سرمايه،  جلد ١
بخش اول:
کالاها و پول

 

فصل ۳:
پول، یا گردش کالاها

۱. میزان ارزش

۲. وسیله گردش

۳. پول
 

پی‌نویس‌های فصل ٣

 

 

 

فصل  ۳

 

پول، یا گردش کالاها

 

۱- میزان ارزش1

 

برای سهولت کار من در سراسر این کتاب طلا را پول - کالا [یا کالای پولی] مى‌گیرم.

اولین کار اصلی‌ پول اینست که چیزی، ماده‌ای، در اختیار کالاها قرار ‌‌دهد تا ارزش‌هایشان را بر حسب آن بیان کنند، بعبارت دیگر از طریق آن به ارزش‌هایشان بصورت مقادیر متجانس، یعنی کیفا یکسان و کماً قابل مقایسه، نمود ببخشند. پول بدین ترتیب کار میزان عام ارزش را انجام مى‌دهد. و طلا، این کالا‌‌- معادل خاص، به صرف انجام همین کار پول مى‌شود.

این پول نیست که کالاها را متجانس مى‌کند. کاملا برعکس، چون کالاها بمنزله ارزش کار انسانی مادیت یافته‌‌ و لذا ذاتا متجانس‌اند، ارزش‌هایشان مى‌توانند مشترکا بر حسب کالای واحد خاصى سنجیده شوند. و آن کالا نیز مى‌تواند تبدیل به میزان سنجش مشترک ارزش‌های آنها، یعنی پول، شود. پول بمنزله میزان ارزش شکلی است که آن میزان ارزش موجود در ذات کالاها، یعنى مدت کار، الزاما باید در آن ظاهر ‌شود. ۱

 بیان ارزش یک کالا بر حسب طلا، یا y مقدار پول‌-‌‌ کالا = x مقدار کالای A، شکل پولى یا قیمت آن کالاست. بدین ترتیب اکنون تک تساوی‌یی‌‌ نظیر ۲ اونس طلا = ۱ تن آهن کافی است تا ارزش آهن را بصورت اجتماعا معتبر بیان کند. این تساوی دیگر نیازی ندارد تا بصورت حلقه‌ای در زنجیرۀ تساوی‌هائى که ارزش همه کالاهای دیگر را بیان مى‌کنند ظاهر شود، زیرا کالای معادل، طلا، اکنون دیگر قطعا خصلت پول یافته است. شکل نسبى عام ارزش کالاها نیز بدین ترتیب صورت اولیه خود، ارزش نسبى بسیط یا منفرد، را باز‌‌یافته است. از سوی دیگر، بیان نسبى گسترده ارزش، آن سری بی‌انتهای تساوی‌های بیانگر ارزش، اکنون شکل نسبى خاص ارزش پول‌-‌کالا شده است. اما خود آن سری بی‌انتها حال بدین ترتیب، در قالب قیمت‌های کالاها، واقعیت اجتماعى موجود و مفروضى است. [ لذا] کافی است مظنه‌های نقل شده در یک لیست قیمت اجناس مختلف را در جهت عکس بخوانیم تا به مقدار ارزش پول که بدینسان بر حسب انواع مختلف کالا بیان می‌شود پى ببریم. اما پول خود قیمت ندارد.2 برای آنکه جزئى از این شکل ارزشى نسبى واحد سایر کالا بشود ناگزیر باید با خود بمنزله معادل خود در رابطه قرار گیرد.

قیمت، یا شکل پولى کالاها، مانند شکل ارزشى آنها بطور کلى، از شکل ملموس ‌مادی‌‌شان بکلى متمایز و لذا شکلى تماما تصوری [ideal] یا فرضی است. ارزش آهن، کتان و غله، گر چه نامرئى، اما در خود این اشیا وجود دارد، و از طریق یکسان قرار گرفتن آنها با طلا در تصور شکل می‌بندد؛ هر چند که این رابطۀ یکسان قرار گرفتن با طلا رابطه‌ای است که بقول معروف تنها در مخیله آنها وجود دارد. بنابراین اولیا [یا صاحبان] کالاها باید زبان‌شان را به آنها قرض دهند، یا برچسبى بر آنها بچسبانند، تا بتوانند قیمت‌هایشان را به دنیای خارج اعلام کنند.۲ از آنجا که بیان ارزش کالاها بر حسب طلا عملى است که صرفا در تصور صورت مى‌گیرد، برای انجام آن مى‌توان از طلای تصوری یا فرضی صرف استفاده کرد. هر صاحب‌کالائى مى‌داند که وقتى ارزش کالاهایش را بشکل قیمت، یعنی بر حسب طلای فرضی، بیان مى‌کند، هنوز از تبدیل این ارزش‌ها به طلا بسیار فاصله دارد، و مى‌داند که برای ارزش‌گذاری بر میلیون‌ها پوند استرلینگ کالا بر حسب طلا، به ذره‌ای طلای واقعى هم نیاز نیست. حاصل آنکه، پول وقتى کار میزان ارزش را انجام مى‌دهد این کار را در ظرفیتى صرفا تصوری یا فرضی انجام مى‌دهد. این وضع موجب خام‌ترین و آشفته‌ترین نظریه‌‌پردازی‌‌ها شده است.۳

اما، با آنکه پولى که کار میزان ارزش را انجام می‌دهد پول خیالی [یا فرضی] صرف است، قیمت به ماتریال یا جنس پول بستگى تام دارد. ارزشى، یعنى مقدار کار انسانی‌‌، که در یک تن آهن جایگزین است بر حسب کمیتى خیالی از پول‌-‌کالا که حاوی همان مقدار کار است بیان مى‌شود. پس ارزش یک تن آهن بسته به آنکه کار ارزش سنجى بر عهده طلا باشد یا نقره یا مس، با قیمت‌های بس متفاوتى، بعبارت دیگر با مقادیر بس متفاوتى از آن فلزات، بیان می‌شود.

 بدین ترتیب اگر دو کالای مختلف، مثلا طلا و نقره، همزمان نقش میزان ارزش را ایفا کنند کالاها همه دو بیان قیمتی جداگانه خواهند داشت: قیمت طلائى و قیمت نقره‌ای؛ که تا وقتى نسبت ارزش نقره به طلا ثابت بماند، در سطح مثلا ۱ بر ۱۵، به مسالمت در کنار یکدیگر خواهند زیست. اما هر دگرگونى در این نسبت، نسبت بین قیمت‌های طلائى و قیمت‌های نقره‌ای را بر هم مى‌زند، و از این طریق در حقیقت این نکته را به اثبات مى‌رساند که دو تا شدن میزان ارزش مانع کارکرد این میزان است.۴

کالاهائى که قیمت‌شان معین است در این شکل ظاهر مى‌شوند:

z مقدار طلا = c مقدار کالای C؛ y مقدار طلا = b مقدار کالای B؛  x مقدار طلا = a  مقدار کالای A  و الی‌آخر، که در آن a وb و c نماینده مقادیر معینى از کالاهای A وB وC، و x و y و z نماینده مقادیر معینى از طلا هستند. بدین ترتیب ارزش‌های این کالاها تبدیل به کمیت‌های مختلف‌الاندازۀ فرضى از طلا مى‌شوند. لذا علیرغم ناهمگونی سرگیجه‌آور خود کالاها، ارزش‌هایشان تبدیل به کمیت‌ها‌ئی همگون، کمیت‌هائی از طلا، مى‌شوند. این ارزش‌ها اکنون بمنزله مقادیر متجانس قابل قیاس با یکدیگر و قابل اندازه‌گیری‌‌اند، و سیر تکامل خود این نیاز را بوجود مى‌آورد که این ارزش‌ها، بدلایل فنى، با کمیت ثابتى از طلا بعنوان واحد اندازه‌گیری قیاس شوند. این واحد، با تقسیم شدن‌های بعدیش به اجزا [یا کسرها] ی صحیح، مبدل به مقیاس [یا اشل] اندازه‌گیری مى‌شود. طلا، نقره و مس پیش از آنکه تبدیل به پول شوند در بُعد وزن این گونه واحدهای مقیاس را دارا هستند؛ چنان که بعنوان مثال پوند [معادل ۴۵۳ گرم] که واحد اندازه‌گیری وزن است از یک سو مى‌تواند به دوازده اونس تقسیم شود، و از سوی دیگر با پوندهای دیگر جمع شود و هاندردویت [Hundredweight، معادل ۱۱۲پوند] را بوجود آورد.۵ به همین دلیل است که در همه پول‌های فلزی نام‌هائی ‌که به واحدهای پایه‌ای پول، یا واحدهای پایه‌ای قیمت، داده شده، در اصل از نام‌ واحدهای پایه‌ای وزن که از قبل موجود بوده‌ گرفته شده‌اند.

پول بمنزله میزان ارزش و بمنزله مقیاس قیمت دو کار کاملا متفاوت انجام مى‌دهد. پول میزان ارزش است بمنزله تجسد اجتماعا معتبر کار انسانی. مقیاس قیمت است بمنزله مقداری فلز با وزن معلوم. بمنزله میزان ارزش کارش تبدیل ارزش کالاهای مختلف است به قیمت، به مقادیر فرضى، یا خیالی، از طلا. بمنزله مقیاس قیمت آن مقادیر طلائى را اندازه مى‌گیرد. بمنزله میزان ارزش‌ کالاها را چون بمنزله ارزش در نظر گرفته شوند مى‌سنجد. بمنزله مقیاس قیمت، برعکس، آن مقادیر طلائی را با مقداری طلا بمنزله واحد اندازه‌گیری قیاس مى‌کند [یا می‌سنجد]، و نه ارزش مقداری طلا را با وزن مقدار دیگری از آن. برای آنکه پول کار مقیاس قیمت را انجام دهد لازم است کمیت معینی از طلا بعنوان واحد اندازه‌گیری تعیین و تثبیت شود. در این مورد نیز، مانند همه مواردی که مقادیر متجانس مورد سنجش قرار مى‌گیرند، ثبات پیمانه از اهمیت تعیین‌کننده‌ای برخوردار است. لذا هر چه واحد اندازه‌گیری -  در اینجا مقدار معینی طلا - کمتر دستخوش تغییر شود مقیاس قیمت کار خود را بهتر انجام مى‌دهد. اما طلا تنها به این دلیل مى‌تواند نقش میزان ارزش را ایفا کند که خود محصول کار است و لذا از لحاظ ارزش بالقوه متغیر.۶ [زیرا] اولا، کاملا روشن است که تغییرات ارزش طلا موجب هیچگونه اختلالى در کار آن بمنزله مقیاس قیمت نمی‌شود. تغییرات حاصل در ارزش طلا هر چه باشد، مقادیر مختلف طلا همچنان نسبت ارزشى سابق را با یکدیگر حفظ خواهند کرد. اگر ارزش طلا هزار درصد هم تنزل کند، دوازده اونس طلا همچنان دوازده برابر یک اونس طلا ارزش خواهد داشت؛ و آنجا که صحبت بر سر قیمت‌ کالاهاست چیزی جز همین نسبت کمیات مختلف طلا با یکدیگر مطرح نیست. از سوی دیگر، از آنجا که ترقى یا تنزل ارزش طلا در وزن آن تغییری نمى‌دهد، در وزن تقسیمات بعدی آن نیز تغییری بوجود نخواهد آورد. بدین ترتیب طلا، مستقل از هر تغییری در ارزش آن، همچنان بمنزله مقیاس ثابت قیمت به کار خود ادامه خواهد داد. ثانیا، تغییر ارزش طلا مانع کار آن بمنزله میزان ارزش نیز نخواهد شد، زیرا این تغییر بر همه کالاها همزمان اثر مى‌گذارد و بنابراین، با فرض ثابت ماندن سایر عوامل، در نسبت‌های متقابل موجود میان ارزش‌های آنها تغییری بوجود نخواهد آورد؛ گیریم آن ارزش‌ها اکنون همه با قیمت‌های طلائى بالاتر یا پائین‌تری نسبت به سابق بیان مى‌شوند.

همان گونه که در مورد برآورد یا بیان ارزش یک کالا بر حسب هر ارزش‌استفاده دیگری کردیم، در اینجا نیز فرضى بیش از این نمى‌کنیم که در یک دوره‌ معین، تولید کمیت معینى از طلا مقدار معینى کار مى‌برد. و در مورد نوسانات قیمت کالاها بطور کلى یادآور مى‌شویم که این نوسانات مشمول قوانین بیان نسبى بسیط ارزش‌اند که در فصلى پیش از این تشریح کردیم.

ترقى عمومى قیمت کالاها مى‌تواند یا حاصل ترقى ارزش‌‌های آنها باشد (اگر ارزش پول ثابت بماند) و یا نتیجه تنزل ارزش پول (اگر ارزش کالاها ثابت بماند). این پروسه معکوسا نیز واقع مى‌شود. تنزل عمومى قیمت‌ها مى‌تواند یا نتیجه تنزل ارزش‌ کالاها باشد (اگر ارزش پول ثابت بماند) و یا نتیجه افزایش ارزش پول (اگر ارزش کالاها ثابت بماند). بنابراین بهیچوجه نمى‌توان نتیجه گرفت که افزایشى در ارزش پول لزوما متضمن کاهشى بهمان نسبت در قیمت کالاهاست. این نتیجه تنها در مورد کالاهائى صادق است که ارزش‌شان‌‌ ثابت بماند. اما کالاهائى که ارزش‌‌شان بعنوان مثال به یک نسبت و همزمان با ارزش پول افزایش یابد، همان قیمت‌های سابق را حفظ خواهند کرد. و در صورتی که ارزش‌شان بطیئ‌تر یا سریع‌تر از ارزش پول افزایش یابد، کاهش یا افزایش حاصل در قیمت‌شان را فاصله میان منحنی‌ حرکت ارزش‌ آنها و منحنی‌ حرکت ارزش پول تعیین خواهد کرد. و قس علیهذا.

به بررسى شکل قیمتىِ ارزش بازگردیم. اسامى پولى اوزان مختلف فلزات قیمتى بمرور ایام و بعلل گوناگون از اسامى وزنى اولیه آنها فاصله گرفته‌اند. عللی که تاریخا در این امر نقش تعیین‌کننده داشته‌‌ عبارتند از: ۱- ورود پول خارجى به میان ملل عقب مانده‌تر. این وضع در اوایل تاسیس دولت رم پیش آمد. در آنجا سکه‌های طلا و نقره بدوا بمنزله کالاهای خارجى به گردش درآمد، و اسامى این سکه‌های خارجى با اسامى اوزان محلى تفاوت داشت. ۲- با رشد ثروت مادی، فلز پر‌قیمت‌تر فلز کم‌قیمت‌تر را از کار ارزش‌سنجى مى‌اندازد؛ نقره مس را از دور خارج مى‌کند، طلا نقره را؛ حال هر قدر که این توالى ناقض تاریخ‌نگاری‌های شاعرانه باشد.۷ بعنوان مثال، لغت پوند اسم پولى‌‌یی بود که بطور واقعی به یک پوند نقره داده شده بود. همین که طلا نقره را بمنزله میزان ارزش از دور خارج کرد، همان اسم به مثلا یک پنجم یک پوند طلا - بسته به نسبت موجود میان ارزش‌ طلا و نقره در آن ‌زمان - اطلاق شد. پوند بمنزله یک اسم پولى و پوند بمنزله اسم وزنیِ معمول طلا حال دیگر دو چیز متفاوت بودند.۸ ۳- کاستن از وزن مسکوکات که طى قرون بدست شاهان و شاهزادگان انجام گرفته از اوزان اولیه مسکوکات طلا در واقع چیزی جز اسامى آنها باقى نگذارده است.۹

این پروسه‌های تاریخى جدائى اسامى پولى از اسامى وزنى را تبدیل به پدیده تثبیت شده‌ای در میان ملل کرده است. از آنجا که مقیاس پولى از یک سو امری کاملا قراردادی است، و از سوی دیگر باید از اعتبار عمومی برخوردار باشد، در نهایت از طریق قانون تنظیم مى‌‌شود. وزن معینى از یک فلز قیمتى، مثلا یک اونس طلا، رسما به تعدادی اجزای صحیح  تقسیم مى‌‌‌شود، قانون این اجزای صحیح را غسل تعمید مى‌دهد و اسم پوند، تالِر و غیره بر آنها مى‌گذارد. این اجزا، که از آن پس عملا کار واحد [پایه‌ای] پول را انجام مى‌دهند، باز به اجزای صحیح دیگری با اسامى قانونى دیگری از قبیل شیلینگ، پنى و غیره تقسیم مى‌شوند.۱۰ اما، برغم این تقسیمات، وزن معینى از یک فلز همواره واحد پایه‌ای پول فلزی باقى مى‌ماند، و تغییراتی که بوجود می‌آید صرفا در نتیجه خردتر شدن تقسیمات پول و نام‌هائى است که بر این تقسیمات گذاشته مى‌شود. بدین ترتیب قیمت‌ها، یا مقادیر طلا که ارزش‌ کالاها در عالم تصور به آنها تبدیل مى‌شوند، اکنون به اسامى پولى خود، یعنی به اسامى قانونا معتبر زیرتقسیمات واحد پایه‌ای طلا، نامیده مى‌شوند. پس مردم انگلستان بجای آنکه بگویند نیم تن گندم یک اونس طلا مى‌ارزد، خواهند گفت ۳ پوند و ۱۷ شیلینگ3 و ۵/۱۰ پنی مى‌ارزد. کالاها به این شیوه با اسامى پولى خود چقدر ارزیدن‌شان را بیان مى‌کنند، و هر جا که سخن بر سر تثبیت چیزی بمنزله ارزش [یا بعبارت دیگر بر سر بیان اثباتی چقدر ارزیدن آن] و لذا بر سر تثبیت آن در شکل پولیش باشد، پول نقش پول حساب4 را ایفا مى‌کند.۱۱  

اسم یک چیز نسبت به ماهیت آن بکلى خارجى است. من اگر فقط بدانم اسم مردی یعقوب است در باره او چیزی نمى‌دانم. بر همین قیاس، در اسامى پولى‌‌یی از قبیل پوند، تالر، فرانک، دوکات و غیره نیز اثری از رابطه پولى بر جای نمانده است [، و بدین ترتیب این اسامى بمرور ایام بصورت علائمى پوچ و مبهم درآمده‌اند]. نسبت دادن معنائى پوشیده به این علائم جَفْری5 خود موجب ابهام و سرگیجه است، اما این واقعیت نیز بنوبه خود مضاف بر علت می‌شود که این اسامى پولى هم ارزش کالاها را بیان مى‌کنند و هم، در عین حال، معرف کسرهای صحیحى از وزن معینى از یک فلزند که کار پایه پولى را انجام مى دهد.۱۲ از سوی دیگر، این ضرورت مطلق وجود دارد که ارزش، بمنزله چیزی متمایز از اشیای رنگارنگ موجود در جهان کالاها، تحول یابد و به این شکل [، شکل قیمت،] که شکلی مادی و غیرعقلى اما در عین حال اجتماعى محض است درآید.١٣

قیمت عبارت از اسم پولیِ کار مادیت یافته در یک کالاست. لذا بیان یکسان بودن یک کالا با مقداری پول که نامش قیمت آن کالاست یک همانگوئى بیش نیست؛۱۴ همانطور که بطور کلى بیان نسبى ارزش یک کالا چیزی جز بیان مساوی بودن دو کالا نیست. اما از این واقعیت که قیمت، بمنزله نمودار مقدار ارزش یک کالا، نمودار نسبت مبادلاتى آن با پول است برنمى‌آید که نسبت مبادلاتى آن با پول لزوما نمودار مقدار ارزش آن است. فرض کنید دو کمیت برابر از کار لازم اجتماعى در نیم تن گندم و ۲ پوند استرلینگ (تقریبا نیم اونس طلا) تجسم یابند. بدین ترتیب ۲ پوند استرلینگ عبارت از بیان مقدار ارزش نیم تن گندم بر حسب پول، یعنی قیمت آنست. حال اگر بر اثر تغییر شرایط این قیمت بتواند به ۳ پوند استرلینگ افزایش یا اجبارا به ۱ پوند استرلینگ کاهش یابد، آنگاه، هر چند شاید ۳ پوند و ۱ پوند برای بیان‌ شایستۀ مقدار ارزش گندم زیاده بزرگ یا زیاده کوچک باشند، اما بهر حال قیمت آنند؛ زیرا اولا شکل ارزش آن، یعنى پولند، و ثانیا نمودار نسبت مبادلاتى آن با پول. اگر شرایط تولید، بمعنای بارآوری کار، ثابت بماند، همان مقدار کار لازم اجتماعى که پیش از تغییر قیمت باید صرف تولید نیم تن گندم مى‌شد پس از آن نیز باید بشود. این وضع نه به خواست و اراده تولید‌کننده گندم بستگى دارد و نه به خواست و اراده تولید‌کنندگان کالاهای دیگر. بنابراین مقدار ارزش یک کالا بیانگر نسبتى ضروری با مدت کار اجتماعى است که جزء ذاتى پروسه تولید ارزش است. با تبدیل شدن مقدار ارزش به قیمت، این نسبت ضروری بصورت نسبت مبادلاتى یک کالای خاص با پول، یعنی کالائى که در خارج از آن وجود دارد، درمى‌آید. اما این نسبت هم مى‌تواند بیانگر مقدار ارزش کالا باشد و هم بیانگر کمیت بیشتر یا کمتری از پول که آن کالا در شرایط معینى مى‌تواند در ازائش مبادله شود. لذا امکان بروز تباینى کمّى میان قیمت و مقدار ارزش، بعبارت دیگر امکان فاصله گرفتن قیمت از مقدار ارزش، در ذات خود شکل قیمتی ارزش نهفته است. این عیبى نیست؛ بلکه، برعکس، شکل قیمتى را شکلى مى‌سازد مناسب حال شیوه تولیدی که قوانینش تنها مى‌توانند بصورت میانگین‌های کوری ابراز وجود کنند که منحنی‌‌شان از لابلای اختلالات [یا صعود و نزول‌ها] ی مستمر مى‌گذرد.

شکل قیمتى نه تنها با امکان تباینى کمى میان مقدار ارزش و قیمت، یعنى میان مقدار ارزش و بیان پولى آن مقدار، سازگاری دارد، بلکه حتى ظرفیت این را نیز دارد که متضمن تباینى کیفى باشد؛ تا آن حد که قیمت، برغم آنکه پول خود چیزی جز شکل ارزشى کالاها نیست، دیگر از بیان ارزش بکلی بازبماند. چیزهائى نظیر وجدان، شرف و امثال آن، که فى نفسه کالا نیستند، مى‌توانند از جانب دارندگان‌شان برای فروش عرضه شوند و بدینسان از طریق قیمت‌ خود شکل کالا بیابند. پس، به تعبیری صوری، چیزی مى‌تواند قیمت داشته باشد بى آنکه ارزش داشته باشد. در این حالت بیان قیمت مانند برخى کمیت‌ها در ریاضیات، موهومى است. اما، از سوی دیگر، این نیز ممکن است که یک شکل قیمتى موهومی یک رابطه ارزشى واقعى اصلى یا تبعى را در پس خود پنهان داشته باشد؛ مانند قیمت زمین بکر، که ارزش ندارد زیرا هیچ نوع کار انسانی در آن مادیت نیافته است.

قیمت نیز، مانند شکل نسبى ارزش بطور کلى، ارزش یک کالا (مثلا یک تن آهن) را به این صورت بیان مى‌‌کند که اعلام مى‌‌دارد کمیت معینى از معادل (مثلا یک اونس طلا) مستقیما با آهن قابل مبادله است. اما عکس این را بهیچوجه اعلام نمى‌کند؛ یعنى نمى‌گوید که آهن مستقیما با طلا قابل مبادله است. پس برای آنکه کالائى بطور بالفعل و موثر بمنزله ارزش مبادله عمل کند لازم‌ است از کالبد مادی طبیعی خود بدرآید و از طلای خیالی به طلای واقعى تبدیل شود، حتى اگر این استحاله برایش دشوارتر از گذار از «ضرورت» به «آزادی» برای «مفهوم»6 هگلى، پوست انداختن برای خرچنگ، یا خلاصى از چنگ آدم ابوالبشر برای ژِروم قدیس باشد.۱۵ هر چند که کالائى مى‌تواند در کنار صورت بالفعلش (مثلا آهن) از صورت ارزشى تصوری یعنی صورت طلائى فرضی (بشکل قیمت خود) نیز برخوردار باشد، اما نمى‌تواند در آن واحد آهن بالفعل و طلای بالفعل هر دو باشد. بمنظور [بیان و] تثبیت قیمتش کافی است در ذهن معادل [مقداری] طلا قرار گیرد. اما برای آنکه بتواند بمنزله یک معادل عام به صاحبش خدمت کند لازم است جای خود را عملا به طلا بسپارد. اگر صاحب آهن قرار بود نزد صاحب کالای دنیوی دیگری برود و بعنوان گواهى بر این مدعا که آهنش فى‌الحال پول است قیمت آنرا برخ او بکشد، از وی همتای این جهانی همان پاسخی را مى‌شنید که پطر قدیس در بهشت به دانته داد وقتى که این یک اصول دین را از بر برایش خواند:

اینک وزن و عیار این سکه بدرستی سنجیده شد،

اما به من بگو آیا تو آنرا در چنته خویش داری؟7

حاصل آنکه، شکل قیمتی کالاها هم متضمن قابلیت مبادله آنها با پول است و هم متضمن ضرورت انجام این مبادلات. از سوی دیگر، طلا تنها به این علت می‌تواند کار میزان تصوری ارزش را انجام ‌دهد که خود را پیش‌تر، در پروسه مبادله، بمنزله پول‌-‌ کالا تثبیت کرده است. در پس پردۀ میزان تصوری ارزش سایه پول نقد مادی8 پیداست.

ادامه...

 

1 مارکس در اين بند به تحليل نخستين نقش پول يعنى پول بمنزله «ميزان ارزش» و «مقياس قيمت» مى‌پردازد. در اين متن تمايز ميان دو لغت «ميزان» و «مقياس»، که در فارسى غالبا مرادف، و گاه حتى بغلط مترادف با «ملاک» و «معيار»، بکار مى‌روند، اهميت مى‌يابد؛ چنان که مارکس خود در همین فصل بر اين تمايز لغوى تاکيد مى‌گذارد (ص۱۵۶، شماره ۶). ميزان و مقياس مفاهيمى مربوط به سنجش بمعناى اندازه‌گيرى‌اند. «ميزان» عبارت از کيفيتى است که خاصيتى از خواص عينى اشیا بر حسب آن سنجيده مى‌شود. بعنوان مثال «طول، مساحت ، حجم و جرم ميزان‌هاى پايه‌اى براى سنجش خواص مادى اشيائند» (ديکشنرى آمريکن هريتج). و مارکس خود در کتاب در نقد اقتصاد سياسى (ص۸۱-٨٠) دايره را مثال مى‌زند که ميزان سنجش زاويه است. ميزان‌، که با خواص مادى اشيا رابطه بقول مارکس «ذاتى» و «ضرورى» دارد، در مرحله بعد مقياس عينى و بهمان درجه ذاتى و ضرورى خود را مى‌يابد. اين مقياس، دستگاه يا اشل  (scale) ی است مرکب از يک واحد پايه‌اى تعريف شده (که حتى مى‌تواند بصورت يک شیئ وجود خارجى داشته باشد؛ مانند «متر» معروف ساخته شده از آلياژ طلا و پلاتين در موزه لوور که واحد سنجش قدیمی طول در دستگاه متریک است) بعلاوه اجزا و اضعاف آن واحد. مثال زمان را در نظر بگیریم. زمان بر حسب حرکت سنجيده مى‌شود، یا ميزان سنجش آن حرکت است. اما مقياس تکميل شدۀ آن اشلى است مرکب از طول مدت حرکت زمين به دور خود، تقسيمات بعدى اين مدت، تعريف واحدى پايه‌اى براى آن (۱ ساعت)، و در مرحله بعد اجزا و اضعاف اين واحد پايه‌اى (دقيقه، ثانيه، شبانه‌روز، هفته، و غیره). بنابراين کارى که دستگاه ساعت بمنزله اندازه‌گیر یا مقياس زمان انجام می‌دهد اينست که ميزان سنجش آن يعنى حرکت را در پيمانه (۱ ساعت) مى‌ريزد و تعداد پیمانه‌ها را می‌شمارد، بعبارت دیگر کمیت آنرا با کمیت پیمانه «قياس» مى‌کند؛ و لغت «مقياس» از همین جا می‌آید. پول (در اینجا طلا) نیز به همین دو معنا «میزان ارزش» و «مقیاس قیمت» است.

2 مارکس در گروندريسه مى‌گويد: «… هيچ کالائى بيانگر قيمت پول نيست، زيرا هيچ کالائی بیانگر مناسبت آن با همه کالاهاى ديگر، یعنی بیانگر ارزش مبادله عام آن نیست. حال آنکه صفت ممیز قيمت اينست که در قالب آن ارزش مبادله در عین حال که بر حسب يک کالاى خاص بیان می‌شود در کليت [یا جامعیت] خود بيان مى‌شود» (ص۲۰۷).

3 سکه شيلينگ تا سال ۱۹۷۱ در انگلستان رواج داشته و ارزشش برابر یک بیستم پوند، یا ۱۲پنى قدیم، بوده است.

4 Rechengeld = money of account - پول حساب. واحد پول هر کشور که پایه محاسبات و بیان ارزش پولی (قیمت) اجناس را تشکیل می‌دهد؛ مانند فرانک در فرانسه و ریال در ایران. «واحد حساب» (unit of‌ account) هم نامیده می‌شود  (Longman Dictionary of Business English). در این جمله نیز همین معنای عام دوم (واحد حساب کردن)، یعنی نقش کلی که پول بمنزله شمارش‌گر یا محاسب قیمت‌ها دارد مورد نظر است .

5 kabalistichen Zeichen = cabalistic signs -  علائم جفری. جفر: فن دستیابی بر اسرار غیب و پیشگوئی رویدادهای آینده از طریق نسبت دادن معنائی خاص به هر یک از اعداد و حروفی که در کتاب مقدس یهودیان وجود دارد. اسلامیون اهل این فن را «حروفیون» می‌خوانند.

6 Begriff - مفهوم. حتی در زبان فارسی روزمره می‌توان دید که در پس جملاتی مانند «انجام این کار عین صداقت است» یا «وجود زید عین نشاط بود»، وجود «مفهوم»ی، الگوی اعلا و کامل ذهنی‌یی، از «صداقت» و «نشاط» وجود دارد که «انجام این کار» و «زید» شکل عینیت یافتۀ آن، «عین» آن، هستند. در ترجمه آثار هگل به انگلیسی گاه notion  (تصور) و گاه concept (مفهوم) ترجمه می‌شود. هگل آنرا بنا به مورد مترادف با «عقل کل» یا «مثال مطلق» [the Idea]  و «روح» بکار می‌برد؛ که بنا بر ضرورتی عقلی که ناشی از طرح تناقضی در درون خود آن در هر مرحله است،  بی نیاز از جهان و همچون بقول مارکس «نفسی مستقل» (ص۱۹)، از یک مقوله، چه عینی و چه ذهنی، مقوله بعد را استنتاج (یا بقول مارکس در بالا، از یک مقوله به مقوله بعد «گذار») می‌کند، و از این طریق جهان را می‌آفریند و بسوی کمال می‌برد. «مفهوم» هر چیز برای هگل «معرف ماهیت یا طبع ذاتی آن است» (حمید عنایت، ترجمه عقل در تاریخ هگل، تهران، ۱۳۵۵، ص۱۷، زیرنویس شماره ۴۵ مترجم). هگل «مثلا می‌گوید [مفهوم] حکم می‌کند که انسان آزاد و عاقل باشد؛ که مقصودش بسادگی اینست که اقتضای مفهوم کامل و درست انسان آنست که وجودش از تعقل و آزادی برخوردار باشد» (ماخذ مذکور، همانجا). مسامحتا می‌توان گفت «مفهوم» جایگاهی همطراز «مثال» در فلسفه افلاطون دارد. و از آنجا که مارکس نیز در این کتاب آنرا مسامحتا به همین معنا بکار می‌برد، این وجه معنای آن در ترجمه انگلس در صفحات بعد همه جا به «مفهوم ایده‌آل» برگردانده شده، که در حقیقت تکرار مکرر است.    

7 دانته، کمدى الهى، «بهشت»، سرود ۲۴، ابيات ۸۴ و ۸۵ - ف. [در متن اصلی به زبان ایتالیائی آمده است.]

8 «…حتى ميزان ارزش تصورى محض نيز نطفه پول نقد مادى را در خود دارد» (مارکس، در نقد اقتصاد سياسى، ص۷-۱۴۶، زیرنویس). مارکس در اینجا تحليل کارکرد اول پول (ميزان ارزش و مقياس قيمت) که در آن کافي است در ظرفیتی فرضی يا تصورى ظاهر شود را به پايان مى‌برد، و در بند بعد تحليل کارکرد دوم آن یعنی وسيله گردش که در آن پول ناگزير بايد بصورت «پول نقد مادى» ظاهر شود را آغاز مى‌کند. «پول نقد مادى» معادلى است که ما در برابرhard cash  انگليسى و hartes Geld آلمانى و بمنظور رساندن ايهام لفظى مورد نظر مارکس بکار برده‌ايم. اين اصطلاح در هر دو زبان‌ تنها بمعناى «پول نقد» است و صفت  hard(در لغت بمعناى سفت يا سخت) صرفا تاکيدى بر اين نقد بودن می‌گذارد. در ایران این تاکید بر نقد و حاضر و آماده بودن پول را عامه مردم و اهل بازار با اصطلاحاتی نظیر «پول نقدِ جرينگى»  يا  «اسکناس نقدِ بشمار» و امثالهم می‌رسانند. اما مارکس در  اينجا به معناى لغوى اين صفت در توصیف وسيله گردش، در مقابل صفت «تصورى» [ideal] در توصیف ميزان ارزش، نظر دارد. لغت «مادى» را ما بمنظور برجسته کردن همين تقابل با «تصوری»، بعنوان معادلی برای hard در نظر داشته‌ایم.