سرمايه،  جلد ١
بخش هفتم: 
پروسه انباشت سرمایه
 
فصل ٢٤:
تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه

۱. رشد تولید کاپیتالیستى در مقیاس فزاینده. وارونه شدن قوانین ملکی در تولید کالائى و تبدیل شدن آنها به قوانین تملک در تولید کاپیتالیستی

۲. درک غلط اقتصاد سیاسی از بازتولید در مقیاس فزاینده

۳. تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد. تئوری پرهیز

۴. عواملى که مستقل از نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد میزان انباشت را تعیین مى‌کنند، یعنی درجه استثمار قوه کار، بارآوری کار، رشد اختلاف میان مقدار سرمایه‌ای که بمصرف می‌رسد و سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود. مقدار سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود

۵. باصطلاح صندوق کار

 

پی‌نویس‌های فصل ٢٤

 

٣- تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد. تئوری پرهیز

 

در فصل پیش ارزش اضافه (یا تولید خالص) را صرفا صندوقى برای تامین نیازهای مصرفی و فردی سرمایه‌دار در نظر گرفتیم. و در این فصل، تا اینجا، آنرا صرفا صندوقى برای تامین انباشت در نظر گرفته‌ایم. واقعیت اینست که ارزش اضافه هیچ یک از اینها نیست؛ هر دو آنهاست. بخشى از آنرا سرمایه‌دار بمنزله درآمد بمصرف مى‌رساند،۲۱ و بخش دیگرش را بصورت سرمایه بکار مى‌اندازد، یا انباشت مى‌کند.

پس اگر مقدار کل ارزش اضافه معین باشد، هر چه یک بخش آن بزرگتر باشد بخش دیگرش کوچکتر خواهد بود. نسبت بین این دو بخش، با فرض ثابت بودن سایر عوامل، بزرگ و کوچکى انباشت را تعیین مى‌کند. اما اینکه این نسبت در عمل چگونه باشد را صاحب ارزش اضافه یعنى سرمایه‌دار تعیین مى‌کند. عملى است که به میل و اراده او بستگى دارد. آن بخش از خراجى که سرمایه‌دار از کارگر مى‌ستاند و انباشت مى‌کند پس‌انداز نامیده مى‌شود زیرا او آنرا بمصرف نمى‌رساند، بعبارت دیگر همان کاری را مى‌کند که هر سرمایه‌داری باید بکند -  ثروت‌‌‌اندوزی.

سرمایه‌دار جز بعنوان تجسم انسانى سرمایه نه از ارزش تاریخى برخوردار است و نه از حق موجودیت تاریخى، که بقول نمکین لیخنوسکى «موعد پوعد ندارد».1 ضرورت گذرای موجودیت سرمایه‌دار صرفا به همین عنوان و به همین اعتبار در ضرورت گذرای موجودیت شیوه تولید کاپیتالیستی مستتر است. او، بعنوان تجسم انسانی سرمایه، نه از انگیزۀ بچنگ آوردن ارزش استفاده و کسب لذت بلکه از انگیزۀ تحصیل و تزاید ارزش مبادله‌ به تکاپو درمی‌آید. عزم جزمش به قشری‌ترین نحو معطوف به اینست که ارزش را به ارزش‌افزائى وادارد. در نتیجه بشریت را بیرحمانه در جهت تولید بخاطر تولید، و از این طریق در جهت رشد نیروهای تولیدی جامعه و ایجاد آن [درجه از پیشرفت] شرایط مادی تولید که زیربنای واقعی لازم برای ایجاد شکل عالی‌تری از جامعه را بدست می‌دهند، شلاق‌کش بجلو مى‌راند - جامعه عالی‌تری که اصل حاکم بر آن رشد کامل و آزادانه هر فرد خواهد بود. سرمایه‌دار احترامی اگر دارد صرفا بعنوان تجسم انسانى سرمایه بودن دارد. اما به همین عنوان هم با دفینه‌ساز2 در شهوت مال‌اندوزی شریک است. با این تفاوت که آنچه در مورد دفینه‌ساز جنون فردی مى‌نماید در مورد سرمایه‌دار تاثیر یک مکانیزم اجتماعى است که او در آن مهره‌ای بیش نیست. بعلاوه، رشد تولید کاپیتالیستى خود مستلزم اینست که سرمایۀ بکار افتاده در یک پروژه صنعتى معین مدام افزایش یابد. و جبر رقابت هر فرد سرمایه‌دار را وامى‌دارد تا از قوانین ذاتی و درونى تولید کاپیتالیستى که بشکل قوانینی بیرونی و جابرانه ظاهر می‌شوند گردن نهد. رقابت هر تک سرمایه‌دار را مجبور مى‌کند تا بمنظور حفظ سرمایۀ خود مدام آنرا گسترش دهد، و او تنها در صورتى از عهده این گسترش برمى‌آید که مدام بیشتر و بیشتر انباشت کند.

سرمایه‌دار بدین ترتیب تا آنجا که همه اعمالش صرفا عملکرد سرمایه‌ای است که در وجود او از آگاهى و اراده برخوردار شده است، مصرف فردی خود را دزدیدن از صندوق انباشتش مى‌بیند؛ همانطور که در حسابداری دوبل هزینه‌های شخصى سرمایه‌دار را در ستون بدهکار حساب وی و در مقابل سرمایه‌اش مى‌نویسند. انباشت معادل فتح دنیای ثروت اجتماعى است، معادل گسترش دامنه استثمار ماتریال انسانى است و، در عین حال، معادل گسترش قلمرو حاکمیت مستقیم و غیرمستقیم سرمایه‌دار.۲۲

اما پای معصیت اول [، خوردن سیب،] همه جا در میان است. با توسعه شیوه تولید کاپیتالیستی، با رشد انباشت و ثروت، سرمایه‌دار هم صرفا تجسم انسانى سرمایه باقی نمى‌ماند. احساس گرم نوع‌دوستى نسبت به جد اکبرش، حضرت آدم، که به او گفته شد نخور و خورد، در دلش به تکان می‌آید، و با بالا رفتن فرهنگش بتدریج به ریش خود و اشتیاق سابقش به ریاضت بمنزله یکى از کهنه تعصبات دفینه‌ساز تارک دنیا مى‌خندد. سرمایه‌دارِ تیپ کلاسیک بر مصرف فردی خود مهر گناه و خیانت به رسالت خود، مهر «پرهیز» از انباشت، مى‌کوبد، حال آنکه سرمایه‌دار متجدد در موقعیتى است که مى‌تواند در انباشت به دیده «ترک» لذایذ بنگرد. «دریغا که صندوق سینه‌اش منزلگاه دو روح است، که هر یک مدام از دیگری می‌گریزد».3

در سحرگاه تاریخ شیوه تولید کاپیتالیستى -  مرحله تاریخى که هر سرمایه‌دار نوخاسته باید آن را به انفراد طى کند -  حرص و آز و ثروت‌‌اندوزی شهوات مطلقا غالب‌اند. اما با پیشرفت تولید کاپیتالیستى نه تنها دنیائى از امکانات خوشى و راحتی بوجود می‌آید، بلکه در قالب سیستم اعتباری و معاملات قماری هزاران راه یک شبه به مال و منال رسیدن هم گشوده مى‌شود. از سوی دیگر، با حصول درجه معینى از رشد اقتصادی میزان متعارفى از اسراف - که ضمنا نمایش ثروت و در نتیجه منبع کسب اعتبار نیز هست -  به ضرورت کسبى سرمایه‌دار «بیچاره» تبدیل مى‌شود. سرمایه حال برای آنکه بتواند خود را آنطور که باید بقول معروف عرضه کند، ناگزیر باید تجمل را وارد هزینه‌هایش کند. از طرف دیگر سرمایه‌دار بر خلاف دفینه‌ساز نه به تناسب کار شخصى و مصرف کنترل شده‌اش بلکه به میزانى که از دیگران قوه کار مى‌مکد و کارگر را مجبور به ترک همۀ لذایذ زندگى مى‌کند، صاحب ثروت مى‌شود. پس ریخت و پاش‌هایش، با آنکه هرگز اصالت اسراف‌های بى‌محابای لرد فئودال را ندارد (سهل است، همواره در مهار حرص چرکین مال و حسابگری‌های توام با تشویش اوست که سایه‌‌‌اش در پس پردۀ سلوکش پیداست) ریخت و پاش‌هایش بهمراه انباشتى که مى‌کند بیشتر می‌شود بدون آنکه لزوما یکى مانع دیگری شود. اما در عین حال در دلش تعارضى از آن گونه که گریبان فاست را گرفته بود میان عطش انباشت و تمنای لذت پدید می‌‌آید.

دکتر آیکین در نوشته‌ای که در سال ۱۷۹۵ انتشار یافته آورده است: «صنعت منچستر را مى‌توان به چهار دوره تقسیم کرد. اول، دوره‌ای که صاحبان صنایع مجبور بودند برای تامین معاش‌ خود سخت کار کنند». صاحب ثروت شدن‌شان در این دوره از راه سرکیسه کردن والدینی ممکن شد که اختیار فرزندان‌شان را بعنوان شاگرد بدست این اربابان مى‌سپردند، و بابت تعلیم‌شان حق‌التعلیم‌های سنگین می‌پرداختند، در حالی که اینها شاگردان را گرسنگى مى‌دادند. از سوی دیگر سود متوسط نازل، و لذا انباشت، مستلزم صرفه‌جوئى بیش از حد بود. زندگى صاحبان صنایع مانند ممسکین، و مصرف آنها حتى از بهرۀ سرمایه‌شان هم بسیار نازل‌‌تر بود. «در دوره دوم مختصر مال و منالى بهم زده بودند، اما کما فى السابق سخت کار مى‌کردند، (زیرا استثمار مستقیم کارگر مستلزم کار است، و این را هر برده‌پائی به شما خواهد گفت) و سبک زندگى‌شان به همان سادگى گذشته بود … در دوره سوم، که تجمل شروع شد، و صنعت از طریق اعزام پیک بمنظور گرفتن سفارش به هر گوشه کشور که بازارشهری4 در آن یافت مى‌شد، رونق گرفت … تعداد سرمایه‌هائى که به سه چهار هزار پوند برسد و پیش از سال ۱۶۹۰ از راه صنعت کسب شده باشد احتمالا هیچ و یا بسیار محدود بوده است. اما حول و حوش این زمان، یا کمى دیرتر، صاحبان صنایع دیگر پول در دست‌شان جمع شده بود، و شروع به ساختن خانه‌های مدرن آجری بجای خانه‌های چوبى و گچى کردند». حتى تا اوائل قرن هیجدهم اگر یک صاحب صنعت منچستری یک لیوان شراب خارجى جلوی مهمانش مى‌گذاشت خود را موضوع حرف و نقل‌ها و لب گزیدن‌های همسایگانش کرده بود. پیش از ظهور صنعت بزرگ ماشینی خرج شب یک صاحب ‌صنعت در کافه، که محل تجمع و دیدار همگى‌شان بود، هرگز از شش پنى بابت یک گیلاس پانچ و یک پنى بابت یک نخ سیگار تجاوز نمى‌کرد. تا سال ۱۷۵۸ - و این خود شاخص دورانى است -  هنوز کسى که عملا درگیر کسب و کار باشد با کالسکه شخصى خود دیده نشده بود». «دوره چهارم (سى سال آخر قرن هیجدهم) دوره‌ای است که در آن تجمل و مصرف - به پشتگرمى صنعتى که به یمن اعزام پیک‌های سفارش‌گیر و دلالان فروش به اطراف و اکناف اروپا گسترش یافته - پیشرفتى عظیم کرده است».۲۳ اگر دکتر آیکین عزیز امروز زنده مى‌شد و منچستر امروز را مى‌دید چه مى‌گفت؟

انباشت کنید! انباشت کنید! اینست راه موسى و انبیا! 5 «صنعت مواد و مصالح انباشت را  بدست مى‌دهد؛ و پس‌انداز آنرا انباشت می‌کند».۲۴ پس پس‌انداز کنید، پس‌انداز کنید، یعنى بیشترین جزء ممکن ارزش اضافه یا محصول اضافه را به سرمایه بازتبدیل کنید! انباشت بخاطر انباشت، تولید بخاطر تولید - با این فرمول بود که اقتصاد سیاسى کلاسیک رسالت تاریخى بورژوازی را تبیین مى‌کرد، بى آنکه کوچکترین توهمى درباره دردهای زایمان ثروت داشته باشد.۲۵ اما چه فایده که انسان بر وجود یک ضرورت تاریخى مویه کند؟ اگر، آنطور که اقتصاد کلاسیک می‌فهمد، پرولتاریا صرفا ماشینى برای تولید ارزش اضافه است، سرمایه‌دار هم صرفا ماشینى برای تبدیل این ارزش اضافه به سرمایه جدید است. اقتصاد سیاسی کلاسیک نقش تاریخى سرمایه‌دار را به نهایت درجه جدی مى‌گیرد. در اوائل دهه بیست این قرن مالتوس برای آنکه تعارض دردآوری را که میان تمنای لذت و عطش مال در سینه سرمایه‌دار شعله‌ور بود به ترفندی برطرف کرده باشد به طرح تقسیم کاری پرداخت که بنا بر آن کارِ انباشت [یا پس‌انداز] به سرمایه‌‌دارِ عملا دست‌اندرکار تولید سپرده مى‌شد و کار خرج کردن به دیگر سهم‌بران از ارزش اضافه، یعنى اشرافیت زمیندار، صاحب‌منصبان کشوری، روحانیت موقوفه‌دار، و امثالهم. مالتوس مى‌گوید مهمترین چیز اینست که «عطش مصرف و عطش انباشت از یکدیگر جدا نگاهداشته شوند».۲۶ اما سرمایه‌داران که دیگر مدت‌ها بود مردان دنیاجوی رفاه‌طلبى شده بودند فریاد اعتراض‌شان برخاست. یکى از سخنگویان‌شان، از پیروان ریکاردو، بانگ برآورد که چه حرف‌ها، آیا آقای مالتوس به موعظۀ اجاره‌های ارضی گران، مالیات‌های سنگین و غیره پرداخته‌اند برای آنکه صنعتکار زحمتکش مدام زیر ضرب شلاق مصرف‌کنندگان غیرمولد باشد؟ و بدنبالش همان روضه تکراری که بله، حتما، باید تولید کرد، در مقیاس هر چه بزرگتر هم باید تولید کرد، اما «چنین پروسه‌ای [یعنى وضع اجاره‌ها و مالیات‌های سنگین] تولید را بسیار بیش از آنکه شلاق‌کش بجلو براند مهار مى‌زند و به عقب مى‌کشاند. این نیز چندان منصفانه نیست که بدینوسیله عده‌ای در بیکارگی بسر ببرند و زندگی‌شان تامین شود، آنهم فقط برای خوردن از قِبل دیگرانی که، اگر بتوانید مجبور به کارشان کنید، خصلتا قابلیتش را دارند (who are likely from their character) که کارشان را با موفقیت به انجام ‌‌برسانند».۲۷ همین جناب، که بنظرش غیرمنصفانه مى‌رسد کسى بخواهد نان سرمایه‌دار صنعتى را بى کره کند تا از این طریق او را بجلو براند،  عقیده دارد که لازم است مزد کارگر به حداقل کاهش داده شود تا «وی همچنان ساعی بماند». این را نیز آنی پنهان نمى‌کند که راز سودبری در تملک کار بیمزد غیر نهفته است. «تقاضای افزون‌ترِ کارگران [برای کار] معنائی جز این ندارد که تمایل طبع آنان به اینست که سهم کوچکتری از محصول کارشان برای خود بردارند و سهم بزرگتری از آن را برای کارفرمایشان بگذارند. و اگر کسى بگوید که این، بعلت کاهش مصرف (از جانب کارگران)، موجب باد کردن بازار مى‌شود، من در پاسخ تنها مى‌توانم بگویم که پس باد کردن بازار مترادف است با سودهای سرشار».6  ۲۸

مجادلات فضلا بر سر اینکه خون در شیشه کردۀ کارگر را چگونه باید میان سرمایه‌دار صنعتى و زمیندار ثروتمند بیکاره و امثالهم تقسیم کرد تا هدف انباشت به بهترین نحو برآورده شود، در مواجهه با انقلاب ژوئیه7 به سکوت کشانده شد. دیری نپائید که پرولتاریای شهری در لیون فرانسه ناقوس انقلاب را بصدا درآورد8 و پرولتاریای روستائی در انگلستان به آتش زدن خرمن‌ها و ابنیۀ مزارع برخاست. در آن سوی کانال مانش سن سیمونیزم و فوُریه‌ایزم رو به اشاعه نهاد و در این سوی آن اُوِِنیزم. 9 ساعت ظهور اقتصاد قشری فرارسیده بود. درست یک سال پیش از آنکه ناسو سینیور در منچستر به این کشف نائل آید که سود (شامل بهرۀ) سرمایه محصول کار بیمزدِ «آخرین ساعت از دوازده ساعت کار» است، کشف دیگری را به جهانیان اعلام کرده بود. با افتخار تمام گفته بود «من بجای لغت سرمایه بمنزله یک ابزار تولید لغت پرهیز را مى‌نشانم».۲۹ نمونه بى‌همتائى از «کشفیات» اقتصاد قشری! همۀ هنری که ایشان بخرج داده اینست که یک مقوله اقتصادی را برداشته و یک عبارت چاپلوسانه بجای آن گذاشته است؛ همین. مى‌گوید: «انسان بدوی وقتى کمانی مى‌سازد صنعت بخرج می‌دهد، اما از مصرفِ چیزی پرهیز نمى‌کند». و این قرار است برای ما روشن کند که چرا و چگونه در جوامع اولیه ابزار کار ساخته مى‌شد بدون آنکه نیازی به «پرهیز» از جانب سرمایه‌دار باشد. «با پیشرفت هر چه بیشتر جامعه پرهیز هر چه بیشتری لازم مى‌آید».۳۰ منظور پرهیز از جانب کسانى است که کارشان تملک کار غیر و محصول آنست. همۀ شرایط لازم پروسه کار اکنون تبدیل به پرهیز از جانب سرمایه‌دار مى‌شود. اگر دانه‌های گندم تماما خورده نمى‌شوند بلکه پاشیده هم مى‌شوند، پرهیز سرمایه‌دار است. اگر آب انگور وقت مى‌برد تا شراب شود، پرهیز سرمایه‌دار است.۳۱ سرمایه‌دار هر جا که «آلات و ابزار تولید را به کارگر وام مى‌دهد (!) در واقع جیب خود را مى‌زند». یعنى سرمایه‌دار هر جا که آلات و ابزار تولید، مانند ماشین بخار، پنبه، راه‌آهن، کود، اسب و امثالهم را بجای آنکه بخورد - یا چنان که اقتصاددان قشری کودکانه مى‌پندارد، بجای آنکه «ارزش»‌ اینها را صرف تجملات و اشیای مصرفى دیگر کند - با قوه کار تلفیق می‌کند و از این طریق آنها را به ارزش‌افزائی وامى‌دارد، جیب خود را زده است.۳۲ اینکه طبقه سرمایه‌دار چگونه این شق‌القمر را مى‌کند رازی است که اقتصاددانان قشری تا حال لجوجانه از افشایش سر باز زده‌اند. ما همین قدر مى‌دانیم که دنیا اگر همچنان بر پا مانده از برکت تأدیب نفس این تائب مدرن درگاه ویشنو،10 حضرت سرمایه‌دار، است. نه تنها انباشت بلکه صِرف «حفظ سرمایه مستلزم مقاومت مداوم در برابر وسوسه مصرف است».۳۳ لذا صرف انسانیت حکم مى‌کند که سرمایه‌داران از این عذاب و این وسوسه خلاصی یابند؛ همان گونه که برده‌داران ایالت جورجیای آمریکا اخیرا با الغای برده‌داری در آن کشور از عذابى الیم رهائی یافتند؛ و آن ماندن بر سر این دو راهى دردناک بود که آیا باید محصول اضافه‌ای که بضرب تازیانه از گرده برده‌های سیاه‌شان مى‌کشند را تماما به شراب و کباب اختصاص دهند یا بخشى از آنرا باز به برده و زمین جدید تبدیل کنند.

در همه سامان‌‌های اقتصادی بس متنوع جوامع نه تنها بازتولید ساده بلکه، به درجات مختلف، بازتولید فزاینده نیز انجام مى‌گیرد. تولید و مصرف بیش از پیش افزایش مى‌یابند، و بنابراین محصولات بیشتری باید به وسایل تولید تبدیل شوند. اما این پروسه تا آنجا که وسایل تولید کارگر، و بهمراه آن محصول کار و وسایل زندگیش، بصورت سرمایه در مقابل او قرار نمى‌گیرند، شکل پروسه انباشت سرمایه و در نتیجه شکل نقشى که ایفایش بر عهده سرمایه‌دار است را ندارد.۳۴ ریچارد جونز که چند سال پیش مرد و جانشین مالتوس بر کرسى اقتصاد سیاسى در هیلبری کالج  بود،  که برای خدمت در دستگاه اداری هندوستان کارمند تربیت می‌کند،11 این نکته را در پرتو دو فاکت مهم بخوبى تشریح مى‌کند. اولا، از آنجا که بخش اعظم جمعیت هندوستان دهقانانى هستند که بر زمین خود کار مى‌کنند، محصولات، آلات و ابزار کار و وسایل زندگی‌‌شان هیچگاه «شکل صندوقی که از راه پس‌اندازِ درآمد [حاصل از کار] غیر12 فراهم آمده، و بدین ترتیب حاصل یک پروسه انباشت قبلى باشد را  بخود نمى‌گیرد».۳۵ اما، در مقابل، در استان‌هائى که حاکمیت انگلستان نظام قدیم را به کمترین درجه خدشه‌دار کرده است، مالکین بزرگ مستقیما کارگر غیر‌کشاورز استخدام مى‌کنند و درصدی از محصول اضافه را بصورت خراج یا اجاره از آنان مى‌ستانند. بخشى از این محصول را مالکین بهمان شکل طبیعیش بمصرف مى‌رسانند، بخش دیگر آن را کارگران برای استفاده مالکین بصورت اشیای تجملى و اجناس مصرفى دیگر درمى‌آورند، و مابقی صرف پرداخت دستمزد کارگران مى‌شود، که مالک وسایل کار خود هستند. در اینجا تولید و بازتولید در مقیاس فزاینده، راه خود را می‌‌روند و کار خود را می‌کنند بدون اینکه آن قدیس نوظهور، آن پهلوان افسرده‌سیما،13 سرمایه‌دار «پرهیزگار»، دخالتى در آن داشته باشد.

ادامه...

 

1 Keinen Datum nicht hat = ain't got no date - عبارت عامیانه و از لحاظ دستوری غلطى که در جلسه مورخ ۱۳ اوت ۱۸۴۸ مجلس ملى فرانکفورت ضمن نطقى در حمله به حق تاریخى لهستان به استقلال بر زبان پرنس فِلیکس فن لیخنوسکى [Felix von Lichnowsky] زمیندار ارتجاعى ایالت سیلزی (که بخش اعظم آن امروز جزو خاک لهستان است) جاری و موجب خنده شدید حضار شد. در این اجلاس لیخنوسکى در حمله به جناج چپ مجلس که خواهان تعیین موعدی برای استقلال لهستان بود از جمله گفت، یا مى‌خواست بگوید، اگر استقلال حقى تاریخى است، «حق تاریخى موعد ندارد». توصیف کل این صحنه را انگلس در نویه راینیشه تسایتونگ (مجموعه آثار مارکس و انگلس، ترجمه انگلیسى، جلد۷، ص۷۱-۳۶۸) آورده است (با استفاده از زیرنویس فاکس در نشر پنگوئن، ص۷۳۹).

2 در ترجمه انگلس و فاکس در اینجا، و در دو مورد در صفحه بعد، بجای «دفینه‌ساز»  miser  بمعنی «ممسک» (آدم نخور) آمده است.

3 گوته،  فاست، بخش اول، در مقابل دروازه شهر، ابیات ۱۳-۱۱۱۲ -  ف.

4 Marktstadt = market town -  بازار‌شهر: شهر‌هائی که بدوا محل برگذاری بازارهای هفتگی، ماهانه و غیره‌اند، و از این طریق بتدریج شکل شهر بخود می‌گیرند. مانند بسیاری شهرهای کرانه دریای خزر در ایران.

5 منظور آنست که «انباشت کنید!» چکیدۀ همه «فرمان‌های الهى» کاپیتالیستی است. اقتباس از آیه ۱۲:۷ انجیل متى است که می‌گوید: «با دیگران همان گونه رفتار کنید که می‌خواهید آنها با شما رفتار کنند. اینست خلاصه تورات و نوشته‌های انبیا» ( انجیل شریف، عهد جید٬ ترجمه جدید، تهران، ۱۹۸۱).

6 برای روشن شدن منظور این نویسنده و تذکر مارکس درباره پنهان نکردن راز سودبری از جانب او، بدوا باید معنای عبارت «تقاضای افزون‌تر کارگران» [increased demand by the workers] در شروع این فراز را روشن کرد. این فراز از مجادله همین نویسنده ناشناس ریکادروئی در بالا با مالتوس نقل شده، که شرح آن در تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۳، ص۱-۶۰ آمده است. مالتوس بدرست مدعی شده است که تقاضای کارگران (یعنی بقول مارکس «پولی که کارگران با آن در بازار کالا می‌خرند») هرگز برای پس‌خریدن تمامی محصول‌‌شان از سرمایه‌داران کافی نخواهد بود، و بنابراین تقاضای ناکافی آنان موجب باد کردن کالاها در بازار می‌شود. اما نویسنده ریکاردوئی عبارت «تقاضای کارگران» مالتوس را بمعنای تقاضای کارگران برای کار (یا بقول مارکس بمعنای «درخواست کار داشتن») گرفته است. (در اینجا مترجمان سوئدی نیز «برای کار» را به جمله طرف ریکاردوئی اضافه کرده‌اند). و بر این پایه ادامه می‌دهد که این گونه تقاضا از جانب کارگران وقتی مطلوب و موثر است که به تولید مقداری اضافه بر دستمزد آنان بیانجامد. می‌گوید: «این آن تقاضای واقعی است که افزایشش برای تولیدکنندگان حائز اهمیت است [، و نه تقاضائی که نماینده مصرف باشد]». و در فراز نقل شده در متن بالا، علت این منشأ سود بودن کار را «تمایل طبع» کارگران به «کمتر خواستن» در هنگام تقسیم محصول می‌داند. این مجادله بطور کلی مجادله‌‌ای است میان دو نماینده اقتصادیِِ دو طبقه اشراف زمیندار و بورژوازی نوخاسته. نویسنده بورژوای ریکاردوئی طرفدار افزایش عرضه، یا تولید (تولید سودآور برای سرمایه‌داران از طریق دسترسی به عرضۀ فراوان و ارزان قوه کار) است؛ و حال با مالتوس درافتاده زیرا او طرفدار افزایش تقاضا یا مصرف از طریق سهیم کردن اقشار و طبقات «مصرف‌کننده غیرمولد» انگلی در محصول اضافه اجتماعی٬ و از این طریق حل مشکل زیاده‌تولید یا بادکردن بازار است. نویسنده ریکاردوئی در مقابل استدلال می‌کند که جامعه دو صندوق - یک صندوق تولید و یک صندوق مصرف - ندارد؛ آنچه دارد یک صندوق واحد است که تشکیل می‌شود از «کل توده کالاهای تولید شده». و بنابراین «صندوق مصرف، بمعنای مطلوب ایشان [مالتوس] ، تنها به زیان تولید قابل تامین است». در اینجا مارکس متذکر می‌شود که حق با نویسنده ریکاردوئی است، «اما از اینکه تنها یک صندوق واحد  متشکل از ’ کل توده کالاهای تولید شده‘ وجود دارد که تشکیل می‌شود از صندوق تولید و صندوق مصرف، یا صندوق عرضه و صندوق تقاضا، یا صندوق سرمایه و صندوق درآمد، بهیچوجه نمی‌توان نتیجه گرفت که نحوه تقسیم این صندوقِ کل میان اقشار و طبقات مختلف عامل نامربوط و بی تاثیری است» (مارکس، ماخذ مذکور، ص۶۰).         

7 منظور انقلاب بورژوائى ژوئیه ۱۸۳۰ در فرانسه است که در واکنش به سرکوب آزادی‌ها و انحلال پارلمان از جانب حکومت شارل دهم تحت عنوان تدابیر اضطراری، بوقوع پیوست. حاصل این انقلاب سرنگونى سلطنت خاندان بوربن و روی کار آمدن رژیم سلطنتی لوئى فیلیپ بود، که با حمایت بورژوازی بزرگ و روزنامه‌نگاران لیبرال کشور زمام امور را بدست گرفت. سلطنت او نیز بنوبه خود با انقلاب ۲۴ فوریه ۱۸۴۸ سرنگون و جمهوری دوم در فرانسه اعلام شد.

8 منظور قیام کارگران کارخانجات ریسندگی و بافندگی ابریشم در شهر لیون فرانسه در سال ۱۸۳۱ است. قیام بزرگ دوم این کارگران در ۱۸۳۴ بوقوع پیوست.

9 سن سیمونیزم، فوریه‌ایزم و اونیزم: سه جنبش سوسیالستی (در فرانسه و انگلستان) که متکی بر طرح‌پردازی‌ها و نقشه‌ کشیدن‌‌های تصوری از جانب رهبران‌شان٬ سن سیمون٬ فوریه و اون٬ برای ساختمان  جامعه آینده بودند٬ و بنابراین هر سه شکست خوردند.

10 Vishnu -  خدای دوم از سه خدای مذهب هندو: برهما، ویشنو، شیوا.

11 عبارت متضمن معرفی هیلبری کالج [Haileybury College]  را فاکس بر مبنای اطلاعات خود اضافه کرده است.

12 کلمه «غیر» را مارکس در اصل آلمانی اضافه کرده است (ص۶۲۵).

13  لقب دن کیشوت، بعنوان انسانی نیک سیرت، ساده دل، نوعدوست، متقی و منزه‌طلب در رمان سروانتس به همین نام.