سرمايه،  جلد ١
بخش پنجم:
تولید ارزش اضافه مطلق و نسبی
 
فصل ١٦:
ارزش اضافه مطلق و نسبی

ارزش اضافه مطلق و نسبی
 

پی‌نویس‌های فصل ١٦

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

و مگر از فروریختن این توهم فیزیوکراتی که اجاره ارضى از خاک مى‌روید نه اجتماع چه مدت مى‌گذرد؟16

بازگشت


16 Physiocratic System - نظام یا مکتب فیزیوکراتى (طبیعت‌گری؛ طرفدار حاکمیت طبیعت‌‌) در دل بحران رشد‌یابندۀ فئودالیزم و انحطاط اقتصادی فرانسه در نیمه دوم قرن هیجدهم شکل گرفت. بنیانگذار آن دکتر کِنِه (جراح دربار و دوست شخصی لوئی شانزدهم) و از پیروان برجسته آن تورگو، میرابو، لوترون و دوپون بودند. مارکس فیزیوکرات‌ها را «پدران حقیقى اقتصاد سیاسى مدرن» مى‌نامد، زیرا نخستین کسانى بودند که «تحقیق در زمینه منشأ ارزش اضافه را از حوزه گردش به حوزه تولیدِ بلافصل انتقال دادند، و بدینوسیله شالوده تحلیل تولید کاپیتالیستى را ریختند» (تئوری‌های ارزش اضافه، جزء۱، ص۵۳). اما فیزیوکرات‌ها خود مفهومى اجتماعى از ارزش، و لذا ارزش اضافه، نداشتند. در این مکتب، یا نظام، ارزش تنها در قالب اشیای ملموس مادی یعنى تنها به شکل ارزش‌استفاده وجود دارد و نه ارزش‌مبادله. بنابراین «ارزش» اضافه نیز تنها بشکل مازاد ارزش‌‌استفاده‌های تولید شده بر ارزش‌استفاده‌های بمصرف رسیده در پروسه تولید وجود دارد. این مازاد، که «یکی از بزرگترین کشفیات فیزیوکرات‌ها بود» (محمدعلی کاتوزیان، ماخذ قبل، ص۶۶)، در نظام آنها «محصول خالص» نامیده مى‌شود، و حصولش تنها در بخش کشاورزی امکان‌پذیر است. در صنعت صرفا شکل مواد تغییر مى‌یابد و محصول اضافه‌ای تولید نمى‌شود. تنها کارگر کشاورزی است که مى‌تواند محصولى افزون بر مصرف ضروری خود تولید کند. این محصول اضافه، یا «خالص»، همان بهره مالکانه و سهمى است که به مالک زمین مى‌رسد. حال آنکه در کشاورزی نیز، درست مانند صنعت، کارگر حداقلى را که برای زنده ماندن لازم دارد بنام مزد و بصورت مقداری ارزش، یا کار تبلور یافته، دریافت مى‌دارد، اما خود چیزی بیش از این حداقل تولید مى‌کند. بعبارت دیگر، چنان که در فصول بعد خواهیم خواند، کارگر باید مدت زمان بیشتری از آنچه برای تولید آن حداقل لازم است کار کند. در غیر این صورت ارزش اضافه، یا اجاره، یا «محصول خالص»ی در کار نخواهد بود. اما در نظام فیزیوکراتى ارزش اضافه نه حاصل این کار اضافه، بلکه نتیجه یاری و مساعدت طبیعت (زمین) است. قدرت بارآوری زمین است که به کارگر قدرت می‌دهد مقداری بذر را به مقدار بیشتری بذر تبدیل کند. بدین ترتیب محصول اضافه در کشاورزی (یعنى بهره مالکانه) در این نظام بصورت «موهبتى طبیعى» درمى‌آید، که بقول مارکس «ناشى از رابطه انسان با خاک است و نه ناشى از روابط اجتماعى او». با اینحال تئوری‌های این نظام «پوسته‌ای فئودالى و هسته‌ای بورژوائى» داشت، و استنتاجات عملی این مکتب کاملا در جهت منافع بورژوازی صنعتى بود (مارکس، ماخذ مذکور، ص۵۳-۴۴). از جمله این استنتاجات یکى آن بود که اگر صنعت محصول اضافه‌ای تولید نمى‌کند پس مالیاتى هم نباید بدهد، و اصولا هرگونه دخالت دولت در کار آن نفعى بحالش ندارد. چنین بود که فیزیوکرات‌ها فریاد !laissez faire, laissez aller  (دست از سرشان بردارید، بگذارید کارشان را بکنند!) برداشتند. و «این همان شعار معروف است که بعدها در قرن نوزدهم شعار ایدئولوژیک بورژوازی در انگلستان قرار گرفت. بی دلیل نیست که آدام اسمیت آنان را ’مشعل‌داران آزادی‘ (بخوان ’رقابت آزاد‘ ) مى‌نامد» (محمدعلی کاتوزیان، ماخذ قبل، ص۷۰، پرانتز در اصل).

بازگشت

 


 

«به متابعت (یا در قبضه) صوری سرمایه درآمدن کار» را مارکس به شکلی از تولید اطلاق می‌کند که در آن سرمایه پروسه کار را همان گونه که می‌یابد، همان گونه که از شیوه‌های تولیدی مختلف قدیم‌تر از شیوه مشخصا کاپیتالیستی تولید به ارث برده، به انقیاد خود درآورده است. «من به این دلیل این نام را بر آن می‌‌نهم که تنها بطور صوری از شیوه‌های تولید پیش از خود، که بطور خودجوش بر شالوده آنها سر برمی‌آورد …، متمایز است». در آن شیوه‌های تولید پیشین تولیدکننده یا برای خود کار می‌کند، و یا تولیدکنندگان بلافصل به نیروی جبر عریان به انجام کار اضافه برای دیگری واداشته می‌شوند. شاخص‌های پایه‌ای این شیوه‌ها یا اشکال کار وقتی به انقیاد صوری سرمایه درمی‌آیند عبارتند از: ۱- وجود رابطه پولی صرف میان تولیدکننده و تملک کنندۀ کار اضافه. بعبارت دیگر هیچگونه رابطه ثابت سیاسی و اجتماعی که مبتنی بر سیادت یکی و بندگی دیگری باشد میان این دو وجود ندارد. پس در این شکل کشیدن کار اضافه از کارگر ناگزیر تنها از طریق افزایش جبری طول روزکار، از طریق تولید ارزش اضافه مطلق، میسر می‌شود. ۲- و این در رابطه اول مستتر است، ملزومات عینی کار (یعنی وسایل تولید) و ملزومات ذهنی کار (یعنی وسایل زندگی کار زنده) بصورت سرمایه، بصورت قدرت انحصاری صاحب سرمایه در خرید قوه کار، در مقابل کارگر ظاهر می‌شوند. ۳- هنوز هیچ تغییری در شیوه عملی تولید بوقوع نپیوسته است، بعبارت دیگر پروسه کار از لحاظ فنی بر همان روال سابق جریان دارد، «با این تبصره‌ که اکنون در قبضه سرمایه درآمده» و صاحب سرمایه بمنزله مدیر یا هدایت‌کنندۀ این پروسه در آن دخیل شده است. با اینهمه دو تحول یقینا رخ می‌دهد: اول، پیدایش یک رابطه فرودستی و فرادستی اقتصادی، که بدین ترتیب متضمن مراقبت و سرپرستی دقیق سرمایه‌دار بر چگونگی مصرف قوه کار است؛ و دوم، افزایش شدید فشردگی کار و میزان صرفه‌جوئی در ملزومات کار. بعبارت دیگر نهایت تلاش بعمل می‌آید تا نه تنها مدت زمانی بیش از مدت زمان لازم اجتماعی صرف تولید کالا نشود، بلکه حتی‌الامکان کمتر از آن صرف شود. در مقابل، در قبضه واقعی سرمایه درآمدن کار متکی به مناسبات مشخصا کاپیتالیستی، و پیدایش آن در وهله اول متناظر با رشد قابل ملاحظۀ مقیاس تولید است. بعنوان مثال، حداکثر مقیاس تولید قابل حصول در شیوه تولید پیشه‌وری گیلدی، و تعداد شاگردان لازم برای آن، هنوز برای موجودیت بخشیدن به استادکار بعنوان سرمایه‌دار، «بعنوان ناظر و هدایت کننده پروسه، بعنوان یک فونکسیون باصطلاح برخوردار از آگاهی و ارادۀ سرمایۀ درگیر در پروسه خودارزش‌افزائی» حتی در پائین‌ترین سطح کفایت نمی‌کرد. بعبارت دیگر این مقیاس تولید استادکار پیشه‌ور را نه از کار عملی برای تامین زندگیش معاف می‌داشت و نه قادر به تامین ارزش اضافه لازم برای توسعه مقیاس تولید بود. لذا «این درجه از توسعه مقیاس تولید، آن شالوده واقعی است که شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی (صنعت بزرگ کارخانه‌ای، و غیره) می‌تواند در صورت مساعد بودن شرایط تاریخی بر مبنای آن سر برآورد…». اما شیوه تولید اخیر «نه تنها وضع عاملین مختلف تولید را تغییر می‌دهد، بلکه شیوه عملی کار آنها و کل ماهیت خود پروسه تولید را نیز از بیخ و بن متحول می‌کند. در تمایز و تقابل با این پدیده دوم است که ما چیزی را که قبلا مطرح کردیم در قبضه صوری سرمایه درآمدن کار نام نهادیم؛ و آن حالتی بود که سرمایه شیوه تولیدی که پیش از ظهور مناسبات کاپیتالیستی تکوین و تکامل یافته بود را [بهمان صورت] در اختیار می‌گرفت» بدون اینکه خود در آن تحولی ایجاد کند. اما با عمومیت یافتن مناسبات اخیر، و پیدایش سرمایه‌داران متعدد، تک سرمایه‌دار زیر فشار قانون ارزش، یعنی این واقعیت که ارزش کالا را مقدار کار لازم اجتماعی متجسم در آن تعیین می‌کند، و زیر فشار رقابت، باید علاوه بر تولید ارزش اضافه مطلق ارزش اضافه نسبی نیز تولید کند. برای تولید این دومی باید بنحوی تولید کند که ارزش فردی کالایش پائین‌تر از ارزش اجتماعی جاری آن در بازار باشد تا او با فروش آن به قیمتی بالاتر از ارزش فردی و پائین‌تر از ارزش اجتماعی آن، ارزش اضافه نسبی نیز بچنگ آورد. «با تولید ارزش اضافه نسبی شکل واقعی تولید (ایضا در سطح فنی) کلا تغییر می‌کند و یک شکل مشخصا کاپیتالیستی تولید بوجود می‌آید. بر این پایه، و همزمان با آن، مناسبات تولید میان عاملین مختلف تولید، و بالاتر از همه میان سرمایه‌دار و کارگر مزدی، برای نخستین بار بوجود می‌آید ... اگر تولید ارزش اضافه مطلق بروز مادیِِ در قبضه صوری سرمایه درآمدن کار است، تولید ارزش اضافه نسبی را می‌توان در قبضه واقعی سرمایه‌ درآمدن کار محسوب داشت ... بهر حال، اگر این دو شکل ارزش اضافه یعنی ارزش اضافه مطلق و نسبی را جداگانه مد نظر قرار دهیم، خواهیم دید که ارزش اضافه مطلق همواره مقدم بر تولید ارزش اضافه نسبی ظاهر شده است. این دو شکل مختلف ارزش اضافه متناظر با دو شکل مختلف در قبضه سرمایه درآمدن کار، یا دو شکل متمایز تولید کاپیتالیستی‌اند. و [خواهیم دید که] در اینجا نیز یک شکل مقدم بر شکل دیگر ظاهر شده است؛ هر چند که شکل دوم، که شکل بسیار پیشرفته‌تری است، می‌تواند پایه و اساس استفاده از شکل [یا شیوه] اول را در شاخه‌های جدید صنعت فراهم آورد» (مارکس، سرمایه، جلد اول، نشر پنگوئن، ضمیمه، ص۱۰۲۶-۱۰۱۹، تاکید‌ها در اصل). این «شاخه‌های جدید صنعت» را مارکس در فصل پانزدهم کتاب حاضر، تحت عناوین «تاثیر سیستم تولید کارخانه‌ای بر مانوفاکتور و صنایع خانگی»، «مانوفاکتور مدرن» و «صنایع خانگی مدرن» بررسی کرده است.

بازگشت

 

 

 

فصل  ۱۶

 

ارزش اضافه مطلق و نسبى

 

بررسى پروسه کار را از اینجا آغاز کردیم که آنرا بطور مجرد، یعنى مستقل از اشکال تاریخى‌اش و بمنزله پروسه‌ای میان انسان و طبیعت در نظر گرفتیم (رجوع کنید به فصل٧). در آنجا گفتیم: «اگر کل پروسه را از دیدگاه نتیجه‌اش، یعنى محصول کار، مد نظر قرار دهیم، روشن است که وسایل کار و موضوع آن بر رویهم وسایل تولید را تشکیل مى‌دهند، و خود کار عبارت از کار مولد است». و در زیرنویس شماره ۷ [ص۲۲۹] اضافه کردیم: «اين روش تشخیص کار مولد، یعنی تشخیص آن از دیدگاه پروسه کار ساده، [بعبارت دیگر از دیدگاه کار بمنزله پروسه‌ای میان انسان و طبیعت]  بهيچوجه روش تشخیصی نيست که بتوان در مورد پروسه تولید کاپیتالیستی بکار برد». اکنون باید این نکته را شرح و بسط دهیم.

پروسه کار تا آنجا که پروسه‌ای صرفا فردی است، یک کارگر معین همه کارکرد‌ها [یا فونکسیون‌‌ها] ئى که بعدها از هم جدا مى‌شوند را در خود جمع دارد. وقتى کسی اشیای موجود در طبیعت را مطابق نیازهای معیشتی خود تغییر شکل مى‌دهد، کنترل فعالیت‌هایش تنها در دست خودش است؛ بعدهاست که او تحت کنترل دیگران قرار مى‌گیرد. یک انسانِ تنها نمى‌تواند بر طبیعت عمل کند مگر آنکه عضلات خود را تحت کنترل مغزش بکار اندازد. همانطور که در نظام طبیعت سر و دست به یکدیگر تعلق دارند، در پروسه کار نیز کار فکری و جسمى با یکدیگر وحدت دارند؛ بعدهاست که این دو از یکدیگر جدا مى‌شوند، و این جدائى تا حد تضادی خصمانه رشد مى‌‌کند.

اما محصول کار از محصول مستقیم یک فرد تولید‌کننده تبدیل به محصول مشترک کارگر جمعى، یعنى ترکیبى از کارگران مى‌شود که برخى دورتر و برخى نزدیک‌تر به عمل مستقیم بر موضوع کار ایستاده‌اند. هر چه خصلت همکاری در پروسه کار برجسته‌تر می‌شود، مفهوم کار مولد و مفهوم محمل انسانی آن یعنى کارگر مولد نیز الزاما هر چه وسیع‌تر می‌گردد. برای آنکه کار فرد مولد باشد دیگر لازم نیست دستش به موضوع کار بخورد، بلکه کافی است عضوی از پیکر کارگر جمعى باشد و یکى -  فرق نمى‌کند کدامیک - از کارکردهای فرعی آنرا بر عهده داشته باشد. [بنابراین] تعریف اولی که در بالا از کار مولد بدست دادیم، که تعریفی است منتج از خود ذات [مجرد] تولید مادی، در مورد کارگر جمعى بمنزله یک کلیت همچنان صادق است. اما در مورد هر تک عضو آن دیگر صادق نیست.

لکن، از سوی دیگر، مفهوم کار مولد محدودتر مى‌شود. تولید کاپیتالیستى صرفا تولید کالا نیست، بلکه ماهیتا تولید ارزش اضافه است. کارگر نه برای خود بلکه برای سرمایه تولید مى‌کند. بنابراین دیگر کافى نیست فقط تولید کند، بلکه باید ارزش اضافه تولید کند. تنها کارگری مولد است که برای سرمایه‌دار ارزش اضافه تولید می‌کند، بعبارت دیگر به خودارزش‌افزائى سرمایه کمک می‌رساند. اگر مجاز باشیم مثالى از خارج حوزه تولید مادی بیاوریم، مى‌توان گفت معلم مدرسه وقتى علاوه بر پرورش ذهن شاگردان از فرط کار از زانو مى‌افتد برای آنکه صاحب مدرسه پول‌دارتر شود، کارگر مولد است. اینکه صاحب مدرسه سرمایه‌اش را بجای کارخانه کالباس‌سازی در کارخانه آموزشى بکار انداخته است تغییری در این رابطه نمى‌دهد. بنابراین مفهوم کارگر مولد متضمن صرفا رابطه‌ای میان کار و اثر مفید آن، میان کارگر و محصول کار او نیست، بلکه متضمن یک رابطه اجتماعى تولیدی خاص، رابطه‌ای با منشأ تاریخى که مُهر وسیله مستقیم ارزش‌افزائى سرمایه بودن را بر پیشانى کارگر مى‌کوبد نیز هست. لذا کارگر مولد بودن از خوش اقبالى نیست، از بد اقبالى است. در جلد چهارم این کتاب که به تشریح تاریخ تئوری اختصاص دارد1 روشن خواهیم کرد که اقتصاد سیاسى کلاسیک تولید ارزش اضافه را همواره خصلت ممیزه کارگر مولد قرار مى‌داد. لذا تعریفى که از کارگر مولد بدست مى‌داد تابع درکش از ماهیت ارزش اضافه بود. و فیزیوکرات‌ها به همین جهت مصرند که تنها کار مولد کار کشاورزی است؛ زیرا، بزعم ایشان، صرفا این کار است که ارزش اضافه ببار مى‌آورد. در واقع هم برای فیزیوکرات‌ها ارزش اضافه جز به شکل بهره مالکانه [یا اجاره ارضى] وجود ندارد.2

امتداد روزکار در ورای نقطه‌ای که در آن کارگر دقیقا معادل ارزش قوه کار خود را تولید کرده است، و تملک این کار اضافه توسط سرمایه، پروسه تولید ارزش اضافه مطلق را تشکیل می‌دهد. این پروسه پایه عام نظام کاپیتالیستی و نقطه آغاز تولید ارزش اضافه نسبى است. لذا در مفهوم ارزش اضافه نسبى تقسیم روزکار به دو بخش کار لازم و کار اضافه مفروض و مستتر است. بمنظور افزایش مدت کار اضافه باید مدت کار لازم را با استفاده از شیوه‌هائى برای کوتاه کردن مدت زمان لازم برای تولید ارزش معادل دستمزد کارگر کوتاه‌تر کرد. تولید ارزش اضافه مطلق صرفا بستگی به طول روزکار دارد، حال آنکه تولید ارزش اضافه نسبى متضمن انقلابی تمام و کمال در پروسه‌های فنى کار و در گروهبندی‌‌‌های اجتماعی است.

بنابراین لازمۀ تولید ارزش اضافه نسبى وجود یک شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی است - شیوه تولیدی که با روش‌ها، وسایل و ملزومات خود بر این پایه که کار پیش‌تر به قبضۀ صوری سرمایه‌3 درآمده است بطور خودجوش سر برمى‌آورد و تکامل مى‌یابد. این در قبضۀ صوری سرمایه قرار داشتن کار [«در خلال این پروسۀ تکامل»] جای خود را به در قبضۀ واقعى سرمایه قرار داشتن کار مى‌دهد.

تنها کافی است به برخى اشکال بینابینى [در پروسۀ این تکامل] نگاهی بیندازیم - اشکالى که در آنها کار اضافه با توسل به جبر مستقیم از چنگ تولید‌کننده بیرون کشیده نمى‌شود، اما تولید‌کننده نیز هنوز به متابعت صوری سرمایه درنیامده است. در این اشکال، سرمایه هنوز کنترل مستقیم پروسه کار را در دست نگرفته است. اینجا در کنار تولیدکنندگان مستقل که به شیوه سنتى آبا و اجدادی خود به کار پیشه‌وری یا کشاورزی مشغولند، رباخوار یا تاجر را مى‌بینیم که با سرمایه ربائى یا تجاری خود انگل‌وار از آنها تغذیه مى‌کند. تفوق این شکل استثمار در جامعه‌ با شیوه تولیدی کاپیتالیستی منافات دارد، هر چند که مى‌تواند بیانگر گذار به آن باشد؛ مانند اواخر قرون وسطى. و بالاخره، برخى اشکال دورگه [یا بینابینی] می‌توانند بر متن وجود صنعت بزرگ مدرن در اینجا و آنجا بازتولید شوند، هر چند با چهره‌ای کاملا دگرگون شده؛ مانند «صنایع خانگى» مدرن.

از سوئی، برای تولید ارزش اضافه مطلق کافی است کار صرفا به قبضۀ صوری سرمایه درآید؛ یعنى کافی است بعنوان مثال پیشه‌ورانى که سابقا برای خود و یا بعنوان شاگرد کارآموز برای یک استادکار کار مى‌کردند تبدیل به کارگران مزد‌بگیری شوند که تحت کنترل مستقیم یک سرمایه‌دار کار مى‌کنند. اما، از سوی دیگر، دیدیم که روش‌های تولید ارزش اضافه نسبى در عین حال روش‌هائى برای تولید ارزش اضافه مطلق هم هستند؛ چنان که دیدیم افزایش بى‌ حد و حصر طول روزکار محصول بسیار شاخص صنعت بزرگ ماشینی است. بطور کلى، شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی همین که شاخه‌ای از تولید را تحت سیطره کامل خود درآورد دیگر از حالت صرفا وسیله‌ای برای تولید ارزش اضافه نسبى بودن خارج می‌‌گردد؛ و این گرایش وقتى بر همه شاخه‌های مهم تولید سیطره می‌یابد قوی‌تر مى‌شود. شیوه تولید مشخصا کاپیتالیستی سپس تبدیل به شکل عام و اجتماعا غالب پروسه تولید مى‌شود. این شیوه تولید از آن پس تنها در دو زمینه بمنزله روش خاصی برای تولید ارزش اضافه نسبى عمل مى‌کند: اول، در آنجا که خود را نشر می‌دهد، یعنى صنایع تازه‌ای را به تصرف درمى‌آورد که تا پیش از آن تنها بطور صوری در قبضه سرمایه قرار داشتند؛ و دوم در آنجا که انقلاب در صنایعِ  به تصرف درآمده از طریق تحولاتی که در روش‌های تولید روی مى‌دهد ادامه ‌می‌یابد.

تمایز میان ارزش اضافه مطلق و نسبى از یک نظر تمایزی موهوم است. ارزش اضافه نسبى مطلق است، زیرا مستلزم امتداد مطلق روزکار در ورای مدت کار لازم برای حفظ موجودیت خود کارگر است. ارزش اضافه مطلق نسبى است، زیرا مستلزم درجه‌ای از رشد بارآوری کار است که امکان می‌دهد مدت کار لازم به صرفا کسری از روزکار محدود شود. اما اگر تغییرات ارزش اضافه نسبى را مد نظر قرار دهیم این یکسانى ظاهر از میان مى‌رود. با تثبیت شیوه تولید کاپیتالیستی و تبدیل شدنش به شیوه عام تولید، هر جا که مساله بر سر بالا بردن نرخ ارزش اضافه باشد تفاوت میان ارزش اضافه مطلق و نسبى خود را عیان می‌کند. با فرض اینکه قیمتى که برای قوه کار پرداخت مى‌شود برابر با ارزش آن باشد، با دو شق زیر مواجه خواهیم بود: اگر بارآوری کار و فشردگی متعارف آن معین باشد، نرخ ارزش اضافه را تنها از طریق افزایش مطلق طول روزکار مى‌توان بالا برد؛ و اگر طول روزکار معین باشد، نرخ ارزش اضافه را تنها با تغییر مقادیر نسبى اجزای تشکیل دهنده روزکار یعنى کار لازم و کار اضافه مى‌توان بالا برد، و اگر قرار نباشد دستمزد به سطحى پائین‌تر از ارزش قوه کار تنزل کند، آنگاه تغییر اخیر [یعنی تغییر نسبت کار لازم به کار اضافه] مستلزم اینست که یا بارآوری کار تغییر کند و یا فشردگی آن.

اگر کارگر نیاز به این داشته باشد که تمام وقت خود را صرف تولید وسایل ضروری زندگی برای خود و خانواده‌اش کند، دیگر وقتى برایش نمى‌ماند که کار بیمزد برای کسى انجام دهد. اگر کار به سطح معینى از بارآوری نرسیده باشد کارگر چنین وقت آزادی در اختیار نخواهد داشت، و بدون وقت آزاد اضافى نیز کار اضافه‌ای، و بنابراین سرمایه‌داری، نمى‌تواند وجود داشته باشد؛ همچنان که برده‌دار یا ارباب فئودالى و، بطور کلی، هیچ طبقه صاحب ثروت بزرگى نمى‌تواند وجود داشته باشد.۱

پس شاید بتوان گفت ارزش اضافه منشأ طبیعى دارد، اما صرفا به این مفهوم بسیار کلى که هیچ مانع طبیعى وجود ندارد که مطلقا مانع این شود که انسانى بار کار لازم برای حفظ موجودیتش را از دوش خود بردارد و بر دوش دیگری بگذارد؛ درست همانطور که هیچ مانع غیر قابل رفع طبیعى وجود ندارد که جلوی انسانى را بگیرد که گوشت انسان دیگری را نخورد.۲ این بارآوری کار را، که بطور خودجوش تکوین و تکامل یافته، بهیچوجه نباید با ادراکات عرفانى در هم آمیخت - کاری که کسانى گهگاه بغلط کرده‌اند. وضعیتى که در آن کار اضافۀ یک فرد شرط موجودیت فرد دیگری قرار می‌گیرد تنها زمانى بوجود می‌آید که انسان‌ها خود را از شرایط اولیه حیوانى بیرون کشیده باشند، و لذا کارشان تا حدودی جنبه اجتماعى پیدا کرده باشد. در سپیده‌دم تمدن کار به قدرت تولیدی نازلى دست یافته است. اما نیازها، که بهمراه و از طریق وسایل ارضایشان رشد مى‌‌کنند، نیز چنین‌اند. دیگر آنکه، در این دورۀ آغازین آن بخش جامعه که از کار دیگران زندگى مى‌کند در مقایسه با توده تولیدکنندگان مستقیم [یا بلافصل] بخش بینهایت کوچکى را تشکیل مى‌دهد. با رشد بارآوری اجتماعى کار، این بخش کوچک جامعه بطور مطلق و نسبى هر دو رشد مى‌کند.۳ بعلاوه، رابطۀ سرمایه [، یا سرمایه بمنزله یک رابطه اجتماعی،] از دل خاک اقتصادی‌یى مى‌روید که خود حاصل یک پروسه طولانى تکامل است. بارآوری کارِ حاضر و آماده‌ای که سرمایه آن را پایه و اساس و نقطه آغاز حرکت خود قرار می‌دهد در حکم موهبتی است؛ اما نه موهبتی که از جانب طبیعت به آن ارزانی شده، بلکه موهبتی تاریخى به درازای هزاران قرن.

شکل تولید اجتماعى به هر سطحى از تکامل رسیده باشد، بارآوری کار همچنان در قید شرایط طبیعى گرفتار مى‌ماند. ریشه این شرایط را مى‌توان تا طبیعت [یا «قامت»] خود انسان (نژاد و غیره) و تا اشیای طبیعى پیرامون او دنبال گرفت. شرایط طبیعى خارجى از نظر اقتصادی به دو گروه بزرگ تقسیم مى‌شوند: ١- ثروت طبیعى از جهت وسیله تامین معاش بودن، مانند خاک حاصلخیز، آب پرماهى، و غیره؛ و ٢- ثروت طبیعى از جنبه وسیله کار بودن، مانند آبشار، رودخانۀ قابل کشتیرانى، چوب، فلز، ذغال‌سنگ، و غیره. در سحرگاه تمدن گروه اول تعیین‌کننده است، و در مراحل بالاتر گروه دوم. بعنوان مثال انگلستان را مقایسه کنید با هندوستان، و یا در دوران باستان آتن و کورینْت [Corinth] را مقایسه کنید با شهرهای کرانه دریای سیاه.

هر چه تعداد نیازهای طبیعى که ارضایشان ضرورت حتمى دارد کمتر و حاصلخیزی خاک و درجه مساعد بودن آب و هوا بیشتر باشد، مقدار مدت کار لازم برای حفظ موجودیت و بازتولید خود تولید‌کننده کمتر است. و در نتیجه مقدار کار مازادی که او مى‌تواند علاوه بر آنچه برای خود مى‌کند برای دیگران انجام دهد، بیشتر است. دیودور قرن‌ها پیش در صحبت از مصریان به این نکته اشاره کرده است: «کلا باور نکردنى است که بزرگ کردن فرزند برای اینها تا این حد کم‌خرج و کم‌زحمت است. اولین غذای ساده‌ای‌ که دستشان برسد را برای آنها درست مى‌کنند. قسمت‌های پائینى ساقه پاپیروس، اگر بشود آنرا در آتش بو داد، و نیز ریشه و ساقه گیاهان مرداب را، گاه بصورت خام، گاه پخته و گاه سرخ کرده بعنوان غذا به فرزندان‌شان مى‌‌‌دهند. از آنجا که هوا بسیار ملایم است کودکان اکثر بدون کفش و لباس مى‌گردند. به این ترتیب یک کودک تا وقتى بزرگ شود برای والدینش بیشتر از بیست درهم خرج برنمى‌دارد. دلیل اصلى کثرت اینچنینى جمعیت در مصر، و بنابراین دلیل اصلى اینکه چرا مى‌شود در این کشور به انجام کارهای بزرگ دست زد، همین است».۴ با اینهمه، انجام پروژه‌های غول‌آسای ساختمانى در مصر باستان بیش از آنکه مرهون کثرت جمعیت آن باشد مرهون وسعت آن بخش از جمعیت این کشور بود که مى‌شد با دست باز بکارش کشید. همان طور که در مورد یک کارگر مى‌توان گفت هر چه مدت کار لازمش کمتر باشد کار اضافه‌ای که مى‌تواند بدست دهد بیشتر است، در مورد کل جمعیت کارگری هم مى‌توان گفت هر چه بخشى از آن که برای تولید وسایل ضروری زندگی لازم است کوچک‌تر باشد، آن بخشش که مى‌تواند به کارهای دیگر گماشته شود بزرگتر است.

با فرض وجود تولید کاپیتالیستى، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، و با فرض معین بودن طول روزکار، مقدار ارزش اضافه متناسب با شرایط طبیعى که کار در چارچوب آن انجام مى‌گیرد، و بالاخص با حاصلخیزی خاک، تغییر خواهد کرد. اما عکس قضیه بهیچوجه صادق نیست؛ یعنى نمى‌توان گفت حاصلخیزترین خاک مناسب‌ترین خاک برای روئیدن شیوه تولید کاپیتالیستى است. وجود این شیوه تولید مبتنی بر سلطه انسان بر طبیعت است. در آنجا که طبیعت مواهبش را با گشاده‌دستىِ زیاده از حد به انسان عرضه مى‌کند «او را همچون کودکی در چنگ خود دارد». چنین طبیعتى ضرورت رشد را برای انسان تبدیل به یک ضرورت طبیعى نمی‌کند.۵ زادبوم سرمایه‌داری مناطق زرخیز حاره با میوه‌ها و محصولات رنگارنگش نیست، نواحی معتدله است. شالوده طبیعى تقسیم کار اجتماعى حاصلخیزی مطلق خاک نیست، بلکه درجه تفکیک آن به انواع مختلف یعنی تنوع محصولات طبیعى خاک است، که بواسطه تغییراتى که در محیط طبیعى پیرامون انسان پدید مى‌آورد او را در جهت رشد تنوع نیازها، ظرفیت‌ها، وسایل و شیوه‌های کارش به پیش مى‌راند. ضرورت تحت کنترل جامعه درآوردن یک نیروی طبیعى، ضرورت صرفه‌جوئى در آن، ضرورت تصرف یا مهار آن در مقیاس بزرگ از طریق کار دست انسان، تعیین‌کننده‌ترین نقش را در تاریخ صنعت ایفا مى‌کند. نمونه‌های آن نحوه تنظیم جریان آب در مصر،۶ لمباردی و هلند، و یا شیوه آبیاری در هندوستان، ایران و سایر جاهائى است که کانال‌های مصنوعى نه تنها آب لازم برای آبیاری زمین را تامین مى‌کنند بلکه کودهای معدنى را نیز از دامنه کوه‌ها بصورت گل و لای با خود مى‌آورند. سرّ شکوفائى صنعت در اسپانیا و سیسیل در دوره حاکمیت اعراب در شبکه‌های آبیاری آنها بود.۷

شرایط مساعد طبیعى بخودی خود تنها مى‌تواند امکان وجود کار اضافه را تامین کند و نه واقعیت وجود آن، و لذا واقعیت وجود ارزش اضافه و محصول اضافه را. نتیجۀ متفاوت بودن شرایط طبیعى کار اینست که مقدار ثابتى کار در کشورهای مختلف مقادیر متفاوتى نیاز را برآورده مى‌کند.٨ بنابراین، در صورت یکسان بودن سایر شرایط، کمیت مدت کار لازم در این کشورها متفاوت خواهد بود. در مورد کار اضافه، این شرایط طبیعی تنها بمنزله محدودیت‌های طبیعى یعنى بمنزله عوامل تعیین‌کنندۀ نقطه‌ای که در ورای آن کار برای غیر مى‌تواند آغاز شود، بر آن تاثیر دارند. این شرایط به نسبتی که صنعت پیشروی می‌کند عقب‌ می‌نشینند. [تا جائی که] در قلب جامعه اروپای غربى ما، که در آن کارگر حق کار کردن برای حفظ موجودیت خود را تنها از طریق انجام کار اضافه برای دیگری مى‌تواند بخرد، این تصور به آسانى پیش مى‌آید که بدست دادن محصول اضافه یکی از کیفیات ذاتى کار انسانی است.۹ اما، بعنوان مثال، یک بومى مجمع‌الجزایر هند شرقى4 را در نظر بگیرید. در این مناطق نخل هندی5 بصورت خودرو در جنگل مى‌روید. «بومیان وقتى از طریق سوراخى که در تنه درخت ایجاد مى‌کنند از رسیده بودن مغز آن مطمئن مى‌شوند درخت را مى‌اندازند و قطعه قطعه مى‌کنند، مغز آنرا جدا، با آب مخلوط و سپس صاف مى‌کنند. این ماده اکنون بعنوان آرد قابل استفاده است. هر درخت بطور معمول ۱۳۶ کیلو و گاه تا ۲۲۵، ۲۷۰ کیلو محصول مى‌دهد. بدین ترتیب مردم آنجا مانند مردم ما که به جنگل مى‌روند و هیزم جمع مى‌کنند به جنگل مى‌روند و برای خود نان جمع مى‌کنند».۱۰ حال تصور کنید که یک چنین نان جمع‌کن هند شرقى در هفته ١٢ ساعت کار برای ارضای همه نیازهایش لازم داشته باشد. آنچه طبیعت مستقیما به او هبه کرده وقت فراغت بسیار است. پیش از آنکه او بتواند این وقت فراغت را بطور مولد صرف خود کند، زنجیره کاملى از شرایط تاریخى لازم است. و پیش از آنکه این وقت فراغت را صرف انجام کار اضافه برای دیگری کند، اجبار لازم است. اگر تولید کاپتالیستی در آنجا برقرار شود مردک بیچاره شاید مجبور شود شش روز در هفته کار کند تا محصول یک روز کار را از آن خود سازد. در آنصورت سخاوت طبیعت این را توضیح نمى‌دهد که حالا چرا باید شش روز در هفته کار کند، یا چرا باید پنج روز کار اضافه بدست بدهد، بلکه تنها این را توضیح مى‌دهد که چرا مدت کار لازمش محدود به یک روز در هفته است. اما [این قدر مسلم است که] محصول اضافه‌اش در هیچیک از دو حالت ناشى از کیفیت جادوئی خفیه‌ای در ذات کار انسانی نیست.

حاصل آنکه، هم قدرت تولیدی اجتماعى کار، که حاصل تکامل تاریخى است، و هم قدرت تولیدی قائم به طبیعتِ آن، قدرت تولیدی سرمایه‌ای مى‌نمایند که آن را جذب و جزو خود مى‌کند.

ریکاردو هیچگاه در صدد یافتن منشأ ارزش اضافه برنمى‌آید. برای او ارزش اضافه جزء ذاتى و لاینفک تولید کاپیتالیستى است؛ و این یک برایش شکل طبیعى تولید اجتماعى. هر جا که درباره بارآوری کار بحث می‌کند در آن علت وجودی ارزش اضافه را نمى‌جوید بلکه در پى یافتن علتى است که مقدار این ارزش را تعیین مى‌کند. در مقابل، مکتب او با صدای بلند اعلام مى‌کند که قدرت تولیدی کار سرچشمه و علت وجودی سود (بخوان: ارزش اضافه) است. در مقایسه با مرکانتالیست‌ها این بهر حال پیشرفتى محسوب می‌شود. مرکانتالیست‌ها مازاد قیمت یک محصول بر هزینه تولید آن را ناشى از عمل مبادله، ناشى از فروش آن به قیمتى بالاتر از ارزشش، مى‌دانستند. با اینهمه، مکتب ریکاردو نیز مساله را بجای آنکه حل کند صرفا دور زد. در واقع این اقتصاددانان بورژوا از روی غریزه، و بدرست، تشخیص مى‌دادند که تفحص بیش از حد در مساله داغ منشأ ارزش اضافه کار خطرناکى است. اما جان استوارت میل را چه باید گفت که، نیم قرن پس از ریکاردو، با تکرار ناشیانه لفاظى‌های نازل اولین کسانى که ریکاردو را به ابتذال کشاندند، بى هیچ تعارفى در پى اعلام برتری خود بر مرکانتالیست‌ها است؟ مى‌گوید: «منشأ سود اینست که کارگر بیش از آنچه برای تامین خود او لازم است تولید مى‌کند». تا اینجا چیزی جز همان داستان قدیمى نگفته است. اما از آنجا که مى‌خواهد چیزی هم از خود اضافه کرده باشد در ادامه مى‌گوید: «مى‌توان شکل بیان مطلب را تغییر داد و گفت: علت اینکه سرمایه سود ببار مى‌آورد اینست که خوراک، پوشاک، مواد اولیه و ابزار بیش از مدت زمانی که برای تولیدشان لازم است دوام مى‌آورند». میل در اینجا طول مدت کار را با طول مدت دوام محصولات کار مشتبه مى‌کند. بنا بر این نظر، نانوا که محصولاتش تنها یک روز دوام مى‌آورد هیچگاه نمى‌تواند به اندازه ماشین‌ساز که محصولاتش بیست سال یا بیشتر دوام مى‌آورد از کارگران خود سود بیرون بکشد. البته این نکتۀ کاملا درستى است که اگر آشیانۀ پرنده قرار بود بیش از مدتى که برای ساختنش لازم است دوام نیاورد، پرندگان مجبور ‌بودند بى آشیانه سر کنند.

میل پس از به کرسی نشاندن این حقیقت اساسی، برتری خود به مرکانتالیست‌ها را بشرح زیر اعلام می‌کند: «بنابراین مى‌بینیم که سود نه ناشى از واقعه تصادفی مبادله بلکه ناشى از قدرت تولیدی کار است. و سود کلى هر کشور همواره همانقدر است که قدرت تولیدی کار در آن کشور هست. اگر تقسیم مشاغل نباشد خرید و فروشى در کار نخواهد بود، اما سود همچنان خواهد بود». پس برای میل مبادله، خرید و فروش، بعبارت دیگر شرایط عام تولید کاپیتالیستی، تصادف صرف است، ولی سود همیشه هست حتى اگر خرید و فروش قوه کار در میان نباشد!

و در ادامه می‌گوید: «اگر کارگران یک کشور جمعا ٢٠ درصد بیش از دستمزدشان تولید کنند سود حاصله ٢٠ درصد خواهد بود؛ قیمت‌ها هر چه باشد». این، از یک نظر، همانگوئى کم نظیری است. زیرا اگر کارگران ٢٠ درصد ارزش اضافه برای سرمایه‌دار تولید کنند، نسبت سود او به کل دستمزد مثل نسبت ٢٠ است به ١٠٠. اما این دیگر اشتباه محض است که بگوئیم «سود ٢٠ درصد خواهد بود». سود همواره کمتر از این خواهد بود، زیرا نسبت به کل سرمایۀ بکار افتاده محاسبه مى‌شود. بعنوان مثال اگر سرمایه‌داری ۵٠٠ پوند سرمایه بکار بیندازد، و از این مبلغ ۴٠٠ پوند را به وسایل تولید و ١٠٠ پوند را به دستمزد اختصاص دهد، و اگر نرخ ارزش اضافه ٢٠ درصد باشد، آنگاه نرخ سود برابر     یعنى نه ٢٠ درصد بلکه ۴ درصد خواهد بود.

مطلب با نمونه درخشانى از برداشتى که میل از اشکال تاریخى مختلف تولید اجتماعى دارد ادامه مى‌یابد: «من همواره حالت غالبی را که [در جائی که کارگران و سرمایه‌داران طبقات جداگانه‌ای را تشکیل مى‌دهند - ف] با معدود استثنائاتى در همه جا برقرار است، مد نظر دارم، و آن اینکه سرمایه‌دار همۀ مخارج و منجمله کل اجرت کارگر را از پیش پرداخت مى‌کند». انسان باید دچار خطای باصره عجیبى باشد که در همه جا وضعیتى را ببیند که وجودش بر کره ارض هنوز حالت استثنای صرف دارد!6 بگذریم. میل آنقدر سخاوت دارد که در ادامه سخن امتیاز زیر را بدهد: «اما اینکه این کار را واقعا بکند یک ضرورت حتمی مطلق نیست».7 برعکس، «کارگر مى‌تواند تا تکمیل تولید برای دریافت همۀ آن بخش از دستمزدش که از مایحتاج مطلقا ضروری فراتر مى‌رود صبر کند. و اگر وجوهى در دست داشته باشد که بتواند با آن خود را موقتا اداره کند، حتى مى‌تواند برای کل دستمزدش صبر کند. اما در صورت اخیر کارگر که بخشى از وجوه لازم برای ادامه کار بنگاه را تامین کرده در واقع به همان نسبت سرمایه‌دار آن بنگاه است». میل بر همین قیاس مى‌توانست بگوید کارگری که نه تنها وسایل زندگی بلکه وسایل تولید را نیز از پیش در اختیار خود گذارده در واقع کارگر مزدبگیر خویش است؛ یا مزرعه‌دار آمریکائى در حقیقت برده خویش است زیرا بجای آنکه برای دیگری که ارباب اوست کار اجباری کند برای خود مى‌کند.

میل حال پس از آنکه بدینسان بروشنى ثابت کرد که تولید کاپیتالیستى حتى اگر وجود نداشته باشد باز وجود دارد، استدلال خود را بدون آنکه دچار هیچ تناقضی شود به پیش مى‌برد تا نشان دهد که تولید کاپیتالیستى حتى اگر وجود داشته باشد وجود ندارد. «و حتى در حالت اول (یعنى همان حالتى که کارگر عمله مزدوری است که سرمایه‌دار تمام وسایل زندگی را از پیش به او پرداخت مى‌کند) نیز مى‌توان او (کارگر) را به همان چشم (یعنى به چشم یک سرمایه‌دار) نگریست، چرا که مى‌توان وسط گذاشتن کارش به قیمتى کمتر از قیمت بازار(!) را این طور در نظر گرفت که مابه‌التفاوت آنرا (؟) به کارفرمایش وام داده است تا بعدا این مابه‌التفاوت را همراه با بهره‌اش پس بگیرد…».۱۱

واقعیت امر اینست که کارگر کارش را برایگان و از پیش، بمدت مثلا یک هفته، در اختیار سرمایه‌دار مى‌گذارد تا در آخر هفته قیمتِ بازار آنرا دریافت کند، و قس علیهذا. و این، بنظر میل، او را سرمایه‌دار مى‌کند! در دشت هموار هر پشته کوهى می‌نماید. بیمایگى ‌ملال‌‌آور‌ ‌بورژوازی امروز را هم باید از رفعت فکری «متفکرین کبیر» ش دریافت.

 

1 چنان که پیش‌تر متذکر شدیم، منظور از جلد چهارم سرمایه کتابی که مارکس کار نگارش آن را در فاصله ژانویه ۱۸۶۲ و ژوئیه ۱۸۶۳ به پایان برد، بعدها توسط کارل کائوتسکی برای چاپ آماده و در فاصله سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ تحت عنوان تئوری‌های ارزش اضافه در سه جلد (جزء) منتشر شد.

2 رجوع کنید به فصل اول، بند ۴ و زیرنویس شماره 16، اینجا.

3 der formellen Subsumtion der Arbeit unter das Kapital =  formal subsumption of labour under capital - در قبضۀ صوری سرمایه درآمدن کار؛ تحت رایت صوری سرمایه درآمدن کار. رجوع کنید به فصل ۱۳، زیرنویس شماره 5 اينجا

4 منظور کشور اندونزی امروز است.

5 sago - ساغو؛ نخل هندی. درختى است که در مناطق استوائى جنوب شرقى آسیا مى‌روید. از تنه آن ماده‌ای نشاسته‌ای به حالت گرد، معروف به آرد هندی، بدست مى‌آید که در آن مناطق مصرف غذائى و، بعنوان آهار، استفاده صنعتی دارد.

6 منظور از «وضعیتی که حالت استثنای صرف دارد» خود شیوه تولید کاپیتالیستی است که در آن زمان هنوز جز در تعداد بسیار قلیلی از  کشورها بوجود نیامده بود.

7 مارکس اگر فرصت مى‌یافت یقینا این فراز را تغییر مى‌داد. عبارت نقل شده از میل در کروشه («آنجا که کارگران و سرمایه‌داران طبقات جداگانه‌ای را تشکیل مى‌دهند») که از جانب مارکس سهوا حذف شده … است میل را از اتهام «خطای باصره» [اگر نه در معنا، باری] لااقل در صورت تبرئه مى‌کند. لذا مارکس در نامه‌ای به تاریخ ٢٨ نوامبر ١٨٧٨ به نیکلای دانیلسون [مترجم روسى سرمایه] پیشنهاد مى‌کند فرازی که با عبارت «خطای باصره عجیبى است» شروع مى‌شود حذف شود و جمله زیر بجای آن بیاید: «آقای میل حاضر است این امتیاز را بدهد که حتى در یک نظام اقتصادی که کارگران و سرمایه‌داران بصورت طبقات جداگانه با یکدیگر روبرو مى‌شوند، حتما لازم نیست چنین باشد» (با استفاده فراوان از اطلاعات موجود در مجموعه آثار مارکس و انگلس، [آلمانى]، جلد ٢٣، ص۵۴٠ - ف.)