سرمايه، جلد ١بخش هفتم:
|
۴- عواملى که مستقل از نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد میزان انباشت را تعیین مىکنند، یعنی درجه استثمار قوه کار، بارآوری کار، رشد اختلاف میان مقدار سرمایهای که بمصرف میرسد و سرمایهای که بکار انداخته میشود. مقدار سرمایهای که بکار انداخته میشود
اگر نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد معین باشد، روشن است که مقدار سرمایهای که انباشت مىشود بستگى به مقدار مطلق ارزش اضافه خواهد داشت. اگر فرض کنیم که از کل ارزش اضافه ۲۰ درصدش مصرف و ۸۰ درصدش سرمایه شود، آنگاه اگر مقدار کل ارزش اضافه ۳٫۰۰۰ پوند باشد سرمایۀ انباشتى۲٫۴۰۰ پوند، و اگر کل ارزش اضافه ۱٫۵۰۰ پوند باشد سرمایه انباشتى ۱٫۲۰۰ پوند خواهد بود. بنابراین همه عواملى که حجم [یا مقدار کل] ارزش اضافه را تعیین مىکنند در تعیین مقدار انباشت نیز دخیلند. در اینجا بار دیگر این عوامل را، تا آنجا که حاوی نکات روشنکننده تازهای در زمینه انباشت باشند، به اختصار بررسی میکنیم. بیاد داریم که نرخ ارزش اضافه پیش از هر چیز بستگى به درجه استثمار قوه کار دارد. اقتصاد سیاسى چنان تاکیدی بر این نکته مىگذارد که گاه شتاب انباشتى را که نتیجه افزایش بارآوری کار است با شتاب انباشتى که نتیجه افزایش استثمار کارگر است یکى مىگیرد.۳۶ در فصول مربوط به تولید ارزش اضافه فرض ما همواره این بود که دستمزد لااقل برابر ارزش قوه کار است. اما تنزل قهری مزد به سطحى پائینتر از این ارزش عاملى است که در عمل منشأ چنان تغییرات مهمى مىشود که در اینجا نمىتوان بدون مکثى کوتاه از آن گذشت. این عامل در حقیقت صندوق مصرف حاوی مایحتاج ضروری کارگر را تا حدودی به صندوقى برای تامین انباشت سرمایه تبدیل میکند. جان استوارت میل مىگوید «مزد قدرت تولید ندارد؛ قیمتى است برای یک قدرت تولیدی. مزد همراه کار میآید، اما سهمى در تولید کالا ندارد؛ همانطور که وسایل کار با قیمتی همراه هستند اما این قیمت سهمی در تولید ندارد. کار را اگر مىشد از راهى جز خرید آن بدست آورد دیگر نیازی به وجود مزد نبود».۳۷ اما کارگران هم اگر مىتوانستند هوا بخورند و زنده بمانند به هیچ قیمتی نمىشد خریدشان. لذا این هزینۀ صفر برای کار در حکم یک حد برای آنست - حد بمفهوم ریاضی، یعنى هیچگاه نمىتوان به آن رسید و با اینحال همواره مىتوان بطرفش میل کرد و به آن نزدیکتر شد. گرایش مستمر سرمایه به اینست که هزینه کار را بسوی این صفر مطلق پس براند. نویسنده قرن هیجدهمى مولف مقالهای در باب صناعت و تجارت که تا کنون بارها قولش را نقل کردهایم با اعلام اینکه رسالت تاریخى انگلستان تنزل قهری دستمزدها در این کشور به سطح دستمزدها در فرانسه و هلند است، در واقع درونىترین راز سرمایه انگلیسى را فاش مىکند.۳۸ با خامى مىگوید: «اما اگر فقرای ما (فقرا لغت فنى است بمعنی کارگران)1 زندگى همراه با تجملى داشته باشند…طبیعى است که کار باید گران شود … کافی است نگاه کنیم و ببینیم کارگران مانوفاکتورهای ما چه کالاهای تجملى مصرف مىکنند: کنیاک، جین، چای، شکر، میوههای خارجى، آبجو قوی، کتان نقشدار، انفیه، توتون و غیره».۳۹ و سپس جملاتى از نوشته یک صاحب مانوفاکتور اهل نورتمپتونشایر را نقل مىکند که وی در آن دست تضرع به آسمان برداشته مىنالد که «کار در فرانسه یک سوم ارزانتر از انگلستان است، زیرا فقرای آنجا بسیار کاریند و غذا و لباسشان بسیار ساده است. قوت اصلیشان نان، میوه، سبزیجات، ریشههای گیاهى و ماهى خشک کرده است. بسیار بندرت گوشت مىخورند، و وقتى گندم گران باشد نان بسیار کم مىخورند».۴۰ در ادامه مىنویسد: «و به این مىتوان آشامیدنىشان را اضافه کرد که یا آب است و یا مشروبات سبک، که باعث مىشود پول بسیار کمى خرج کنند … برقرار کردن چنین وضعى در اینجا بسیار مشکل است اما غیرممکن نیست، کما اینکه هم در فرانسه برقرار شده است و هم در هلند».۴۱ بیست سال بعد آمریکائى دغلباز، یانکىِ داخل اشراف شده، بنیامین تامپسون (معروف به کنتِ رامفورد)،2 محض رضای خدا و بندگان خدا همین خط را در زمینه بشردوستى دنبال کرد. کتاب مقالات او کتاب طباخى کاملى است حاوی انواع دستورها برای طبخ غذاهای مشابهى که مىتواند جانشین خوراک معمول اما گران کارگران شود. دستور زیر یک نمونه بویژه موفق از دستور طبخهائى است که از این «فیلسوف» شهیر انتشار یافته: «۵ کیلو و ۲۰۰ گرم بلغور جو، ۵/۷ پنى؛ ۵ کیلو و ۲۰۰ گرم ذرت، ۲۵/۶ پنی؛ باندازه ۳ پنى ماهى دودی؛ ۱ پنى نمک؛ ۱ پنى سرکه؛ ۲ پنى فلفل و ادویه؛ جمعا ۷۵/۲۰ پنى که با آن مىشود به ۶۴ نفر آش داد، و با قیمت متوسط جو و ذرت…هر کاسه نیم لیتری آن ۲۵/۰ پنی تمام مىشود».۴۲ امروزه پیشرفت تولید کاپیتالیستى، و بهمراه آن تقلب در مواد غذائى، آرمان تامپسون را به آرمان زائدی مبدل کرده است.۴۳ در سالهای پایانى قرن هیجدهم و ده سال اول قرن نوزدهم مزرعهداران و ملاکین انگلیسى حداقل مطلق دستمزد را به کارگرانشان مىپرداختند؛ به این صورت که مقداری کمتر از حداقل را بشکل دستمزد واقعى پرداخت میکردند و مابقى آنرا بشکل کمک خرج از طرف بخشداری. مورد زیر نمونهای است از دلقکبازی داگبریهای انگلیسی در موقع تعیین تعرفه «قانونى» دستمزد: «آقای بروک نقل مىکند که رجال اهل نورفوک وقتى نرخ دستمزدها را در اِسپیناملَند تعیین مىکردند ناهار صرف کرده بودند، اما در سال ۱۷۹۵ که رجال اهل برکس [Berks] نرخ دستمزدها را تعیین مىکردند آشکارا بر این باور بودند که کارگران نیازی به این کار [یعنی صرف ناهار] ندارند … در آنجا چنین تصمیم گرفته شد که تا زمانی که بسته نان ۴ کیلوئی۱ شیلینگ قیمت دارد ’درآمد (هفتگى) باید ۳ شیلینگ برای هر مرد باشد‘ و منظما افزایش یابد تا وقتی قیمت نان به ۱ شیلینگ و ۵ پنى برسد؛ و همین که از این حد درگذشت دستمزد منظما کاهش یابد تا به ۲ شیلینگ برسد، و در این مرحله غذای کارگر باید نسبت به قبل۲۰ درصد تنزل یابد».۴۴ در یکى از جلسات کمیته تحقیق مجلس اعیان (۱۸۱۴) از شخصى بنام بنت [Bennett] که مزرعهدار بزرگ، قاضى دادگاه، عضو شورای نظارت بر قانون فقرا و عضو هیئت تعیین دستمزد بود سوال شد: «آیا تا کنون ارزش کار روزانه کارگران به هیچ میزانی تا حد کمک خرج قانونی فقرا جبران شده است؟». جواب: «بله، شده است. کسری درآمد هفتگى هر خانواده تا قیمت بسته نان (۴ کیلوئی) جبران شده است، باضافه ۳ پنى پول نقد برای هر نفر! … بسته نان ۴ کیلوئی بنظر ما برای همه اعضای خانواده در طول هفته کافی است. ۳ پنى پول نقد برای لباس است؛ و هر گاه بخشداری محل مقتضى بداند که عین لباس را بدهد آن ۳ پنى کسر مىشود. ترتیب کار در سراسر بخش غربى ویلْتشایر، و بنظر من در سراسر کشور، همین است».۴۵ و یک نویسنده بورژوای آن دوره حیرتزده مىنویسد: «سالهاست که آنان (مزرعهداران) طبقه محترمى از هموطنان خود را مجبور به پناه بردن به خانههای کار کرده و با این کار اسباب خفت و خواری آنان را فراهم آوردهاند … مزرعهداران مدام بر درآمدشان افزودهاند، در حالی که از هر گونه انباشتِ [ذخیرهای از ضروریات زندگى] 3 توسط نانخورهای زحمتکش خود جلوگیری کردهاند».۴۶ مورد باصطلاح «صنایع خانگى» [مدرن] در زمان خود ما بخوبى نشان مىدهد که دزدیدن مستقیم از صندوق مصرف ضروریات کارگر در تشکیل ارزش اضافه، و بنابراین در تشکیل صندوق تامین انباشت سرمایه، چه نقش حائز اهمیتی دارد.4 در صفحات بعد باز شواهد دیگری در این زمینه ارائه خواهیم داد. آن بخش از سرمایه ثابت که از ابزار و آلات کار تشکیل مىشود اگر چه باید، در همه رشتههای صنعت، برای استخدام تعداد معینى کارگر (که بزرگ و کوچکى موسسه آن را تعیین مىکند) کافى باشد، اما بهیچوجه لزوما همیشه به نسبت تعداد کارگر استخدامى افزایش نمىیابد. فرض کنیم ۱۰۰ کارگر که روزی ۸ ساعت در کارخانه معینى کار مىکنند ۸۰۰ ساعت کار بدست بدهند. اگر سرمایهدار بخواهد کل این مقدار کار را ۵۰ درصد افزایش دهد مىتواند۵۰ کارگر جدید بگیرد. اما در آن صورت باید سرمایه بیشتری بریزد؛ نه تنها برای پرداخت دستمزد بلکه همچنین برای خرید ابزار و آلات کار. اما این راه را هم دارد که از ۱۰۰ کارگر بجای ۸ ساعت در روز ۱۲ ساعت در روز بکار بکشد، که در این صورت همان ابزار و آلات موجود کافی خواهند بود؛ و فقط سریعتر بمصرف خواهند رسید. پس کار افزوده [یا بیشتر]ی که حاصل بفعل درآمدن قوه کار بیشتر است مىتواند محصول اضافه و ارزش اضافه یعنى مایه انباشت را افزایش دهد بدون آنکه سرمایه ثابت به همان نسبت افزایش یابد. در صنایع استخراجى، مانند معدن و غیره، مواد اولیه بخشى از سرمایه بکار افتاده را تشکیل نمىدهد. در این صنایع موضوع کار نه محصول کار قبلى بلکه چیزی است که طبیعت به رایگان بدست داده؛ نظیر سنگ معدن فلزات، مواد معدنی، ذغالسنگ، سنگ و غیره. در این موارد سرمایه ثابت تقریبا بتمامى از ابزار و آلات کار تشکیل مىشود - ابزار و آلاتى که با سهولت بسیار مىتوانند کار افزوده جذب کنند؛ از طریق، بعنوان مثال، روز-کاری و شب-کاری. مقدار و ارزش محصول این صنایع، با فرض ثابت ماندن سایر شریط، با افزایش مقدار کاری که صرف مىشود افزایش مىیابد. در این صورت دو عامل مولد اولیه، یعنی انسان و طبیعت، مانند روز اول تولید همچنان با یکدیگر همکاری دارند و حال، بمنزله آفرینندگان محصول، آفرینندگان اجزای مادی سرمایه نیز هستند. بدین ترتیب سطح انباشت به یمن خصلت انعطافپذیر بودن قوه کار گسترش مىیابد بدون آنکه لازم باشد بدوا سرمایه ثابت افزایش داده شود. در کشاورزی سطح زمین زیر کشت را نمىتوان بدون صرف بذر و کود بیشتر افزایش داد. اما پس از انجام این مهم، نفس کار جسمانیِ کاشت و داشت زمین اثر بسیار قابل ملاحظهای بر مقدار محصول خواهد داشت. بدین ترتیب مقدار بیشتری کار که توسط همان تعداد کارگر قبلی انجام مىگیرد موجب افزایش حاصلخیزی زمین خواهد شد بى آنکه نیاز به هیچ مساعدتى بصورت ابزار و آلات بیشتر کار باشد. در اینجا نیز بار دیگر عمل مستقیم انسان بر طبیعت تبدیل به منبع بلافصل انباشت بیشتر مىشود بدون آنکه پای هیچ سرمایه [گذاری] جدیدی به میان آید. و بالاخره در صنعت بمعنای اخص،5 صَرف هر واحد افزودۀ [قوه] کار منوط به صرف یک واحد افزودۀ مواد اولیه (اما نه لزوما یک واحد افزودۀ ابزار و آلات کار) است. و از آنجا که صنایع استخراجى و کشاورزی هر دو به صنایع ساختى (هم مستقما به خود آنها و هم به ساخت آلات و ادوات کارشان) مواد اولیه مىرسانند، این صنایع از محصول افزودهای که گفتیم صنعت استخراجى و کشاورزی بدون نیاز به بکار انداختن سرمایه جدید بدست مىدهند نیز وسیعا برخوردار مىشوند. بدین ترتیب به نتیجه کلى زیر میرسیم: سرمایه دو عامل اولیه تولید ثروت یعنى قوه کار و زمین را جذب و جزو خود مىکند، و از این طریق به قدرت انبساطى دست مىیابد که به آن امکان مىدهد عناصر متشکله انباشت را در ورای محدودیتی که بنظر میرسد از ناحیه کمیت - یعنى ارزش و مقدار فیزیکی وسایل تولید فیالحال موجودی که این سرمایه در قالب آنها موجودیت دارد - بر آن تحمیل مىشود، بسط دهد. عامل دیگری که در انباشت سرمایه نقش مهمى دارد درجه بارآوری کار اجتماعى است. با افزایش بارآوری کار، مقدار کل محصولى که مقدار معینى ارزش و لذا مقدار معینى ارزش اضافه در آن تجسم مییابد افزایش مییابد. اگر نرخ ارزش اضافه ثابت بماند (و یا حتى اگر کاهش یابد اما کندتر از افزایش بارآوری) حجم محصول اضافه افزایش مىیابد. اگر نحوه تقسیم این محصول به درآمد [که به مصرف شخصی سرمایهدار میرسد] و سرمایه افزوده بهمان صورت که هست بماند، از آنجا که کل آن افزایش یافته مصرف سرمایهدار نیز مىتواند افزایش یابد بدون آنکه در صندوق انباشت نقصانى رخ دهد. اندازه نسبى صندوق انباشت حتى مىتواند به زیان صندوق مصرف افزایش یابد در عین آنکه، بعلت ارزان شدن کالاها، همان مقدار سابق، و یا حتى بیشتر، وسایل خوشی و راحتی در اختیار سرمایهدار قرار گیرد. اما افزایش بارآوری کار چنان که دیدیم با ارزان شدن کارگر و بنابراین با بالا رفتن نرخ ارزش اضافه همراه است، حتى اگر دستمزدهای واقعى در حال افزایش باشند؛ زیرا دستمزدهای واقعى هیچگاه به نسبت بارآوری کار بالا نمىروند. لذا مقدار معینى ارزش که [اکنون، پس از افزایش بارآوری،] تبدیل به سرمایه متغیر میشود قوه کار بیشتر و در نتیجه کار بیشتری را بحرکت درمیآورد. [بر همین سیاق،] مقدار معینى ارزش که تبدیل به سرمایه ثابت میشود در وسایل تولید بیشتر، یعنى در ابزار و آلات کار، مواد اولیه و مواد کمکى بیشتری تجسم مىیابد. بدین ترتیب مقدار معینى ارزش اکنون هم عوامل محصولآفرین بیشتری و هم عوامل ارزشآفرین بیشتری، بعبارت دیگر [در مجموع عوامل] جذب کار بیشتری، بدست میدهد. بنابراین انباشت شتاب مىگیرد، حتى اگر ارزش سرمایۀ افزوده ثابت بماند یا نزول کند. نه تنها مقیاس تولید از لحاظ مادی گسترش مىیابد، بلکه تولید ارزش اضافه سریعتر از ارزش سرمایۀ افزوده افزایش مىیابد. رشد بارآوری کار بر سرمایه اولیه یعنى سرمایهای که هم اکنون درگیر پروسه تولید است نیز تاثیر مىگذارد. بخشى از سرمایه ثابتِ در حال کار تشکیل مىشود از ادوات کار مانند ماشینآلات و غیره که بمصرف رسیدن کاملشان طى دورههای بلند زمانى صورت مىگیرد، و لذا قبل از سپری شدن این دورهها بازتولید یا بازنشست نمىشوند. با اینحال همه ساله بخشى از آنها یا از بین مىروند و یا به پایان عمر مفید خود مىرسند، و بدین ترتیب زمان بازتولید دورهای آنها، یعنى زمان اینکه بروند و جایشان را به ماشینهای مشابه پس از خود بسپارند، فرا مىرسد. اگر بارآوری کار در جائى که این آلات کار ساخته مىشوند افزایش یافته باشد (که بعلت پیشرفت بیوقفه علم و تکنولوژی مدام چنین مىشود) ماشینها، ابزارها، دستگاهها و غیرۀ قدیمى جای خود را به ماشینها، ابزارها و غیرۀ کارآتر، و نسبت به کارآئى افزایش یافتهشان ارزانتر، خواهند سپرد. سرمایه قدیمى بدین ترتیب به شکل کارآتری بازتولید مىشود. و این سوای پیشرفتهائى است که مدام در جزئیات آنها، در خلال مدتى که مورد استفاده قرار دارند، حاصل میشود. جزء دیگر سرمایه ثابت یعنی مواد اولیه و مواد کمکى در طول سال مدام از نو، و آن بخشش که توسط بخش کشاورزی فراهم مىآید اکثرا سالانه، بازتولید مىشود. بنابراین بمیدان آمدن هر شیوه پیشرفتهترِ تولید بر سرمایه جدید و سرمایه در حال کار تقریبا همزمان تاثیر مىگذارد. [بعنوان مثال] هر پیشرفت علم شیمى نه تنها تعداد مواد مفید جدید و کاربردهای مواد پیشتر شناخته شده را چند برابر مىکند، و از این راه حوزه نفوذ بالقوه سرمایه را پابپای رشد خود گسترش مىدهد، بلکه علاوه بر آن به سرمایه مىآموزد که چگونه فضولات پروسههای دور قبل تولید و مصرف را به پروسه دور جدید تولید بازگرداند و از این طریق، بدون صرف هیچگونه سرمایه اضافى، به مواد تازهای دست یابد. همانطور که عمل سادۀ افزایش فشار بر قوه کار موجب افزایش استثمار ثروتهای طبیعى مىشود، علم و تکنولوژی نیز به سرمایه قدرت انبساطی مىبخشند که مستقل از مقدار معین سرمایۀ در حال کار است. این دو در عین حال بر آن بخش از سرمایه اولیه که پا به مرحله تجدید حیات خود میگذارد نیز تاثیر میگذارند. این سرمایه اکنون ضمن ظاهر شدن بصورت جدید، از پیشرفتهای اجتماعى حاصله در خلال مدتى که صورت قدیمش مورد استفاده بوده است نیز به رایگان برخوردار میشود. این رشد بارآوری طبعا با قدری استهلاک سرمایۀ در حال کار فعلى همراه است. اما این استهلاک، تا آنجا که اثر حاد خود را از طریق رقابت ظاهر و محسوس مىسازد، بار اصلیش بر دوش کارگر یعنی بر دوش کسی مىافتد که سرمایهدار حال راه جبران ضررش را در استثمار بیشتر او مىیابد. کار ارزش وسایل تولیدی که بمصرف مىرساند را به محصول منتقل میکند. از سوی دیگر با بالا رفتن بارآوری کار ارزش و مقدار وسایل تولیدی که بوسیله مقدار معینى کار بحرکت درمىآید افزایش مىیابد. حال درست است که مقدار معینى کار همواره مقدار معینى ارزش جدید به محصول میافزاید، اما مقدار ارزشی که در قالب سرمایه قدیم وجود دارد و از طریق کار به محصول منتقل میشود همراه با رشد بارآوری کار افزایش مىیابد. بعنوان مثال، یک ریسنده انگلیسى و یک ریسنده چینى شاید در یک روز یک تعداد ساعت و با یک درجه از فشردگی کار کنند، و بدین ترتیب در طول یک هفته ارزش برابری ایجاد کنند. اما، علیرغم این برابری، تفاوت عظیمى وجود دارد میان ارزش محصول یک هفته کارگر انگلیسى که با یک ماشین پرقدرت اتوماتیک کار مىکند و کارگر چینى که چرخ ریسه بدست دارد. طى همان مدتى که کارگر چینى یک کیلو پنبه مىریسد کارگر انگلیسى چند صد کیلو مىریسد؛ یعنی ارزشهای قدیمى صدها مرتبه بزرگتری به محصول کار او منتقل میشود و ارزش این محصول را بالا میبرد - محصولی که قالب مفید جدیدی است که ارزشهای قدیمى اکنون مىتوانند در آن ظاهر شوند و بدینسان از نو نقش سرمایه را ایفا کنند. بنا بر اطلاعاتی که فردریک انگلس بدست میدهد «در سال ۱۷۸۲ (در انگلستان) کل محصول پشم سه سال پیش از آن بعلت کمبود کارگر یکجا دست نخورده یک گوشه افتاده بود، و اگر ماشینآلات جدیدی اختراع نشده، به نجاتش نیامده و آنرا نریسیده بود باز همچنان عاطل و باطل مىماند».۴۷ کاری که در قالب آن ماشینآلات مادیت یافته بود طبعا باعث نشد که کارگر از زمین سبز شود، اما امکان این را فراهم آورد که تعداد کمتری کارگر، با افزودن مقدار نسبتا کمى کار زنده، نه تنها پشم مذکور را بنحو مولدی بمصرف برسانند و آنرا بشکل ارزش جدیدی درآورند بلکه ارزش قدیم آنرا نیز در اشکال جدید نخ و غیره حفظ کنند. این کار در عین حال وسایل و انگیزه بازتولید فزایندۀ پشم را نیز فراهم آورد. این خاصیت طبیعى کار زنده است که ضمن ایجاد ارزش جدید ارزش قدیم را نیز [از طریق انتقال آن به محصول] حفظ میکند. پس کار از طریق افزایش کارآئى، وسعت دامنه بکارگیری و ارزش وسایل تولیدی که در اختیار دارد، و بنابراین از طریق انباشتى که با رشد بارآوریش همراه است، مدام سرمایه-ارزش بیشتری را در اشکالی هر دم جدید حفظ مىکند و تداوم مىبخشد.۴۸ اما این قدرت طبیعى کار بصورت قدرتی ظاهر میشود که گوئى در ذات سرمایه بودیعه نهاده شده تا بتواند موجودیت خود را حفظ کند و به آن بقا بخشد؛ همان گونه که قوای تولیدی کار اجتماعى بصورت خصایص فطری سرمایه ظاهر میشوند، و یا همان گونه که تملک مداوم کار اضافه توسط سرمایهدار بصورت خودارزشزا بودن سرمایه ظاهر میشود. همه قوای تولیدی کار قوای سرمایه جلوه میکنند، همانطور که همه اشکال ارزشى کالا اشکال مختلف پول جلوه میکنند.6 با رشد سرمایه تفاوت میان مقدار سرمایهای که بکار انداخته میشود و سرمایهای که بمصرف مىرسد رشد مىکند. بعبارت دیگر ارزش و حجم فیزیکی آلات کار افزایش مىیابد. این آلات کار شامل بعنوان مثال ساختمان، ماشینها، لولهکشى، گاو شخمزن، و یا همه گونه دستگاههائى مىشود که برای دورهای، کوتاه یا بلند، در پروسههای مدام تکرار شوندۀ تولید نقشى بر عهده دارند، یا برای تحصیل اثر مفید خاصى بخدمت گرفته مىشوند، اما استهلاکشان تدریجى است و بنابراین ارزش خود را بمرور از دست مىدهند و آن ارزش را ذره ذره به محصول انتقال مىدهند. این آلات کار به همان نسبت که نقششان بمنزله عوامل شکلدهندۀ خود محصول افزایش مییابد بدون آنکه عامل افزوده شدن ارزش به آن باشند، به این معنا که هر چه در پروسه کار کلىتر اما در پروسه ایجاد ارزش جزئیتر بمصرف برسند، به همان درجه خدماتی که انجام میدهند، چنان که پیشتر دیدیم، به خدمات رایگان قوای طبیعى مانند آب، بخار، هوا و برق نزدیکتر مىشوند. این خدمات رایگان کار قبلی٬ که وقتى کار زنده در وجود آن چنگ میزند و در کالبدش جان میدمد از قوه به فعل درمىآیند، با پیشرفت و تحقق انباشت در مقیاسهای هر چه گستردهتر بصورت تصاعدی رشد میکنند. کار قبلی از آنجا که همواره لباس مبدل سرمایه به تن دارد، یعنى از آنجا که بدهیهای شخص غیرکارگر X به اشخاص کارگر A و B و C و الى آخر لباس مبدل دارائیهای او را به تن دارد، ذهن شهروند بورژوا و عالم اقتصاد سیاسى سرشار از احترام برای خدمات کار قبلی است - خدماتى که بنا به گفته نابغه اسکاتلندی، مککالاک، در ازای آنها واقعا باید حق الزحمه خاصى بصورت بهره، سود و غیره پرداخت شود.۴۹ بدین ترتیب وزنه هر چه فزایندهتر کمکی که کار قبلی در قالب وسایل تولید به پروسه کار حاضر زنده مىکند به صورتی از کار قبلی نسبت داده میشود که در قالب آن مالکیتش بمنزله کار بیمزد از خود کارگر سلب شده و به تملک غیر درآمده است. بعبارت دیگر این کمک کار قبلی به صورت سرمایهایِ [یا به صورت سرمایه شدۀ] آن کار نسبت داده مىشود. دستاندرکاران عملی تولید کاپیتالیستى و ایدئولوگهای پشتهماندازشان همانقدر از تفکیک وسایل تولید از نقاب اجتماعى ستیزآمیزی که این وسایل در حال حاضر بر چهره دارند عاجزند که بردهدار از تصور وجود انسان کارگر در پس پردۀ برده بودن او عاجز بود. در صورت معین بودن درجه استثمار قوه کار، حجم [یا مقدار کل] ارزش اضافهای که تولید مىشود بستگى به تعداد کارگرانِ همزمان تحت استثمار دارد. و این تعداد خود، به درجات مختلف، متناسب با مقدار سرمایه است. بنابراین هر چه این سرمایه از طریق انباشتهای پیاپى افزایش مییابد، حجم ارزشى که به صندوق مصرف و صندوق انباشت تقسیم مىشود افزایش بیشتری مىیابد. در نتیجه سرمایهدار مىتواند مدام زندگى پرلذتتری داشته باشد و در عین حال مدام بیشتر «ترک لذت» کند. و بالاخره اینکه هر چه تولید بموازات افزایش حجم کل سرمایهای که بکار میافتد در مقیاس فزایندهتری رشد میکند، فنرهای محرکهاش قدرت پرش و انبساط بیشتری کسب مىکنند. 2 Sir Benjamin Thompson (۱۸۱۴-۱۷۵۳) - فیزیکدان و بشردوست آمریکائی. در ایالت ماساچوست آمریکا بدنیا آمد، در جنگ استقلال آمریکا با انگلستان در طرف انگلیسیان جنگید، و بهمین دلیل عنوان شوالیه (لردی) گرفت. سپس سالهای ۱۷۸۴ تا ۱۷۹۵ را در خدمت شاهزادۀ ایالت باواریا در آلمان فعلى بسر آورد، و در همین دستگاه به مقام وزارت جنگ رسید. در ۱۷۹۰ از طرف شاهزاده مذکور عنوان کنت فُن رامْفورد از سلسله عناوین سلطنتى آلمان، به او اعطا شد. وی این عنوان را تا پایان عمر خود، که در انگلستان و فرانسه بسر آمد، حفظ کرد - ف. 3 عبارت داخل کروشه را مارکس در متن آلمانی به جمله نقل قول شده از اصل انگلیسی افزوده است (ص۶۲۹). 4 رجوع کنید به فصل ۱۵، بند ۸، د، «صنایع خانگی مدرن». 5 در ترجمه انگلس: «… در صنایع ساختی» (fabrizierenden Industrie = manufacturing industries)، در مقابل «صنایع استخراجی». 6 جمله آخر در ترجمه انگلس حذف شده است (ص۵۶۹). |