سرمايه، جلد ١بخش هفتم:
|
ه - پرولتاریای زراعی بریتانیاماهیت ستیزآمیز تولید و انباشت کاپیتالیستی در هیچ مورد بروزی قساوتآمیزتر از مورد پیشرفت کشاورزی (شامل دامداری) انگلستان و پسرفت کارگر کشاورزی این کشور ندارد. پیش از پرداختن به وضع امروز کارگر کشاورزی در انگلستان، نگاه سریعی به گذشته بیندازیم. آغاز کشاورزی مدرن در انگلستان به اواسط قرن هیجدهم بازمیگردد، هر چند که تحول در مناسبات مالکیت ارضی، بمنزله شالودهای برای [«آغاز»] تحول در شیوه تولید، بسیار پیش از آن به وقوع پیوسته بود. بنا بر آنچه آرتور یانگ، ناظری دقیق اما متفکری سطحی، درباره کارگر کشاورزی سال ۱۷۷۱ میگوید، این کارگر در قیاس با اسلاف خود در اواخر قرن چهاردهم «که در فراوانی میزیستند و امکان مالاندوزی نیز داشتند»۷۳ در وضع بسیار رقتانگیزی بسر میبرد؛ در قیاس با قرن پانزدهم یعنی «عصر طلائی کارگر انگلیسی در شهر و روستا» که جای خود دارد. اما نیازی نیست اینهمه به عقب بازگردیم. در کتاب بسیار پرمحتوائی که در سال ۱۷۷۷ انتشار یافته چنین میخوانیم: «مزرعهدار تقریبا به سطح او (جنتلمن (the gentleman 1 رسیده، در حالیکه کارگر بینوا تقریبا به خاک سیاه نشسته است. برای آنکه به حال و روز پریشان او به روشنی پی ببریم کافی است وضع امروزش را با همین چهل سال پیش مقایسه کنیم … زمیندار و اجارهدار هر دو…پا بر سر کارگر نهاده دست در دست هم پیش رفتهاند».۷۴ نویسنده سپس به تفصیل ثابت میکند که در فاصله سالهای ۷-۱۷۷۳ دستمزدها در رشته کشاورزی یک چهارم، یعنی بیست و پنج درصد، نزول کرده است. دکتر ریچارد پرایْس در همین زمان گفته است: «سیاستِ امروز در واقع بیشتر بنفع طبقات فوقانی است، و نتایج حاصل از آن بموقع خود نشان خواهد داد که کل کشور به دو طبقه اشراف و فقرا، اعیان و بردگان، تقسیم شده است».۷۵ با اینهمه وضع کارگر کشاورزی انگلیسی در فاصله سالهای ۸۰-۱۷۷۰ از نظر خوراک و مسکن، همچنان که از نظر دسترسی به ملزومات حرمت نفس، تفریحات و غیره، وضع ایدهآلی است که پس از آن دیگر هیچگاه برای او حاصل نشده. دستمزد متوسط کارگر بر حسب لیتر گندم در فاصله سالهای ۷۱-۱۷۷۰ برابر ۵۰ لیتر، در زمان ایدِن (۱۷۹۷)2 برابر ۳۶ لیتر، و در ۱۸۰۸ برابر ۳۴ لیتر بوده است.۷۶ در فصول پیش به وضع کارگر کشاورزی در خاتمه جنگ ضدژاکوبنی که طی آن زمینداران، مزرعهداران، کارخانهداران، تجار، بانکداران، پیمانکاران ارتش و غیره ثروتهای کلان اندوختند، اشاره کردیم. در این زمان دستمزدهای اسمی بعضا بر اثر افت ارزش اسکناسهای بانکی و بعضا در نتیجه بالا رفتن قیمت مایحتاج اولیه زندگی، که مستقل از افت ارزش اسکناس روی داد، افزایش یافت. اما تغییرات واقعی دستمزدها را میتوان از طریقی بسیار ساده و بدون وارد شدن به جزئیاتی که در اینجا لزومی به ذکرشان نیست نشان داد. قانون فقرا و نحوه اجرای آن در ۱۷۹۵ و ۱۸۱۴ [یعنی اواخر جنگهای ضدژاکوبنی] فرقی نکرده بود. بیاد داریم که نحوه اجرای آن در مناطق روستائی به این ترتیب بود که بخشداری کسریِ مبلغ اسمی دستمزد کارگر از مبلغ اسمی لازم برای یک زندگی نباتی صرف را بصورت صدقه جبران میکرد. نسبت میان دستمزد پرداختی از جانب مزرعهدار و مبلغ کسری پرداختی از جانب بخشداری دو چیز را نشان میدهد. اول آنکه دستمزدها به سطحی پائینتر از سطح حداقل تنزل کرده بود؛ و دوم آنکه کارگر کشاورزی به چه میزان ترکیبی از کارگر مزدی و مسکین، یا تا چه حد مبدل به سرفی در حوزه بخش خود شده بود. نورتمپتونشایر را بعنوان نمونۀ میانگین وضع موجود در همه استانها در نظر بگیریم. در این استان در ۱۷۹۵ دستمزد هفتگی ۷ شیلینگ و ۶ پنی، مخارج سالانه یک خانواده شش نفره ۳۶ پوند و ۱۲ شیلینگ و ۵ پنی، درآمد کل خانواده ۲۹ پوند و ۱۸ شیلینگ و ۴ پنی، و کسری جبران شده از جانب بخشداری ۶ پوند و ۱۴ شیلینگ و ۵ پنی بود. در همان استان در ۱۸۱۴ دستمزد هفتگی ۱۲ شیلینگ و ۲ پنی، مخارج سالانه یک خانواده پنج نفره ۵۴ پوند و ۱۸ شیلینگ و ۴ پنی، درآمد کل خانواده ۳۶ پوند و ۲ شیلینگ، و کسری جبران شده از جانب بخشداری ۱۸ پوند و ۶ شیلینگ و ۴ پنی بود.۷۷ چنان که میبینیم کسری پرداختی از جانب بخشداری در ۱۷۹۵ یک چهارم دستمزد کارگر و در ۱۸۱۴ بیش از یک دوم آن بود. بدین ترتیب طبیعی است که مختصر وسایل آسایشی که در زمان ایدن هنوز در کلبه کارگر کشاورزی یافت میشد در ۱۸۱۴ دیگر بکلی از کف رفته باشد.۷۸ از این مقطع ببعد کارگر، این «ابزار سخنگو»، در میان همه حیواناتی که مزرعهدار در مزرعه خود نگهداری میکرد بیشتر از همه ظلم میکشید، کمتر از همه میخورد، و قساوتآمیزترین رفتار را متحمل میشد. این وضع به آرامی ادامه داشت تا در ۱۸۳۰ «شورشهای سوینگ3 بدبختی و نارضایتیِ بدخیم و به مرز عصیان رسیدهای را که در انگلستان زیر خاکستر کشاورزی، و همچنین صنعت، نهان بود با شعلههای آتشی که از انبارهای غله زبانه میکشید بر ما (یعنی بر طبقات حاکم) آشکار ساخت».۷۹ در همین زمان بود که سَدلِر [Sadler] در مجلس عوام کارگران کشاورزی را «بردگان سفید» خواند، و پژواک همین توصیف در مجلس اعیان از جانب یک اسقف شنیده شد. ادوارد ویکفیلد، برجستهترین عالم اقتصاد سیاسی آن دوره، میگوید: «دهقان جنوب انگلستان…نه یک برده است و نه یک انسان آزاد. یک مسکین است».۸۰ در دوره بلافاصله پیش از الغای قوانین غله حقایق جدیدی درباره وضع کارگران کشاورزی از پرده بیرون افتاد. در یک طرف مبلغین بورژوا به اقتضای منافع خود میکوشیدند نشان دهند که حمایت این قوانین از تولیدکننده واقعی غله در حقیقت تا چه حد ناچیز است. و در طرف دیگر اشراف زمیندار در ذم سیستم کارخانهای سخنسرائی میکردند و بر درد و رنج کارگران دل میسوزاندند. و بورژوازی صنعتی خونش از دلسوزیهای ساختگی این بیکارههای سراپا فاسد، سنگدل و با نزاکت، و از «غیرت دیپلماتیک» ی که برای گذراندن قوانین در مورد کارخانجات بخرج میدادند، بجوش بود. در زبان انگلیسی مثلی هست به این مضمون که وقتی دو دزد گریبان یکدیگر را میگیرند در آن میان اتفاق خیری میافتد. و چنین بود که مشاجرات پر سر و صدای دو جناح طبقه حاکم بر سر اینکه کدامیک کارگران را بیشرمانهتر به استثمار میکشد قابلۀ حقیقت در هر دو سوی دعوا شد. کُنت شَفتسبری، لرد اَشلی آن زمان، پیشتاز کارزار تبلیغات بشردوستانه اشراف بر ضد کارخانجات بود، و لذا هدف مناسبی برای افشاگریهای روزنامه مورنینگکرانیکل [Morning Cronicle] درباره وضع کارگران کشاورزی در سالهای ۱۸۴۴ و ۱۸۴۵ شد. این روزنامه، که مهمترین ارگان لیبرالها در آن زمان بود، ماموران ویژه خود را به مناطق زراعی فرستاد. این ماموران به ارائه توصیفات و آمارهای کلی بسنده نکردند، بلکه حتی اسامی خانوادههائی که با آنها دیدار کرده بودند و صاحبملکهای آنان را نیز در گزارشات خود آوردند. جدول صفحه بعد دستمزدهائی را که در سه روستا در ناحیه بلَنْدفورد، ویمْبورن و پول [Poole] به کارگران کشاورزی پرداخت میشد نشان میدهد. این سه روستا به آقائی بنام بَنکس [Mr. G. Bankes] و کنت شفتسبری تعلق داشت. قابل توجه است که پاپ کلیسای وضیع،4 این پیشوای اصحاب تقوا5 در انگلستان هم مانند آقای بنکس بخش بزرگی از دستمزدهای ناچیز کارگران را تحت عنوان کرایهخانه بجیب میزند. الغای قوانین غله به کشاورزی انگلستان تحرک فوقالعادهای بخشید. زهکشی برای آبیاری در وسیعترین مقیاس،۸۲ روشهای جدید پرواربندی و کشت مصنوعی علوفه، استفاده از دستگاههای مکانیکی کوددهی، شیوههای جدید بهرهبرداری از زمینهای رُسی، استفاده هر چه بیشتر از کودهای معدنی، استفاده از ماشین بخار و همه گونه ماشینآلات جدید، و کشت فشردهتر بطور کلی، همه از ویژگیهای این دوران هستند. بنا به گفته آقای پیوسی رئیس انجمن سلطنتی کشاورزی، استفاده از ماشینآلات جدید قریب ۵۰ درصد از هزینههای (نسبی)کشاورزی کاست. از سوی دیگر بازدهی بالفعل زمین بسرعت بالا رفت. صرف سرمایه بیشتر به نسبت هر هکتار، و بنابراین ادغام و تمرکز سریعتر مزارع، شرایط اساسی بکارگیری شیوههای جدید کشت بود.۸۳ در عین حال از سال ۱۸۴۶ تا ۱۸۵۶ سطح زیر کشت، بدون احتساب بخش وسیعی از استانهای شرقی کشور که از خرگوشزار و چراگاههای فقیر به مزارع عظیم غله تبدیل شد، ۱۸۷٫۸۲۶ هکتار افزایش یافت. در عین حال، همانطور که پیشتر ذکرش رفت، از تعداد شاغلین در کشاورزی کاسته شد. تعداد کارگران کشاورزی بمعنای اخص، اعم از زن و مرد و پیر و جوان، از ۱٫۲۴۱٫۳۹۶ نفر در سال ۱۸۵۱ به ۱٫۱۶۳٫۲۱۷ نفر در سال ۱۸۶۱ تنزل کرد.۸۴ رئیس کل ثبت احوال انگلستان بدرست متذکر میشود که «میان تعداد مزارع و کارگران کشاورزی از سال ۱۸۰۱ ببعد و…افزایش محصولات کشاورزی [در همین دوره] کمترین تناسبی وجود ندارد».۸۵ این عدم تناسب درمورد دوران اخیر ابعاد باز هم چشمگیرتری بخود میگیرد اگر در نظر بگیریم که این کاهش مطلق جمعیت روستائی با افزایش سطح اراضی زیر کشت و فشردگی کشت، با انباشت بیسابقه سرمایهگذاری در زمین و زراعت، با افزایش محصول بینظیر در تاریخ انگلستان، با اجارههای پُر و پیمان برای زمینداران و ثروت فزاینده برای مزرعهداران کاپیتالیست همراه بوده است. حال اگر این را در کنار گسترش سریع و بیوقفه بازار، یعنی رشد شهرها، و حاکم شدن تجارت آزاد قرار دهیم، باید نتیجه گرفت که کارگر کشاورزی سرانجام پس از آنهمه پائین و بالا شدن در موقعیتی قرار گرفت که «علیالقاعده» باید از خوشی سرمست باشد.
۸۱- اکونومیست لندن، ۲۹ مارس ۱۸۴۵، ص۲۹. اما پروفسور راجرز، برعکس، نتیجه میگیرد که وضع کارگر کشاورزی در انگلستان امروز در مقایسه با وضع اسلافش در فاصله سالهای ۸۰-۱۷۷۰، چه رسد به نیمه دوم قرن چهاردهم و پانزدهم، فوقالعاده بدتر و «دهقان بار دیگر تبدیل به سرف شده است»، سرفی که اکنون کمتر میخورد و کمتر میپوشد.۸۶ دکتر جولیان هانتر در گزارش دورانساز خود در مورد وضع مسکن کارگران کشاورزی چنین میگوید: «هزینه معاش hind (نامی برای کارگر کشاورزی که یادگار دوران سرواژ است) معادل پائینترین سطح ممکن برای ادامه حیات تعیین میشود … دستمزد و مسکنی که به او میدهند را به نسبت سودی که قرار است از قِبلش ببرند محاسبه نمیکنند. کارگر در محاسبات زراعی معادل صفر است».۸۷ «مقدار وسایل (لازم برای حداقل سطح زندگی) را در همه حال کمیت ثابتی میگیرند».۸۸ «کارگر به جائی رسیده است که واکنشش در مقابل هر مقدار دیگری که باز بخواهند از درآمدش کسر کنند میتواند این باشد که ’ گدا را چه صنار بهش بدهی، چه صنار ازش بگیری‘ .6 از آینده ترسی ندارد، زیرا امروز همین قدر دارد که با آن صرفا سد جوع کند. به نقطه صفر سقوط کرده، که مبنای همه محاسبات مزرعهدار است. هر چه بادا باد، دنیا چه ویران و چه آبادان، سهم او صفر است».۸۹ در سال ۱۸۶۳ یک تحقیق رسمی درباره شرایط کار و تغذیه مجرمین محکوم به تبعید یا حبس با اعمال شاقه بعمل آمد، که نتایج آن در دو کتاب آبی قطور منتشر شده است. در این گزارش منجمله آمده است: «از مقایسه دقیق غذای محکومین در زندانهای انگلستان و غذای مساکین در خانههای کار و کارگران کشاورزی آزاد در همین کشور…یقینا چنین برمیآید که وضع تغذیه گروه اول بسیار بهتر از دو گروه اخیر بوده است»،۹۰ حال آنکه «مقدار کاری که از یک محکوم به اعمال شاقه طلب میشود تفریبا نصف کاری است که یک کارگر کشاورزی روز مزد عادی انجام میدهد».۹۱ برخی اظهارات روشنگر شهود را در زیر نقل میکنیم. در شهادت جان اسمیت، رئیس زندان شهر ادینبورگ، ذیل مطالبی که در پائین نقل میکنیم چنین آمده است. مطلب۵۰۵۶: «در انگلستان وضع غذای زندانیان بهتر از وضع غذای کارگران کشاورزی است». مطلب ۵۰۵۷: «این واقعیت دارد که…در انگلستان کارگران کشاورزی خیلی بندرت دستشان به گوشت میرسد». مطلب ۳۰۴۷: «سوال: آیا دلیلی بنظر شما میرسد که چرا باید به زندانیان غذای بسیار بهتری از کارگران کشاورزی داده شود؟ جواب: بهیچوجه». مطلب ۳۰۴۸ : «سوال: بنظر شما آیا لازم است آزمایشات بیشتری بعمل آید تا محرز شود که حتی تقریبا همطراز کردن سطح تغذیه زندانیان محکوم به اعمال شاقه با سطح تغذیه کارگران کشاورزی آزاد ممکن است فکر دقیقا درستی نباشد؟»۹۲… «او (کارگر کشاورزی) میتواند پیش خود بگوید ’من سخت کار میکنم و با اینحال دستم به غذای کافی نمیرسد، پس اگر دوباره به زندان برگردم بهتر از اینست که اینجا [در بیرون] آزاد باشم‘».۹۳ اطلاعات زیر را من از جداول بخش ضمیمه جلد اول گزارش مذکور استخراج و با مقایسه آنها با یکدیگر جدول زیر را تنظیم کردهام:۹۴ مقدار مواد مغذی در هفته
از سوی کمیسیون پزشکیِ ۱۸۶۳ تحقیقی درباره اقشاری که از نظر تغذیه در پائینترین سطح قرار دارند بعمل آمد. نتایج کلی این تحقیق را پیشتر به نظر خوانندگان رساندیم. از جمله دیدیم که رژیم غذائی بخش بزرگی از خانوادههای کارگران کشاورزی فقیرتر از حداقل لازم برای «جلوگیری از امراض ناشی از گرسنگی» است. این واقعیت بخصوص در مورد مناطق کاملا زراعی کورنْوال، دِوُن، سامِرسِت، ویلتشایر، استافوردشایر، آکسفوردشایر، بِرکْشایر و هارتفوردشایر صدق میکند. دکتر اسمیت میگوید: «مقدار غذائی که نصیب خود کارگر کشاورزی میشود بیش از حد متوسطی است که محاسبات نشان میدهد، زیرا او نسبت به سایر اعضای خانواده سهم بزرگتری از غذا - و منجمله، در مناطق فقیرتر، همۀ گوشت و گوشت خوک نمکسود - را میخورد…زیرا برای کار کردن به آن احتیاج دارد … مقدار غذائی که به زن و فرزندان او که در سنین رشد سریع قرار دارند میرسد در بسیاری موارد، و تقریبا میتوان گفت در همه استانها، ناکافی است، و بخصوص از لحاظ مواد ازتدار کمبود دارد».۹۵ مستخدمین مرد و زنی که در خانۀ خودِ مزرعهداران زندگی میکنند از تغذیه کافی برخوردارند. تعداد این مستخدمین از ۲۸۸٫۲۷۷ نفر در سال ۱۸۵۱ به ۲۰۴٫۹۶۲ در سال ۱۸۶۱ کاهش یافت. دکتر اسمیت میگوید: «کار زنان در مزرعه ضررش هر چه باشد…در شرایط حاضر به حال خانواده بسیار نافع است، زیرا باعث افزایش درآمد میشود… هزینه کفش و لباس و کرایهخانه را تامین میکند، و لذا امکان تغذیه بهتری را برای خانواده فراهم میآورد».۹۶ یکی از چشمگیرترین نتایج تحقیق مزبور این بود که معلوم شد کارگر کشاورزی انگلیسی در مقایسه با سایر بخشهای پادشاهی متحده «از لحاظ تغذیه بطور قابل ملاحظهای بدترین وضع را دارد». جدول زیر این واقعیت را منعکس میکند.۹۷
مقدار کربن و ازتی که
هر کارگر کشاورزی
دکتر سیمون در گزارش بهداشت رسمی خود میگوید: «تقریبا هر صفحه از گزارش دکتر هانتر گواهی است بر کمیت ناکافی و کیفیت فلاکتبار مسکن کارگران کشاورزی این کشور. وضع کارگر کشاورزی از این لحاظ در چند سال گذشته بتدریج بدتر شده، چنان که اکنون برای او مسکن یا بینهایت مشکل یافت میشود و یا، در صورت یافت شدن، درجه تناسب آن با نیازهای وی بسیار کمتر از آنست که در چند قرن گذشته بوده. این بلیه بخصوص در بیست، سی سال گذشته رشد بسیار سریعی داشته و وضع مسکن کارگر کشاورزی اکنون به نهایت خرابی رسیده است. اگر آنها که از کار او ثروت میاندوزند از راه ترحم دست نوازشی بر سر او نکشند، از خود او در این زمینه هیچ کاری ساخته نیست. اینکه کارگر بر زمینی که کشت میکند مأوائی هم برای سکونت بیابد یا نیابد، اینکه مأوائی که مییابد شایسته انسان باشد یا حیوان، اینکه باغچه کوچکی که بار فقرش را به میزان زیادی سبک میکند در اختیارش قرار بگیرد یا نگیرد، اینها همه نه به خواست و توان او برای پرداخت اجارهبهائی معقول برای مسکنی آبرومند که مورد نیاز اوست٬ بلکه به استفادهای بستگی دارد که آنها که بقول معروف ’مالشان است و اختیارش را دارند‘ مایلند از این مال بکنند. مزرعه هر اندازه هم بزرگ باشد، هیچ قانونی وجود ندارد که بخشی از آن باید به ایجاد مسکن، چه رسد به مسکن آبرومند، اختصاص یابد. هیچ قانونی هم وجود ندارد که برای کارگر در زمینی که کار وی بر آن باندازه آفتاب و باران ضروری است کوچکترین حقی قائل شود … یک عامل نیرومند خارجی نیز به زیان او در کار است، و آن قانون فقرا و تاثیری است که مقررات آن در خصوص محل سکونت و عوارض ویژه فقرا دارد.۹۸ این مقررات موجب آن شده که هر بخشداری نفع مالیش را در این ببیند که تعداد کارگران ساکن در حوزه خود را به حداقل برساند؛ به این علت که کار زراعی، بدبختانه، بجای آنکه برای کارگر زحمتکش و خانوادهاش امنیت اقتصادی در پی داشته باشد و این امکان را برای آنها فراهم آورد که بتوانند در همه حال روی پای خود بایستند، عمدتا متضمن مسیری است که دیر یا زود به ورطه مسکنت [و ثبت نام در لیست مساکین بخشداری] ختم میشود. کارگر در تمام طول مسیر در واقع در مرز این ورطه حرکت میکند، چنان که هر گونه بیماری یا ناکامی در یافتن کار موجب پناه بردن او به صندوق اعانه بخشداری میشود. و لذا سکونت کارگران کشاورزی در یک بخش بهر حال بمعنای افزایش قابل ملاحظهای در عوارض ویژه فقرا در آن بخش است … مالکین بزرگ۹۹… بمنظور حل این مشکل کافی است اراده کنند در املاکشان خانه کار وجود نداشته باشد. با همین تصمیم عملا از نیمی از مسئولیتی که در قبال فقرا دارند خلاص میشوند. اینکه قانون اساسی و قانونگذاران انگلستان چه حدی برای این نوع مالکیتِ بی قید و شرط در نظر داشتهاند و تا کجا این حق را برای مالک زمین قائل شدهاند که ’اختیار مالش را دارد‘ و میتواند با آنان که زمین را میکارند مانند اجانب رفتار کند و از قلمرو خود بیرونشان براند، مسالهای است که من داعیه طرح آنرا در اینجا ندارم…زیرا این قدرت بیرون راندن…چیزی نیست که تنها در نظر وجود داشته باشد بلکه در عمل و در سطحی وسیع رواج دارد…و عامل عمدهای در تعیین چگونگی وضع مسکن کارگران کشاورزی است … در خصوص میزان رواج این بلیه کافی است به شواهدی رجوع شود که دکتر هانتر از آمار موجود در آخرین سرشماری استخراج و تنظیم کرده است. بنا بر این شواهد، علیرغم افزایش تقاضای محلی برای مسکن تخریب خانهها طی ده سال گذشته در ۸۲۱ بخشداری یا شهرک انگلستان در حال وقوع بوده است. بطوری که، قطع نظر از افرادی که اجبارا به غیرساکنین (یعنی غیرساکنین بخشی که در آن کار میکنند) تبدیل شدهاند، این بخشها و شهرکها در سال ۱۸۶۱ در مقایسه با ۱۸۵۱ جمعیتی معادل ۳/۵ درصد بیشتر را در تعداد مسکنی معادل ۵/۴ درصد کمتر سکنا داده بودند … در مناطقی که پروسه جمعیتزدائی به فرجام رسیده است، نتیجه، بنا به گفته دکتر هانتر، روستای نمونهای (show village) است که تعداد کلبههایش به معدودی تقلیل یافته و هیچکس اجازه زندگی در آن را ندارد مگر افرادی که وجودشان بعنوان چوپان، باغبان یا شکاربان مورد نیاز است؛ یعنی همان قشر مستخدمین ثابتی که معمولا مورد لطف اربابان قرار دارند.۱۰۰ اما زمین را بهر حال کسی باید بکارد، و بنا بر آنچه گذشت کارگرانی که به این منظور استخدام میشوند نه مستاجر صاحب زمین بلکه کارگرانی هستند که از یک روستای بازِ مجاور که شاید ۵ کیلومتر با روستای محل کارشان فاصله داشته باشد به آنجا میآیند. این گونه روستاها متعلق به تعداد زیادی خردهمالک است که کارگران مزبور را پس از آنکه کلبههایشان در روستاهای بستۀ اطراف خراب شده در املاک خود پذیرفتهاند. در مناطقی که اوضاع در جهت نتیجۀ پیشگفته سیر میکند کلبههای بر جا مانده غالبا با ظاهر تعمیر نشده و فلاکتبار خود حکایت از سرنوشت محتومی دارند که انتظارشان را میکشد. این کلبهها در مراحل مختلفِ فنای طبیعی خود ایستادهاند. کلبهای که صرفا سر پا باشد را کارگر میتواند، و خوشحال میشود که بتواند، حتی به قیمت یک کلبه خوب و آبرومند اجاره کند. اما مالک متقبل انجام هیچگونه تعمیر یا نوسازی نمیشود، و مستاجر مفلس اگر خود بخواهد میتواند چنین کند. کلبه وقتی سرانجام یکسره غیرقابل سکونت شد…مانند کلبههای پیش از خود خراب و در نتیجه از عوارض فقرا قدری کاسته میشود. مالکین بزرگ بدین ترتیب از طریق تخلیه زمینهای تحت کنترل خود از پرداخت این عوارض فرار میکنند؛ و کارگران بیرون رانده شده به نزدیکترین شهر یا نزدیکترین روستای باز پناه میبرند. اما این ’ نزدیکترین‘ میتواند به معنای پنج، شش کیلومتر فاصله تا مزرعهای باشد که کارگر روزها در آن جان میکند. بدین ترتیب او باید برای تامین روزیش علاوه بر این جان کندن هر روزه، رنج ناقابل ده، دوازده کیلومتر پیادهروی در روز را نیز بجان بخرد. زن و فرزندش هم اگر در مزرعه کار کنند تحت همین شرایط نامساعد است. اما این هنوز بهیچوجه همۀ رنجی نیست که از دوری راه میبرد. در روستاهای باز اسپکولاتورها باریکه زمینی میخرند و در آن با صرف کمترین هزینه زاغههائی به بیشترین تعداد ممکن میسازند. و کارگران کشاورزی انگلستان در این مساکن ذلتبار - که با آنکه در فضای باز روستا بنا شدهاند چشماندازهائی از نوع بدترین خانههای شهری دارند - بر روی هم پشته میشوند۱۰۱… از سوی دیگر نباید اینطور تصور کرد که وقتی به کارگر کشاورزی بر همان زمینی که کار میکند مسکنی داده میشود وضع این مسکن رویهمرفته درخور زندگی مولد و سراسر کار و فعالیت اوست. کلبه کارگر…حتی در املاک شاهزادهنشین…از پستترین نوع ممکن است. زمیندارانی وجود دارند که هر آغلی را بعنوان مسکن برای کارگر و خانوادهاش مناسب میدانند، و ابائی هم ندارند از اینکه پرسودترین قرارداد اجاره را بابت همان مسکن بر او تحمیل کنند.۱۰۲ چنین مسکنی میتواند آلونک مخروبهای باشد با یک اطاق خواب، بدون اجاق، بدون مستراح، بدون پنجرۀ بازشو، بدون آب، سوای آب جوی، و بدون باغچه. اما از دست کارگر در مقابل این ناروائیها کاری ساخته نیست … و مقررات بهداشتی ما، یعنی قوانین دفع مزاحمت، نیز…جز بر روی کاغذ وجود ندارند … باجرا درآمدن این قوانین عمدتا بستگی به همان صاحبخانههائی دارد که او (کارگر) زاغهاش را از آنها اجاره میکند … عدالت حکم میکند که نظر خود را بار دیگر از صحنههای استثنائی متوجه واقعیات فراگیر و غالبی کنیم که دامان تمدن انگلستان را آلودهاند. این واقعیت خود مایه تاسف است که، با وجود همه شواهد موجود در زمینه کیفیت مساکن در حال حاضر، ناظران صالح همه در این باره متفق القولند که حتی کیفیت عموما بد مساکن شری است که در مقایسه با نازل بودن کمیت آنها از اضطرار بینهایت کمتری برخوردار است. سالیان دراز است که ازدحام بیش از حد سکنه در منازل کارگران کشاورزی مایه نگرانی عمیقِ نه تنها آنان که به بهداشت عمومی اهمیت میدهند بلکه همچنین موجب نگرانی کسانی بوده است که زندگی را پاک و اخلاقی میخواهند. لذا شاهدیم که گزارشگران بهداشت در گزارشات خود در خصوص شیوع امراض مسری در مناطق روستائی بارها و بارها، با عباراتی که از فرط تکرار دیگر عباراتی قالبی مینمایند، بر اهمیت فوقالعادۀ این ازدحام بعنوان عاملی که هر تلاشی در جهت مهار یک اپیدمی جدید را عقیم میگذارد، تاکید کردهاند. این گزارشگران همچنین بکرات متذکر شدهاند که علیرغم وجود بسیاری عوامل سلامتزا در زندگی روستائی، این ازدحام، که عامل بسیار موثری در جهت شیوع بیماریهای مسری است، بعنوان عاملی در جهت ایجاد بیماریهای غیرمسری نیز عمل میکند. اشخاصی که ازدحام بیش از حد جمعیت در روستا را محکوم کردهاند در همین نقطه لب فرونبسته و از شر دیگری نیز سخن به میان آوردهاند. این اشخاص، حتی آنجا که دغدغه اولیهشان منحصر به عوامل مضر بحال سلامت بوده است، غالبا مجبور به رجوع به مناسبات دیگری در این زمینه نیز شدهاند. آنان در گزارشات خود نشان دادهاند که بسیار اتفاق میافتد که افراد بزرگسال، اعم از زن و مرد و مجرد و مزدوج، در اطاقهای کوچک تنگ هم میخوابند. و ابراز یقین کردهاند که با وجود این اوضاع، شرم و حیا آشکارا پایمال و اخلاق تقریبا به ناگزیر قربانی میشود.۱۰۳ بعنوان نمونه، همانطور که در بخش ضمیمه گزارش سالانه قبلی من آمده است، دکتر اُرْد در گزارش خود پیرامون شیوع تب در روستای وینگ در باکینگامشایر، مورد مرد جوانی را ذکر میکند که با تب از وینگرِیْو [Wingrave] به این روستا آمده و ’ طی چند روز اول بیماری با نُه نفر دیگر در یک اطاق خوابیده است. ظرف دو هفته چند تن از این افراد مورد حمله بیماری قرار گرفتند، ظرف چند هفته پنج نفر از نه نفر مبتلا به تب شدند، و یک نفر جان خود را از دست داد‘ … گزارش دیگری که دقیقا به همین پدیده اشاره دارد از جانب دکتر هاروی پزشک بیمارستان سِنت جُرج که به منظور عیادت خصوصی از یک بیمار به روستای وینگ رفته بود بدست من رسیده است … ’ زن جوان تبداری شب به اتفاق پدر، مادر، فرزند نامشروع، دو برادر جوان، و دو خواهر خود که هر یک فرزند نامشروعی دارند در یک اطاق خوابیده است؛ یعنی جمعا ده نفر در یک اطاق. چند هفته پیش از آن سیزده نفر در همان اطاق خوابیده بودند‘ ».۱۰۴ دکتر هانتر ۵٫۳۷۵ کلبه مسکونی کارگران کشاورزی را نه تنها در استانهای اختصاصاً زراعی بلکه در کل استانهای انگلستان مورد بازرسی قرار داد. از این تعداد ۲٫۱۹۵ کلبه دارای تنها یک اطاق خواب (که غالبا در عین حال بعنوان اطاق نشیمن هم از آن استفاده میشد) بودند، ۲٫۹۳۰ کلبه تنها دو اطاق خواب، و ۲۵۰ کلبه بیش از دو اطاق خواب داشتند. آنچه بدنبال میآید تلخیصی است از نمونههائی که از میان ۱۲ استان انگلستان برگزیدهایم.7
۱- بِدْفوردشایر [Bedfordshire]رِسلینگوُرت [Wrestlingworth] : اطاقخوابها تقریبا ۳ متر و ۶۰ سانتیمتر طول و ۳ متر عرض دارند، و بسیاری نیز حتی از این کوچکترند. کلبههای کوچک یک طبقه غالبا با پارتیشن به دو اطاق خواب تقسیم شدهاند؛ و در بسیاری موارد یک تخت در آشپزخانه، که ۱۶۷ سانتیمتر ارتفاع دارد، گذاشته شده است. کرایه: ۳ پوند در سال. ساختن مستراح با مستاجر است. آنچه صاحبخانه بعنوان مستراح میدهد فقط یک گودال است. همین که یک نفر مستراحی میسازد همه افراد محل آن را مورد استفاده قرار میدهند. «یکی از خانهها که متعلق به خانوادهای بنام ریچاردسون است باید گفت بمعنای تحت اللفظی اصطلاح «وحشتناک زیبا» بود. دو دیوار جانبی گچکاری شدهاش بسیار شبیه لباس بانوان در هنگام تعظیم شکم داده، و از دو دیوار لچکی عقب و جلو یکی محدب و دیگری مقعر بود، و بخاری و دودکش آن - لوله خمیدهای شبیه خرطوم فیل، از گِل رس و چوب، که برای جلوگیری از فروریختنش تیرک درازی بعنوان شمع زیر آن زده بودند - هم متاسفانه بر روی دیوار اخیر قرار داشت. راهرو ورودی و پنجره کلبه لوزی شکل بود». از هفده خانهای که مورد بازدید قرار گرفت تنها چهار خانه بیش از یک اطاق خواب داشت، و در این چهار خانه تعداد سکنه بیش از حد گنجایش بود. در کلبههای یک اطاق خوابه سه بزرگسال و سه کودک، زن و شوهری با شش فرزند، و امثال این تعداد، زندگی میکردند. دانتون [Dunton] : کرایهها بالا، بین چهار تا پنج پوند [در سال] ، مزد هفتگی کارگر ۱۰ شیلینگ [معادل تقریبا ۴۳ پوند در سال]. امید کارگران اینست که کرایه خانه را با کار حصیربافی اعضای خانواده بپردازند. هر چه کرایه بالاتر باشد تعداد بیشتری از افراد خانواده باید کار کنند. شش بزرگسال که با چهار کودک در یک بالاخانه یک اطاق خوابه زندگی میکنند ۳ پوند و ۱۰ شیلینگ کرایه میدهند. کرایۀ ارزانترین خانه در دانتون، که از بیرون ۵/۴ متر طول و ۳ متر عرض دارد ۳ پوند است. تنها یکی از خانههای بازدید شده دارای دو اطاق خواب بود. کمی بیرون از روستا خانهای قرار دارد که «مستاجرین آن پای دیوار بیرونیش قضای حاجت میکنند». بیش از بیست سانتیمتر از پائین درِِ آن صرفا بر اثر پوسیدگی خورده شده. راهرو ورودی آن سوراخ سادهای بود که شبها آن را با چند پارهآجر که جلویش میچینند میبندند و جُلی رویش میکشند. نیمی از یک پنجره همراه با شیشه و چارچوبش به رحمت ایزدی پیوسته بود. در این خانۀ بدون اثاثیه سه بزرگسال و پنج کودک در هم میلولیدند. وضع مسکن در دانتون بدتر از سایر نقاط بیگِلْزوِید یونیون [Biggleswade Union] بود.
۲- بِرْکشایر [Berkshire]بینام [Beenham]: در اینجا در ژوئن ۱۸۶۴ زن و شوهری با چهار فرزند در یک کلبه یک طبقه زندگی میکردند. یکی از دخترانشان با تب مخملک از کار برگشت، و مُرد. یک فرزند دیگرشان هم مریض شد و مرد. مادر و یکی از بچهها از تیفوس در بستر بیماری افتاده بودند که دکتر هانتر را خبر کردند. پدر و یک فرزند دیگرش بیرون میخوابیدند، اما مشکل مجزا کردن افراد بیمار از سالم به این صورت حل نشده بود، زیرا ملافههای افراد مبتلا به تب در میدان شلوغ این روستای محقر در انتظار شستشو افتاده بود. کرایه خانۀ شخصی، با حرف اول نام H، یک شیلینگ در هفته است. خانهای است با یک اطاق خواب بدون پنجره، بدون بخاری دیواری، بدون در یا هیچ روزنهای مگر به دالان، و بدون باغچه. قبلا مردی با دو دختر و یک پسر بزرگسالش مدت کوتاهی در این خانه زندگی کرده بود. پدر و پسر روی تخت میخوابیدند، دخترها در راهرو. در مدت اقامت خانواده در این خانه دخترها هر یک فرزندی آوردند. یکی از آنها برای وضع حمل به خانه کار رفت و بازگشت.
۳- باکینگامشایر [Buckinghamshire]بخش برادِنام [Bradenam] تقریبا ۴۰۵ هکتار وسعت دارد. در اینجا در ۳۰ کلبه، در زمینی به مساحت تقریبا ۴۰۵ هکتار، صد و سی چهل نفر زندگی میکنند. این بخش در سال ۱۸۵۱ دارای ۳۶ باب خانه و جمعیتی مرکب از ۸۴ مرد و ۵۴ زن بود. این نابرابری تعداد زن و مرد، با افزایشی معادل ۱۴ مرد و ۳۳ زن در طول ده سال تا حدودی برطرف شد. در همین مدت از تعداد خانهها یک باب کاسته شد. وینْزلو [Winslow]: بخش بزرگی از آن تازهساز و خوشساخت است. بنظر میرسد تقاضا برای خانه بالا باشد، زیرا کلبههای بسیار محقر بین ۱ شیلینگ تا ۱ شیلینگ و ۳ پنی در هفته به اجاره میروند. واتِر ایتون [Water Eaton]: در اینجا زمینداران برای جلوگیری از ازیاد جمعیت در حدود بیست درصد خانههای موجود را خراب کردهاند. کارگر بیچارهای که مجبور بود تا محل کارش بیش از ۶ کیلومتر پیاده برود در جواب این سوال که آیا نمیتواند در جای دیگری نزدیکتر به محل کارش خانه بگیرد گفت: «نه؛ صاحبخانهها عاقلتر از آنند که به آدمی مثل من با این خانواده پرجمعیت خانه بدهند». تینکِرز اِنْد [Tinkers End] در نزدکی وینزلو: در اطاق خوابی که ۳ متر و ۳۵ سانتیمتر طول، ۲ متر و ۷۰ سانتیمتر عرض و در بلندترین قسمت ۱ متر و۹۰ سانتیمتر ارتفاع دارد، چهار بزرگسال و چهار کودک زندگی میکردند؛ اطاق دیگری با ۳ متر و ۴۰ سانتیمتر طول، ۲ متر و ۷۵ سانتیمتر عرض و ۱ متر و ۷۷ سانتیمتر ارتفاع سر پناه شش نفر بود. فضائی که در اختیار هر یک از این خانوادهها قرار داشت کمتر از فضائی بود که برای یک نفر زندانی ضروری تشخیص داده شده است. هیچیک از خانهها بیش از یک اطاق خواب، و هیچیک درِ عقب نداشت. بندرت خانهای آب داشت. کرایه هفتگی از ۱ شیلینگ و ۴ پنی تا ۲ شیلینگ بود. در شانزده خانهای که مورد بازدید قرار گرفت تنها یک کارگر مرد ۱۰ شیلینگ در هفته مزد میگرفت. مقدار هوائی که در شرایط وصف شده به هر نفر میرسد معادل مقدار هوائی است که اگر تمام طول شب را در جعبهای به طول و عرض و ارتفاع ۱ متر و ۲۰ سانتیمتر محبوس باشد به آن دسترسی دارد. اما دخمههای عهد باستان به هر حال از قدری تهویه طبیعی برخوردار بودند.
۴- کیمبریجشایر [Cambridgeshire]گمْلینگی [Gamlingay]: متعلق به چند زمیندار است. دارای فلاکتبارترین کلبههائی است که میتوان در جائی یافت. حصیربافی بسیار رایج است. «ضعف و بیحالی مرگباری، حالت تسلیم مطلقی در برابر کثافت» بر گملینگی حکمفرماست. عدم رسیدگی و کمبودهائی که در مرکز آن بچشم میخورد، در بخشهای شمالی و جنوبی که خانههایش در حال پوسیدن و فروریختناند به تباهی مطلق تبدیل میشود. زمینداران شهرنشین خون ساکنین بینوای این محنتکده را با دست باز در شیشه میکنند. کرایهها بسیار بالاست. هشت، نه نفر در بالاخانهای با یک اطاق خواب رویهم پشته شدهاند. در دو مورد شش بزرگسال، هر یک با یک یا دو فرزند خردسال، در یک اطاق کوچک زندگی میکنند.
۵- اسکس [Essex]در بسیاری بخشداریهای این استان روند کاهش تعداد نفوس بموازات کاهش تعداد کلبهها به پیش میرود. با اینهمه در حداقل۲۲ بخش آن تخریب خانهها مانع افزایش جمعیت و یا موجب جمعیتزدائی که در همه جا تحت عنوان «مهاجرت به شهر» جریان دارد نشده است. در فینگرینگهو [Finferinghoe] که تقریبا ۱٫۴۰۰ هکتار وسعت دارد در سال ۱۸۵۱ تعداد ۱۴۵ باب خانه وجود داشت، که در ۱۸۶۱ به ۱۱۰ باب تقلیل یافت. معالوصف مردم حاضر به ترک محل نبودند، و در چنین شرایطی حتی توانستند بر تعداد نفوس خود بیفزایند. در سال ۱۸۵۱، ۲۵۲ نفر در ۶۱ خانه سکونت داشتند؛ در سال ۱۸۶۱، ۲۶۲ نفر در ۴۹ خانه روی هم هوار شده بودند. در سال ۱۸۵۱ در بَزِلْدُن [Basildon] بر سطحی به مساحت ۷۴۰ هکتار ۱۵۷ نفر در ۳۶ خانه زندگی میکردند؛ ده سال بعد ۱۸۰ نفر در ۲۷ خانه سکونت داشتند. در ۱۸۵۱ در بخشهای فینگرینگهو، سات فارْنبریج [South Farnbridge] ، ویْدفورد، بزلدن و رَمزدِن کرگز [Ramsden Cregs] ١٫٣٩٢ نفر بر سطحی به مساحت ۳٫۴۲۰ هکتار در ۳۱۶ خانه زندگی میکردند. در ۱۸۶۱، بر همان سطح، ۱٫۴۷۳ نفر در ۲۴۹ خانه سکنا داشتند.
۶- هِرِفوردشایر [Herefordshire]این استان کوچک بیش از هر استان دیگر انگلستان از «جو جمعیتزدائی» حاکم صدمه دیده است. در مَدْلی [Madley] کلبهها عموما بیش از حد پرسکنه، دارای تنها دو اطاق خواب، و اکثرا متعلق به مزرعهداران هستند، که براحتی میتوانند این کلبهها را به قیمت سالی ۳ تا ۴ پوند اجاره بدهند، و به کارگر هفتهای ۹ شیلینگ [معادل ۳۹ پوند در سال] دستمزد بپردازند!
۷- هانتینگدُنشایر [Huntingdonshire]هارتفورد [Hartford] : در سال ۱۸۵۱ دارای ۸۷ باب خانه بود؛ کمی بعد در این بخش کوچک که ۶۹۶ هکتار وسعت دارد ۱۹ کلبه تخریب شد؛ جمعیت آن در سال ۱۸۳۱، ۴۵۲ نفر؛ در سال ۱۸۵۱، ۸۳۲ نفر؛ و در ۱۸۶۱، ۳۴۱ نفر بود. از ۱۴ کلبۀ یک اطاقخوابه بازدید بعمل آمد. یکی از این اطاقها، که هشت نفر در آن میخوابیدند، ۳ متر و ۸۵ سانتیمتر طول و ۳ متر و ۶۵ سانتیمتر عرض و ۲ متر ارتفاع داشت؛ یعنی بطور متوسط، بدون در نظر گرفتن برآمدگیهای اشغالکننده فضا، تقریبا ۳ متر و ۵۰ سانتیمتر معکب برای هر نفر. در ۱۴ اطاق خواب مذکور ۳۴ بزرگسال و ۳۳ کودک بسر میبردند. این کلبهها بندرت باغچه دارند، اما بسیاری از سکنه میتوانند قطعه زمین کوچکی را از قرار هر ۱۰ آر ده، دوازده شیلینگ برای کاشت اجاره کنند. فاصله این زمینها تا منازل زیاد است. منازل مستراح ندارند. در نتیجه خانوادهها «به منظور قضای حاجت یا باید به این زمینها بروند» و یا، چنان که در این محل معمول است، با پوزش از خوانندگان، از مستراحی با یک کاسه شبیه کشوی کمد که هفتهای یک بار آن را خارج و برای استفاده از محتویاتش آن را بر سر زمین مزبور میبرند» استفاده کنند. این چرخۀ ملزومات حیات بشر در ژاپن به شکل پاکیزهتر و متمدنانهتری انجام میگیرد تا در این ناحیه.
۸- لینکُلنشایر [Linconshire]لَنگتافت [Langtoft] : در اینجا، در خانۀ شخصی بنام رایْت، مردی با زن، مادر و پنج فرزندش زندگی میکند. خانه دارای آشپزخانهای با پستو در جلو و اطاق خوابی در طبقه بالای آشپزخانه است؛ آشپزخانه و اطاق خواب ۳ متر و ۶۵ سانتیمتر در ۲ متر و ۸۰ سانتیمتر و طبقه همکف کلا ۶ متر و ۴۰ سانتیمتر در ۲ متر و۸۰ سانتیمتر است. دیوارهای اطاق خواب، که درست زیر شیروانی قرار دارد، به شکل کله قند در یک نقطه بهم میرسند، و اطاق پنجره برآمدهای روی سطح بیرونی شیراوانی دارد. «او چرا در این خانه زندگی میکرد؟ برای باغچهاش؟ نه؛ خانه کوچکتر از آنست که باغچه داشته باشد. کرایهاش؟ نه؛ کرایه آن بالاست؛ ۱ شیلینگ و ۳ پنی در هفنه. به محل کارش نزدیک است؟ نه؛ ۱۰ کیلومتر با آن فاصله دارد، بطوری که او مجبور است روزانه ۲۰ کیلومتر پیاده برود و بازگردد. او در این خانه زندگی میکرد به این دلیل که خالی بود و میشد اجارهاش کرد»، و به این دلیل که میخواست کلبهای از آن خود داشته باشد، حال در هر جا، به هر قیمت، و به هر وضعی که باشد. آمار زیر مربوط به ۱۲ خانه در لنگتافت است با ۱۲ اطاق خواب و سکنهای برابر ۳۸ بزرگسال و ۳۳ کودک. دوازده خانه در لنگتافت
۹- کِنْت [Kent]کِنینگتون [Kenington] : در ۱۸۵۹، سال شیوع دیفتری، بسیار پرجمعیت بود. پزشک بخش تحقیقی درباره وضع طبقات فقیر بعمل آورد. در نتیجه این تحقیق معلوم شد که در این منطقه، با کارگران زیادی که در آن کار میکنند، کلبههای بسیاری تخریب شده و بجای آن کلبه جدیدی ساخته نشده است. در یک ناحیه ۴ خانه وجود داشت که به آنها قفس پرنده میگفتند. این خانهها هر یک دارای ۴ اطاق با ابعاد زیر بودند:
۱۰- نورتامپتونشایر [Northamptonshire]برینْورت [Brinworth] ، پیکفُورد و فلور: در این سه روستا در زمستان بیست، سی کارگر از نبود کار در خیابانها ول میگشتند. مزرعهداران همیشه همۀ این اراضی مساعد کشت غله و شلغم را نمیکارند، و مالک به این نتیجه رسیده که بهتر است همه مزارعش را در هم ادغام و به دو سه مزرعه تقسیم کند. علت بوجود آمدن بیکاری مذکور همین است. گوئی میان کارگر و زمین دیواری کشیدهاند. در یک طرف، زمین فریاد نیاز به کاشت میزند، و در طرف دیگر کارگران بیکار شده با چشمان حسرتبار به آن خیره شدهاند. کارگران که در تابستان از کار زیاد از پا میافتند در زمستان نیمهگرسنه میمانند. و بنابراین تعجبی ندارد اگر به لهجه محلی خود بگویند «انگار کشیش و ارباب کمر به قتل ما بستهاند». در فلور مواردی هست که در یک اطاق خواب بسیار کوچک زن و شوهری با چهار، پنج، شش فرزند؛ سه بزرگسال با پنج فرزند؛ زن و شوهری با پدر بزرگ و شش فرزند مبتلا به مخملک؛ در دو خانه با دو اطاق خواب دو خانواده، یکی با هشت و دیگری با نه بزرگسال، زندگی میکنند.
۱۱- ویْلتشایر [Wiltshire]اِسترَتون [Stratton]: از ۳۱ خانهای که مورد بازدید قرار گرفت ۸ خانه تنها دارای ۱ اطاق خواب بودند. در پِِِن هیل، واقع در همین بخش، کلبهای به قیمت ۱ شیلینگ و ۳ پنی در هفته به اجاره رفته بود که از کف سنگفرش ناهموار تا بام گالیپوش پوسیدهاش هیچ چیز جز دیوارهایش وضع درستی نداشت. در این کلبه ۴ بزرگسال و ۴ کودک زندگی میکردند.
۱۲- وُرْسْتِرشایر [Worstershire]تخریب خانهها در این استان چندان گسترده نبوده؛ و با این حال از ۱۸۵۱ تا ۱۸۶۱ بر تعداد سکنه هر خانه بطور متوسط ۲/۴ تا ۶/۴ نفر افزوده شده است.
بَدْزی [Badsey]: کلبهها و باغچههای کوچک زیادی در اینجا وجود دارد. بسیاری از مزرعهداران فاش و آشکار میگویند که این کلبهها «عامل بسیار مزاحمی هستند چون عده زیادی آدم فقیر را به اینجا میکشانند». بنظر یکی از اربابان «این کلبهها هیچ نفعی به حال فقرا ندارند. اگر ۴۰۰ کلبه هم بسازی فورا به اجاره میرود؛ در واقع هر چه بیشتر بسازی اینها بیشتر لازم دارند». (به عقیده این ارباب، خانه خود عامل زاد و ولد سکنه است، و این سکنه بنوبه خود و بنا بر یک قانون طبیعی باعث حادتر شدن مشکل کمبود «وسیله اسکان» میشوند.) دکتر هانتر متذکر میشود: «باید دلیلی وجود داشته باشد که این فقرا به اینجا میآیند. از آنجا که در بَدزی عامل جاذبهای، از قبیل کمک هزینه معاش، وجود ندارد، پس باید در جای نامناسب دیگری عامل دافعه دیگری آنها را به اینجا براند. هر کدام از این افراد اگر میتوانستند در نزدیکی محل کار خود قطعه زمینی پیدا کنند به بدزی نمیآمدند؛ به این دلیل که در اینجا باید بابت یک قطعه زمین بدرد نخور دو برابر پولی را بدهند که مزرعهدار خود بابت [اجاره] زمین میدهد». مهاجرت مستمر به شهر، تشکیل مداوم «اضافهجمعیت» در روستا از طریق ادغام و تمرکز مزارع، تبدیل زمینهای زراعی به چراگاه، بکارگیری ماشینآلات، و غیره، چیزهائی است که همراه و همزمان با بیرون راندن جمعیت از روستا از طریق تخریب کلبههای آنان پیشرفت میکند. هر چه منطقهای از سکنه خالیتر میشود «اضافهجمعیت نسبی» آن بیشتر میشود، هر چه بر تعداد اینها به نسبت وسایل اشتغال موجود افزوده میشود وسایل اسکان آنان بطور مطلق کاهش مییابد. در نتیجه اضافهجمعیت محلی بزرگتری در روستاها انباشته میشود، و اینها در گروههای انسانی بزرگتر، تنگ هم چسبیدهتر و بیماریزاتری گرد هم میآیند. پیدایش نقاط تجمع بسیار متراکم انسانی در سطح روستاها و شهرهای کوچک روستائی روی دیگر سکۀ روبیدن قهری انسانها از سطح اراضی است. تبدیل شدن مستمر کارگران کشاورزی به «اضافهجمعیت»، علیرغم کاهش نفوس و افزایش محصولشان، زمینهساز درغلتیدن آنان به ورطه مسکنت است. و در لبه پرتگاه مسکنت قرار گرفتن آنان عامل محرک بیرون رانده شدنشان از روستا و لذا فلاکتبار شدن وضع مسکنشان را بوجود میآورد - چیزی که آخرین نیروی مقاومتشان را در هم میشکند و آنان را تماما به برده مزرعهداران و مالکین اراضی تبدیل میکند.۱۰۵ بدین ترتیب دستمزدهای حداقل برایشان حکم قانون طبیعیِ [بقا] را پیدا میکند. از سوی دیگر زمین، با وجود «اضافهجمعیت نسبی» مداوم، دچار کمبود جمعیت است. این را نه تنها در مقیاس محلی و در نقاطی که سیل انسانها در چشمگیرترین اشکال خود به سوی شهرها، معادن، مناطق احداث راهآهن، و امثالهم، روانند، بلکه در همه جا و در همه حال میتوان دید: در فصل درو، در بهار، در تابستان، و خلاصه در همۀ آن مقاطع متعددی که کشاورزی انگلستان، با دقت و فشردگی خاصش، به کارگر اضافه نیاز دارد. همواره برای نیازهای عادی [و مستمرِ] کشاورزی کارگر بیش از حد زیاد، و برای نیازهای استثنائی و مقطعی آن بیش از حد کم وجود دارد.۱۰۶ به همین دلیل است که در اسناد و گزارشات رسمی درباره یک محل واحد به شکوههای ضد و نقیض درباره کمبود و در عین حال زیادبودِ کارگر برمیخوریم. کمبود موقت و محلی کارگر موجب بالا رفتن دستمزدها نمیشود؛ کاری که میکند اینست که زنان و کودکان را به مزارع میکشاند، و سن آغاز استثمار را نیز مدام پائینتر و پائینتر میآورد. رواج استثمار زنان و کودکان در مقیاس وسیع وسیله جدیدی میشود برای «مازادسازی» کارگران کشاورزی مرد، و پائین نگاهداشتن دستمزدهای آنها. بهترین ثمر این دور باطل در شرق انگلستان ببار میآید. منظورم شیوه موسوم به سیستم باندی [یا دستهای] (gang-system) است که در اینجا باید به اختصار به آن بازگردم.۱۰۷ سیستم باندی در استانهای لیکلنشایر، هانتینگدونشایر، کمبریجشایر، نورفوک، سافوک، و ناتینگامشایر تقریبا تنها سیستم رایج است، و در سطح استانهای مجاور نورتامپتونشایر، بدفوردشایر و راتْلَند بطور پراکنده رواج دارد. لینکلنشایر را میتوان بعنوان نمونه در نظر گرفت. بخش وسیعی از این استان از زمینهای جدید یعنی سابقا باتلاقی و یا حتی مانند سایر استانهای شرقی نامبرده از زمینهائی تشکیل میشود که جزو دریا بوده و اخیرا خشکانده شدهاند. ماشین بخار در اینجا در کار تخلیه آب شگفتی آفریده است. زمینهای پست باتلاقی و سواحل شنی سابق حال بصورت دریای مواجی از مزارع غله با اجارههای بسیار گران درآمده است؛ همین طور زمینهای رسوبی که با تلاش انسانی احیا شده است، مانند جزیره اکسهُلم [Axholm] و سایر بخشهای واقع بر ساحل رود ترِنْت. در این مناطق نه تنها کلبه جدیدی ساخته نشد بلکه بموازات پیدایش مزارع جدید [کاپیتالیستی] کلبههای قدیمی نیز تخریب شد، و در نتیجه نیروی کار باید از «روستاهای باز»، پس از طی فرسنگها راه در طول جاده مارپیچی که تپهها را دور میزند، به آنجا میآمد. اینها روستاهائی است که مردم قبلا برای خلاصی از شر سیلهای بیوقفه زمستانی به آنها پناه میبردند. کارگرانی که بر مزارع۱۶۰ تا ۴۰۰ هکتاری زندگی میکنند (و به «کارگران محبوس» - confined labourers - معروفند) صرفا برای انجام آن دسته از کارهای زراعی استخدام میشوند که دائمی و شاقاند و انجامشان بدون کمک اسب ممکن نیست. [در این گونه مزارع] بطور متوسط در هر۴۰ هکتار بزحمت یک کلبه یافت میشود. بعنوان مثال، یکی از مزرعهدارانی که در زمینهای پست باتلاقی زراعت دارد در برابر کمیسیون تحقیق چنین شهادت داده است: «مزرعه من تقریبا ۱۳۰ هکتار وسعت دارد و تمامی آن قابل کشت است. من حتی یک کلبه هم در مزرعهام ندارم. در حال حاضر فقط یک کارگر دارم. چهار نفر دارم که با اسب کار میکنند، که در اطراف منزل دارند. برای کارهای سبک (که محتاج تعداد زیادی کارگر است) از کارگران باندی استفاده میکنیم».۱۰۸ کشاورزی نیاز به مقدار زیادی کار سبک بر سطح خاک دارد؛ از قبیل درآوردن علفهای هرز، وجین کردن، برخی کارهای مربوط به کودرسانی، جمعآوری سنگ و کلوخ، و امثال اینها. این قبیل کارها را دستهها، که همان باندهای متشکل از ساکنین روستاهای باز باشند، انجام میدهند. باند تشکیل میشود از ده تا چهل٬ پنجاه نفر زن، دختر و پسر جوان (سیزده ساله تا هیجده ساله، هر چند که پسرها اکثرا در سیزده سالگی از باند خارج میشوند)، و پسر بچه و دختر بچه (ی از شش تا سیزده ساله). در راس باند رئیس باند [gang master] قرار دارد، که خود در همه حال یک کارگر کشاورزی معمولی است، و غالبا از آن قبیل آدمهای بقول معروف ناباب، تنه لش، ولگرد و میخواره، اما با قدری عُرضه و شم کاسبی. عضوگیری برای باند با اوست، و اعضای باند از او دستور میگیرند نه از مزرعهدار. رئیس باند معمولا طرف مذاکره مزرعهدار برای مقاطعه گرفتن کار است، و درآمدش، که بطور متوسط چندان بالاتر از یک کارگر کشاورزی معمولی نیست،۱۰۹ تقریبا به تمامی بستگی به مهارتی دارد که در کشیدن حداکثر کار ممکن در کوتاهترین زمان از افراد باندش بخرج میدهد. مزرعهداران پی بردهاند که زنان تنها تحت نظر مردان بطور منظم و یکنواخت کار میکنند، اما زنان و کودکان [ی که بحال خود گذاشته میشوند] بمحض شروع به کار قوای جسمی خود را - همانطور که فُوریه در زمان خود دریافته بود - بیمحابا بمصرف میرسانند، اما کارگران مرد بزرگسال آن قدر زیرکی دارند که در صرف قوا تا آنجا که بتوانند صرفهجوئی کنند. رئیس باند از مزرعهای به مزرعه دیگر میرود، و به این ترتیب برای باندش در طول شش تا هشت ماه سال کار پیدا میکند. بنابراین کار کردن برای او بسیار پردرآمدتر و بسیار مطمئنتر از کار کردن برای مزرعهدارانی است که گاه به گاه، آنهم از میان کودکان، کارگر میگیرند. وجود این وضع موقعیت رئیس باند در روستاهای باز را تا آن حد محکم میکند که استخدام کودکان معمولا تنها بواسطه او ممکن است، چنان که کرایه دادن این کودکان، بطور انفرادی و مستقل از باند، خود برای او یک کسب جانبی است. «معایب» این شیوه کار عبارتند از زیادهکاری کودکان و جوانان، پیادهرویهای طولانی هر روزه از خانه به مزرعه و بالعکس (که به هشت تا ده و گاه یازده کیلومتر میرسد)، و بالاخره انحطاط اخلاقی «باند». رئیس باند، که در برخی نواحی «سورچی» (the driver) نامیده میشود، با آنکه به چوبدست بلندی مسلح است از آن کمتر استفاده میکند، و شکایت از رفتار خشونتآمیز رئیس باندها حالت استثنا را دارد. او امپراطوری دموکرات یا نوعی نینواز هامِلین8 است. پس باید در میان رعایای خود محبوبیت داشته باشد. رئیس باند این رعایا را با جاذبههای شیوه زندگی کولیواری که تحت توجهات او شکوفا میشوند به خود وابسته میکند. بی بند و باری، برهنه خوشحالی و وقیحانهترین هرزهدرآئیها به زندگی باندی جذابیت میبخشد. رئیس باند دستمزدها را معمولا در میخانه پرداخت میکند. و سپس سیاه مست، در حالیکه دو زن قوی هیکل زیر بغلهایش را گرفتهاند، در راس ستون و پیشاپیش اعضای باند بطرف خانه براه میافتد. کودکان و جوانان در حالیکه آوازهای هجو و هرزه سردادهاند شلنگانداز در پی او روان میشوند. از واجبات راه بازگشت یکی هم، بقول فُوریه، «فانِروگامی»9 است. آبستن شدن دختران سیزده چهارده ساله از همقطاران پسرِ هم سن و سال خود امری عادی است. روستاهای باز که ابوابجمعی این باندها را تامین میکنند سدوم و عمورههائی۱۱۰ هستند که درصد فرزند نامشروع در آنها دو برابر سایر نقاط کشور است. در بالا به خصائل اخلاقی پس از ازدواج دخترانی که در چنین مکاتبی درس اخلاق میگیرند اشاره کردیم. فرزندان چنین دخترانی، اگر از مواد افیونی که [بدست مادرانشان] به آنها خورانده میشود جان بدر ببرند، اعضای مادرزاد باندهای آینده را تشکیل میدهند. باند در شکل کلاسیک خود، که وصفش در بالا رفت، باند همگانی، عمومی یا دورهگرد نامیده میشود؛ زیرا باند خصوصی هم وجود دارد. شیوه تشکیل باندهای نوع اخیر نظیر همان باندهای عمومی است، اما تعداد اعضای آنها کمتر است و بجای رئیس باند تحت نظر یکی از خدمه پیر مزرعه، که مزرعهدار کار بهتری نمیتواند از گردهاش بکشد، کار میکنند. از سرخوشیهای کولیوار در اینجا خبری نیست، اما، به شهادت همه شهود، دستمزد کودکان کمتر و رفتاری که با آنها میشود بدتر است. روشن است که علت وجودی سیستم باندی، که در سالهای خیلی اخیر بطور ثابت و مستمر گسترش یافته،۱۱۱ وجود رئیس باندها نیست بلکه اینست که این سیستم وسیلهای است برای ثروتاندوزی مزرعهداران بزرگ،۱۱۲ و بطور غیرمستقیم زمینداران.۱۱۳ برای مزرعهدار شیوهای جالبتر و ابتکاریتر از این نمیشود که بتواند به کارگرانش دستمزدی بمراتب نازلتر از سطح متعارف بپردازد، و در عین حال برای کارهای اضافهاش همیشه کارگر اضافۀ حاضر و آماده در دسترس داشته باشد؛ بتواند بیشترین مقدار ممکن کار را با صرف کمترین مقدار ممکن پول از کارگر بکشد؛۱۱۴ و بتواند کارگر مرد بزرگسال را «مازادسازی» کند و از شرش خلاص شود. از شرحی که در بالا رفت میتوان دریافت که چرا همه از یک سو کمبود کار برای کارگر کشاورزی را میپذیرند، و در عین حال، از سوی دیگر، وجود سیستم باندی را «ضروری» اعلام میکننند به این دلیل که کارگر مرد بزرگسال به شهر مهاجرت میکند و کمیاب است.۱۱۵ زمینهای پاکیزه و پیراسته از علف هرزِ لینکلنشایر و علفهای هرز انسانی آن، دو قطب مخالف تولید کاپیتالیستیاند.۱۱۶ 1 gentleman - مرد متعین صاحب دارائی و نفوذ اجتماعی در انگلستان که بینیاز از کار بود. در اینجا منظور gentleman of the country یعنی زمینداران بزرگی است که ساکن روستای محل ملکشان بودند. 3 Swing riots - جنبش گسترده کارگران کشاورزی در جنوب و جنوب شرقی انگلسان که طی سالهای ۳۳-۱۸۳۰ با هدف مبارزه علیه معمول شدن ماشینهای خرمنکوب و دستیابی به دستمزدهای بالاتر ادامه داشت. در این جنبش کارگران برای رسیدن به اهداف خود نامههای تهدیدآمیزی با امضای «کاپیتان سوینگ» برای مزرعهداران و زمینداران میفرستادند. بعلاوه، انبارهای غله را به آتش میکشیدند و ماشینهای خرمنکوب را میشکستند. 4 Low Church- کلیسای وضیع: بخشی از کلیسای انگلستان که، در مقابل تاکیدات «کلیسای رفیع» (رجوع کنید به همین فصل، بند٤، و زیرنویس شماره 5، اینجا.)، بر اهمیت تقوا و نیایش فردی (در مقابل مناسک و جایگاه روحانیون) تاکید میگذارد. 5 Piests - اصحاب تقوا: متعلقین به یک جنبش رفرم مذهبی در کلیسای لوتری آلمان در قرون ۱۷ و ۱۸ که همّشان مصروف احیای اصل آرمانی سرسپردگی مطلق به احکام الهی بود. 6 nihil haebo nihil curo - نه چیزی دارم و نه غم چیزی - ف. 7 آنچه مارکس در توصیف وضع مسکن کارگران بدنبال میآورد تلخیصی است از گزارش دکتر هانتر، ماخذ قبل، ص۳۰۲- ۱۴۸ - ف. 8 Rattenfänger von Hameln = Pied Piper of Hamelin - نی نواز هاملین (در انگلیسی)؛ موشگیر هامِلْن (در آلمانی) : شخصیتی در افسانههای ژرمنی که با نواختن نی سحرآمیز خود موشهای مزاحم را از هاملن یا هاملین بیرون کشید و آنها را در رودخانه غرق کرد. اما وقتی مردم شهر از پرداخت اجرت توافق شده سر باز زدند٬ او کودکانشان را با همان نی فریفت و از شهر ربود. در زبانهای اروپائی کنایه از فرد زیرک چربزبان است. 9 شارل فوریه، Le Nouveau Monde Industriel et sociétaire ، پاریس، ۱۸۲۹، بخش ۵، ضمیمۀ فصل ۳۶، و بخش۶، خلاصه. فوریه در اینجا فانروگامی را وسیلهای برای محدود کردن رشد جمعیت معرفی میکند… فانروگامی شکلی از چندشوهری است که در درون فالانْکس، واحد اشتراکی که [بنا بر طرحهای فوریه] باید جانشین خانواده شود، باجرا درمیآید؛ و خود فوریه آن را به تصریح با رفتار جنسی قبایل مختلف ساکن جاوه و تاهیتی قابل مقایسه دانسته است - ف. |