سرمايه،  جلد ١
بخش دوم:
تبديل شدن پول به سرمايه
 
فصل ٦:
خريد و فروش قوه کار

خريد و فروش قوه کار
 

پی‌نویس‌های فصل ٦



 

فصل  ۶

 

خرید و فروش قوه کار

 

تغییر ارزش پولى که می‌خواهد تبدیل به سرمایه ‌شود نمى‌تواند ریشه در خود پول داشته باشد. زیرا پول وقتى نقش وسیله خرید و وسیله پرداخت را ایفا می‌کند کاری جز متحقق ساختن قیمت کالائى که مى‌خرد یا بابتش پرداخت مى‌شود انجام نمى‌دهد، و آنوقت هم که شکل خاص خود را حفظ مى‌کند [و پول باقى مى‌ماند،] بصورت مقداری ارزش با کمیت ثابت [در هیئت دفینه] سنگ مى‌شود.۱ بهمین ترتیب این تغییر نمى‌تواند ریشه در عمل دوم گردش یعنی آزاد کردن کالا داشته باشد، زیرا این عمل صرفا کالا را از شکل طبیعى به شکل پولیش بازمى‌گرداند. پس این تغییر باید در کالائى رخ دهد که در عمل اول گردش،P—K، خریده مى‌شود. اما نه در ارزش آن، زیرا سر و کار ما با مبادلۀ ارزش‌های برابر است و بابت هر کالا ارزش کامل آن پرداخت مى‌شود. بنابراین تغییر مزبور تنها مى‌تواند ناشى از ارزش استفادۀ آن کالا، یعنى ناشى از مصرف کردنش باشد. برای آنکه دوست ما، صاحب پول، بتواند از مصرف یک کالا ارزش بدست آورد باید بخت یارش باشد و در حوزه گردش، در بازار، کالائى بیابد که ارزش استفاده‌اش دارای این خاصیت غریب باشد که منبع ارزش باشد، یعنى مصرف بالفعلش عین شیئت یافتن کار و لذا عین ایجاد ارزش باشد. صاحب پول چنین کالای ویژه‌ای را واقعا در بازار پیدا مى‌کند، و آن توان کار کردن یا قوه کار است. منظور ما از قوه کار، یا توان کار، مجموعه قابلیت‌های جسمى و فکری است که در وجود هر انسان زنده وجود دارد، و او آنها را در تولید انواع ارزش‌استفاده فعال مى‌کند.

اما برای آنکه صاحب پول بتواند قوه کار را در بازار بصورت کالا بیابد نخست باید شرایطى فراهم آمده باشد. مبادله کالاها فى نفسه متضمن هیچگونه رابطه وابستگى جز آنچه از ماهیت خود مبادله برمى‌خیزد نیست. با این فرض، شرط لازم و کافی برای آنکه قوه کار بتواند بصورت کالا در بازار ظاهر شود اینست که دارنده‌اش، فردی که صاحب این قوه کار است، آنرا برای فروش عرضه کند، یعنى بصورت کالا بفروشد.

اما صاحب قوه کار برای آنکه بتواند این قوه را بصورت کالا بفروشد باید آنرا در ید اختیار خود داشته باشد، باید مالک آزاد قوه کار خویش و لذا شخص خود باشد.۲ او و صاحب پول در بازار با یکدیگر روبرو و بمنزله صاحبان کالا بر مبنای شرایط برابر وارد رابطه مى‌شوند؛ صرفا با این تفاوت که یکى خریدار است و دیگری فروشنده، و بنابراین در چشم قانون با یکدیگر برابرند. برای آنکه این رابطه ادامه یابد لازم است که صاحب قوه کار آنرا همواره برای مدت محدودی بفروشد. زیرا اگر قرار باشد آنرا یکجا، یعنى یک بار برای همیشه، بفروشد، در واقع شخص خود را فروخته، بعبارت دیگر خود را از یک انسان آزاد به یک برده، از یک صاحب‌کالا به یک کالا، تبدیل کرده است. این شخص باید در قوه کارش مدام به دیده مال خود، به دیده کالای خود، بنگرد. و این تنها در صورتى ممکن است که آنرا برای دوره زمانى معینى، بعبارت دیگر بطور موقت، برای مصرف در اختیار خریدار بگذارد. تنها از این طریق است که مى‌تواند قوه کارش را به غیر انتقال دهد بى آنکه موجب سلب حقوق ناشی از مالکیت خود بر آن شود.۳

شرط اساسى دومى که به صاحب پول اجازه مى‌دهد قوه کار را در بازار بصورت کالا پیدا کند اینست که صاحب قوه کار بجای آنکه بتواند کالاهائى را که کارش در آن مادیت مى‌یابد بفروشد، باید مجبور باشد خودِ قوه کاری که در جسم و جانش وجود دارد را بصورت کالا برای فروش عرضه کند. برای آنکه بتواند کالائى غیر از قوه کارش بفروشد طبعا باید مالک وسایل تولید، از قبیل مواد خام، ابزار کار و غیره باشد. بدون چرم نمى‌توان کفش ساخت. بعلاوه، او به وسایل زندگی هم نیاز دارد. هیچکس، حتى آنکه مى‌تواند از آب کره بگیرد هم نمى‌تواند با محصولات آتى، با ارزش‌استفاده‌های از کار در نیامده، شکم خود را سیر کند. انسان هر روز، مانند روز اول ظهورش بر صحنه عالم، پیش از تولید و در خلال آن نیاز به مصرف دارد. اگر محصولات بمنزله کالا تولید مى‌شوند، بعد از آنکه تولید شدند باید بفروش برسند، و تنها پس از آنکه بفروش رسیدند مى‌توانند نیازهای تولیدکننده را برآورده کنند. بنابراین مدت زمان لازم برای بفروش رسیدن محصولات کار را هم باید به مدت زمان لازم برای تولید آنها اضافه کرد.

بنابراین صاحب پول برای تبدیل پولش به سرمایه باید در بازار کارگر آزاد پیدا کند. این کارگر باید به دو معنا آزاد باشد. از یک طرف به این معنا که بعنوان یک فرد آزاد اختیار قوه کار خود را بمنزله کالای خود داشته باشد و، از طرف دیگر، به این معنا که هیچ کالای دیگری برای فروش نداشته باشد، بعبارت دیگر از قید چنین کالاهائى، از همۀ چیزهائى که برای بالفعل شدن قوه کارش لازم است، آزاد باشد. اینکه چرا چنین کارگر آزادی در حوزه گردش [وجود دارد و] با صاحب پول روبرو مى‌شود سوالى است که این دومى علاقه‌ای به دانستن جوابش ندارد، زیرا بازار کار را بصورت شاخه خاصى از بازار کالا حاضر و آماده در مقابل خود مى‌یابد. عجالتا ما هم مانند او علاقه‌ای به جواب این سوال نداریم. ما به پذیرش نظری این واقعیت اکتفا مى‌کنیم، همان گونه که او به پذیرش عملى آن اکتفا مى‌کند. اما یک چیز روشن است؛ طبیعت از یک‌ سو صاحب پول یا صاحب کالا و از سوی دیگر انسان‌هائى که صاحب هیچ چیز جز قوه کارشان نباشند تولید نمى‌کند. این رابطه نه ریشه‌ای در تاریخ طبیعى دارد و نه ریشه‌ای اجتماعى که در میان همه ادوار تاریخ بشر مشترک باشد. پس پیداست که این رابطه نتیجه یک تحول تاریخى در گذشته، حاصل انقلابات اقتصادی بسیار، حاصل انقراض سلسله کاملى از سامان‌‌های قدیم‌تر تولید اجتماعى است.

مقولات اقتصادی دیگری که تاکنون به بررسى‌ آنها پرداخته‌ایم نیز بهمین ترتیب مهری تاریخى بر پیشانى دارند. شرایط تاریخى معینى در موجودیت یافتن محصول کار بصورت کالا دخیلند. برای آنکه محصولى کالا شود دیگر نباید بمنزله وسیله بلاواسطۀ زندگی برای خودِ تولیدکننده تولید شود. اگر در تحلیل خود پیش‌تر مى‌رفتیم مى‌دیدیم که این تنها بر پایه یک شیوه تولید خاص، شیوه تولید کاپیتالیستی، ممکن می‌شود. اما چنین تحقیقى [در ریشه‌های تاریخى ظهور محصول کار بصورت کالا] با تحلیل کالا بیگانه مى‌بود. تولید و گردش کالاها مى‌تواند در شرایطى که انبوه عظیم اشیا هنوز بمنظور رفع نیازهای بلاواسطۀ خود تولیدکنندگان تولید مى‌شوند و بصورت کالا درنمى‌آیند، و در نتیجه پروسه اجتماعى تولید هنوز بهیچوجه از کران تا کران تحت سیطره ارزش مبادله درنیامده است، نیز صورت بگیرد. ظهور محصولات کار بشکل کالا مستلزم چنان سطحى از توسعه تقسیم کار در جامعه است که در آن جدائى ارزش استفاده از ارزش مبادله - که از مبادله پایاپای آغاز مى‌شود - کامل شده باشد. اما چنین درجه‌ای از توسعه میان بسیاری از سامان‌‌های اقتصادی جوامعِ دارای مختصات تاریخى بسیار متفاوت مشترک است.

یا اگر پیش‌تر برویم و پول را مورد بررسى قرار بدهیم درمى‌یابیم که وجودش متضمن مرحله معینى از توسعه مبادله کالاهاست. اشکال [یا کارکردهای] مختلف پول (معادل صرف کالاها، وسیله گردش، وسیله پرداخت، دفینه، یا پول جهانى) بسته به وسعت و غلبه نسبى یک کارکرد بر کارکرد دیگر، نشان‌دهنده سطوح مختلف توسعه و تکامل پروسه تولید اجتماعى‌اند. با اینهمه به تجربه مى‌دانیم که درجه نسبتا نازلى از توسعه گردش کالاها برای بوجود آمدن همۀ این اشکال کافی است.

در مورد سرمایه چنین نیست. شرایط تاریخى موجودیت آن با صِرف موجودیت یافتن گردش پول و کالا هنوز بهیچوجه مهیا نیست. این شرایط تنها زمانى بوجود مى‌آید که صاحب وسایل تولید و وسایل زندگی در بازار به کارگر آزاد بعنوان کسی که فروشنده قوه کار خود است دسترسى پیدا می‌کند. و حصول همین یک پیش‌شرط تاریخى خود تاریخ جهانى را در برمى‌گیرد. لذا نفس موجودیت یافتن سرمایه منادی فرارسیدن دوران جدیدی در پروسه تولید اجتماعى است.۴

حال باید این کالای غریب، قوه کار، را بدقت بررسى کنیم. این کالا نیز مانند همه کالاهای دیگر ارزشى دارد.۵ این ارزش چگونه تعیین مى‌شود؟ ارزش قوه کار هم مانند همه کالاهای دیگر از طریق مدت کاری که برای تولید و لذا ایضا بازتولید آن لازم است تعیین مى‌شود. قوه کار، بمنزله ارزش، نماینده چیزی جز کمیت معینى از کار اجتماعى که در آن مادیت یافته است نیست. قوه کار صرفا بصورت توانى در وجود فرد زنده می‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین تولید آن مسبوق به وجود خود فرد است. حال با فرض وجود فرد، تولید قوه کار یعنی بازتولید او، یعنی تامین بقای او. فرد برای تامین بقای خود نیاز به مقدار معینى وسایل زندگی دارد. پس مدت کار لازم برای تولید قوه کار همان مدت کار لازم برای تولید آن وسایل است. بعبارت دیگر، ارزش قوه کار عبارتست از ارزش وسایل زندگی ضروری برای تامین بقای صاحب آن. با اینحال قوه کار تنها از طریق بعمل درآمدنش واقعیت عینی مى‌یابد، یعنی تنها بواسطه کار از قوه به فعل در‌می‌آید. اما ضمن این بفعل درآمدن مقداری عضله، عصب، مغز و غیرۀ انسانی صرف مى‌شود. و اینها چیزهائى است که باید جبران شود. از آنجا که صَرف قوا افزایش یافته، اخذ قوا نیز باید افزایش یابد.۶ اگر صاحب قوه کار امروز کار مى‌کند، فردا نیز باید قادر باشد همان پروسه را در همان وضع سلامت و قدرت امروز تکرار کند. پس وسایل زندگی او باید برای تامین بقایش در شرایط نرمال کسی که کار مى‌کند کافی باشد. نیازهای طبیعى او، نظیر خوراک، پوشاک، سوخت و مسکن، بنا بر شرایط جوی و دیگر خصوصیات طبیعى کشورش، متفاوتند. از سوی دیگر تعداد و وسعت دامنۀ بقول معروف مایحتاج ضروری او، و نحوه رفع این مایحتاج، خود محصول تاریخ است و بنابراین تا حد بسیار زیادی بستگى به سطح تمدنى که هر کشور بدان دست یافته، و بخصوص بستگى به شرایط تاریخى شکل‌گیری طبقه کارگر آزاد، و لذا عادات و توقعاتى که این طبقه با آن شکل گرفته است دارد.۷ بنابراین در تعیین ارزش قوه کار، بر خلاف سایر کالاها، یک عنصر تاریخى و اخلاقى نیز دخیل است. با اینهمه، مقدار متوسط وسایل زندگی ضروری برای کارگر در یک دوره معین و در یک کشور معین، مقداری است معلوم و معین.

صاحب قوه کار فانى است. پس اگر حضورش در بازار قرار است مستمر باشد - و تبدیل شدن مستمر پول به سرمایه مستلزم این حضور مستمر است - فروشندۀ قوه کار باید خود را تداوم ببخشد؛ «از طریقى که هر فرد زنده خود را تداوم مى‌بخشد؛ یعنی تولید مثل».۸ مقدار قوه کاری که بر اثر فرسایش و مرگ از بازار خارج مى‌شود باید با ورود حداقل همان مقدار قوه کار جدید جبران شود. بنابراین کل وسایل زندگی ضروری برای تولید قوه کار باید وسایل ضروری برای جانشینان کارگر یعنى فرزندانش را نیز در بر گیرد، تا نسل این صاحب‌کالاهای ویژه بتواند حضور خود را در بازار تداوم بخشد.۹ برای آنکه ماهیت ارگانیزم کلى بشر چنان جرح و تعدیل شود که در شاخه معینى از صنعت به کسب مهارت و ممارست نایل آید و تبدیل به قوه کاری متکامل و از نوع خاص شود، آموزش یا تربیت خاصی لازم است. و این بنوبه خود، و به نسبت کمتر یا بیشتر بودنش، مقدار کالائى معادل خود هزینه برمى‌دارد. هزینه‌های آموزشى بسته به درجه پیچیدگى [یا مهارت] قوه کارِ مورد نیاز تغییر مى‌کنند. این هزینه‌‌ها، که در مورد قوه کار معمولى بسیار ناچیزند، جزئى از جمع کل ارزشى را تشکیل مى‌دهند که صرف تولید آن مى‌شود.

ارزش قوه کار به ارزش مقدار معینى وسایل زندگی تحویل مى‌شود. بنابراین ارزش قوه کار با تغییر ارزش این وسایل، یعنی با تغییر مدت کار لازم برای تولید آنها، تغییر مى‌کند. برخی از وسایل زندگی، مانند خوراک و سوخت، روزانه بمصرف مى‌رسند، و لذا روزانه باید جبران شوند. برخى دیگر، نظیر پوشاک و اثاث منزل، دوام بیشتری دارند و طى دوره‌های زمانى بلندتری باید جبران شوند. یک نوع جنس را باید روز به روز خرید و بابتش پول داد، انواع دیگری را هفته به هفته، انواع دیگری را فصل به فصل، و الى آخر. اما کل این هزینه‌ها - مستقل از نحوه توزیع‌شان در طول سال - باید با درآمد متوسط، یعنى معدل درآمد روزهای مختلف، تامین شود. اگر مجموع کالاهائى که روزانه برای تولید قوه کار  لازمند را A  بگیریم، آنها که هفتگى لازمند را B ، آنها که فصلى لازمند را C ، و الى آخر، مقدار کالاهائى که بطور متوسط در هر روز لازمند عبارت خواهد بود از:     . حال فرض کنیم این توده کالا که هر روز بطور متوسط مورد نیاز است حاوی ۶ ساعت کار اجتماعى باشد. در این صورت [با فرض روزکار ۱۲ ساعته] روزانه باندازه نصف روز‌ کار متوسط اجتماعى در قوه کار مادیت مى‌یابد، بعبارت دیگر باندازه نصف روز کار برای تولید روزانۀ خود قوه کار لازم است. این مقدار کار ارزش یک روز قوه کار، یا ارزش قوه کاری که روزانه بازتولید مى‌شود، را تشکیل مى‌دهد. حال اگر نصف روز کار متوسط اجتماعى در مقدار طلائى معادل ٣ شیلینگ جایگزین باشد، آنگاه ٣ شیلینگ عبارت از قیمت منطبق بر ارزش یک روز قوه کار خواهد بود. لذا اگر صاحب این قوه کار آنرا به قیمت روزی ٣ شیلینگ برای فروش عرضه کند قیمت فروش آن معادل ارزشش خواهد بود. و بنا بر فرض اولیه ما صاحب پول که قصد دارد ٣ شیلینگ خود را به سرمایه تبدیل کند همین ارزش را مى‌پردازد.

حدِ اقل یا حد پائینیِِ نهائی ارزش قوه کار عبارت از ارزش کالاهائى است که هر روز باید به فرد محمل قوه کار یعنی کارگر برسد تا بتواند پروسه حیاتش را تجدید کند. بعبارت دیگر آنچه این حداقل نهائی را تعیین مى‌کند ارزش آن مقدار وسایل زندگی است که بدون آن بقای فیزیکى ممکن نیست. اگر قیمت قوه کار به سطح این حداقل سقوط کند [در واقع] به حد مادون ارزش آن سقوط کرده است، زیرا در چنین شرایطى بقا و تکامل قوه کار صرفا بنحوی آسیب دیده و معیوب میسر است، در حالیکه ارزش هر کالا را مدت کاری تعیین مى‌کند که برای تولید آن با کیفیت متعارف لازم است.

سانتیمانتالیزم فوق‌العاده مبتذلى است اگر کسى این روش تعیین ارزش قوه کار را، که روشى منبعث از ماهیت خود موضوع مورد مطالعه است، روشی خشن بنامد و سپس همراه با روسّى ناله سر دهد که «تصور توان کار (puissance de travail) ، منتزع از وسایل زندگی کارگران در خلال پروسه تولید، تصور یک شبح (être de raison) است. ما وقتى از کار، یا توان کار کردن، سخن می‌گوئیم، در عین حال از کارگر و وسایل زندگیش، از کارگر و دستمزدش، سخن می‌گوئیم».۱۰ خیر، وقتى از توان کار کردن سخن می‌گوئیم از کار سخن نمی‌گوئیم؛ چنان که وقتى از توان هضم غذا سخن می‌گوئیم از خود عمل هضم سخن نمی‌گوئیم. همانطور که همه می‌دانند، این پروسه دوم به چیزی بیش از یک معده خوب نیاز دارد. و وقتى از توان کار سخن مى‌‌گوئیم وسایل ضروری زندگی را منتزع نکرده‌ایم. برعکس، ارزش توان کار خود بیانگر ارزش این وسایل است. کارگر از بفروش نرسیدن توان کارش نفعى نمى‌برد، بلکه دچار این احساس می‌شود که این ضرورت که توان کارش مقدار معینى وسایل زندگی هزینه برداشته، و بازتولیدش همچنان متضمن چنین هزینه‌ای خواهد بود، ضرورت قساوت‌آمیزی است که طبیعت بر او تحمیل مى‌کند. و سپس مانند سیسموندی کشف مى‌کند که «توان کار…اگر بفروش نرسد هیچ است».۱۱

یکى از آثار ناشى از ماهیت ویژه قوه کار بمنزله کالا اینست که ارزش استفاده آن در زمان عقد قرار داد میان خریدار و فروشنده بالفور و بالفعل بدست خریدار نمى‌رسد. ارزش آن، مانند ارزش هر کالای دیگر، پیش از ورود به گردش مشخص است؛ زیرا مقدار معینى کار اجتماعى صرف تولیدش شده. اما ارزش استفاده آن بمعنای بالفعل شدن بعدی این قوه است. انتقال قوه کار از خریدار به فروشنده و بالفعل شدن آن، یعنى موجودیت یافتنش بمنزله ارزش‌‌استفاده، با یک فاصله زمانى از یکدیگر جدا مى‌شوند. اما [چنان که دیدیم] در مواردی که انتقال ارزش استفادۀ یک کالا از طریق فروش با تحویل بالفعل آن به خریدار همزمان نیست، پول خریدار در درجه اول کار وسیله پرداخت را انجام مى‌دهد.۱۲

در همه کشورهائی که شیوه تولید کاپیتالیستی بر آنها حکمفرماست رسم بر اینست که قیمت قوه کار تا زمانى که این قوه بمدت معین شده در قرارداد بکار گرفته نشده، مثلا تا آخر هفته، پرداخت نمى‌شود. بدین ترتیب کارگر همواره ارزش استفاده قوه کارش را پیشاپیش در اختیار سرمایه‌دار قرار مى‌دهد. بعبارت دیگر قبل از دریافت قیمت به خریدار اجازه مى‌دهد آنرا بمصرف برساند. این کارگر است که در همه جا اعتبار در اختیار سرمایه‌دار قرار می‌دهد. این اعتبار دادن کارگر به سرمایه‌دار قصه و افسانه نیست. و این را نه تنها سوخت شدن مزدهای نگرفتۀ کارگران در موقع ورشکست شدن سرمایه‌دار،۱۳ بلکه آثار دیرپاتری نیز هست که به اثبات می‌‌رساند.۱۴

پول خواه کار وسیله خرید را انجام دهد و خواه کار وسیله پرداخت را، این در ماهیت مبادله کالاها تغییری نمى‌دهد. قیمت قوه کار از طریق قرار داد مشخص مى‌شود؛ گیریم این قیمت تا چندی بعد متحقق نمى‌شود، مانند کرایه‌‌خانه. قوه کار هم بفروش می‌رسد، اما قیمتش مدتى بعد پرداخت مى‌شود. بنابراین اگر مى‌خواهیم رابطه را در حالت ناب آن درک کنیم این کمک مى‌کند که عجالتا فرض کنیم صاحب قوه کار در هر موردِ فروش قیمت قید شده در قرارداد را بلافاصله دریافت مى‌کند.

اکنون مى‌دانیم ارزشى که صاحب پول به صاحب این کالای ویژه، قوه کار، مى‌پردازد چگونه تعیین مى‌شود. ارزش ‌‌‌استفاده‌ای که صاحب پول در مبادله بدست مى‌آورد خود را تنها در استفاده عملى، در پروسه مصرف قوه کار، ظاهر مى‌کند. صاحب پول همه چیزهای لازم برای این پروسه، مانند مواد خام، را در بازار مى‌خرد و قیمت آن را تمام و کمال مى‌پردازد. پروسه مصرف قوه کار در عین حال پروسه تولید کالا و تولید ارزش اضافه است. مصرف قوه کار مانند مصرف هر کالای دیگر در خارج از بازار، یا حوزه گردش، انجام مى‌گیرد. پس بیائید ما هم این حوزه شلوغ و پر سر و صدا که در آن همه چیز آشکارا و جلوی چشم همه انجام می‌گیرد را در معیت صاحب پول و صاحب کالا ترک کنیم و بدنبال آنها راهى خفیه‌گاه تولید شویم که بر سردرش نوشته‌‌اند: No admittance except on business [ورود اشخاص متفرقه ممنوع]. در آنجا نه تنها خواهیم دید که سرمایه چگونه تولید مى‌کند، بلکه خواهیم دید که خود چگونه تولید مى‌شود. راز تولید سود سرانجام باید برملا شود.

حوزه گردش یا مبادله کالاها، که خرید و فروش قوه کار در حدود و ثغور آن جریان دارد، براستی که همان باغ عدن حقوق مادرزاد بشر است، و چیزی جز آزادی، برابری، مالکیت، و بنتام1 در آن حکمفرما نیست. آزادی! زیرا خریدار و فروشندۀ کالا، در این مورد قوه کار، هر دو را چیزی جز اراده‌شان محدود نمى‌‌کند. این دو بمنزله افراد آزاد، و برابر در مقابل قانون، با یکدیگر قرارداد مى‌بندند. قراردادشان آن ماحصل نهائى است که اراده مشترک این دو در قالب آن بیان حقوقى مى‌یابد. برابری! زیرا این دو جز بمنزله صاحب‌کالاهای ساده‌ با یکدیگر روبرو نمی‌شوند، و چیزی جز ارزش‌های برابر را به مبادله نمى‌گذارند. مالکیت! زیرا هر یک اختیار چیزی جز مال خود را ندارد. و بنتام! زیرا هر یک تنها بفکر خویش است، و تنها نیروئى که آنان را گرد هم مى‌آورد، و در رابطه قرار مى‌‌دهد، بهره‌جوئى فردی و نفع شخصى است. هر یک تنها ملتفت حال خویش است و پروای دیگری ندارد. و افرادی اینچنین، دقیقا بهمین دلیل(حال یا بنا بر هماهنگىِ از پیش مقرری میان امور عالم و یا به فضل حکمت بالغه الهى) به سود یکدیگر، برای خیر عموم و در جهت نفع جمع دست در دست یکدیگر کار مى‌کنند.

اما در اثنای ترک این حوزه گردش ساده یا حوزه مبادله کالاها، حوزه‌ای که  اقتصاددان قشری تجارت آزادی را به نظراتش، مفاهیمش، و ملاک قضاوت‌هایش درباره جامعۀ سرمایه و کارِ مزدی مجهز مى‌کند، در چهره شخصیت‌های داستان ما گوئی تغییری رخ نموده است. آنکه پیش از این صاحب پول بود حال بعنوان سرمایه‌دار شلنگ‌انداز در جلو مى‌رود، و صاحب قوه کار بعنوان کارگر از پی او روان است. یکى باد در غبغب انداخته لبخند رضایت مى‌زند، و عزم کسب مال دارد. دیگری ترسان و لرزان مى‌رود؛ گوئی پوست خود را به بازار آورده و اکنون چشم چیزی ندارد… جز آنکه دباغی‌اش کنند.

 

1 Jeremy Bentham - جرمی بنتام (١٨٣٢- ١٧۴٨) - «در اوايل سده نوزدهم در سياست انگلستان وجودى موثر بوده، و به سبب بنيادى که براى اخلاق و سياست اختيار کرده معروف است. ميزان کردار، يعنى عمل نيک و بد و موجبات آن، چه در عالم اخلاق و چه در عالم سياست، رنج و خوشى [يا بهره] است. بايد عملى را اختيار کرد که خوشىِ حاصل از آن بيشتر و با دوام‌تر و موثرتر و شامل حال جماعت اکثر [يعنى بيشترين تعداد افراد] باشد، و عملى که بايد از آن دورى جست آنست که رنجى از آن برآيد… بعبارت ديگر اساس اخلاق سودخواهى [یا بهره‌جوئی] و جلب خوشى است. و اگر اين اصل را خودخواهى هم بخوانيد باکى نيست، که سود و خوشى اشخاص با يکديگر منافات و مزاحمت نبايد داشته باشد، و نمى‌تواند داشته باشد، و خودخواهى با غيرخواهى کاملا سازگار است بلکه لازم و ملزوم يکديگرند…» (محمد على فروغى، سير حکمت در اروپا، فصل بنتام).