سرمايه، جلد ١بخش هفتم: مدخل (مدخل بخش هفتم) |
فصل ۲۳
بازتولید ساده
شکل اجتماعى پروسه تولید هر چه باشد، باید استمرار داشته باشد. بعبارت دیگر باید فازهای ثابتى را بصورت متناوب و دورهای مدام از نو تکرار کند. جامعه همانطور که مصرف را نمىتواند متوقف کند، تولید را هم نمىتواند متوقف کند. پس هر پروسه تولید اجتماعى، وقتى بصورت یک کلیت بهم پیوسته در نظر گرفته شود که مانند جویباری بیوقفه جریان دارد و مدام تجدید و تکرار مىشود، در عین حال یک پروسه بازتولید نیز هست. شرایط تولید در عین حال شرایط بازتولید هم هستند. هیچ جامعهای نمىتواند به تولید ادامه دهد، یعنى بازتولید کند، مگر آنکه بخشى از محصولاتش را مدام از نو به وسایل تولید، یعنی به عناصر متشکله محصولات تازه، تبدیل کند. جامعه تنها از این طریق مىتواند ثروت خود را در همان مقیاس موجود آن بازتولید یا حفظ کند که، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، همان مقدار وسایل تولید (یعنى ابزار و آلات کار، مواد خام و مواد کمکىِ) جدید بجای وسایل تولید بمصرف رسیده بگذارد. بعبارت دیگر این وسایل باید از توده محصولات سالانه جدا شوند و مجددا به پروسه تولید بپیوندند. پس سهم معینى از توده محصولات هر سال به حوزه تولید تعلق میگیرد. بخش اعظم این محصولات، از آنجا که از همان ابتدا بمنظور مصرف مولد در نظر گرفته مىشوند، از چنان اشکال طبیعى برخوردارند که امکان مصرف شخصی آنها را یکسره منتفى مىکند. اگر تولید شکل کاپیتالیستی دارد، بازتولید نیز خواهد داشت. همانطور که در شیوه تولید کاپیتالیستی پروسه کار صرفا وسیله [یا واسطه] ای جهت رسیدن به پروسه ارزشافزائی سرمایه است، بازتولید نیز صرفا وسیلهای است برای بازتولید ارزشى که بصورت سرمایه، بصورت ارزش خودافزا، بکار انداخته شده. لذا عنوان اقتصادی سرمایهدار تنها به کسى تعلق ثابت مىپذیرد که پولش مدام نقش سرمایه را ایفا کند. برای مثال اگر ۱۰۰ پوند پول امسال تبدیل به سرمایه شده و ارزش اضافهای معادل ۲۰ پوند تولید کرده است، سال بعد و سالهای بعد از آن نیز باید این عمل را تکرار کند. بدین ترتیب ارزش اضافه بمنزله فزونییی که بصورت دورهای در ارزش سرمایه پدید مىآید، بعبارت دیگر بمنزله ثمری که سرمایۀ در حال کار در فواصل معین زمانى ببار مىآورد، شکل درآمدی را بخود مىگیرد که منشأ آن سرمایه است.۱ اگر سرمایهدار از این درآمد تنها بمنزله صندوقى برای تامین مصرف خود استفاده کند، و اگر این درآمد را در انطباق با همان دور تناوبى که بدست مىآید بمصرف برساند، آنگاه، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، آنچه اینجا صورت مىگیرد بازتولید ساده است. و این بازتولید هر چند صرفا تکرار پروسه تولید در همان مقیاس قبلی است، نفس این تکرار، یا استمرار و اتصال، به آن خصلتهای جدیدی مىبخشد، یا بهتر بگوئیم باعث میشود برخى خصلتهای ظاهری را که بمنزله یک پروسۀ منفرد و منفصل دارد از دست بدهد. خرید قوه کار برای یک دوره معین زمانى مقدمه پروسه تولید است - مقدمهای که در پایان آن دوره، یعنى در انتهای یک دوره معین تولیدی نظیر یک هفته یا یک ماه، مدام تکرار مىشود. اما کارگر دستمزدش را وقتى مىگیرد که قوه کارش را صرف کرده و از این طریق هم به ارزش آن و هم به مقدار معینى ارزش اضافه در قالب مقداری کالا واقعیت عینی بخشیده باشد. بعبارت دیگر کارگر دستمزدش را وقتی میگیرد که نه تنها ارزش اضافه، که ما عجالتا آنرا صندوقى برای تامین مصرف خصوصى سرمایهدار در نظر مىگیریم، بلکه سرمایه متغیر یعنى صندوقى که دستمزد خود او از محل آن پرداخت مىشود را نیز تولید کرده باشد. ادامه استخدام کارگر در گرو بازتولید این صندوق است. و این حکمت آن فرمول اقتصاددانان [برای محاسبه نرخ ارزش اضافه] است که در فصل ۱۸ ذیل IIآوردیم و دیدیم که در آن دستمزد بشکل سهمى از خود محصول ظاهر مىشود.۲ آنچه بصورت دستمزد به کارگر بازمىگردد بخشى از محصولى است که او خود بطور مستمر بازتولید مىکند. درست است که سرمایهدار ارزش کالا را بصورت پول به کارگر مىپردازد، اما این پول چیزی جز شکل استحاله یافتۀ محصول کار خود او نیست. زیرا در همان حال که کارگر مشغول تبدیل بخشى از وسایل تولید به محصول است، بخشى از محصول سابقش در حال تبدیل شدن به پول است. صندوقى که پول قوه کارِ این هفته یا این سال کارگر از محل آن پرداخت مىشود کار هفته گذشته یا سال گذشتۀ خود اوست. هر گاه بجای فرد سرمایهدار و فرد کارگر [یا بجای تک کارگر و تک سرمایهدار] کل طبقه سرمایهدار و کل طبقه کارگر را در نظر بگیریم توهمى که شکل پولى این پرداخت ایجاد مىکند فورا از میان مىرود، و خواهیم دید که در واقع طبقه سرمایهدار مدام دارد بدست طبقه کارگر حوالههائی میدهد، بشکل پول، برای دریافت بخشى از محصولى که خود این طبقه تولید کرده و خود آن طبقه به تملک درآورده است. کارگران نیز بهمان ترتیب مدام این حوالهها را به سرمایهداران بازمىگردانند، و بدینوسیله سهمى از محصول کار خود را از آنان مىگیرند. این بده بستان را شکل کالائى محصول کار و شکل پولى کالا پوشیده میدارد. بنابراین، سرمایه متغیر صرفا یک شکل ظهور تاریخى خاص از صندوق تامین وسایل زندگی کارگران، یا صندوق کار،1 است که کارگر برای بقای خود [«و خانوادهاش»] به آن نیاز دارد، و در همه نظامهای تولیدی اجتماعى بار تولید و بازتولیدش بر دوش خود اوست. اگر محتویات صندوق کار مدام بشکل پولى که بابت کار کارگر پرداخت مىشود بسوی او روان است به این علت است که محصول کارش مدام بشکل سرمایه از او دور میشود. اما این شکل ظهور خاصِ صندوق کار در این واقعیت تغییری نمىدهد که آنچه سرمایهدار بشکل پول در اختیار کارگر مىگذارد چیزی جز کار مادیت یافتۀ خود او نیست.۳ رعیتى را در نظر بگیریم که باید برای اربابش کار اجباری انجام دهد. رعیت بعنوان مثال سه روز در هفته با وسایل کار خود بر قطعه زمین خودش کار مىکند، و سه روز دیگر هفته را بر زمین ارباب کار اجباری انجام مىدهد. این رعیت مدام صندوق کار خود را بازتولید مىکند - صندوقى که در مورد او طبعا هرگز شکل مبلغى پول که دیگری برای پرداخت مابهازای کار او بکار انداخته شده باشد را بخود نمىگیرد. اما در عوض کار بیمزد و اجباری او برای ارباب هم خصلت کار داوطلبانه و بامزد را پیدا نمىکند. حال اگر یک روز صبح ارباب هوس کند قطعه زمین، احشام، بذر، و در یک کلام وسایل تولید رعیت را به تملک خود درآورد، از آن روز ببعد رعیت مجبور است قوه کارش را به او بفروشد. در این صورت رعیت، به شرط ثابت ماندن سایر شرایط، مثل سابق شش روز در هفته کار خواهد کرد؛ سه روز برای خود و سه روز برای ارباب سابقش، که البته از آن پس دیگر یک سرمایهدار مزدبده میگردد. رعیت مثل سابق از وسایل تولید بمنزله وسایل تولید استفاده و ارزش آنها را به محصول منتقل میکند. و باز مثل سابق بخشى از محصول به بازتولید اختصاص مىیابد. اما از آن لحظه که کار اجباری تبدیل به کارِ مزدی مىشود صندوق کار، که بار تولید و بازتولیدش همچنان بر دوش خود رعیت است، شکل مقداری سرمایه را بخود مىگیرد که ارباب زمیندار بشکل دستمزد بکار انداخته است. اقتصاددان بورژوا، که ذهنیت محدودش قادر نیست شکل ظهور را از چیزی که به آن شکل ظاهر میشود تفکیک کند، چشم خود را بر این واقعیت مىبندد که صندوق کار حتى در زمان حاضر نیز بطور پراکنده و بر سبیل استثنا بشکل سرمایه بر کره ارض وجود دارد.۴ اگر پروسه تولید کاپیتالیستى را در حرکت بیوقفۀ تجدید و تکرارش در نظر بگیریم، سرمایۀ متغیر این مفهومش که گویا ارزشى است که از محل ذخائر مالى خود سرمایهدار تامین و بکار انداخته شده را از دست مىدهد.۵ این درست، اما [از طرف دیگر] این پروسه بهر حال باید بشکلی و از جائى شروع شده باشد. لذا ما از دیدگاه مرحله کنونى در تحلیل خود مىتوانیم بگوئیم که احتمال دارد سرمایهدار در جائى و در زمانى از طریق نوعى انباشت اولیه، که مستقل از [تملک] کار بیمزد غیر صورت گرفته، صاحب پولى شده و لذا به این ترتیب بوده که توانسته است بعنوان خریدار قوه کار راهى بازار شود. اما، با اینهمه، صرف استمرار پروسه تولید کاپیتالیستی، یا بازتولید ساده، منشأ تغییرات قابل ملاحظهای مىشود که نه تنها بر سرمایه متغیر بلکه بر کل سرمایه تاثیر میگذارد. اگر سرمایهای به ارزش ۱٫۰۰۰ پوند، ارزش اضافهای بمبلغ ۲۰۰ پوند در سال بدست دهد، و این ارزش اضافه هر سال بمصرف برسد، روشن است که این پروسه وقتى پنج بار تکرار شد ارزش اضافۀ بمصرف رسیده مساوی ۵ ×۲۰۰ پوند، یعنى معادل ۱٫۰۰۰ پوند سرمایه بکار افتادۀ اولیه خواهد شد. حال اگر بجای همۀ ارزش اضافه تنها بخشى، مثلا نیمى، از آن بمصرف برسد، همین نتیجه پس از ده سال حاصل خواهد شد، زیرا ۱۰ ×۱۰۰ مساوی ۱٫۰۰۰ پوند میشود. بنابراین بعنوان یک قاعده کلى خواهیم داشت: ارزش سرمایه بکار افتاده تقسیم بر ارزش اضافهای که هر سال مصرف مىشود مساوی است با تعداد سالها، یا دورههای تولیدی، که در پایان آن سرمایهدار سرمایۀ بکار انداخته اولیهاش را کلا بمصرف رسانده و چیزی از آن باقى نگذارده است. سرمایهدار مىپندارد که آنچه مصرف مىکند حاصل کار بیمزد غیر یعنى ارزش اضافه است و ارزش سرمایه اولیهاش دست نخورده باقى مانده. اما پندار او تغییری در واقعیت نمىدهد. پس از گذشت تعداد معینى سال ارزش سرمایهای که ایشان صاحب است برابر مىشود با کل ارزش اضافهای که طی این سالها به تملک درآورده، و کل ارزشى که بمصرف رسانده برابر مىشود با ارزش سرمایه اولیهای که بکار انداخته. درست است، او همچنان مقداری سرمایه در دست دارد که مقدارش تغییری نکرده و بخشى از آن، مانند ساختمان و ماشینآلات و غیره، حتى پیش از آنکه او کسب خود را شروع کند موجود بوده. اما آنچه در اینجا برای ما مهم است شکل فیزیکی سرمایه نیست بلکه ارزش آنست. وقتى کسی تمام دارائیش را به این صورت بمصرف برساند که معادل ارزش آن از این و آن وام بگیرد، واضح است که پس از مدتى دارائی او نماینده چیزی جز جمع کل بدهىهایش نیست. در مورد سرمایهدار نیز چنین است؛ وقتى معادل سرمایه اولیهاش را مصرف کرد ارزش سرمایه فعلیش نماینده چیزی جز کل ارزش اضافهای که در این مدت بلاعوض به تملک درآورده نیست. از ارزش سرمایه سابقش دیگر ذرهای باقى نمانده است. بنابراین، قضیه انباشت کلا بکنار، صرف استمرار پروسه تولید، یا بازتولید ساده، دیر یا زود، و الزاما، هر سرمایهای را به سرمایۀ انباشت شده، یعنی ارزش اضافۀ سرمایه شده، مبدل مىکند. حتى اگر آن سرمایه در بدو ورود به پروسۀ تولید دارائى شخصى کسى باشد که آنرا بکار مىاندازد، و او آنرا از روز نخست با کار فردی خود بدست آورده باشد، دیر یا زود مبدل به ارزشى مىشود که بلاعوض به تملک او درآمده است؛ و این ارزش هم چیزی جز کار بیمزد غیر که بشکل پول یا بشکل دیگری مادیت یافته نیست. در فصل چهار دیدیم که برای تبدیل شدن پول به سرمایه چیزی بیش از تولید و گردش کالاها لازم است. دیدیم که شرط لازم و کافی آن اینست که از یک سو دارندۀ ارزش، یا پول، و از سوی دیگر دارندۀ جوهر ارزشآفرین، بعبارت دیگر از یک سو کسی که وسایل تولید و وسایل زندگی را در اختیار دارد و از سوی دیگر کسی که هیچ چیز جز قوه کارش را در اختیار ندارد، باید بمنزله خریدار و فروشنده با یکدیگر روبرو شوند. لذا جدائى [یا انفکاک] محصول کار از خود کار، یا جدائی شرایط عینى کار از قوه کار بمنزله شرط ذهنى آن، زیربنای واقعى و نقطه آغاز پروسه تولید کاپیتالیستی را تشکیل میدهد. اما آنچه نقطه آغازی بیش نبود بواسطه صرف استمرار پروسه، بواسطه بازتولید ساده، بدل به نتیجهای مىشود که وجه شاخص و ممیز تولید کاپیتالیستی است، و مدام تجدید مىشود و تداوم مىیابد. آن نتیجه اینست: پروسه تولید از یک سو ثروت مادی را بیوقفه به سرمایه، به وسیله لذت و به وسیله ثروتاندوزی بیشتر برای سرمایهدار تبدیل مىکند؛ و از سوی دیگر کارگر از پروسه تولید همواره در همان موقعیتى بیرون مىآید که به آن وارد مىشود - یک منبع انسانى تولید ثروت که از هر وسیلهای برای تملک آن ثروت محروم است. از آنجا که کار کارگر پیش از ورود او به پروسه تولید [و «بر اثر فروش قوه کارش»] از وی سلب شده و به تملک غیر یعنى سرمایهدار درآمده و جزئى از سرمایه گردیده، اکنون، در خلال پروسه، مدام بصورت محصولى مادیت مىیابد که نه متعلق به او بلکه متعلق به غیر است. از آنجا که پروسه تولید محصول در عین حال پروسه مصرف قوه کار توسط سرمایهدار است، محصول کار کارگر مدام نه تنها مبدل به کالا بلکه در عین حال مبدل به سرمایه میشود، مبدل به ارزشى میشود که قوه ارزشآفرین کارگر را تا قطره آخر مىمکد، مبدل به وسایل زندگییی میشود که عملا انسانها را مىخرد، و مبدل به وسایل تولیدی میشود که عاملین بلافصل تولید را به اسارت درمىآورد.۶ کارگر بدین ترتیب مدام در حال تولید ثروت مادی است، اما آن را بشکل سرمایه، یعنى بشکل نیروئى بیگانه با خویش، نیروئی که بر او مسلط است و به استثمارش مىکشد، تولید میکند. سرمایهدار هم به همین اندازه مدام در حال تولید قوه کار است؛ اما آن را بصورت منبع ذهنى تولید ثروت که از وسایل بفعل درآوردن و مادیت بخشیدن به خود جدا شده، و بطور مجرد در کالبد مادی کارگر موجودیت یافته است، یعنی در یک کلام بصورت کارگر مزدی، تولید میکند.۷ این بازتولید بیوقفۀ کارگر، این بقا بخشیدن به موجودیت او، شرطی است که برای تولید کاپیتالیستی ضرورت مطلق دارد. کارگر به دو صورت مصرف مىکند. یکى در هنگام تولید که با کار خود وسایل تولید را بمصرف مىرساند و آنها را بصورت محصولاتى با ارزش بالاتر از ارزش سرمایۀ بکار افتاده درمىآورد. این مصرفِ مولد اوست، که در عین حال مصرف قوه کار او توسط سرمایهداری که آنرا خریده نیز هست. مصرف دیگر کارگر هنگامی است که پولى را که بابت قوه کارش به او مىدهند صرف خرید وسایل زندگی مىکند. این مصرف شخصى اوست. مصرف مولد و مصرف شخصى کارگر بدین ترتیب دو چیز کاملا متمایزند. در اولى کارگر نقش نیروی بحرکت درآورندۀ سرمایه را ایفا مىکند، و متعلق به سرمایهدار است. در دومى بخودش تعلق دارد، و کارهائى را که برای ادامه حیاتش ضروری است در خارج از پروسه تولید انجام مىدهد. بر اثر مصرف نوع اول سرمایهدار زنده میماند، و بر اثر مصرف نوع دوم خود کارگر. در مبحث «روزکار» دیدیم که کارگر غالبا مجبور است مصرف شخصى خود را بصورت یک جزء تبعى پروسه تولید درآورد. در این حالت کارگر به خود وسایل زندگی مىرساند برای اینکه قوه کارش را فعال نگاهدارد؛ درست همانطور که به ماشین بخار ذغالسنگ و آب مىرساند یا به چرخ روغن مىزند. پس وسایل مصرف او چیزی جز وسایل مصرف یک وسیلۀ تولید نیستند. بعبارت دیگر مصرف شخصى او مصرف بلاواسطه مولد است. اما این بیشتر یک سوءاستفاده از پروسه تولید کاپیتالیستی مینماید تا یک وصف ذاتی آن.۸ اما قضیه صورت کلا متفاوتى پیدا مىکند هر گاه بجای یک سرمایهدار و یک کارگر طبقه سرمایهدار و طبقه کارگر، و بجای یک پروسه تولیدی کل تولید کاپیتالیستی را در مقیاس اجتماعى و در گستردهترین حالت آن در نظر بگیریم. سرمایهدار با تبدیل بخشى از سرمایه به قوه کار، بر ارزش کل سرمایه خود میافزاید. او در واقع با یک تیر دو نشان مىزند. به این معنا که نه تنها از قِبل چیزی که از کارگر مىگیرد بلکه از قبل چیزی که به او مىدهد هم سود مىبرد. سرمایهای که در ازای قوه کار مىدهد مبدل به وسایل زندگی مىشود که باید بمصرف برسد تا عضله، عصب، استخوان و مغز کارگران موجود بازتولید و کارگران جدیدی نیز تولید شوند. بنابراین مصرف شخصى طبقه کارگر، در محدودۀ وسایل زندگی که ضرورت مطلق دارند، عبارتست از بازتبدیل وسایل زندگی که سرمایه در ازای قوه کار مىدهد به قوه کار تازهای که آنگاه سرمایه باز مىتواند استثمارش کند. مصرف شخصى طبقه کارگر در حقیقت تولید و بازتولید ضروریترین و حتمىترین وسیله تولید برای سرمایهدار، یعنى خود کارگر است. این مصرف، خواه در درون کارگاه صورت گیرد و خواه در بیرون آن، خواه در خلال پروسه تولید انجام شود و خواه در خارج آن، لحظه وجودی [moment - یا وجه] ی از تولید و بازتولید سرمایه است؛ همانطور که تمیز کردن ماشینآلات یک لحظه وجودی آنست، حال چه این عمل در خلال پروسه کار انجام گیرد و چه در فواصل زمانى توقف آن. اینکه کارگر عمل مصرف شخصى را مطابق میل خود انجام مىدهد و نه برای خوشایند سرمایهدار، چیزی را عوض نمیکند. اینکه حیوان بارکش از غذائى که مىخورد لذت هم مىبرد از لزوم غذا خوردن او برای ادامه پروسه کار چیزی کم نمىکند. ابقا و بازتولید طبقه کارگر یک شرط ضروری راسخ و پابرجای بازتولید سرمایه باقی میماند. اما سرمایهدار مىتواند انجام این مهم را با خیال آسوده به غریزۀ حفظ وجود و تولید مثل خود کارگر واگذار کند. سرمایهدار خود همّ و غمى جز این ندارد که مصرف شخصى کارگر را به حداقل ضروری کاهش دهد. و در این زمینه فاصله عظیمی است میان طرز فکر ایشان و معدنداران سادهاندیش آمریکای جنوبى که کارگرانشان را بجای غذاهای بىخاصیت مجبور به خوردن غذاهای مغذی مىکنند.۹ از این روست که سرمایهدار و ایدئولوگ او، اقتصاددان، هر دو تنها آن بخش از مصرف شخصى کارگر را مولد مىدانند که برای تداوم وجود طبقه کارگر لازم است، و لذا به این دلیل باید انجام گیرد که سرمایهدار قوه کار برای مصرف در اختیار داشته باشد. اگر کارگر چیزی بیش از این و برای لذت خود مصرف کند، این مصرف غیرمولد محسوب مىشود.۱۰ اگر انباشت سرمایه قرار باشد موجب بالا رفتن دستمزدها و افزایش مصرف کارگران شود بدون آنکه این افزایش با افزایش مصرف قوه کار توسط سرمایه همراه باشد، آنگاه سرمایۀ اضافى بطور غیرمولد مصرف شده است.۱۱ واقعیت اینست که مصرف شخصى کارگر حتى از نظر خود او هم غیرمولد است، چون خاصیتى جز این ندارد که فرد محتاجى را بازتولید مىکند. این مصرف برای سرمایهدار و دولت مولد است زیرا بازتولید نیروئی است که برای دیگران ثروت تولید مىکند.۱۲ بدین ترتیب اگر از دیدگاه کل اجتماع که بنگریم، طبقه کارگر، حتى وقتى بیرون پروسه بلافصل تولید ایستاده، همانقدر وابسته و دنبالچۀ سرمایه است که آلات و ابزار بیجان کار. حتى مصرف شخصیاش تا حدودی صرفا وجهی از پروسه بازتولید سرمایه است. اما این پروسه بگونهای است که محصول کارِ کارگران را مدام از یک قطب به قطب مقابل، به قطب سرمایه، مىراند، و لذا بدینوسیله با کارآئى تمام مانع فرار کارگران، این ابزارهای ذیشعور تولید، مىشود. بنابراین مصرف شخصى از یک سو اسباب بقا و بازتولید کارگران را فراهم مىآورد و، از سوی دیگر، از طریق معدوم کردن مداوم وسایل زندگی، اسباب بازگشت مستمر آنان به بازار کار را. پای برده رمى را با زنجیر مىبستند، کارگر مزدی با ریسمانهای نامرئى به صاحبش بسته است. دو چیز موجد این استقلال ظاهر اوست: تغییر چهرۀ مداوم شخص کارفرما، و افسانه حقوقى قرارداد. در زمانهای پیش سرمایه هر گاه لازم مىشد با توسل به قانونگذاری در صدد اعمال حق مالکیتش بر کارگر آزاد برمىآمد. بعنوان نمونه در انگلستان تا سال ۱۸۱۵ مهاجرت مکانیکهائى که در رشته ماشینسازی کار مىکردند ممنوع و برای این عمل مجازاتهای سنگین تعیین شده بود. بازتولید خود طبقه کارگر در عین حال بمعنای انباشت و انتقال مهارتها از یک نسل به نسل دیگر نیز هست.۱۳ سرمایهدار وجود چنین طبقه کارگر ماهری را یکى از ملزومات تولید مىداند که به او تعلق دارد، و در حقیقت در آن بدیدۀ شکل موجودیت عینی و واقعى سرمایه متغیر خود مىنگرد. این واقعیت را مىتوان بمحض ظهور بحرانى که متضمن خطر از دست دادن این طبقه باشد بوضوح مشاهده کرد. مىدانیم که بر اثر جنگ داخلى آمریکا و قحط پنبۀ همراه آن اکثر کارگران کارخانههای صنعت پنبه در لانکاشایر آواره خیابانها شدند. لاجرم از میان خود طبقه کارگر، و سایر اقشار اجتماعى، زمزمۀ لزوم کمک دولت یا اعانات داوطلبانه ملى بمنظور ایجاد امکان مهاجرت برای کارگران «مازاد» به مستعمرات انگلستان و یا به ایالات متحده آمریکا بلند شد. در همین زمان روزنامه تایمز نامهای (به تاریخ ۲۲ مارس ۱۸۶۳) از ادموند پاتِر رئیس اسبق اطاق بازرگانى منچستر بچاپ رساند، که در مجلس عوام بحق «مانیفست کارخانهداران» لقب گرفت.۱۴ ما چند فراز شاخص این نامه را که در آن حق مالکیت سرمایه بر قوه کار بى هیچ حجب و حیائی علنا بر زبان آورده شده در اینجا نقل میکنیم: «مىتوان به او (کارگر بیکار شده) گفت عَرضۀ کارگر نساجی نخکار بیش از حد زیاد است… و… در واقع باید…یک سوم کاهش یابد، و آن وقت است که تقاضاى سالمی برای دو سوم باقیمانده بوجود خواهد آمد … افکار عمومى…مشوق مهاجرت است … ارباب (منظور صاحب کارخانه نساجى است) نمىتواند با خیال راحت نظارهگر از دست رفتن ذخائر کاریش باشد. بلکه بفکر مىافتد، و شاید بحق هم بفکر مىافتد، که چنین چیزی هم غلط است و هم ناسالم… اما اگر بنا باشد منابع مالى عمومى به امر تسهیل مهاجرت اختصاص یابد باید به او حق صحبت، و شاید حتى حق اعتراض داد». جناب پاتر سپس در ادامه نامه خود فواید صنعت پنبه را چنین برمىشمارد: «این صنعت بیشک اضافهجمعیت ایرلند و نواحی زراعى را بخود جذب کرده است»، دامنه بسیار وسیعى دارد، پنج سیزدهم کل صادرات انگلستان در سال ۱۸۶۰ را تشکیل مىداده است، تا چند سال دیگر با گسترش بازار، بویژه بازار هندوستان، و با جذب عرضۀ فراوان پنبه بقیمت کیلوئی ۱۲ پنى، دوباره رشد خواهد کرد. و ادامه مىدهد: «[نمىتوان منکر شد که - ف] با گذشت زمان، شاید تا دو سه سال دیگر، عرضۀ لازم [پنبه] بوجود خواهد آمد … حال مىخواهم بپرسم آیا این صنعت ارزش حفظ کردن دارد یا نه؟ آیا ماشینآلات (منظورش ماشینآلات جاندار انسانى است) ارزش مراقبت و نگهداری دارند یا نه؟ و بالاخره آیا فکر رها کردن آنها خود بزرگترین بلاهت نیست؟ من فکر مىکنم که هست. من تصدیق میکنم که کارگران جزو اموال کسى، جزو اموال استان یورکشایر یا اربابان نیستند، اما نقطه قوت هر دوی اینها که هستند. کارگران نیروی ذهنى تربیتیافتهای هستند که از دست رفتنشان را نمىتوان طى یک نسل جبران کرد. بخش اعظم ماشینآلات صرفی که ایشان با آن کار مىکنند (the mere machinery with which they work) را مىتوان برداشت، و حتى صرفه در اینست که برداشت، و ظرف دوازده ماه ماشینآلات پیشرفتهتری بجایش گذاشت.۱۵ اگر نیروی کار تشویق شود یا اجازه یابد (!) مهاجرت کند آنگاه به سر سرمایهدار چه خواهد آمد؟ نخبه و زبدۀ کارگران را [از سرمایه] بگیرید، خواهید دید که سرمایه مستقر [fixed capital] به میزان زیادی نزول مىکند، و سرمایه شناور [یا در گردش، که باید صرف خرید قوه کار و مواد اولیه شود] نیز خود را درگیر مبارزه علیه عرضۀ اندک و جنس پست [قوه] کار نخواهد کرد … مىگویند کارگران خود خواهان آن (مهاجرت) اند. بسیار طبیعى است که باشند، [اما] … صنعت پنبه را با گرفتن قوای کاریش (by taking away its working power) و با کاهش هزینهای که بابت دستمزد میپردازد، باندازه مثلا یک پنجم، یا پنج میلیون [پوند] ، تنزل دهید، کوچک کنید، و آنگاه ببینید به سر طبقه بالاتر از آن، کسبه خردهپا، چه خواهد آمد. اجارههای ارضى، اجاره کلبههای دهقانى…چه خواهد شد. این تاثیرات را تا بالا، بر مزرعهداران خردهپا، بر صاحبخانهها، و… زمینداران دنبال کنید، و آنگاه بگوئید آیا طرحى مهلکتر از این برای همه طبقات یک کشور وجود دارد که بیائیم ملتى را با صدور بهترین بخش نفوس صنعتیاش به خارج به ضعف و زبونى بکشانیم، و بخشى از بارآورترین سرمایهها و ثروتهایش را بالکل از ارزش ساقط کنیم؟ … من توصیه مىکنم وامى (به مبلغ پنج، شش میلیون پوند) تصویب شود…تا طی دو سه سال تحت نظر مامورین ویژهای که در مناطق تمرکز صنعت پنبه به هیئتهای دستگیری از فقرا اضافه مىشوند، و با وضع ضوابط قانونى ویژه مصوب پارلمان، بمصرف ایجاد نوعى برنامه اشتغال یا کار برسد تا از این طریق لااقل سطح اخلاقى کسانى که این وام به آنها تعلق مىگیرد حفظ شود … آیا برای زمینداران و اربابان [یعنى کارخانهداران] چیزی بدتر از این قابل تصور است که از بهترین کارگرانشان جدا شوند و باقیمانده آنان از طریق مهاجرت گستردهای که سراسر یک استان کشور را از سرمایه و ارزش تهى خواهد کرد در دامان یاس و انحطاط رها کنند؟». پاتر، این بلندگوی منتخب صاحبان صنایع پنبه، دو نوع «ماشینآلات» تشخیص مىدهد. هر دو متعلق به سرمایهدارند، اما یکى جایش در کارخانه است و دیگری در کلبههای بیرون کارخانه و در ساعات شب یا روزهای یکشنبه. یکى بیجان است و دیگری جاندار. ماشینآلات بیجان نه تنها فرسوده مىشوند و ارزششان روز به روز افت میکند بلکه بسیاریشان، بعلت پیشرفتهای مداوم فنى، چنان بسرعت قدیمى مىشوند که پس از گذشت چند ماه صرفه در آوردن ماشینآلات جدیدتر بجای آنهاست. حال آنکه در مورد ماشینآلات جاندار عکس این صادق است. اینها هر چه بیشتر مىمانند، و به تناسب اندوخته شدن مهارتهائی که از نسلى برای نسل بعد به یادگار مىماند، بهتر مىشوند. و حال پاسخ روزنامه تایمز به این سلطان صنعت پنبه را بشنویم: «آقای پاتر آنقدر تحت تاثیر اهمیت فوقالعاده و استثنائى اربابان صنایع پنبه قرار دارند که برای حفظ این طبقه و تداوم بخشیدن به حرفۀ ایشان، حاضرند نیم میلیون نفر از طبقه کارگر را بر خلاف میلشان در یک خانه کار بزرگ اخلاقى محبوس کنند. آقای پاتر مىپرسند: آیا این صنعت ارزش حفظ کردن دارد یا نه؟ ما جواب مىدهیم: حتما؛ باید آنرا به هر وسیله شرافتمندانۀ ممکن حفظ کرد. آقای پاتر باز مىپرسند: آیا ماشینآلات ارزش نگهداری دارند یا نه؟ اینجاست که ما در جواب درنگ مىکنیم. منظور آقای پاتر از ’ماشینآلات‘ ماشینآلات انسانى است، زیرا ایشان در ادامه با اعتراض مىگویند منظورشان این نیست که آنها ملک طلق کسى هستند. باید اعتراف کنیم که به نظر ما ماشینآلات انسانى نمىتوانند ’ارزش مراقبت و نگهداری‘ داشته باشند، و یا این کار اساسا ممکن باشد. زیرا در آن صورت باید آنها را در اطاقى دربسته نگاهداشت و روغن زد تا موقعى که وجودشان دوباره لازم شود. ماشینآلات انسانى، هر قدر هم که شما پاکشان کنید و روغنشان بزنید، بر اثر عاطل ماندن زنگ خواهند زد. بعلاوه، طبیعتِ ماشینآلات انسانى همانطور که اخیرا دیدیم بگونهای است که فشار بخارشان خود بخود بالا مىرود، و آنوقت مانند سیلى که به صغیر و کبیر رحم نمىکند در خیابانهای شهرهای بزرگ ما براه مىافتند. شاید همانطور که آقای پاتر مىگویند قدری زمان ببرد تا ما باز بتوانیم کارگر تولید کنیم. اما وقتى سرمایهدار و مکانیسیناش فراهم باشد کارگرِ کاری و ساعى همیشه پیدا خواهد شد. و آنوقت مىتوانیم از اینها آنقدر استادکار صنعتى بسازیم که ندانیم با آنها چه کنیم. آقای پاتر صحبت از احیای صنعت پنبه ظرف ’یکى، دو سه سال‘ مىکنند، و از ما مىخواهند کارگران را تشویق به مهاجرت نکنیم و اجازۀ (!)2 این کار را به آنها ندهیم. مىگویند بسیار طبیعى است که کارگران بخواهند مهاجرت کنند. اما ایشان معتقدند که ملت باید این نیم میلیون کارگر باضافه هفتصد هزار عائلهشان را بر خلاف میلشان و به زور در مناطق تمرکز صنعت پنبه محبوس کند. و بعنوان یک نتیجه الزامی این پیشنهاد حتما این عقیده را هم دارند که کشور باید با توسل به زور جلوی ابراز نارضایتى آنها را بگیرد، و زندگیشان را با صدقات عمومى تامین کند، چرا که اربابان صنایع پنبه شاید روزی به وجود آنها احتیاج پیدا کنند. زمان آن رسیده است که افکار عمومى والای این سرزمین برای نجات این ’ قوای کاری‘ از دست کسانى که مىخواهند با آن همان رفتاری را بکنند که با آهن و ذغالسنگ و پنبه مىکنند، وارد عمل شود».۱۶ این مقاله موجب انبساط خاطر شد و بس. «افکار عمومى والا» در حقیقت همان افکار آقای پاتر بود، و مانند ایشان عقیده داشت که کارگران کارخانه متعلقات منقول کارخانهها هستند. از مهاجرت کارگران ممانعت شد.۱۷ آنان در «خانه کارهای اخلاقى» یعنى مناطق تمرکز صنایع پنبه محبوس شدند، و هنوز، کما فی السابق، «نقطه قوت» کارخانهداران لانکاشایر را تشکیل مىدهند. بدین ترتیب پروسه تولید کاپیتالیستی طی خود این پروسه جدائى قوه کار از ملزومات کار را بازتولید مىکند، و از این طریق در واقع ملزومات استثمار کارگر را بازتولید مىکند و تداوم مىبخشد. این شیوه تولید، کارگر را بیوقفه وادار به فروش قوه کارش میکند تا بتواند زنده بماند، و سرمایهدار را قادر به خرید قوه کار مىکند تا بتواند بر ثروت خود بیفزاید.۱۸ روبرو شدن سرمایهدار و کارگر در بازار، بمنزله خریدار و فروشنده قوه کار، دیگر تصادف صرف نیست، بلکه ضربان متناوب خود پروسه تولید است، که کارگر را مدام از نو بصورت فروشنده قوه کار به بازار پرتاب میکند، و محصول کارش او را بیوقفه مبدل به وسیلهای میکند که شخص غیری مىتواند با آن او را بخرد. واقعیت اینست که کارگر حتى پیش از آنکه خود را بفروشد به سرمایهدار تعلق دارد. این پایبندی۱۹ اقتصادی کارگر به سرمایهدار بواسطۀ سه عملِ متناوبا تجدید شوندۀ فروختن خود، تغییر چهره ارباب و نوسانات قیمت کار در بازار، هم وقوع مییابد و هم پوشیده مىماند.۲۰ حاصل آنکه، اگر پروسه تولید کاپیتالیستی را در کلیت و در استمرارش، یعنی بمنزله یک پروسۀ بازتولید، در نظر بگیریم، پروسهای است که در آن نه تنها کالا، نه تنها ارزش اضافه، بلکه خود رابطۀ سرمایه، یعنى وجود سرمایهدار در یک سو و کارگر مزدی در سوی دیگر نیز تولید و بازتولید مىشود.۲۱ |