این مقصود حاصل نخواهد شد مگر آنگاه که افراد از مصرف کل درآمد خود اجتناب کنند و بخش نسبتا قابل ملاحظه‌ای از آنرا به استخدام کارگران مولدِ بیشتر اختصاص دهند، زیرا دخل حاصل از این کارگران بر خرج‌شان مى‌چربد. اقتصاد بورژوائى از سوی دیگر باید با این تعصب رایج درمى‌افتاد که گویا تولید کاپیتالیستى با دفینه‌سازی یکی است،۱۴ و بنابراین ثروت انباشته یا ثروتى است که بشکل طبیعى فعلیش از خرابى و فساد حفظ گردیده، یعنی از دایره مصرف بیرون کشیده شده، و یا ثروتى است که اساسا وارد حوزه گردش نشده. اقتصاد سیاسی لاجرم باید به ترویج این آموزش همت می‌گمارد که بیرون کشیدن پول از گردش دقیقا ضد خصلت ارزش‌افزائی آن بمنزله سرمایه است، و کالا انباشت کردن، بمعنای دفینه ساختن از کالاها، دیگر سفاهت محض است.۱۵ انباشته شدن کالا در مقیاس بسیار بزرگ در حقیقت یا نتیجه بروز تنگنائى در حوزه گردش است و یا نتیجۀ زیاده‌تولید.۱۶ درست است؛ تفکر عامیانه از یک سو تحت تاثیر منظره انبوه اجناسى است که اغنیا برای مصرفِ تدریجى خود انبار مى‌کنند،۱۷ و از سوی دیگر تحت تاثیر ذخائر نقدى‌ است که این گروه تشکیل مى‌دهند. پدیده دوم پدیده‌ای است که در همه شیوه‌های تولیدی دیده مى‌شود، و ما در تحلیل پروسه گردش مکث کوتاهى بر آن خواهیم کرد.1

بدین ترتیب این نظر اقتصاددانان کلاسیک کاملا درست است که مى‌گویند یک وصف خصلت‌نمای پروسه انباشت اینست که محصول اضافه بجای آنکه توسط کارگران غیرمولد بمصرف برسد توسط کارگران مولد بمصرف مى‌رسد. اما اشتباهات‌شان هم دقیقا از همین نقطه شروع مى‌شود. آدام اسمیت این نظر را باب کرد که انباشت خود یعنى مصرف محصول اضافه بوسیله کارگران مولد، و لاغیر. این معادل آنست که بگوئیم تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه یعنى تبدیل شدن ارزش اضافه به قوه کار، و لاغیر. حال بشنویم که ریکاردو در این باره چه مى‌گوید: «باید این را درک کرد که همه تولیدات یک کشور بمصرف مى‌رسند، اما از زمین تا آسمان تفاوت است میان مصرف این تولیدات توسط کسانى که بازتولید مى‌کنند و مصرف آنها توسط کسانى که ارزش دیگری تولید نمى‌کنند. وقتى مى‌گوئیم درآمد پس‌انداز و به سرمایه افزوده می‌شود منظورمان اینست که آن بخش از درآمد که به این صورت به سرمایه اضافه مى‌شود بجای اینکه توسط کارگران غیرمولد بمصرف برسد توسط کارگران مولد بمصرف مى‌رسد. اشتباهى بزرگتر از این نیست که تصور کنیم سرمایه از طریق مصرف نشدن افزایش مى‌یابد».۱۸ در واقع اشتباهى بزرگتر از این نیست که ریکاردو و همه اقتصاددانان کلاسیک بعد از او همان حرف آدام اسمیت را تکرار ‌کنند که «آن بخش از درآمد که مى‌گوئیم به سرمایه اضافه مى‌شود توسط کارگران مولد بمصرف مى‌رسد». بر طبق این نظر همۀ ارزش اضافه‌ای که تبدیل به سرمایه مى‌شود تبدیل به سرمایه متغیر مى‌شود. اما واقعیت اینست که ارزش اضافه، مانند ارزش بکار افتادۀ اولیه، به سرمایه ثابت و متغیر یعنى به وسایل تولید و قوه کار تقسیم مى‌شود. قوه کار شکل وجودی سرمایه متغیر در خلال پروسه تولید است. در این پروسه سرمایه‌دار قوه کار را بمصرف مى‌رساند، و قوه کار با عملکرد خود، یعنى کار، وسایل تولید را بمصرف می‌رساند. در همین ضمن پولى که بابت خرید قوه کار پرداخت شده تبدیل به وسایل زندگی مى‌‌شود، و آنگاه این وسایل نه توسط «کار مولد» بلکه توسط «کارگر مولد» بمصرف مى‌رسند. آدام اسمیت در انتهای یک تحلیل از بیخ و بن غلط به این نتیجه پوچ مى‌رسد که اگر چه هر تک سرمایه به سرمایه ثابت و متغیر تقسیم مى‌شود اما کل سرمایه اجتماع را مى‌توان تماما به سرمایه متغیر تحویل کرد. بعبارت دیگر این سرمایه تماما صرف پرداخت دستمزد مى‌شود. یعنى بعنوان مثال صاحب یک کارخانه پارچه‌بافى را در نظر بگیرید که مبلغ ۲٫۰۰۰ پوند را به سرمایه تبدیل مى‌کند. وی بخشى از پولش را به خرید کارگر بافنده و بخش دیگر آنرا به خرید نخ پشمی، ماشین‌آلات و غیره اختصاص مى‌دهد. اما کسانى که او از آنها نخ و ماشین‌آلات و غیره مى‌خرد خود بخشى از پول این خرید را صرف پرداخت دستمزد کارگر و غیره مى‌کنند، تا وقتى که همه ۲٫۰۰۰ پوند صرف پرداخت دستمزد شده باشد، یعنى تا وقتى که کل محصولى که ۲٫۰۰۰ پوند نماینده آنست توسط کارگران مولد بمصرف رسیده باشد. پیداست که همه قوت این استدلال در همان «و غیره» نهفته است، که خاصیتى جز این ندارد که ما را از اینجا به آنجا حواله دهد. آدام اسمیت در واقع بررسى خود را در همان نقطه که مشکلات شروع مى‌شود خاتمه می‌دهد.۱۹

پروسه بازتولید سالانه تا آنجا که صرفا جمع کل تولید سالانه را در نظر داریم بسادگى قابل درک است. اما تک تک عناصر این مجموعۀ سالانه باید بصورت کالا به بازار بیایند، و آنجاست که مشکلات شروع مى‌شود. خط سیر [یا منحنی] حرکات جداگانۀ تک سرمایه‌ها و درآمدهای2 شخصى یکدیگر را قطع مى‌کنند و در هم تنیده می‌شوند، و در مجموعه‌ای از تغییر موقعیت دادن‌های متناوب، بعبارت دیگر در گردش ثروت اجتماعى، گم مى‌شوند. این اغتشاش موجب سردر گمى مشاهده‌گر مى‌شود و کار تحقیق را با مسائل بسیار بغرنجى روبرو مى‌کند. ما در بخش سوم جلد ۲ تحلیلى از نحوه اتصال کل اجزای نظام به یکدیگر بدست خواهیم داد. این یکى از بزرگترین دستاوردهای فیزیوکرات‌هاست که در قالب «جدول اقتصادی»‌3 خود  برای نخستین بار کوشیدند سیر حرکت تولید سالانه را رد‌یابی و شکل خروج آن از حوزه گردش را ترسیم کنند.۲۰

و بالاخره، ناگفته پیداست که اقتصاد سیاسى از بهره‌برداری از این قضیه آدام اسمیت4 بنفع طبقه سرمایه‌دار یک دم غافل نمانده؛ و آن اینکه همۀ آن بخش از تولید خالص [یا تولید اضافه] که به سرمایه تبدیل مى‌شود را طبقه کارگر بمصرف مى‌رساند.

ادامه...

 

1 منظور «صندوق ذخیره پولى» است [که سرمایه‌دار آنرا برای رتق و فتق امور در مواقعى که پروسه فروش محصولات یا خرید وسایل تولیدش دچار اختلال یا تغییرات ناگهانى مى‌شود کنار مى‌گذارد.] رجوع کنید به سرمایه، جلد ۲، ترجمه انگلیسى، نشر پنگوئن، فصل ۲، بند ۴، با عنوان «صندوق ذخیره»، [ص۵-۱۶۴]-  ف.

2 برای تعریف مارکس از «درآمد» رجوع کنید به پی‌نویس‌های فصل ۲۴، شماره ۲۱.اينجا

3 Tableau économique - اشاره به جدول اقتصادی دکتر کنه شاخص‌ترین چهره فیزیوکرات‌ها است که در واقع نخستین جدول از نوع جداول «داده‌ها و ستانده‌ها»ی (input-output table)  امروز است. در این جدول اجتماع به سه طبقه اصلى یعنی کارگران کشاورزی (طبقه مولد محصول اضافه)، زمینداران (طبقه تملک‌کننده محصول اضافه، و به این معنا مولد)، و نامولدان (همه اقشار دیگر اجتماع که به کاری جز کشاورزی اشتغال دارند) تقسیم شده و از طریق آن نشان داده مى‌شود که تولید ملى، بر حسب ارزش، چگونه از طریق حوزه گردش میان این طبقات تقسیم مى‌گردد - تقسیمى که، با فرض ثابت ماندن سایر عوامل، نتیجه‌اش بازتولید در همان مقیاس قبل، یا بازتولید ساده، خواهد بود. مارکس جدول اقتصادی کنه را در سرمایه، جلد ۲، فصل ۱۹، و تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۱، فصل ۲، تحت عنوان «فیزیوکرات‌ها»، بررسى و نقد کرده است.

4 A. Smiths Satz = Adam Smith’s theorem - قضیه آدام اسمیت (به قیاس مثلا قضیه فیثاغورث). در ترجمه فاکس و انگلس «doctrine [دکترین؛ تعلیم؛ آموزه ] آدام اسمیت» آمده است.