سرمايه،  جلد ١
بخش سوم:
تولید ارزش اضافه مطلق
 
فصل ٧:
پروسه کار و پروسه ارزش‌افزائی

۱. پروسه کار

۲. پروسه ارزش‌افزائی
 

پی‌نویس‌های فصل ٧

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

بدین ترتیب ارزش بکار افتادۀ اولیه مادام که در گردش است نه تنها دست نخورده باقی مى‌ماند بلکه مقدار خود را افزایش مى‌دهد، ارزش اضافه‌ای بخود علاوه مى‌کند، یا ارزش خود را می‌افزاید.2‌ و همین حرکت آنرا تبدیل به سرمایه مى‌کند.

بازگشت


2- در اینجا مارکس همراه با مفهوم «ارزش اضافه» (Mehrwert) مفهوم Verwertung را نیز برای اولین بار مطرح می‌کند. اصطلاح اخیر در ترجمه فاکس در همه جا به واژه «جعلی» valorizationبرگردانده شده؛ و در ترجمه انگلس در اکثر قریب به اتفاق موارد به «بسط ارزش» (expansion of value) و در معدودی موارد ناگزیر به «تولید ارزش اضافه»، «ارزشی که ارزش پس می‌اندازد» یا «ارزشی که خود را بسط می‌دهد» ترجمه شده است. ما به اقتضای متن آن را به «ارزش‌افزائی»، «ارزش‌زائی» و «تولید ارزش اضافه» برگردانده‌ایم. بعلاو، مارکس در انطباق با تعریفش از سرمایه بمنزله ارزشی که خود را افزایش می‌دهد، مفهوم و اصطلاح «خودارزش‌افزائی» (Selbstverwertung) را نیز بکار می‌برد

بازگشت

 

 

 

 

فصل  ۷

 

پروسه کار و پروسه ارزش‌افزائی1

 

۱- پروسه کار2

 

فایدۀ قوه کار خود کار است. خریدار قوه کار با بکار واداشتن فروشنده‌اش آنرا بمصرف می‌‌رساند. از طریق کار قوه کار فروشندۀ آن از قوه به فعل در‌مى‌آید، و او که تا پیش از این کارگر صرفا بالقوه بود اکنون کارگر بالفعل مى‌شود. کارگر برای آنکه کارش را در کالاها تجسم ببخشد بدوا باید آنرا در وجود یک ارزش‌استفاده، یعنى شیئى که در خدمت ارضای نیازی قرار دارد، تجسم ببخشد. پس آنچه سرمایه‌دار کارگر را به تولیدش وامى‌دارد ارزش‌استفاده خاصى، یعنی شیئ مشخصى است. این واقعیت که تولید ارزش‌استفاده‌ها، یا اجناس، تحت کنترل سرمایه‌دار و برای او انجام مى‌گیرد در ماهیت عام آن تولید تغییری نمى‌دهد. پس در وهله اول باید پروسه کار را مستقل از هر سامان اجتماعى خاص که این پروسه در آن صورت می‌‌‌گیرد بررسی کنیم.

کار قبل از هر چیز پروسه‌ای است که میان انسان و طبیعت جریان دارد. پروسه‌ای است که انسان از طریق آن، و بوسیله اعمال خویش، به سوخت و ساز میان خود و طبیعت جامه عمل می‌پوشاند، و آنرا تنظیم و کنترل مى‌کند. انسان خود بمنزله یک نیروی طبیعی با مواد موجود در طبیعت روبرو مى‌شود. انسان قوای طبیعى متعلق به جسم خود، یعنى دست‌ها، پاها، سر و انگشتانش را بحرکت در مى‌آورد تا با دخل و تصرف در مواد موجود در طبیعت آنها را بر نیازهای خود منطبق سازد. انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجى عمل می‌کند و آنرا تغییر مى‌دهد، و از این طریق در عین حال طبیعت خود را نیز تغییر مى‌دهد. انسان قابلیت‌های خفته طبیعت را بیدار، و نیروهای سرکش آنرا وادار به اطاعت از نیروی فائقه خویش می‌کند. بحث ما در اینجا بر سر آن نخستین اشکال غریزی کار که در سطح حیوانى قرار دارند نیست. فاصله زمانى عظیمى وضعى را که انسان قوه کار خود را بصورت کالا برای فروش به بازار مى‌آورد از وضعى که کار انسانی هنوز اشکال اولیه غریزیش را از دست نداده است جدا می‌کند. لذا ما در اینجا کار را بشکلى که به آن خصلت خاص انسانی مى‌بخشد در نظر می‌گیریم. عنکبوت اعمالى انجام مى‌دهد که به اعمال یک بافنده شباهت دارد، و زنبور با ساختن آن حجره‌های مومى بسا معماران آدمیزاده را خجلت‌زده مى‌کند. اما امیتاز بدترین معمار بر بهترین زنبور اینست که معمار حجره را پیش از آنکه در موم بنا کند در سر خود بنا مى‌کند. در پایان هر پروسۀ کار نتیجه‌ای بظهور مى‌رسد که کارگر از ابتدا فکرش را کرده، و لذا از پیش در عالم تصور وجود داشته است. انسان صرفا موجب تغییر شکل مواد طبیعى نمى‌شود، بلکه مقصود خود را نیز در آنها واقعیت مى‌بخشد. این مقصودی است که انسان بر آن آگاه است، شیوه فعالیت او را همچون قانونی انعطاف‌ناپذیر تعیین مى‌کند، و انسان باید اراده‌اش را تابع آن سازد. این تابع مقصود ساختنِ اراده بهیچوجه عملى لحظه‌ای و مقطعى نیست. در تمام مدت کار علاوه بر بکار گرفتن اندام‌های کاری، یک اراده هدفمند نیز لازم است. و این یعنى دقت. هر چه ماهیت کار و شیوه انجامش برای انسان جذابیت کمتری داشته باشد، و بنابراین هر چه انسان از آن بمنزله فعال شدن آزادانۀ قوای جسمى و فکری خود کمتر احساس لذت کند، دقتش ناگزیر باید بیشتر شود.

عناصر بسیط پروسه کار عبارتند از: ۱- فعالیت هدفمند، یعنى خود کار؛ ۲- موضوع کار [یا شیئى که کار بر آن انجام می‌گیرد]؛ ۳- ابزارهای آن کار.

[حال پس از بررسی کار بمنزله یک فعالیت هدفمند، به بررسی دو عنصر دیگر بپردازیم.] زمین (و این از لحاظ اقتصادی شامل آب نیز هست) در حالت بکر اولیه‌اش که مایحتاج یا وسایل  زندگی انسان را حاضر و آماده در اختیارش مى‌گذارد،۱ مستقل از او و بمنزله موضوع عام کار او وجود دارد. همه آن چیزهائی که از طریق کار پیوند بلاواسطه خود را با محیط‌شان از دست می‌دهند موضوعات کار هستند که طبیعت خود بدست می‌دهد، مانند ماهى که صید و از عنصر طبیعى‌اش، آب، جدا می‌شود، چوبى که از قطع درخت در جنگل‌های طبیعى بدست مى‌آید، و سنگ معدنى که از معدن استخراج مى‌شود. اما، در مقابل، اگر موضوع کار قبلا از باصطلاح فیلتر کار گذشته باشد ما آنرا ماده خام مى‌نامیم، مانند سنگ معدن استخراج شده و آماده برای شستشو. هر ماده خامى موضوع کار است، اما هر موضوع کاری ماده خام نیست. موضوع کار تنها زمانى ماده خام محسوب می‌شود که از طریق کار تغییری در آن بوجود آمده باشد.3

ابزار کار شیئ یا مجموعه‌ای از اشیا است که کارگر میان خود و موضوع کارش قرار مى‌دهد. چیزی است که نقش یک عنصر هادی را ایفا می‌کند و فعالیت او را به آن موضوع منتقل می‌کند. کارگر از خواص مکانیکى، فیزیکى و شیمیائى برخى چیزها استفاده می‌کند تا بر چیزهای دیگر اعمال قدرت کند و آنها را تابع هدف خود سازد.۲ قطع نظر از آن‌ دسته وسایل زندگی که بصورت حاضر وآماده بدست مى‌آیند (مانند میوه که به هنگام چیدن آن انسان تنها اندام‌های بدن خود را بمنزله ابزار کار بخدمت می‌گیرد) شیئى که کارگر بلاواسطه در اختیار می‌گیرد نه موضوع کار بلکه ابزار کار است. بدین ترتیب طبیعت یکى از اندام‌های فعالیت او می‌شود، اندامى که او به اندام‌های پیکر خود ضمیمه می‌کند، و بدینسان، علیرغم مخالفت انجیل، بر پیکر خود مى‌افزاید. زمین همان گونه که انبار آذوقه اولیه انسان است انبار ابزار اولیه او نیز هست. زمین بعنوان مثال سنگ برای پرتاب کردن، آسیاب کردن، فشردن، بریدن و غیره در اختیار انسان مى‌گذارد. زمین خود یک ابزار کار است، اما استفاده ابزاری از آن در کشاورزی مسبوق به وجود سلسله طویلی از ابزارهای دیگر و سطح نسبتا بالائى از تکامل قوه کار است.۳ پروسه کار بمحض آنکه کمترین تکاملى پیدا کند نیازمند ابزارهائی می‌شود که برای منظوری خاص ساخته و پرداخته شده‌ باشند. از این روست که در کهن‌ترین غارها به ابزارها و سلاح‌های سنگى برمى‌خوریم. در قدیم‌ترین ایام تاریخ بشر حیوانات اهلى شده (یعنی حیواناتى که از طریق کار در آنها حک و اصطلاحاتی بوجود آمده) و پرورش یافته بمنظوری خاص، در کنارسنگ، چوب، استخوان و صدف (که بنوبه خود موضوع کار قبلى بوده‌اند)، نقش اصلى را بمنزله ابزار کار بر عهده داشته‌اند.۴ ساخت و کاربرد ابزار کار - با آنکه نطفه‌هایش در میان برخى انواع حیوانات وجود دارد - وجه تمایز پروسه خاص کار انسانی است. به این دلیل است که فرانکلین انسان را «حیوان ابزار‌ساز» تعریف می‌کند. آثار و بقایای ابزارهای گذشتۀ کار در تحقیق پیرامون سامان‌‌های از میان رفتۀ اقتصادی جوامع همان اهمیتى را دارند که فسیل‌های استخوان در شناسائى انواع منقرض شده جانوران دارند. آنچه دوران‌های مختلف اقتصادی را از یکدیگر متمایز می‌کند نه خود آن چیزی که ساخته می‌شود بلکه اینست که آن چیز چگونه و با چه ابزار کاری ساخته می‌شود.۵ ابزارهای کار نه تنها ملاکى برای سنجش درجه تکاملى که کار انسانی به آن رسیده است بدست می‌دهند، بلکه این را نیز نشان می‌دهند که انسان‌ها در چارچوب چه مناسبات اجتماعى کار مى‌کنند. در میان ابزارهای کار، ابزارهای مکانیکى که بطور کلى مى‌توان آنها را استخوانبندی و عضلات تولید نامید، شواهد بسیار قطعی‌تری در‌باره خصلت یک دوران تولیدی اجتماعى بدست می‌دهند تا آنها که نظیر لوله، تُنگ، سبد، بطری و امثالهم تنها بمنظور ذخیره کردن و جا دادن مواد و مصالح کار مورد استفاده قرار می‌گیرند و مى‌توان به آنها عنوان کلى سیستم عروقى تولید داد. نقش این گروه دوم نخست در صنایع شیمیائى اهمیت مى‌یابد.

ابزارهای کار را به معنائی وسیع‌تر، علاوه بر چیزهائى که از طریق آنها اثر کار به موضوع آن انتقال مى‌یابد، و لذا بنحوی از انحا نقش هادی فعالیت را ایفا می‌کنند، می‌توان مشتمل بر کلیه شرایط [یا ملزومات] عینى لازم برای پیشبرد پروسه کار دانست. این شرایط عینى مستقیما وارد پروسه نمى‌شوند اما بدون وجود آنها انجام پروسه یا اساسا ناممکن و یا تنها تا حدی ممکن است. مجددا یادآور مى‌شویم که زمین خود ابزار عامى از این نوع است. زیرا زمینی برای ایستادن در اختیار کارگر قرار می‌دهد، و میدان وقوع پروسه فعالیت (field of employment) او را فراهم می‌آورد. این نوع ابزارها، که بواسطه کار قبلی موجودیت یافته‌اند، شامل کارگاه‌ها، کانال‌ها، جاده‌ها و امثال آنند.

حاصل آنکه، طی پروسه کار فعالیت انسان از طریق ابزارهای کار تغییری را که از آغاز مد نظر بوده است در موضوع کار بوجود مى‌آورد. خود پروسه در محصول آن حل مى‌شود. محصول پروسه یک ارزش‌استفاده است. یک ماده طبیعى است که از طریق تغییری که در شکلش بوجود آمده بر نیازهای انسان انطباق یافته. [پس در وجود محصول] کار با موضوع خود درآمیخته است؛ کار مادیت یافته، و موضوع آن بر اثر کار متحول شده. آنچه از جانب کارگر به شکل حرکت ظاهر شده حال از جانب محصول به شکل بودن، بمنزله کیفیتى ساکن، ظاهر می‌شود. کارگر بنّائى کرده، محصول یک بناست.

اگر کل پروسه را از دیدگاه نتیجه‌اش، یعنى محصول کار، مد نظر قرار دهیم، روشن است که وسایل  کار و موضوع آن بر رویهم وسایل تولید را تشکیل مى‌دهند،۶ و خود کار عبارت از کار مولد است.۷

هر چند ارزش‌‌‌استفاده نتیجه‌ای است که بشکل محصول از پروسه کار خارج مى‌شود، ارزش‌‌استفاده‌‌های دیگری هستند که بشکل محصول کار قبلى، بصورت وسیله تولید، به آن داخل مى‌شوند. بدین ترتیب ارزش‌استفادۀ معینی [از این نوع] هم محصول یک پروسه [کار قبلی] است و هم یک وسیله تولید در یک پروسه بعدی. پس محصولات نه تنها نتایج کار بلکه ملزومات اساسى آن نیز هستند.

به استثنای صنایع استخراجى -  مانند صنعت معدن، شکار، ماهیگیری (و کشاورزی، اما تنها تا آنجا که صحبت بر سر احیای اراضی موات است) - که در آنها مواد و مصالح اولیۀ کار را طبیعت خود بلاواسطه بدست مى‌دهد، همه شاخه‌های صنعت سر و کارشان با ماده خام یعنى موضوع کاری است که پیش‌تر از فیلتر کار گذشته و حال دیگر خود یک محصول کار است. بذر در کشاورزی یک نمونه از چنین محصولی است. حیوانات و گیاهان که ما عادتا در آنها به دیده محصولات طبیعی می‌نگریم در شکل فعلى خود می‌توانند نه تنها محصول مثلا سال گذشته بلکه نتیجه تحولى تدریجى باشند که طى نسل‌های پیاپی تحت نظارت انسان و از طریق کار او ادامه یافته است. ابزارهای کار، بالاخص، در اکثریت عظیم موارد آثار کار اعصار گذشته را حتى بر سطحى‌ترین و ظاهربین‌ترین ناظران نیز آشکار مى‌کنند.

ماده خام هم می‌تواند اسطقس محصول را تشکیل دهد و هم می‌تواند صرفا بمنزله یک ماده کمکى در شکل دادن به آن وارد پروسه تولید شود. یک ماده کمکى می‌تواند توسط ابزار کار بمصرف برسد، مانند ذغال‌سنگى که توسط ماشین بخار، روغنى که توسط چرخ، کاهى که توسط اسب بارکش بمصرف مى‌رسد؛ یا می‌تواند به ماده خام افزوده شود تا جرح و تعدیلى فیزیکى در آن بوجود آورد، مانند کلری که به پارچه کتانى سفید نشده، یا ذغال‌سنگى که به آهن، یا رنگى که به پشم افزوده مى‌شود؛ و یا می‌تواند به انجام خود کار کمک کند، مانند موادی که برای گرم نگاهداشتن یا روشن ساختن محیط کارگاه بکار مى‌رود. این تمایز میان خمیرمایه [یا اسطقس] و ماده کمکى در صنایع شیمیائى به معنای اخص کلمه، از میان مى‌رود، زیرا در آنجا هیچیک از مواد خام با همان ترکیب اولیه خود مجددا در اسطقس محصول ظاهر نمى‌شوند.۸

هر شیئى خواص گوناگون دارد و بنابراین به کارهای مختلفى مى‌‌آید. لذا محصول واحدی مى‌تواند ماده خام پروسه‌های تولیدی بسیار متفاوتى را فراهم آورد. بعنوان مثال غله ماده خام است برای آسیابان‌ها، نشاسته‌سازها، عرق‌کش‌ها و دامدارها، و ضمنا بصورت بذر بمنزله ماده خام وارد پروسه تولید خود مى‌شود؛ یا ذغال‌سنگ که از صنعت معدن هم بمنزله محصول خارج،  و هم بمنزله وسیله تولید به آن داخل مى‌‌شود.

و باز، محصول خاصى می‌تواند در پروسه واحدی هم بمنزله ابزار کار مورد استفاده قرار گیرد و هم بمنزله ماده خام. صنعت پرواربندی را بعنوان مثال در نظر بگیرید که در آن دام هم ماده خام است و هم در عین حال ابزار تولید کود.

محصولى می‌تواند با وجود آماده بودنش برای مصرف فوری بمنزله ماده خام در تولید محصولى بعدی دیگری بکار رود، مانند انگور وقتى که ماده خام شراب مى‌شود. ضمنا کار می‌تواند محصولش را بشکلى بدست دهد که صرفا بمنزله ماده خام قابل استفاده باشد. ماده خامى که این حالت را داشته باشد، مانند پنبه، نخ قرقره و نخ کلاف، نیم‌ساخته4 نامیده مى‌شود، اما در حقیقت باید آنرا بجای نیم‌ساخته بمنزله چیزی که تا مرحله معینى ساخته شده است در نظر گرفت. چنین ماده خامى، با وجود آنکه خود یک محصول است، باید سلسله‌ای تمام از پروسه‌های مختلف را، که در هر یک بمنزله ماده خام بخدمت گرفته مى‌شود و لذا مدام تغییر شکل مى‌دهد، از سر بگذراند تا از پروسه آخر بشکل تکمیل شده - خواه بصورت وسیله زندگی و خواه بصورت ابزار کار -  خارج شود.

بدین ترتیب مى‌بینیم که آنچه تعیین مى‌کند آیا یک ارزش‌استفاده را باید ماده خام بحساب آورد یا ابزار کار و یا محصول، فقط و فقط نقشى است که این ارزش‌استفاده در پروسه کار بر عهده دارد؛ بعبارت دیگر جایگاهى است که در این پروسه احراز می‌کند. با تغییر این جایگاه خصلت آن نیز تغییر مى‌‌یابد.

حاصل آنکه، هر گاه محصولات بمنزله وسایل تولید در پروسه کار جدیدی وارد مى‌شوند خصلت محصول بودن خود را از دست مى‌دهند و صرفا نقش عوامل عینی5 کار زنده را ایفا مى‌کنند. در نظر ریسنده دوک صرفا وسیله‌ای است برای ریسیدن، و پنبه صرفا ماده‌ای است که باید ریسیده شود. ریسیدن بدون دوک و ماده خام طبعا نا‌ممکن، و لذا وجود این دو محصول در آعاز عمل ریسیدن مفروض است. اما در خود پروسه ریسیدن این واقعیت که این دو عامل خود محصول کار قبلی‌اند همانقدر بیربط است که در پروسه هضم غذا این واقعیت که نان محصول کار قبلى زارع، آسیابان و نانواست. برعکس، این معایب وسایل تولید است که در خلال هر پروسه این خصلت محصول کار قبلی بودن آنها را به ما یادآوری می‌کند. کاردی که نمى‌برد و نخى که دم به دم مى‌گسلد لاجرم ما را به یاد عمرو چاقو‌ساز و زید ریسنده مى‌اندازد. حال آنکه در یک محصول بى‌عیب نقشى که کار قبلی بمنزله واسطه ایجاد خواص مفید آن محصول بازی کرده زائل شده است.

ماشینى که در پروسه کار دخالت و فعالیتى نداشته باشد بیفایده است، و طعمه قوای مخرب پروسه‌های طبیعى نیز مى‌شود؛ آهن زنگ می‌زند، چوب می‌پوسد. نخى که ما با آن نه پارچه مى‌بافیم و نه لباس بافتنى، پنبۀ هدر رفته است. کار زنده لازم است تا در این اشیا چنگ بیندازد، از خواب مرگ بیدارشان کند، و از ارزش‌استفاده‌های بالقوه به ارزش‌استفاده‌های بالفعل و موثر تبدیل‌شان کند. آتش کار وقتى در وجود این اشیا مى‌افتد آنها را در کام خود می‌کشد و در آنها جان مى‌دمد تا نقش‌شان را به بهترین نحو، آنچنان که شایسته مفهوم [ایده‌‌آل] ‌و قابلیت‌هایشان در این پروسه است، ایفا کنند. این اشیا بدین ترتیب البته بمصرف مى‌رسند، اما به منظوری، و بمنزله عناصر شکل‌دهندۀ ارزش‌استفاده‌های جدید یعنی محصولات جدیدی که مى‌توانند بصورت وسیله زندگی بمصرف فردی برسند و یا بصورت وسیله تولید وارد پروسه‌های جدید کار شوند.

بدین ترتیب محصولات تکمیل شده [، شامل ساخته و نیم‌ساخته،] از یک سو نه تنها نتیجه پروسه کار بلکه شرط وجود آن نیز هستند. اما، از سوی دیگر، تنها وسیلۀ ممکن برای آنکه این محصولات کار قبلی بتوانند خصلت ارزش ‌استفاده داشتن خود را حفظ کنند و به آن واقعیت ببخشند اینست که مجددا به درون پروسه کار سرازیر شوند، و با کار زنده در تماس قرار گیرند.

کار عوامل مادی خود یعنى موضوع و ابزارش را مورد استفاده قرار مى‌دهد، آنها را بمصرف مى‌رساند، و بنابراین خود یک پروسه مصرف است. وجه تمایز مصرف مولد از مصرف فردی آنست که در این دومى محصولات بمنزله وسیله زندگی فرد زنده بکار گرفته می‌شوند و در آن اولى بمنزله وسیله زندگی کار، یعنى وسیله زندگی فعالیتى که قوه کار  فرد زنده بواسطه آن به فعل درمی‌آید. بنابراین محصولی که از مصرف فردی بدست می‌آید خودِ مصرف‌کننده است، و نتیجه‌ای که از مصرف مولد بدست می‌آید محصولى است متمایز از مصرف‌کننده.

پس کار، تا آنجا که ابزارها و موضوع‌هایش خود محصول کارند، محصول مصرف مى‌کند تا محصول ایجاد کند، بعبارت دیگر یک‌ دسته از محصولات را از طریق تبدیل کردن‌شان به ابزاری برای تولید دستۀ دیگر بمصرف می‌رساند. اما پروسه کار همان گونه که در ابتدا پروسه‌ای بود صرفا میان انسان و زمین (که خود مستقل از هر عمل انسانى وجود دارد) امروز هم ما در پروسه کار از بسیاری وسایل تولید استفاده مى‌کنیم که آنها را طبیعت خود مستقیما بدست داده و هیچ نشانى از اینکه ترکیبى از مواد طبیعى و کار انسانی باشند بر خود ندارند.

پروسه کار، بدانگونه که ما آنرا در اینجا در قالب عناصر بسیط و مجردش عرضه کردیم، فعالیتى است هدفمند و معطوف به تولید ارزش‌استفاده. و به این معنا چیزی جز دخل و تصرف در اشیای موجود در طبیعت بگونه‌ای که برآورندۀ نیازهای انسان گردند نیست. کار، به این معنا، شرط عام سوخت و ساز میان انسان و طبیعت است. شرط طبیعى و جاودانه حیات انسان، و لذا مستقل از همه اشکال اجتماعى این حیات یا، بهتر بگوئیم، مشترک میان تمامی اشکال جامعه است که حیات انسان‌ها در چارچوب آنها وقوع می‌یابد. بنابراین در اینجا لزومى نداشت کارگر را در مناسباتش با کارگران دیگر توصیف کنیم، بلکه همین قدر کافى بود انسان و کارش را در یک سو، و طبیعت و موادش را در سوی دیگر عرضه کنیم. همان گونه که مزه حلیم به ما نمى‌گوید گندمش را چه کسى کاشته است، پروسه [ساده‌ای] که ما در اینجا عرضه کردیم هم بما نمى‌گوید که خود تحت چه شرایطى به انجام مى‌رسد؛ آیا زیر شلاق بیرحم برده‌دار صورت می‌گیرد یا زیر چشم نگران سرمایه‌دار، آیا سین‌سیناتوس6 آنرا در شکل کاشت یکى دو جریب زمینش به انجام مى‌رساند، یا انسانی بدوی در شکل پرتاب سنگ و خواباندن یک حیوان وحشى.۹

به سرمایه‌دار آتى7 خودمان بازگردیم. ما او را در حالى ترک گفتیم که تازه کلیه عوامل لازم برای پروسه تولید کالا یعنى عوامل عینى آن، یا وسایل تولید، و نیز عامل شخصى یعنی قوه کار را در بازار کالا خریده بود. او با چشم تیزبین یک خبره وسایل تولید و نوع قوه کاری که با صنعت خاصش، ریسندگى، کفاشى، یا هر چه، بیشترین تناسب را دارد، انتخاب کرده است. سرمایه‌دار بدینسان شروع به مصرف کالائی، یا قوه کاری، که خریده است مى‌کند؛ به این معنا که کارگر، یا محمل قوه کار، را وامى‌دارد تا با کارش وسایل تولید را بمصرف برساند. واضح است که این واقعیت که کارگر بجای آنکه برای خود کار کند برای سرمایه‌دار کار می‌کند در خصلت عام پروسه کار تغییری نمى‌دهد. همچنین در ‌روش‌‌ها و عملیات خاصى که در کفاشى یا ریسندگى مورد استفاده قرار می‌گیرند نیز بر اثر مداخله سرمایه‌دار بلاواسطه و مستقیما تغییری بوجود نمی‌‌آید. سرمایه‌دار باید از پذیرش همان قوه کاری که حی و حاضر در بازار مى‌یابد آغاز کند، و در نتیجه باید به همان نوع کاری که در دوره ماقبل پیدایش سرمایه‌داران وجود داشته است رضایت دهد. تغییر و تحول در شیوه تولید، تغییر و تحولی که نتیجۀ به متابعت [واقعی] سرمایه درآمدنِ کار  است،8 بعدها بوقوع مى‌پیوندد، و ما نیز در فصلى بعد از این به آن خواهیم پرداخت.

پروسه کار وقتى پروسه مصرف قوه کار توسط سرمایه‌دار باشد دو پدیده خصلت‌نما از خود بروز می‌دهد.

اول آنکه کارگر تحت کنترل سرمایه‌دار، که صاحب کار اوست ، کار مى‌کند. سرمایه‌دار کاملا مراقب است که کار آنطور که باید انجام گیرد و وسایل تولید متناسب با مقصود بکار گرفته شوند تا در نتیجه مواد خام بهدر نروند و ابزارهای کار سالم بمانند، به این معنا که فقط تا آن حد مستهلک شوند که استعمال‌شان در کار ایجاب مى‌کند.

دوم آنکه، محصول مِلک طلق سرمایه‌دار است و نه کارگر یعنى تولیدکنندۀ بلافصل آن. فرض کنید سرمایه‌دار پول یک روز قوه کار را بدهد. پس حق استفاده از آن قوه برای یک روز متعلق به اوست، درست به همان اندازه که حق استفاده از هر کالای دیگری، مثلا اسبى که برای یک روز کرایه مى‌کند، متعلق به اوست. مصرف هر کالائى متعلق به خریدار آنست. فروشندۀ قوه کار با واگذار کردن کارش در واقع کاری بیش از تحویل دادن ارزش‌استفاده‌ای که فروخته است نمی‌کند. از لحظه‌ای که قدم در کارگاه مى‌گذارد ارزش استفاده قوه کارش، و لذا مصرف آن، که خود کار باشد، متعلق به سرمایه‌دار است. سرمایه‌دار با خرید قوه کار، کار را بمنزله یک عامل زندۀ جانبخش با اجزای بیجان محصول، که آنها نیز متعلق به اویند، تلفیق می‌کند. پروسه تولید از دید سرمایه‌دار چیزی بیش از مصرف کالائى که خریده است، یعنى قوه کار، نیست. اما او این قوه کار را تنها در صورتى مى‌تواند بمصرف برساند که وسایل تولید را به آن اضافه کند. پروسه کار پروسه‌ای است که میان چیزهائى که سرمایه‌دار خریده است جریان مى‌یابد - چیزهائى که متعلق به اویند. پس محصول این پروسه نیز متعلق به اوست؛ همانطور که شرابى که محصول پروسه تخمیری است که در زیرزمین خانه‌اش جریان دارد متعلق به اوست.۱۰

ادامه...

 

1 در اين فصل بحث بر سر دو پروسه است : پروسه ايجاد یا تولید ارزش، و پروسه ایجاد یا توليد ارزش اضافه. مارکس اولى را Wertbildungsprozess و دومى را  Verwertungsprozess(پروسه ارزش‌افزائی) مى‌خواند. منظور از دومی افزایش یا بسط ارزش است در ورایِ، یا فراتر از، ارزش بکار افتاده اولیه. این اصطلاح در ترجمه فاکس در همه جا به «پروسه ارزش‌افزائی» برگردانده‌ شده است، و در ترجمه انگلس، در اینجا، به «پروسه تولید ازرش اضافه» (رجوع کنید به فصل ۴ و زیرنویس شماره 2، اینجا).

2 در ترجمه انگلس: «پروسه کار یا تولید ارزش استفاده» (ص۱۷۳).

3 بدين ترتيب مارکس اصطلاح «ماده خام» را بمعنائى فنى، و لذا محدودتر از معناى معمول آن در [هر زبانى ] بکار مى‌برد -  ف.

4 Halbfabrikat = semi-manufatured

5 gegenstänliche Faktoren = objective factors - «عوامل عینی» کار یا، مانند مورد بالا، «عوامل عینی کار زنده»، که مارکس آنرا چه مستقلا و چه در مقابل عوامل یا شرایط «ذهنی» کار بکرات بکار می‌برد، در حقیقت بمعنای عوامل «بیشعور» کار، در مقابل عوامل «ذیشعور» کار (کارگر، یا کار زنده)، است.

6 Cincinnatus - پاتريسين رمى، ديکتاتور رم از ۴۵۸ تا ۴٣٩ ق. م. معروف بوده که زندگى بسيار ساده و نمونه‌اى داشته و مزرعه کوچکش را خود مى‌کاشته است - ف.

7 بعبارت دیگر، و بقول عوام، «سرمایه‌دار بعد از این».

8 مارکس در اینجا مفهوم «به متابعت (Unterordnung = subordination) سرمایه درآمدنِ کار»، یا نسبت به سرمایه در موضع «فرودست» قرار گرفتن کار را برای اولین بار مطرح می‌کند. مارکس این پدیده را در گروندریسه «تحت رایت سرمایه درآمدنِ کار» نیز توصیف می‌کند. بحث مفصل او در این باره، تحت دو عنوان «در قبضۀ صوری سرمایه درآمدن کار» و «در قبضۀ واقعی سرمایه درآمدن کار»، ضمن متنی با عنوان کلی نتایج بلافصل پروسه تولید نخستین بار در سال ۱۹۳۳ همزمان به زبان‌های آلمانی و روسی انتشار یافت. ترجمه‌های آن به سایر زبان‌های اروپائی طی سال‌های آخر دهه شصت قرن گذشته بتدریج منتشر شد. این متن بمنزله «بخش هفتم جلد اول سرمایه» مد نظر مارکس بوده است (ارنست مندل، سرمایه، جلد اول، نشر پنگوئن، مقدمه، ص۹۴۳). ترجمه انگلیسی آن در سال ۱۹۷۶ توسط فاکس انجام گرفته و بصورت ضمیمه سرمایه، جلد اول، نشر پنگوئن، ص۱۰۸۴-۹۴۶، برای نخستین بار انتشار یافته است. مارکس در اینجا، چنان که در ادامه جمله می‌خوانیم، وعده پرداختن به این دو مفهوم «در فصلی بعد از این» را می‌دهد. اما در فصول بعد صرفا چند اشاره کوتاه و پراکنده به آنها می‌کند. ما چکیده‌ای از معنا و جایگاه این دو مقوله محوری در تحلیل مارکس را در فصل ۱۳، زیرنویس شماره 5 ، آورده‌ایم.