سرمايه، جلد ١بخش اول: کالاها و پول
فصل ۳: پول، یا گردش کالاها۲. وسیله گردش |
٢- وسیله گردش
الف - دگردیسى کالاهادر فصلی پیش از این دیدیم که مبادله کالاها متضمن شرایطى متناقض و مانعهالجمع است. تکامل فراتر کالا، تفکیک شدن آن به کالا و پول، نیز این تناقضها را از میان برنمىدارد، بلکه برعکس شکلى فراهم مىآورد که این تناقضها در آن مجال حرکت مىیابند. این بطور کلى نحوۀ حل شدن تناقضهای واقعى است. بعنوان نمونه، تصور حرکت جسمى که مدام بسوی جسم دیگری مىگراید و در عین حال مدام از آن مىگریزد متضمن تناقضى است. بیضى شکلى از حرکت است که این تناقض در آن هم تحقق مىیابد و هم حل مىشود. پروسه مبادله تا آنجا که کالاها را از دستهائى که در آن غیرارزشاستفادهاند به دستهائى که در آن ارزشاستفادهاند انتقال مىدهد، پروسهای اجتماعىِ برای تبادل و تبدل محصولات کار 1 است. در این پروسه محصول یک نوع کار فایدهبخش جانشین محصول نوع دیگری کار فایدهبخش میشود. کالا همین که در موقعیتى قرار گرفت که بتواند بمنزله ارزشاستفاده بکار گرفته شود از حوزه مبادله خارج میشود و به حوزه مصرف درمىغلتد. اما در اینجا تنها حوزه نخست یعنى پروسه مبادله مورد نظر ماست. پس باید کل این پروسه را در وجه صوری آن، بعبارت دیگر تغییر شکل یعنی دگردیسى کالاها را - که تبادل و تبدل اجتماعى محصولات کار بوساطت آن انجام میپذیرد - بررسى کنیم. این تغییر شکل تاکنون بسیار ناقص درک شده است. علت این نقص درک، کاملا مستقل از نداشتن درکی روشن از خود مفهوم ارزش، آنست که هر تغییر شکل یک کالا نتیجه مبادله دو کالاست، یکى کالائى معمولى و دیگری پول-کالا. اگر ذهن خود را تنها به این وجه مادی یعنى مبادله کالا در مقابل طلا مشغول داریم دقیقا همان چیزی که باید ببینیم، یعنى تغییراتى که عارض شکل کالا مىشود، را نخواهیم دید. نخواهیم دید که طلا بمنزله یک کالای صرف پول نیست، و نخواهیم دید که کالاهای دیگر از طریق قیمتشان در واقع با طلا بمنزله وسیلهای برای ظاهر شدن در شکل پولی خود رابطه برقرار مىکنند. کالاها در بدو امر بى آنکه طلااندود یا شکراندود شده باشند و با حفظ همان شکل اولیه طبیعىشان قدم به پروسه مبادله مىگذارند. اما مبادله موجب تجزیه کالا به دو مولفه مىشود: کالا و پول؛ تقابلى خارجى که نمایانگر تضاد ارزش و ارزش استفاده در ذات هر کالاست. در این تضاد کالاها بمنزله ارزشاستفاده در مقابل پول بمنزله ارزشمبادله قرار مىگیرند. اما، از طرف دیگر، هر دو سوی این تضاد کالایند، و لذا هر یک وحدت ارزش استفاده و ارزش است. لکن این وحدت در تمایز در دو قطب مخالف، و در هر قطب بشکلى ضد دیگری، ظاهر مىشود، و به این طریق در عین حال رابطۀ متناوب و متبدل2 آنها را بوجود میآورد. کالا در واقع ارزشاستفاده است. ارزش بودنش تنها در ذهن متصور است؛ در قالب قیمت، که کالا از طریق آن با تجسم عینى ارزش خود، طلا، که بمنزله ضدش با آن روبرو مىشود، در رابطه قرار مىگیرد. ماده طلا، برعکس، اعتباری جز بمنزله تجسم مادی ارزش، یعنی پول، ندارد. پس طلا در واقع ارزش مبادله است. ارزش استفادهاش تنها در ذهن متصور است؛ در قالب سری تساویهای مبین ارزش نسبى، که از طریق آنها با همه کالاهای دیگر بمنزله مجموعه تجسمات عینى فایدۀ خود روبرو مىشود.3 این اشکال متضاد کالاها اشکال واقعى وقوع پروسه مبادلهاند. حال بیائید در معیت صاحبکالائى، مثلا دوست قدیمىمان بافنده کتان، رهسپار صحنه عمل یعنى بازار شویم. کالای او، ۲۰ متر کتان، قیمت معینى دارد؛ ۲ پوند. بافنده کالایش را با ۲ پوند مبادله مىکند و از آنجا که مردی است از مکتب فکری قدیم با ۲ پوندش انجیلى میخرد به قطع خانگى و به همین قیمت. کتان که برای او یک کالای صرف، یک محمل ارزش است، در مبادله با طلا، که صورت ارزشى آنست، از صورت اولیۀ کالائیِ خود خارج [یا برهنه] مىشود، و سپس در مبادله با کالای دیگری، انجیل، که قرار است بمنزله شیئى مفید به خانه بافنده وارد شود و نیازهای ارشادی اهل بیتش را برآورد، بار دیگر این صورت پولی را ترک مىگوید و انتقال مىیابد. پروسه مبادله بدین ترتیب از طریق دو دگردیسى متقابل و در عین حال مکمل به انجام میرسد: تغییر شکل کالا به پول، و تغییر شکل مجدد پول به کالا.۱۶ دو لحظۀ وجودی4 این دگردیسى در آن واحد هم بده بستانهای متمایز بافندهاند (فروش، یا مبادله کالا با پول؛ و خرید، یا مبادله پول با کالا) و هم وحدت این دو بده بستان: فروش بمنظور خرید. ماحصل این بده بستان از نظر بافنده اینست که بجای کتان اکنون انجیل را در دست دارد، بجای کالای اولیهاش اکنون صاحبکالائى با همان ارزش اما فایدۀ متفاوت است. بافنده سایر وسایل زندگی و وسایل تولید خود را نیز به شیوهای نظیر این بدست میآورد. از نظر بافنده این پروسه در کل کاری بیش از مبادله محصول کار او با محصول کار دیگری، بعبارت دیگر کاری بیش از مبادله محصولات، انجام نداده است. حاصل آنکه، پروسه مبادلۀ کالاها از طریق تغییراتى که در شکل آنها حاصل میشود به انجام میرسد. این تغییر شکل را مىتوان بصورت زیر نشان داد: 5 کالا <— پول <— کالا K —— P —— K تا آنجا که به محتوای صرفا مادی این پروسه مربوط میشود، تنها تغییر و تحولى که صورت گرفتهK—K یعنى مبادله کالائى با کالای دیگر، یا تبادل و تبدل کار اجتماعى مادیت یافته است - تغییر و تحولى که پروسۀ آن در ماحصلش زائل شده است. K—P : دگردیسى اول کالا، یا فروش. بیرون جهیدن ارزش از کالبد کالا و فروجهیدنش به کالبد طلا، همان گونه که من در جای دیگر گفتهام، پرش مرگبار6 کالاست؛ که اگر کوتاه درآید به خود کالا لطمهای نمیخورد بلکه صاحب آن زیان مىبیند. هر اندازه نیازهای صاحبکالائى کثیرالجانبهتر باشد تقسیم کار اجتماعى به کار او ماهیتى یکجانبهتر میبخشد. دقیقا بهمین دلیل است که محصول کارش صرفا بمنزله ارزش مبادله بکارش مىآید. ولی این محصول جز از طریق تبدیل شدن به پول قادر به کسب اعتبار عام اجتماعی بمنزله شکل معادل ارزش نخواهد بود. اما آن پول در جیب شخص دیگری است. لازمه بیرون کشیدنش قبل از هر چیز اینست که محصول کار صاحب کالا برای صاحب پول ارزش استفاده داشته باشد. لذا کاری که صرفش شده باید از نوعی اجتماعا مفید باشد، یعنى بمنزله شاخهای از شاخههای تقسیم کار اجتماعى برسمیت شناخته شود. اما تقسیم کار اجتماعى سازمان یا نظام تولیدی است که بطور طبیعى [یا خودروئیده] رشد یافته، تاری است که در قفای تولیدکنندگان کالا تنیده شده، و همچنان مىشود. کالا مىتواند محصول نوع جدیدی از کار باشد و مدعى رفع نیازی نوخاسته، و یا شاید حتى در پى آن که خود نیازی تازه خلق کند. شاید عملى خاص که تا دیروز حلقهای در زنجیر اعمال متعدد یک تولیدکننده در خلق کالای معینى بود، امروز از قید آن زنجیر رها شود، خود را بمنزله شاخه مستقلى از کار تثبیت کند و محصول ناتمام خود را بمنزله کالائى مستقل روانه بازار نماید. اینکه شرایط برای تحقق این پروسۀ تفکیک آمادگى دارد یا نه امر دیگری است. محصولى که امروز یک نیاز اجتماعى را برآورده میکند فردا شاید جای خود را کلا یا بخشا به محصول مشابهى بسپارد. گذشته از اینها، کار بافنده ما شاید اعتبار شاخهای از تقسیم کار اجتماعى را احراز بکند، اما این هنوز بهیچوجه تضمین نمىکند که ۲۰ متر کتان او محصول مفیدی است. اگر نیاز جامعه به کتان، که مانند هر نیاز دیگر حدی دارد، تا حال با محصولات بافندگان رقیب مرتفع شده باشد، محصول دوست بافنده ما اضافى، مازاد بر نیاز و لاجرم بیفایده است. هر چند مردم دندان اسب پیشکش را نمىشمارند، ولی دوست ما هم برای پیشکش کردن محصولاتش به بازار نمىرود. اما فرض کنیم محصول او ارزش استفادۀ خود را حفظ بکند، و لذا کالا موفق به جذب پول بشود. حال سوال اینست: چه مقدار پول؟ پاسخ این سوال بیشک در قالب قیمت کالا، که نمودار ارزش آنست، از پیش داده شده. در اینجا ما از هر گونه خطای ذهنى صاحب کالا در محاسبه ارزش کالایش - خطائى که در بازار بلافاصله و بطور عینى تصحیح مىشود - قطع نظر و فرض مىکنیم او دقیقا حد متوسط مدت کار لازم اجتماعى را صرف کالایش کرده باشد؛ که در این صورت قیمت کالا صرفا اسم پولى مقدار کار اجتماعى است که در آن مادیت یافته. اما شرایط پیشین تولید در رشته بافندگی بدون اجازه و در قفای بافنده ما از هم مىپاشد و به کناری روبیده مىشود. در این صورت آنچه تا دیروز بىتردید مدت کار لازم اجتماعى برای تولید یک متر کتان بود امروز دیگر نیست. و این واقعیتى است که صاحب پول بشدت مشتاق اثبات آن از طریق استناد به قیمتهائى است که از جانب رقبای دوست بافنده ما عرضه مىشود؛ و از بخت بد بافندۀ ما تعداد این قبیل رقبا هم کم نیست. و بالاخره فرض کنیم که هر قواره کتان موجود در بازار حاوی دقیقا مقدار ثابت معینی مدت کار لازم اجتماعى باشد، نه بیشتر و نه کمتر. با اینحال کل این توده کتان مىتواند حاوی مدت کار اضافى باشد. به این معنا که اگر معده بازار نتواند کل این مقدار کتان را به قیمت متعارف متری مثلا ۲ شیلینگ در خود جای دهد، این ثابت میکند که سهمى از کل مدت کار اجتماعى که در شکل پارچهبافى صرف شده بیش از حد بزرگ بوده. نتیجه همان است که گوئی هر تک بافنده بیش از مدت کار لازم اجتماعى صرف محصول خاص خود کرده باشد. بقول مثل آلمانى: با هم گرفتار، با هم گل دار. کل کتان موجود در بازار در حکم یک قلم جنس است و هر قواره کتان تنها کسری از آنرا تشکیل مىدهد. و ارزش هر تک متر کتان نیز در واقع چیزی جز صورت مادیت یافته مقدار اجتماعا معین و واحدی از کار همگن انسانی نیست.7 پس چنان که میبینیم کالاها عاشق پولند، اما چه مىتوان کرد که «راه عشق واقعی هرگز هموار نبود».8 وجه کمّى استخوانبندی ارگانیزم تولیدی جامعه، که اجزای منفصل این ارگانیزم را در نظام تقسیم کار به یکدیگر پیوند مىدهد، همانقدر تصادفى و خودروئیده است که وجه کیفى آن. بدین ترتیب صاحبان کالا درمىيابند که همان تقسيم کارى که ايشان را مبدل به توليدکنندگان خصوصى و مستقل مىکند در عين حال پروسه اجتماعى توليد و مناسبات افراد توليدکنندۀ درگیر در اين پروسه را نيز از وابستگى به خواست و اراده آنان خلاص میسازد. صاحبان کالا اين را نيز در مىيابند که استقلال ظاهرى افراد [تولیدکننده] از يکديگر با نظامى از وابستگى متقابل همگانى - که از طريق يا بوسیله [مبادله] محصولات ايشان تحقق میپذیرد - تکميل میشود. تقسیم کار محصول کار را مبدل به کالا مىکند، و از این طریق تبدل آن به پول را الزامى میسازد. لکن در عین حال وقوع یا عدم وقوع این استحاله را به تصادف واگذار مىکند. اما ما در اینجا باید پدیده را در حالت ناب [یا نرمال] آن بررسى کنیم، و لذا باید چنین فرض کنیم که سیر عادی خود را طى مىکند. بهر حال اگر پروسه اساسا قرار باشد به انجام رسد، یعنى اگر فروش کالا یکسره ناممکن نباشد، همواره باید تغییر شکلى صورت بگیرد، هر چند که ممکن است در این میان در خود جوهر - در اینجا بمعنای مقدار ارزش - نقصان یا زیادتى غیرعادی رخ دهد.9 فروشنده طلا را جانشین کالایش مىکند، خریدار کالا را جانشین طلایش. پدیده آشکاری که در اینجا بچشم مىآید آنست که کالائى و طلا، ۲۰ متر کتان و ۲ پوند پول، دست بدست گشته و جا عوض کردهاند، بعبارت دیگر مبادله شدهاند. اما کالا با چه مبادله شده است؟ با صورت عام ارزش خود. و طلا با چه مبادله شده؟ با صورت خاصى از ارزش استفاده خود. طلا چرا بمنزله پول در مقابل کتان ظاهر میشود؟ زیرا ۲ پوند، یعنی قیمت یا اسم پولى کتان، از پیش میان کتان با طلا بمنزله پول رابطه برقرار کرده است. و حال کالا از طریق انتقال به غیر، یعنى از آن لحظه که ارزش استفادهاش عملا موفق به جذب پول مىشود - که تا پیش از این در قالب قیمت کالا موجودیتى صرفا فرضی و تصوری داشت - از شکل اولیه کالائی خود خارج مىشود. پس متحقق شدن قیمت یک کالا، یعنی متحقق شدن شکل ارزشى صرفا تصوری آن، در عین حال، و معکوسا، متحقق شدن ارزش استفادۀ تصوری پول است. تبدل کالا به پول در عین حال تبدل پول است به کالا. این پروسۀ واحد پروسهای دو وجهی است. در یک قطب، در قطب صاحب کالا، فروش است؛ در قطب دیگر، در قطب صاحب پول، خرید. بعبارت دیگر فروش خرید است؛ K— P در عین حال P— K است.۱۷ ما تا اینجا تنها یکى از روابط اقتصادی میان انسانها را بررسى کردهایم، و آن رابطه میان صاحبان کالاست،که در آن ایشان با انتقال محصول کارشان به دیگری محصول کار دیگری را به تملک خود درمىآورند. پس برای آنکه صاحبکالائى بتواند با صاحبکالای دیگری بنام صاحب پول روبرو شود، لازم است که محصول این دومى یا ماهیتا شکل پول داشته باشد، یعنى خودِ طلا (ماتریال پول) باشد، و یا تا زمان انجام مبادله دیگر پوست عوض کرده و از صورت اولیه خود بمنزله یک شیئ مفید خارج شده باشد. از سوی دیگر، طلا برای آنکه نقش پول را ایفا کند طبعا باید در نقطهای وارد بازار شود. این نقطه را مىتوان در مبدا تولید آن یعنى در جائى سراغ کرد که بمنزله محصولِ بلاواسطۀ کار با محصول دیگری با ارزش برابر مبادله مىشود. اما طلا از آن لحظه ببعد همواره نماینده قیمت تحقق یافته [یا نقد شده] ی کالائى است.۱۸ طلا، از مبادلۀ آن در مقابل کالاهای دیگر در مبدا تولیدش که بگذریم، در دست هر صاحبکالا کالای خود اوست که از طریق انتقال به غیر از صورت اولیه خود خارج شده؛ بعبارت دیگر حاصل یک فروش یا نتیجه دگردیسى اول یعنی K— P است.۱۹ طلا چنان که دیدیم پولِ تصوری، بعبارت دیگر میزان سنجش ارزش، شد به این علت که تمامى کالاها ارزش خود را بر حسب آن سنجیدند و بدینسان آنرا در عالم تصور در مقابل صور طبیعى خود بمنزله اشیای مفید گذاردند، و از این طریق آنرا صورت [مادی] ارزش خود قرار دادند. و پول واقعى شد چون کالاها همه عملا انتقال یافتند و از صورت طبیعى خود بمنزله اشیای مفید خارج شدند، و بدینسان طلا را بطور واقعی مبدل به تجسم مادی ارزشهای خود ساختند. کالاها وقتى این صورت ارزشی [یا «این شکل پولى»] را بخود مىگیرند هر نشانى از ارزش استفاده طبیعى اولیهشان، و هر نشانى از نوع خاص کار فایدهبخشى که آفرینندۀ آنهاست را از خود مىزدایند و مانند شفیره به پیلۀ مادیت متحدالشکل و اجتماعى کار همگن بشری [یعنی پول] میروند. از صرف نگاه کردن به مقداری پول نمىتوان گفت چه نوع کالائى به آن مبدل شده است. در پیله شکل پول، کالاها همه شبیه یکدیگر مینمایند. لذا پول مىتواند خاک باشد، اما خاک پول نیست. فرض کنیم دو سکه طلائى که بافنده ما در ازای آن کتان خود را به دیگری انتقال داد صورت دگردیسى یافتۀ نیم تن گندم باشد. فروش کتان، K—P، در عین حال خرید آن یعنی P—K نیز هست. اما این پروسه را اگر بمنزله فروش کتان در نظر بگیریم آغازگر حرکتى است که با حرکتى متقابل، خرید انجیل، پایان مىگیرد. و برعکس اگر آنرا بمنزله خرید کتان در نظر بگیریم، پایانبخش حرکتى است که با حرکتى متقابل، فروش گندم، آغاز شده است. K—P (پول <— کتان) که فاز اول K — P — K (انجیل — پول — کتان) است، P— K (کتان — پول) یعنى فاز آخر حرکتى دیگر، K—P— K (کتان — پول — گندم) ، نیز هست. بنابراین دگردیسى اول یک کالا، یعنى تغییر شکل آن از کالا به پول، بدون استثنا دگردیسى دوم و دقیقا متقابل کالای دیگری را تشکیل میدهد، و آن عبارت از تغییر شکل مجدد این دومى است از پول به کالا.۲۰ P—K : دومین و آخرین دگردیسى کالا، یا خرید. پول از آنجا که صورت برهنۀ همه کالاهای دیگر، یعنى حاصل انتقال به غیرِ همگانى آنهاست، خود کالای انتقالپذیر مطلق است. پول قیمتها را در جهت عکس مىخواند، و از این طریق خود را باصطلاح در آئینه پیکر مادی همه کالاهای دیگر منعکس میکند. و این کالاها بدین وسیله در دست پول بدل به ماتریالی مىشوند برای آنکه او به خود بمنزله کالا موجودیت ببخشد. در عین حال قیمتها، این نگاههای اغواگرانۀ کالاها بروی پول، حد انتقالپذیری یعنى کمیت آنرا تعیین مىکنند. از آنجا که کالا وقتى پول شد خود ناپدید مىگردد، تشخیص اینکه آن پول چگونه بدست دارندهاش افتاده، بعبارت دیگر تشخیص اینکه آن چه بوده که به پول مبدل شده، از روی خود پول محال است. پول از هر منبعى که بدست آمده باشد «بو ندارد».10 پول اگر، از سوئى، نماینده کالائی است که بفروش رسیده، از سوی دیگر نماینده کالائی است که مىتوان خرید.۲۱ P—K، خرید، در عین حال K—P، فروش، است. دگردیسى پایانى یک کالا دگردیسى آغازین کالای دیگری است. برای بافندۀ ما حیات کالایش به انجیل، که وی ۲ پوندش را به آن بازتبدیل کرد، خاتمه مىیابد. ولى انجیل فروش ۲ پوندش را، که بافنده آزاد کرد، فرض کنیم به کنیاک تبدیل کند. بدین ترتیب P— K یعنی فاز پایانى K—P—K (انجیل — پول — کتان) ، K—P یعنى فاز آغازین K—P—K (کنیاک — پول — انجیل) نیز هست. از آنجا که تولیدکنندۀ کالا تنها یک نوع محصول به بازار عرضه مىکند غالبا آنرا بصورت عمده مىفروشد، حال آنکه خود نیازهای گوناگون دارد و این او را وامیدارد تا قیمت متحقق شدۀ کالایش یعنى مبلغ پول آزاد شده را میان خریدهای متعدد تقسیم کند. لذا یک فروش به خریدهای بسیار مىانجامد. دگردیسى پایانى یک کالا بدین ترتیب مجموعهای از دگردیسىهای آغازین کالاهای دیگر را بدنبال دارد. حال اگر دگردیسى کامل شدۀ کالائى را در کلیت آن در نظر بگیریم، اولا معلوم مىشود که این دگردیسى از دو حرکت متقابل و مکمل تشکیل شده است: K— P و P— K. این دو استحالۀ متقابل از طریق دو پروسه اجتماعى متقابل که صاحب کالا در آنها شرکت مىجوید انجام مىپذیرند، و در خصلت اقتصادی دو پروسه انعکاس مىیابند.11 صاحب کالا با شرکت در عمل فروش فروشنده مىشود، با شرکت در عمل خرید خریدار. اما همانطور که در هر استحالۀ یک کالا دو شکل آن یعنى شکل کالائى و شکل پولیش همزمان اما در دو قطب مخالف حضور دارند، در این دو عمل یا پروسه نیز هر فروشنده با خریداری و هر خریدار با فروشندهای روبروست. در اثنائى که کالای واحدی دو استحالۀ معکوس هم خود را متوالیا از کالا به پول و از پول به کالائى دیگر از سر مىگذارند، صاحب کالا نیز متوالیا از فروشنده به خریدار تغییر نقش مىدهد. حاصل آنکه، فروشنده و خریدار نقشهای ثابتى نیستند، بلکه در روند گردش کالاها مدام به اشخاص مختلفی تعلق مىپذیرند. رُمان دگردیسى کامل یک کالا در سادهترین شکل خود چهار فرجام و سه شخصیت دارد. نخست کالائى با پول روبرو مىشود. این دومى شکلى است که ارزش اولى بخود مىگیرد؛ شکلى که در واقعیتِ سراسر سخت و مادی خود در جیب شخص دیگری است. بدینسان صاحبکالائی با صاحبپولی روبرو میشود. حال بمحض اینکه کالا مبدل به پول شد، پول شکل معادل ناپایدار آن مىگردد؛ شکل معادلى که ارزش استفاده، یا محتوایش، حى و حاضر در هیئت مادی سایر کالاها وجود دارد. پول، بمنزله نقطه پایان تغییر شکل اول، در عین حال نقطه آغاز تغییر شکل دوم است. لذا شخصى که در معامله اول فروشنده بود در معامله دوم خریدار مىشود، و در این معامله با صاحبکالای سومى، در هیئت فروشنده، روبرو مىشود.۲۲ دو فاز معکوس همِ حرکتى که دگردیسى یک کالا را تشکیل مىدهند مداری مىسازند: شکل کالائى، خارج شدن از این شکل، و بازگشت به آن. در این مدار کالا طبعا در دو وجه متضاد ظاهر مىشود. در نقطه آغاز از دید صاحبش غیرارزشاستفاده است، در نقطه پایان ارزشاستفاده مىشود. پول نیز چنین است. در فاز اول بصورت بلور سخت ارزش ظاهر مىشود - بلوری که کالا مشتاقانه به آن مبدل میگردد - و در فاز دوم ذوب و مبدل به شکل معادل ناپایدار صرف آن مىشود تا جای خود را به ارزشاستفاده دیگری بسپارد. دو دگردیسی که سیر مستدیر هر کالا را مىسازند در عین حال جزئی از دو دگردیسى معکوس هم دو کالای دیگرند. کالای معینی (کتان) رشته دگردیسیهای خود را مىگشاید و دگردیسى کالای دیگری (گندم) را کامل مىکند. کتان در تغییر شکل اول خود، فروش، هر دو کار را خود راسا انجام میدهد. اما سپس به راه تمامى اهل زمین مىرود؛12 به پیله طلا در مىآید، و از این طریق در عین حال دگردیسى اول کالای سومى [، انجیل،] را خاتمه مىدهد.13 پس مداری که یک کالا در سیر دگردیسى خود مىسازد با مدارهائى که کالاهای دیگر مىسازند در پیوند ناگسستنى قرار دارد. این پروسه [، یا این کلاف در هم تنیدۀ رشته دگردیسىها،] در کلیت خود گردش کالاها را میسازد. گردش کالاها نه تنها در شکل بلکه در محتوا نیز با مبادله مستقیم [«یا پایاپای»] محصولات تفاوت دارد. کافی است نظری به سیر ماوقع در پروسه گردش کالاها بیندازیم. شک نیست که بافنده کتانش را در واقع با انجیل، کالای خود را با کالای شخص دیگری، مبادله کرده است. اما این تنها در مورد او صحت دارد. انجیلفروش، که مشروبى گرمابخش را به اوراقى یخ کرده ترجیح مىدهد، بهیچوجه قصد مبادله انجیلش با کتان را نداشت، همچنان که بافنده نمىدانست کتانش در واقع با گندم مبادله شده است. کالای شخص B جانشین کالای شخص A مىشود، اما A وB کالاهایشان را متقابلا مبادله نمىکنند. طبعا ممکن است حالتى پیش آید که A وB همزمان از یکدیگر جنس بخرند، اما داد و ستد خاصى از این نوع بهیچوجه نتیجه الزامی شرایط عام گردش کالاها نیست. در اینجا از یک سو شاهد آنیم که مبادلۀ کالاها چگونه همۀ محدودیتهای فردی و محلى مبادله مستقیم محصولات را در هم مىشکند و به گردش محصولات کار اجتماعى وسعت مىبخشد. و از سوی دیگر شاهد آنیم که چگونه شبکه کاملى از پیوندهای اجتماعى که عاملین انسانىشان هیچگونه اختیاری بر آنها ندارند بطور خودجوش تکوین مىیابد. اگر بافنده ما قادر است کتانش را بفروشد تنها به این علت است که زارع پیشتر گندمش را فروخته؛ اگر دوست شوریده سر ما مىتواند انجیلش را بفروشد تنها از آن جهت است که بافنده کتانش را فروخته؛ و اگر کنیاکساز مىتواند آب حیاتش را بفروشد تنها به این علت است که انجیل فروش پیشتر آب حیات جاوید را فروخته؛ و قس علیهذا. بنابراین پروسه گردش، برخلاف مبادله مستقیم محصولات، با جا عوض کردن و دست بدست گشتن ارزشاستفادهها از حرکت بازنمىایستد. پول وقتى سرانجام از زنجیره دگردیسیهای کالای معینى خارج شد ناپدید نمىگردد، بلکه همواره به نقاطى از صحنه گردش که کالاها خالى مىکنند پرتاب مىشود. بعنوان مثال در دگردیسى کامل کتان (انجیل — پول — کتان) نخست کتان از گردش خارج مىشود، و پول جایش را مىگیرد، سپس انجیل از گردش خارج مىشود، و باز پول جایش را پر مىکند. در هر جا که کالائى جای کالای دیگر را مىگیرد پول-کالا بدست شخص ثالثى مىافتد.۲۳ عرق پول از هر منفذ پروسه گردش جاری است. چیزی ابلهانهتر از این حکم جزمی نیست که چون هر خریدی فروشى است و هر فروشى خریدی، پس گردش کالاها الزاما متضمن تعادلى میان خریدها و فروشهاست. این اگر بمعنای آن باشد که تعداد خریدها و فروشهای انجام گرفته برابر است، همانگوئى آشکاری بیش نیست. اما غرض از آن در واقع اثبات این نکته است که هر فروشنده خریدارش را با خود به بازار مىآورد. [«بهیچوجه چنین نیست».] خرید و فروش اگر بمنزله رابطه متبدل و متناوبى میان دو شخص که مانند دو قطب مخالف در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، یعنى صاحب کالا و صاحب پول، در نظر گرفته شوند، یک عملند. اما اگر آنها را اعمال شخص واحدی در نظر بگیریم، دو عمل خصلتا قطبى و متقابل را تشکیل مىدهند. لذا یکى بودن خرید و فروش به این معناست که کالا اگر در انبیق کیمیاگری گردش انداخته شد و از آن سویش بصورت پول بیرون نیامد، بعبارت دیگر اگر صاحب کالا نتوانست بفروشد و بنابراین صاحب پول نتوانست بخرد، چیز بیفایدهای است. معنای دیگر یکى بودن خرید و فروش اینست که پروسه مبادله، اگر به ثمر رسد، نقطه سکونى، دوره فترتى، کوتاه یا بلند، در حیات کالا بوجود خواهد آورد. از آنجا که دگردیسى اول یک کالا در آن واحد هم خرید است و هم فروش، این پروسۀ جزئى [یا ناکامل] در عین حال پروسه فى نفسه [کامل و] مستقلى است؛ خریدار کالا را در دست دارد، فروشنده پول یعنى کالائى را که مستقل از زمان حضور مجددش در بازار کماکان در شکلى است که قابلیت بگردش درآمدن دارد. هیچکس نمىتواند بفروشد مگر آنکه کس دیگری بخرد. اما هیچکس مجبور نیست به این دلیل که چیزی فروخته است بلافاصله چیزی بخرد. گردش کلیه موانع زمانى، مکانى و فردی معلول مبادله مستقیم محصولات را از میان برمىدارد؛ از این طریق که یکی بودن عمل انتقال محصول کسى و بدست آوردن محصول کس دیگر را که در مبادله مستقیم محصولات وجود دارد به دو جزء متقابل فروش و خرید تفکیک میکند. گفتن اینکه اين دو عمل مستقل و متضاد از وحدتى ذاتی [یا درونی] برخوردارند، بعبارت دیگر اساسا يکى هستند، بمعناى آنست که اين يکى بودن ذاتى در تضادى بیرونی نمود خواهد يافت. [به این معنا که] اگر فاصله زمانى میان دو فاز مکمل دگرديسى کامل يک کالا بيش از حد بدرازا کشد، يعنى اگر جدائى و گسست فروش از خريد زیاده از حد بالا بگیرد، ارتباط تنگاتنگ این دو، يکى بودنشان، از طریق ایجاد بحران ابراز وجود خواهد کرد. تقابلی که میان ارزش استفاده و ارزش در ذات هر کالا نهفته است، یعنی اینکه کار خصوصى باید شکل کار بلاواسطه اجتماعى را بخود بگیرد، اینکه کار مشخص خاص تنها بمنزله کار مجرد عام کسب اعتبار میکند، و اینکه اشیا شخصیت مىیابند و اشخاص شیئیت، این تناقضات ذاتى، در فازهای متقابل دگردیسى کالا موجودیت مییابند و به اشکال متکامل حرکت [یا شکفتگی] خود دست مىیابند. لذا اشکال مزبور متضمن امکان و صرفا امکان بروز بحرانند. تبدیل شدن این امکان به واقعیت خود مستلزم وجود سلسله شرایطى است که در مرحله کنونى تحلیل ما، یعنی گردش ساده کالاها،14 هنوز بهیچوجه مطرح نیستند.۲۴
ب - گردش پول15تغییر شکلى که تبادل و تبدل محصولات کار بواسطه آن به انجام مىرسد، یعنی K—P—K ، مستلزم آنست که ارزش معینى بصورت یک کالا نقطه آغاز پروسه را تشکیل دهد و بار دیگر بصورت یک کالا به همان نقطه بازگردد. این حرکت کالاها بدین ترتیب مداری مىسازد. اما، از سوی دیگر، شکل این پروسه بگونهای است که موجب حذف پول از مدار مىشود.16 حاصل این حرکت نه بازگشت پول به نقطه عزیمت آن بلکه رانده شدن مستمر و دور شدن هر چه بیشتر آن از این نقطه است. مادام که فروشنده پولش را، که شکل مبدل کالایش است، محکم در مشت خود نگاهداشته، کالا هنوز مرحله دگردیسى اولش را میگذراند، بعبارت دیگر تنها نیمه اول سیر مستدیر خود را طى کرده است. اما با کامل شدن پروسه فروش بمنظور خرید، پول نیز بار دیگر از دست صاحب اولیهاش بیرون مىرود. طبعا بافنده اگر پس از آنکه انجیل را خرید مجددا کتان بفروشد، مجددا پول بدستش بازمیگردد. اما این بازگشت دیگر نتیجه گردش ۲۰ متر کتان اولیه نیست، زیرا آن گردش پول را از دست او خارج کرد و در دست انجیل فروش قرار داد. بنابراین بازگشت پول بدست بافنده تنها مىتواند حاصل تجدید یا تکرار همان پروسه گردش با کالائى تازه باشد، که باز پایانى همانند پایان پروسه پیش از آن خواهد داشت. لذا حرکتى که گردش کالاها مستقیما به پول مىبخشد شکل رانده شدن مستمر پول از نقطه عزیمت آن را بخود میگیرد - رانده شدنى که روند آن از دست یک صاحب کالا بدست صاحب کالای دیگر ادامه مىیابد. این روند همان گردش پول (cours de la monnaie; currency) است. گردش پول تکرار ثابت و یکنواخت پروسه واحدی است. کالا همواره در دست فروشنده است و پول، بمنزله وسیله خرید، همواره در دست خریدار. کاری که پول بمنزله وسیله خرید انجام میدهد متحقق کردن قیمت کالاهاست. پول با این کار کالا را از خریدار به فروشنده انتقال مىدهد، و خود از دست خریدار خارج مىشود و در دست فروشنده قرار مىگیرد، تا باز همان پروسه را با کالائى دیگر از سر گیرد. این شکل حرکت یکجانبۀ پول ناشى از حرکت دو جانبه [یا مختلف الجهت] کالاست. و این چیزی نیست که عیان و آشکار باشد، بلکه واژگونه جلوه مىکند. این واژگونگی ناشى از خود ماهیت گردش کالاهاست. دگردیسى اول یک کالا، چنان که مشهود است، نه فقط حرکت پول بلکه حرکت خود کالا نیز هست. اما در دگردیسى دوم، بر خلاف دگردیسى اول، حرکت تنها بصورت حرکت پول بر ما ظاهر مىشود. کالا در فاز اول گردش خود جایش را با پول عوض مىکند. در پى آن کالا بشکل شیئی مفید [یا بصورت طبیعیاش] از گردش خارج مىشود و به حوزه مصرف درمىغلتد،۲۵ و صورت ارزشى یا پولى آن جایش را مىگیرد. کالا سپس از فاز دوم گردش خود عبور مىکند، اما این بار دیگر نه در شکل طبیعى بلکه در شکل پولیش. تداوم حرکت بدین ترتیب تماما بستگى به [حرکت] پول دارد، و همان حرکتى که برای کالا متضمن دو پروسه متقابل است همین که بمنزله حرکت پول در نظر گرفته شود همواره همان یک حرکت معین خواهد بود: تعویض جای مداوم با کالاهائى که نو به نو از راه مىرسند. لذا چنین بنظر مىرسد که ماحصل گردش کالاها، یعنى جانشین یکدیگر شدن آنها، نه نتیجه تغییر شکل خود آنها بلکه نتیجه کارکرد پول بمنزله وسیله گردش است. پول، بمنزله وسیله گردش، کالاها را که بخودی خود قدرت هیچگونه حرکتى ندارند به گردش در مىآورد و آنها را از دست کسانى که برایشان غیرارزشاستفادهاند بدست کسانى که برایشان ارزشاستفادهاند مىرساند، و این پروسه همواره در جهتى مخالف جهت حرکت خود کالاها به پیش مىرود. پول کالاها را مدام از حوزه گردش مىراند - از این طریق که مدام جای آنها را در گردش پر مىکند - و بدینسان خود پیوسته از نقطه عزیمتش دور مىشود. پس با آنکه حرکت پول صرفا بازتاب [یا نتیجۀ] گردش کالاهاست، وضع وارونه جلوه مىکند و چنین بنظر مىرسد که گردش کالاها ناشى از حرکت پول است.۲۶ و باز [، از جهتى دیگر،] اگر پول کارکردی بمنزله وسیله گردش دارد تنها به این علت است که ارزشهای کالاها در وجود آن به صورت [یا «تعینی»] مستقل دست یافتهاند. پس حرکت آن، بمنزله واسطه گردش، در واقع چیزی جز حرکتى که کالاها ضمن تغییر شکل خود دارند نیست. لذا این واقعیت باید بازتاب عینى و آشکار خود را در گردش پول بیابد. (بدین ترتیب کتان، بعنوان مثال، نخست شکل کالائى خود را به شکل پولیش تغییر مىدهد. جزء نهائى دگردیسى اول آن، K—P، یعنى شکل پولى، سپس تبدیل به جزء اول دگردیسى نهائى آن، P—K ، یعنی تغییر شکل مجدد آن به انجیل، مىشود. اما هر یک از این دو تغییر شکل از طریق مبادلهای میان کالا و پول، یعنی از طریق جابجائى متقابل این دو، به انجام مىرسد. همان سکههائى که بمنزله صورت برهنۀ کالا بدست فروشنده مىآیند بمنزله کالا در شکل انتقالپذیر مطلق آن از دستش مىروند. این سکهها دو بار جابجا مىشوند. دگردیسى اول کتان آنها را به جیب بافنده مىریزد، و دگردیسى دومش آنها را از جیب او بیرون مىکشد. بدین ترتیب دو تغییر شکل متقابلى که کالای واحدی از سر مىگذراند نمود خود را در دو بار جابجا شدن مختلفالجهت سکههای معینی بازمىیابد. اما اگر دگردیسى کالا یکجانبه واقع شود، یعنى اگر تنها خریدها یا تنها فروشهائى صورت گیرد، آنگاه یک سکه معین تنها یک بار جابجا مىشود. جابجائى دوم آن نمایانگر دگردیسى دوم کالا، یعنى تبدیل شدن دوبارۀ آن از پول به کالای دیگری است. تکرار مداوم جابجائى سکههای معین نه تنها بازتاب چرخه دگردیسیهائى است که کالای معینى از سر مىگذراند، بلکه در عین حال بازتاب در هم تنیدگى دگردیسیهای بیشماری است که در سراسر جهان کالاها صورت مىگیرد.)17 بدیهى است که اینها همه تنها در مورد گردش ساده کالاها، یعنى شکلى که اکنون مورد بررسى ما قرار دارد، صدق مىکند. هیچ کالائى قدم به حوزه گردش نمىگذارد، و متحمل تغییر شکل اول نمىشود، مگر برای آنکه باز از گردش خارج شود و جایش را بارها پس از خود به کالاهای تازه بسپارد. در مقابل، پول بمنزله وسیله گردش در حوزه گردش حضور دائم دارد و مدام درون آن گشت مىزند. پس این سوال مطرح مىشود که این حوزه پیوسته چه مقدار پول بخود جذب مىکند. در یک کشور معین روزانه دگردیسیهای یکجانبه کثیری در آن واحد، اما در نقاط مختلف، بوقوع مىپیوندد. بعبارت دیگر فروشهای سادهای از یک سو و خریدهای سادهای از سوی دیگر انجام مىگیرد. کالاها در قالب قیمتهای خود از پیش معادل کمیتهای معین، اما تصوری، از پول قرار گرفتهاند. و از آنجا که در شکل بیواسطه گردش که اکنون موضوع بررسى ماست پول و کالا بطور فیزیکى با یکدیگر روبرو مىشوند18 - یکى در قطب مثبت خرید و دیگری در قطب منفى فروش - روشن است که مقدار وسیله گردش لازم را جمع قیمتهای همه این کالاها از پیش تعیین مىکند. پول خود در واقع چیزی جز صورت عینى کمیتى از طلا که پیشتر از طریق حاصلجمع قیمتهای کالاها در تصور صورت بسته است نیست. پس برابری این دو مقدار بدیهى است. اما مىدانیم که قیمت کالاها، در صورت ثابت ماندن ارزش آنها، با تغییرات ارزش طلا (ماتریال پول) تغییر مىکند؛ متناسب با کاهش آن افزایش مىیابد، و متناسب با افزایش آن کاهش. حال اگر در نتیجۀ چنین افزایش یا کاهشى در ارزش طلا، جمع قیمتهای کالاها کاهش یا افزایش یابد، آنگاه حجم پول در گردش نیز باید به همان میزان کاهش یا افزایش یابد. درست است که آنچه در این مورد موجب تغییر در مقدار وسیله گردش مىشود خود پول است، اما پول نه به اعتبار کارکردش بمنزله واسطه گردش، بلکه به اعتبار کارکردش بمنزله میزان ارزش [و مقیاس قیمت]. [به این معنا که] نخست قیمت کالاها به نسبت عکس ارزش پول تغییر مىکند، سپس حجم واسطه گردش به نسبت مستقیم قیمت کالاها تغییر مىیابد. دقیقا همین اتفاق رخ مىداد اگر، بعنوان مثال، بجای آنکه ارزش طلا تنزل کند نقره بمنزله میزان ارزش جایش را مىگرفت، و یا اگر بجای آنکه قیمت نقره ترقى کند طلا بمنزله میزان ارزش جانشینش مىشد. در حالت اول نقره بیشتری - بیشتر از طلای سابق - و در حالت دوم طلای کمتری - کمتر از نقره سابق - درگردش قرار مىگرفت. در هر دو حالت ارزش ماتریال پول، یعنى ارزش کالائى که کار ارزش سنجى را برعهده دارد، تغییر کرده است، و در نتیجه قیمتهای کالاها (که ارزش خود را بر حسب پول بیان مىکنند) و همچنین مقدار پولى که برای متحقق ساختن این قیمتها باید در گردش قرار گیرد، تغییر مىکند. پیش از این دیدیم که در حوزه گردش گسلى وجود دارد - گسلى که از طریق آن طلا (یا نقره، یا هر ماتریال پولى بطور کلى) بمنزله کالائى با ارزش معین داخل مىشود. پس طلا وقتى بمنزله میزان سنجش ارزش شروع به کار مىکند، یعنى وقتى کار خود را در تعیین قیمتها آغاز میکند، ارزشش از پیش معلوم است. اگر این ارزش نزول کند، این تنزل نخست خود را در تغییر قیمت کالاهائى که در مبدا تولید فلزات قیمتى مستقیما با آنها مبادله مىشوند ظاهر خواهد ساخت. اما بخش اعظم مجموعه کالاهای دیگر، بویژه در مراحل نازلتر تکامل جامعه بورژوائى، برای مدتى طولانى همچنان بر حسب ارزش سابق میزان ارزش - ارزشى که حال دیگر کهنه و موهوم شده است - ارزشگذاری خواهند شد. معالوصف این تغییر از طریق رابطه ارزشى مشترکى که میان همه کالاها برقرار است از کالائى به کالای دیگر سرایت میکند، چنان که قیمتهای آنها، که به طلا یا نقره بیان مىشوند، بتدریج در نسبتهای جدیدی که خود از طریق نسبتهای موجود میان ارزشهای آنها تعیین مىشوند تثبیت مىگردند، تا سرانجام تمامى کالاها بر حسب ارزش جدید فلز پولی ارزشگذاری شوند. این پروسۀ همطراز شدن [، یا تسری تاثیر ارزش جدید فلزات قیمتی به قیمت همه کالاها،] با افزایشى مستمر در مقدار فلزات قیمتى همراه است. و این بعلت ورود حجم جدید اضافهای از فلزات قیمتى است که برای معاوضه با کالاهائى که در مبدا تولید این فلزات مستقیما با آنها مبادله مىشوند لازم است. لذا به میزانى که قیمتهای اصلاح شده کالاها تعمیم مىیابند، بعبارت دیگر به میزانى که ارزشهای آنها بنا بر ارزش جدید فلزِ قیمتى - که تنزل یافته و ممکن است تا نقطه معینى همچنان تنزل یابد - برآورد مىشوند، آن حجم اضافى فلز قیمتى که برای متحقق کردن قیمتهای جدید کالاها مورد نیاز است نیز به همان میزان فراهم مىآید. مشاهده یکجانبه رویدادهای متعاقب کشف منابع جدید طلا و نقره برخى اشخاص را در قرون هفدهم و بویژه هیجدهم به این نتیجه غلط رساند که علت افزایش قیمتها افزایش مقدار طلا و نقره بمنزله وسیله گردش بوده است. ما از این پس ارزش طلا را عامل ثابتى فرض مىکنیم؛ که در واقع وقتى آنرا در لحظه برآورد [یا بیان] قیمت کالاها بکمک آن در نظر بگیریم، چنین نیز هست. پس، بر مبنای این فرض، مقدار وسیله گردش را جمع قیمتهائى که باید متحقق شوند تعیین مىکند. حال اگر، علاوه بر این، قیمت هر کالا را نیز ثابت فرض کنیم، روشن است که جمع قیمتها بستگى به مقدار کل کالاهای موجود در گردش خواهد داشت. درک این نکته نیاز به تلاش سترگ فکری ندارد که اگر نیم تن گندم ۲ پوند قیمت داشته باشد، ۵۰ تن آن ۲۰۰ پوند، ۱۰۰ تن آن ۴۰۰ پوند، و الی آخر، قیمت خواهد داشت، و لذا مقدار پولى که با گندم، وقتی بفروش رسد، جا عوض مىکند، باید با افزایش مقدار گندم افزایش یابد. حال اگر حجم کالاها ثابت بماند، مقدار پول در گردش مطابق با نوساناتى که در قیمتهای کالاها رخ مىدهد جزر و مد مىیابد، زیرا جمع قیمتها در نتیجۀ تغییر آنها زیاد و کم مىشود. برای تحقق این تغییر در مقدار پول در گردش بهیچوجه لازم نیست که قیمتهای کالاها همه با هم افزایش یا کاهش یابند. افزایش یا کاهشى در قیمت چند قلم جنس اصلى کافی است تا جمع قیمتهای همه کالاها را در مورد اول افزایش و در مورد دوم کاهش دهد، و لذا پول بیشتر یا کمتری را در گردش قرار دهد. اینکه آیا تغییر قیمت کالاها بازتاب تغییری واقعى در ارزش آنهاست یا صرفا بازتاب نوسانى در قیمت بازار آنها، تغییری در قضیه نمىدهد و بهر حال تاثیری که بر مقدار وسیله گردش مىگذارد یکسان است. فرض کنیم چند فروش گسسته، بعبارت دیگر چند دگردیسى جزئى [یا ناکامل] همزمان و در مناطق مختلف صورت گیرد: فروشِ مثلا تن گندم، ۲۰ متر کتان، ۱ جلد انجیل و ۲۰ لیتر کنیاک. اگر قیمت هر یک از این اجناس ۲ پوند و لذا جمع قیمتهائى که باید متحقق شوند ۸ پوند باشد، نتیجه مىگیریم که ۸ پوند پول باید وارد گردش شود. حال اگر همین اجناس حلقههائى از زنجیره دگردیسیهای زیر باشند: ۲۰ لیتر کنیاک <— ۲ پوند <— ۲۰ متر کتان <— ۲ پوند <— ۱ انجیل <— ۲ پوند <— تن گندم (که همان زنجیرۀ دیرآشنای ماست) آنگاه ۲ پوند پول قیمت این کالاها را یکى پس از دیگری، و در نتیجه جمع قیمتهای آنها یعنى ۸ پوند را متحقق مىکند، و از این طریق موجب گردششان مىشود، و خود سرانجام در دست کنیاکساز قرار و آرام مىگیرد. ۲ پوند در اینجا چهار بار دست بدست گشته، یا چهار عمل گردش انجام داده است. این تغییر جا دادنهای مکرر سکههای معین، ناظر بر تغییر شکل مضاعفى است که کالاها از سر مىگذرانند، بعبارت دیگر متناظر با گذار مختلفالجهت آنها از دو مرحله متقابل گردش، و ناظر بر در هم تنیدگى دگردیسیهای کالاهای مختلف است.۲۷ این فازهای متقابل و مکمل که پروسه دگردیسى کالاها از آنها میگذرد نمىتوانند در کنار یکدیگر انجام گیرند بلکه باید در زمان متوالیا از پى هم واقع شوند. پس چقدر طول کشیدن این پروسه با اجزا و تقسیمات زمان سنجیده مىشود. بعبارت دیگر سرعت گردش پول را تعداد دفعاتى تعیین مىکند که قطعه پول [یعنی سکه یا اسکناس] معینى در محدوده زمانى معینى دست بدست مىگردد. فرض کنیم پروسه گردش چهار قلم جنس ما یک روز طول بکشد. بدین ترتیب جمع قیمتهائى که باید متحقق شوند ۸ پوند، تعداد دفعاتى که همان ۲ پوند دست بدست مىگردد ۴ بار، و مقدار پول در گردش ۲ پوند است. بنابراین [بطور کلی] برای محدوده زمانى معینى در طول پروسه گردش معادلهای به این صورت خواهیم داشت: مقدار پولى که کار واسطه گردش را انجام مىدهد برابر است با جمع کل قیمتها تقسیم بر تعداد دفعاتی که سکههای همسنخ19 دست بدست میگردند. این قانون همواره صادق است. پروسه گردش در یک کشور معین مشتمل است بر، از یک سو، دگردیسیهای جزئى منفرد متعدد و همزمان، یعنى فروشها (و خریدها) ئی که بموازات یکدیگر انجام مىگیرند و در آنها هر سکه تنها یک بار جابجا میشود، یا تنها یک عمل گردش انجام مىدهد، و، از سوی دیگر، سلسله دگردیسیهای متمایز از همِ بسیار، که برخی در توازی و برخی در تلاقى با یکدیگر صورت مىگیرند و در هر یک از آنها هر سکه چند بار دست بدست مىگردد. اینکه هر سکه چند بار دست بدست مىگردد بسته به شرایط تغییر مىکند. با دانستن تعداد کل دفعاتى که کلیه سکههای همسنخ در گردش دست بدست مىگردند مىتوان میانگین دفعاتى که هر تک سکه دست بدست مىگردد، یا بعبارت دیگر سرعت متوسط گردش پول را بدست آورد. مقدار پولى که در آغاز هر روز در گردش قرار مىگیرد طبعا از طریق جمع قیمتهای تمامى کالاهائى که همزمان و شانه به شانه هم در گردشند تعیین مىشود. اما در درون این پروسه سکهها بقول معروف مدعى کار یکدیگر مىشوند، به این معنا که اگر یکى سرعت گردش خود را زیاد کند دیگری کم مىکند، و یا حوزه گردش را بکلى ترک مىگوید. علت اینست که حوزه گردش تنها قادر به جذب آن مقدار طلاست که حاصل ضربش در میانگین دفعاتى که واحد پایهایش دست بدست مىگردد مساوی جمع قیمتهائى شود که باید متحقق شوند. بدین ترتیب اگر تعداد گردشهائی که قطعات مختلف مسکوک انجام مىدهند افزایش یابد از تعداد کل این قطعات مسکوک در گردش کاسته خواهد شد. و برعکس اگر از تعداد این گردشها کاسته شود بر تعداد کل قطعات مسکوک در گردش افزوده میشود. از آنجا که مقدار پولى که مىتواند بعنوان وسیله گردش انجام وظیفه کند [یا «مقدار پولی که پروسه گردش قادر به جذب آنست»] بر مبنای یک سرعت متوسط معین گردش تنظیم مىگردد، کافی است تعداد معینى اسکناس یک پوندی در گردش انداخت تا بهمان تعداد سکه لیره طلا 20 از آن بیرون کشید. این حقهای است که بانکها همه بخوبى با آن آشنایند. همان طور که گردش پول بطور کلى چیزی جز بازتاب پروسه گردش کالاها، یعنى چیزی جز بازتاب سیر مستدیر آنها در گذار از دگردیسىهای مختلف الجهتشان نیست، سرعت گردش پول نیز چیزی جز بازتاب شتاب کالاها در تغییر شکل، در هم تنیده شدن مستمر رشته دگردیسیهای مختلف، طبع بیقرار پروسه اجتماعى تبادل و تبدل محصولات، ناپدید شدن سریع کالاها از حوزه گردش و پر شدن بهمان اندازه سریع جای آنها توسط کالاهای تازه نیست. بنابراین تندی گردش پول نمایانگر وحدت سیال آن دو فاز متقابل و مکمل، نمایانگر تبدیل شدن شکل مفید کالاها به شکل ارزشى آنها و بازتبدیل این اشکال به یکدیگر در جهت عکس است. بعبارت دیگر تندی گردش پول نمایانگر انجام هر دو پروسه فروش و خرید است. کندی گردش پول، برعکس، بازتاب گسست دو پروسه و تبدیل شدن آنها به دو فاز مجزای متقابل، بازتاب رکودی در آن تغییر شکل دادنها، و لذا بازتاب رکودی در پروسه تبادل و تبدل محصولات در جامعه است. خود گردش طبعا ما را به منشأ این رکود رهنمون نمىشود، بلکه آنرا صرفا بر ما مینمایاند. تفکر عامیانه طبعا به این جهت گرایش دارد که این رکود را به کمبود مقدار وسیله گردش نسبت دهد، چرا که متناسب با افت سرعت گردش پول پدید و ناپدید شدن آنرا در طول قوس گردش به دفعات کمتری بچشم مىبیند.۲۸ مقدار کل پولى که در هر دوره یا محدوده معین زمانى کار واسطه گردش را انجام میدهد از یک سو از طریق جمع قیمت کالاهای در گردش، و از سوی دیگر از طریق شتاب تبدیل شدن پروسهها [یا فازها] ی متقابل گردش به یکدیگر تعیین مىشود. کسری از جمع قیمتها که مىتواند بطور متوسط بوسیله هر تک سکه متحقق شود بستگى به این شتاب تبدل دارد. اما جمع قیمتها بستگى به مقدار کالا و نیز قیمت هر یک از انواع کالا دارد. این سه عامل، یعنى نوسان قیمتها، مقدار کالای در گردش و سرعت گردش پول، مىتوانند در شرایط مختلف در جهات مختلف تغییر کنند. بنابراین جمع قیمتهائى که باید متحقق شوند، و لذا مقدار واسطه گردش که مشروط به آنست، با تغییرات بس گوناگونى که در ترکیب سه عامل فوق روی مىدهد تغییر خواهند کرد. در اینجا تنها به ذکر خطوط کلى مهمترین این گونه تغییرات در تاریخ قیمت کالاها بسنده مىکنیم. در صورت ثابت ماندن قیمتها، مقدار واسطه گردش مىتواند بعلت افزایش تعداد کالاهای در گردش، یا بعلت کاهش سرعت گردش پول، و یا بعلت ترکیبى از این دو، افزایش یابد؛ برعکس، مقدار واسطه گردش با کاهش تعداد کالاها، و یا با افزایش سرعت گردش، کاهش مىیابد. در صورت ترقى عمومى قیمتها، مقدار واسطه گردش ثابت خواهد ماند اگر تعداد کالاهای در گردش به همان نسبتِ افزایش قیمتهای آنها کاهش یابد، و یا اگر، با فرض ثابت ماندن تعداد کالاها، سرعت گردش پول با همان شتاب ترقى قیمتها افزایش یابد؛ و مقدار واسطه گردش کاهش خواهد یافت اگر تعداد کالاها سریعتر از ترقى قیمتها تنزل کند، و یا اگر سرعت گردش پول سریعتر از ترقى قیمتها افزایش یابد. در صورت تنزل عمومى قیمتها، مقدار واسطه گردش ثابت خواهد ماند اگر تعداد کالاها به همان نسبتِ تنزل قیمتهای آنها افزایش یابد، و یا اگر سرعت گردش پول به همان نسبت کاهش یابد؛ و مقدار واسطه گردش افزایش خواهد یافت اگر تعداد کالاها سریعتر از تنزل قیمتها افزایش یابد، و یا اگر سرعت گردش پول سریعتر از تنزل قیمتها کاهش یابد. تغییرات عوامل مختلف میتوانند متقابلا اثر یکدیگر را خنثى کنند، بطوری که جمع قیمتهائى که باید متحقق شوند و مقدار پول در گردش، علیرغم نوسانات دائمى آنها، ثابت بماند. لذا، بویژه اگر دورههای بلند مدت را در نظر بگیریم، خواهیم دید که - به استثنای مواقع اختلالات شدید و تکرار شونده دورهای که یا بر اثر بحران در تولید و تجارت بوجود مىآیند و یا، چنان که کمتر اتفاق مىافتد، بر اثر بروز تغییری در ارزش خود پول - مقدار پول در گردش در هر کشور بسیار کمتر از آنچه در نگاه اول انتظار مىرود از سطح متوسط خود فاصله مىگیرد. این قانون که مقدار واسطه گردش را جمع قیمتهای کالاهای در گردش و سرعت متوسط گردش پول تعیین مىکند،۲۹ به این صورت نیز قابل تبیین است که اگر جمع ارزشهای کالاها و سرعت متوسط دگردیسىهای آنها ثابت باشد، مقدار پول، یا فلز پولى در گردش، بستگى به ارزش خود آن دارد. این توهم که، برعکس، مقدار واسطه گردش تعیینکننده قیمت کالاهاست، و آن مقدار نیز بنوبه خود بستگى به مقدار فلز پولییی دارد که بر حسب اتفاق در کشوری موجود است،۳۰ ریشه در فرضیه پوچى داشت که نمایندگان اولیه این دیدگاه اتخاذ کرده بودند. بنا بر این فرضیه کالاها بدون آنکه قیمتى داشته باشند، و پول بدون آنکه ارزشى داشته باشد، وارد پروسه گردش مىشوند، و آنگاه کسری از تل کالاها با کسری از پشتۀ فلزات قیمتى مبادله مىشود.٣١
ج - سکه. سمبلهای ارزشپول به سبب نقشی که بمنزله واسطه گردش بر عهده دارد صورت سکه بخود مىگیرد. وزنى از طلا که از طریق قیمت، یا اسم پولى کالاها، در تصور شکل مىبندد باید در پروسه گردش بصورت مسکوک، یعنی قطعاتی از طلا با عناوین معین، در مقابل کالاها قرار گیرد. کار ضرب سکه، همانند مقرر داشتن مقیاسى برای سنجش قیمتها، از اوصاف مختص دولت است. اونیفورمهای گوناگون ملى که طلا و نقره مسکوک در موطن خود بر تن دارند، و هنگام ظاهر شدن در بازار جهانى بار دیگر از تن مىکنند، بیانگر جدائى میان حوزههای داخلى یا ملى گردش و حوزه عمومى آن یعنى بازار جهانى است. بدین ترتیب تنها تفاوت میان سکه و شمش در هیئت طاهری آنهاست، و طلا هر زمان مىتواند از شکل یکی به شکل دیگری درآید.۳۲ برای سکه جادهای که از ضرابخانه مىآید در عین حال راهى است که به کوره ذوب مىرود. سکهها در جریان گردش سائیده مىشوند؛ برخى بیشتر و برخى کمتر. در نتیجه عنوان سکه و مقدار طلای موجود در آن، بعبارت دیگر محتوای اسمى و محتوای واقعى آن، از یکدیگر فاصله مىگیرند. سکههای همعنوان [یا همسنخ] از لحاظ ارزش متفاوت مىشوند زیرا از لحاظ وزن متفاوت مىشوند. وزنى از طلا که بمنزله مقیاس قیمت تثبیت شده است از وزنى از طلا که کار واسطه گردش را انجام مىدهد فاصله مىگیرد، و این دومى بدین ترتیب دیگر معادلى واقعى برای کالاهائى که باید قیمتشان را متحقق کند نخواهد بود. تاریخ این گونه مشکلات تاریخ ضرب سکه را در سراسر قرون وسطى، و در عصر جدید تا قرن هیجدهم، تشکیل مىدهد. وجود این گرایش طبیعىِ پروسه گردش به تبدیل سکه طلا به پوسته ظاهری از طلا، بعبارت دیگر تبدیل سکه به سمبلى از محتوای فلزی قانونى آن، در اکثر قوانین جدید مربوط به تعیین حد افت محتوای فلزی سکه طلا (یعنى حدی که در ورای آن اعتبار پولى سکه ساقط و رواج قانونیش سلب مىشود) برسمیت شناخته شده است.21 این واقعیت که گردش پول خود موجب جدائى محتوای اسمى از محتوای واقعى سکهها، بعبارت دیگر موجب تفکیک موجودیت آنها بصورت فلز از موجودیت کارکردیشان [بصورت سکه] مىشود، این واقعیت، خود مىرساند که امکان اینکه سکه جای خود را به ژتونهائی22 از جنس متفاوت، یعنى سمبلهائى که همان کار سکه را مىکنند، بسپارد، بالقوه وجود دارد. موانع فنى ضرب مقادیر بسیار خرد طلا و نقره بصورت سکه، این واقعیت که در ابتدا از فلز کمقیمتتر بعنوان میزان ارزش استفاده مىشده است (مس بجای نقره، و نقره بجای طلا)، و اینکه فلز کمقیمتتر مادام که بوسیله فلز قیمتىتر از مقامش خلع نشده بمنزله پول رایج در جای خود باقى مىماند - این واقعیات، توضیحى تاریخى درباره نقشى که ژتونهای مسى و نقرهای بمنزله جانشینان سکه طلا ایفا کردهاند بدست مىدهد. این سکهها در عرصههائی از حوزه گردش جانشین طلا مىشوند که سکهها سریعتر دست بدست مىگردند و لذا زودتر مندرس مىشوند؛ و اینها عرصههائی است که در آنها خرید و فروشهای بسیار خرد بیوقفه جریان دارد. بمنظور ممانعت از تثبیت این اقمار [یا ژتونها] در موقعیت طلا، از طریق قانون حد مجاز بسیار نازلى برای قبول آنها بجای طلا از پرداختکننده، تعیین مىشود.23 مدارهای خاصى که انواع مختلف سکه در حوزه گردش در آنها تردد دارند طبعا یکدیگر را قطع مىکنند. پول خرد در کنار طلا ظاهر مىشود تا بتوان اجزای کسری خردترین مسکوک طلا را پرداخت کرد، یا طلا مدام به حوزه خردهفروشى گردش داخل و در عین حال مدام بر اثر تعویض با پول خرد از آن بیرون رانده مىشود.۳۳ مقدار فلز مربوطه در ژتونهای نقرهای و مسى را قانون بدلخواه تعیین مىکند. این ژتونها در جریان گردش حتى سریعتر از سکه های طلا سائیده مىشوند. لذا کارکردشان بمنزله سکه عملا یکسره مستقل از وزنشان، یعنى مستقل از هر گونه ارزشى است. طلای مسکوک [به مرور] از جوهر مادی دارای ارزش خود کاملا منفک و مستقل مىگردد. لذا اشیای بطور نسبى بىارزش، نظیر قبوض کاغذی، مىتوانند بجای طلا کار سکه را انجام دهند. این خصلت صرفا سمبلیک پول در گردش، در مورد ژتونهای فلزی هنوز قدری پوشیده است. اما در پول کاغذی خود را آشکارا نشان میدهد. حال مىپردازیم به پول کاغذی غیر قابل تبدیلى که ناشر آن دولت و رواجش متکى به جبر دولتی است.24 این پول مستقیما از بطن گردش پول فلزی پدید مىآید. اما پول اعتباری،25 برخلاف پول کاغذی، متضمن مناسباتى است که هنوز، از دیدگاه گردش ساده کالاها،26 بکلى بر ما ناشناختهاند. لذا همین قدر به اشاره بگوئیم که همان گونه که پول کاغذی واقعى از بطن کارکرد پول بمنزله واسطه گردش سر بر میآورد، پول اعتباری بطور خودجوش از کارکرد پول بمنزله وسیله پرداخت نشأت میگیرد.۳۴ برگههای کاغذی که عناوین پولى مانند ۱ پوند و ۵ پوند و غیره بر آنها چاپ شده است را دولت از بیرون به درون پروسه گردش سرازیر میکند. این برگهها تا آنجا که بجای واقعا همان مقدار طلا [که حوزه گردش قدرت جذبش را دارد] در گردشاند، حرکتشان صرفا بازتاب قوانین خود گردش پول است. وجود قانون خاصى برای گردش پول کاغذی تنها مىتواند منبعث از [نیاز به تصریح و تثبیت] نسبتى باشد که پول کاغذی به آن نسبت نماینده طلا است. قانون مذکور به زبان ساده عبارت از اینست که نشر پول کاغذی باید محدود به مقدار طلا (یا نقره) ای باشد که [در غیاب پول کاغذی] عملا در گردش قرار مىگرفت و اکنون پول کاغذی نماینده سمبلیک آن شده است. درست است که مقدار طلائى که حوزه گردش قابلیت جذبش را دارد مدام حول حد متوسط معینى نوسان مىکند، اما، برغم این واقعیت، حجم وسیله گردش در یک کشور مشخص هیچگاه از حداقل معینى، که آنرا به تجربه مىتوان احراز کرد، پائینتر نمىرود. این واقعیت که اجزای متشکله این حداقل پیوسته تغییر مىیابند، بعبارت دیگر این واقعیت که قطعات مسکوک طلای تشکیلدهندۀ آن مدام جای خود را به قطعات جدید مىسپارند، طبعا هیچ تغییری در مقدار و یا درجۀ استمرار و پیوستگی چرخش آن در حوزه گردش بوجود نمیآورد. پس این حجمِ حداقل مىتواند جایش را به سمبلهای کاغذی خود بسپارد. اما اگر تمامى مجاری گردش امروز به حداکثر میزان ظرفیت خود برای جذب پول از پول کاغذی انباشته باشند، فردا ممکن است بعلت نوساناتى که در گردش کالاها روی مىدهد سرریز کنند. آنگاه دیگر هر گونه مقیاسى [برای قیمتها] از میان مىرود. اگر حجم پول کاغذی از حد بایسته آن، یعنى از مقدار همارزی که در غیاب آن مىتوانست بصورت مسکوک طلا در گردش باشد، تجاوز کند، آنگاه، کاملا جدا از خطر بىاعتباری کلىاش، در درون جهان کالاها همچنان نماینده آن مقدار طلا خواهد بود که قوانین ذاتى [این جهان] مقرر مىدارند. هیچ مقدار افزونتری قابلیت آنرا ندارد که نماینده چیز افزونتری باشد. اگر مقدار پول کاغذی نماینده دو برابر مقدار طلای موجود گردد، آنگاه در عمل ۱ پوند دیگر نه اسم پولى یک اونس طلا بلکه اسم پولى یک اونس طلا خواهد بود. نتیجه همان است که گوئی در کارکرد پول بمنزله مقیاس قیمت تغییری روی داده؛ به این معنا که ارزشهائى که قبلا با قیمتى به اسم ۱ پوند بیان مىشدند اکنون با قیمتى به اسم ۲ پوند بیان مىشوند. پول کاغذی سمبل طلا یعنی سمبل پول است. مناسبتش با ارزش کالاها در این خلاصه مىشود که این ارزشها در قالب کمیتهای معینى از طلا بیان فرضی یا تصوری مىیابند، و کاغذ به همین کمیتها نمود قابل لمس سمبلیک مىبخشد. پول کاغذی تنها به این اعتبار میتواند سمبل ارزش باشد که نماینده طلا، که خود مانند همه کالاهای دیگر دارای ارزش است، باشد.۳۵ و بالاخره، شاید این سوال پیش آید که طلا چرا قابلیت آنرا دارد که جایش را به سمبلهای بىارزش خود بسپارد؟ طلا، چنان که پیش از این دیدیم، تنها هنگامى به این صورت جانشینپذیر مىشود که کارکردی که بعنوان سکه، یا واسطه گردش، دارد بتواند مبدل به کارکردی مجزا و مستقل شود. اما مستقل شدن این کارکرد، یعنى کار واسطه گردش را کردن، چیزی نیست که برای تک سکۀ طلا قابل حصول باشد؛ هر چند که [دیدیم] این استقلال در مورد آن دسته از سکههای سائیده شدهای که گردششان همچنان ادامه مىیابد عملا حاصل مىشود. تک سکه صرفا تا زمانی میتواند سکه، یعنی وسیله گردش، باقی بماند که بالفعل در گردش باشد. اما آنچه در مورد تک سکه طلا صادق نیست در مورد آن حجم حداقل طلا که گفتیم قابلیت آنرا دارد که جای خود را به پول کاغذی بسپارد، صادق است. این حجم مانند روحى بر کل حوزه گردش مستولى است، مدام کار واسطه گردش را انجام مىدهد، و لذا صرفا بمنزله محمل این کارکرد موجودیت دارد. بنابراین حرکتش نمایانگر چیزی جز تبدیل شدن مداوم فازهای معکوس هم دگردیسى K—P—K به یکدیگر نیست. در این فازها صورت ارزشى کالا با خود آن روبرو و فورا ناپدید مىشود. پس ظاهر شدن ارزش مبادلۀ یک کالا بصورت موجودی مستقل در اینجا یک لحظه وجودی بکلی گذرای پروسهای است که کالا بواسطۀ آن جای خود را بلافاصله به کالای دیگری مىسپارد. بنابراین پول در پروسهای که مدام وادارش میکند تا از دستى به دست دیگر برود، نیازی به بیش از یک موجودیت سمبلیک ندارد. موجودیت کارکردیاش موجودیت مادیش را بقول معروف در خود حل میکند. پول از آنجا که بازتاب مادیتیافته و در عین حال ناپایدار قیمت کالاهاست، تنها بمنزله سمبلى از خود انجام وظیفه مىکند، و لذا سمبل دیگری مىتواند جانشینش شود.۳۶ اما در این میان یک چیز ضروری است؛ سمبل پول باید اعتبار عینی اجتماعى خود را داشته باشد. سمبل کاغذی این اعتبار را از رواج جبریاش کسب میکند. این جبر دولتى تنها مىتواند در حوزه داخلى گردش، که در حدود و ثغور جامعه معینى محصور است، موثر باشد. اما در همین حوزه هم هست که پول بتمامی در کارکردی که بمنزله سکه یا واسطه گردش دارد حل مىشود، و بدین ترتیب مىتواند در هیئت پول کاغذی به یک صورت وجودی صرفا کارکردی، که در آن از جوهر فلزینش جدائى خارجی یافته است، دست یابد. ادامه... 1 Stoffwechsell = interchange of matter = metabolism - متابوليزم؛ تبادل و تبدل مواد. استعاره بيولوژيکى که مارکس با آن پيوند و کليت پروسههاى حیاتزا (یا متابولیکِ) توليد، مبادله و مصرف در جامعه بمنزله يک ارگانيزم زنده را تبيين مىکند (رجوع کنید به در نقد اقتصاد سياسى، ضميمهها، ص ۵-۲۰۴). مارکس در این کتاب «پروسه مبادله محصولات» را چنین تعریف میکند: « تبادل و تبدل مواد متفاوتى که کار اجتماعى در آنها تجسم یافته است» (ص۱۷۶). در ترجمه انگلس «گردش اجتماعی ماده» آمده است (ص۱۰۶). 2 Wechselbeziehung = alternating relation - رابطه متناوب و متبدل. اصطلاح خاص مارکس است براى رابطهاى که طرفین آن علاوه بر «متقابل و مکمل» بودن به تناوب به يکديگر تبديل نيز مىشوند؛ مانند رابطه خريد با فروش، يا کالا با پول و غیره. در ترجمه انگلس بجاى اين اصطلاح، و کلا اين قسمت جمله، جمله مستقلى به اين شرح آمده است: «تقابل اين دو، بمنزله دو قطب يک چيز، همانقدر ضرورى است که پيوندشان» (ص۱۰۷). 3 در ترجمه انگلس: «… که در آنها با تمامى کالاهاى ديگر روبرو مىشود - کالاهائى که مجموعه فايدههايشان مجموعه فايدههاى مختلف طلا را تشکيل مىدهد» (ص۱۰۷). 4 Moment = moment - وجه؛ آن (مستعمل حمید عنایت)؛ لحظه (وجودی): اصطلاح هگل است برای توصیف مراحل یا وجوه مختلف پروسههای متحول، که مارکس بارها از آن استفاده میکند. هگل خود غنچه، شکوفه و میوه را بمنزله لحظات یا وجوه مختلف پروسه پیدایش میوه مثال میزند که در آن «بالفعل شدن ماهیت ذاتی این سه نه تنها موجب نمیشود یکدیگر را نفی کنند، بلکه بالفعل شدن هر یک درست به اندازه دیگری ضروری است، و همین ضرورت یکسانِ همه لحظات است که کل را بوجود میآورد و به آن حیات میبخشد» (پدیدهشناسی، مقدمه، به نقل از: Hegel; The Essential Writings, Fredrick G. Weiss, New York, 1974, P.7 ). 5 ما از این پس این گونه عبارات فارسی را با استفاده از حرف اول کلمات فارسی به لاتین - و چنان که در اینجا با پیکان نشان دادهایم همجهت با عبارات لاتین - از چپ به راست خواهیم آورد. 6 salto mortale - رجوع کنید به در نقد اقتصاد سياسى، ترجمه انگليسى، ص۸۸ - ف. 7 زیرنویس انستيتو مارکسيزم - لنينيزم شوروى در چاپ پروگرس ترجمه انگلس، ص۱۰۹: مارکس در نامهاى بتاريخ ۲۸ نوامبر ۱۸۷۸ به ن. ف. دانيلسون، مترجم روسى سرمايه، جمله بالا را به اين صورت تغيير داده است: «و ارزش هر تک متر کتان نيز در واقع چيزى جز صورت ماديت يافته کسرى از مقدار کار اجتماعى مصروف در توليد کل مترهاى کتان نيست». تصحيحى نظير اين در نسخهاى از نشر دوم آلمانى سرمايه که متعلق به مارکس بوده موجود است اما به خط خود او نيست. 8 شکسپير، روياى نيمه شب تابستان، پرده اول، صحنه اول - ف. 9 در ترجمه انگلس: «بعلاوه اگر اين تغيير شکل اساسا صورت بگيرد، يعنى اگر کالا بکلى غير قابل فروش نباشد، آنگاه دگرديسىاش انجام مىپذیرد، اما قيمت تحقق یافتۀ آن میتواند بطور غيرعادى کمتر يا بيشتر از ارزشش باشد» (ص۱۱۰). 10 Non olet - «(پول) بو ندارد». آوردهاند که اين جمله را وسپازين (Vespasian) امپراطور رم در جواب پسرش تيتوس که او را بخاطر وضع ماليات بر مستراحهاى عمومى سرزنش کرده بود گفته است - ف. 11 در ترجمه انگلس: «اين دو استحالۀ متضاد از طريق دو عمل اجتماعى متضاد که توسط صاحب آن انجام مىگيرند عملى مىشوند، و اين دو عمل بنوبه خود ماهیت نقش اقتصادى او را تعيين مىکنند» (ص۱۱۲). 12 کنایه از مردن، و ماخوذ از گفته داود پيامبر خطاب به پسرش سليمان در بستر مرگ است: «من به راه تمامی اهل زمین میروم، پس تو قوی و دلیر باش» (انجیل، عهد عتیق، سِفر پادشاهان، ۲:۲) در اینجا کنایه از آنست که بقول معروف شترى که در خانه همه کالاها مىخوابد سرانجام در خانه کتان هم مىخوابد - مبدل به طلا، يا پول، مىشود؛ زیرا بیاد داریم که مارکس فرض کرد پروسه مبادله سیر نرمال (متعارف) خود را طی میکند. 13 قسمت آخر جمله در ترجمه انگلس چنين آمده است: «… و در همان حال مددرسانِ انجام دگرديسى اول کالاى سومى مىشود» (ص۱۱۳). اين جمله دقيقتر است، زیرا، چنان که مارکس خود در صفحه بعد مطرح میکند، تبديل شدن کتان به پول بمعناى خريد بلافاصلۀ انجيل و به فرجام رسیدن دگرديسى اول آن نيست. 14 در «گردش ساده کالاها»، که در «مرحله کنونی تحلیل ما» مورد بررسی است، مبادلهکنندگان همان تولیدکنندگان هستند و لذا مبادله صرفا بمنظور مصرف انجام میگیرد؛ در مقابل شکلی از گردش که در آن منظور از مبادله خریدن بمنظور فروختن است (P—K—P). شکل اخیر در فصل بعد بررسی خواهد شد. 15 (فاکس)circulation of money = (انگلس)currency of money = (اصل آلمانی) Umlauf des Geldes - در ترجمه انگلس توضیحی به این مضمون درباره این عنوان آمده است: «زیرنویس مترجم: واژۀ ’رواج‘ [currency] در اينجا بمفهوم اصلى آن، بمعنای سیر يا چرخشی که پول در دست بدست گشتن خود دنبال مىکند، و از اساس با گردش تفاوت دارد، بکار رفته است» (ص۱۱۶). بعبارت ديگر پول، برخلاف کالاها، «از اساس» و بمعنای دقيق کلمه گردش ندارد، یعنی «مبادله» نمىشود. پول حرکتى صورى يعنى تنها «رواج» دارد، از دستى بدست ديگر مىرود بدون آنکه، برخلاف کالاها، از شکل طبیعی خود خارج شود. اين تعبيرى دقيق و تذکرى بجاست، و مارکس در همين پاراگراف اول آنرا بروشنى توضيح مىدهد. اما فاکس که عنوان «گردش پول» را برای این بند ترجیح داده نيز در پايان پاراگراف اول، آنجا که مارکس دو اصطلاح انگليسى و فرانسۀ currency و cours de la monnaie را بدنبال آلمانى آن در پرانتز آورده است، ملاحظه ديگرى را در زیرنویس مطرح مىکند: «ما بر آن شديم که واژههاى داخل پرانتز را بمنزله مترادفهاى توضيحى در نظر بگيريم و نه ترجمههاى پيشنهادى مارکس براى واژه آلمانى Umlauf. استعمال واژۀ currency به مفهوم circulation of money [گردش پول] حتى در ۱۸۶۷ [سال انتشار سرمايه] هم ديگر قديمى شده بود» (ص۲۱، زیرنویس). اما، بنظر ما، اختلاف «رواج» و «گردش» علاوه بر تفاوت ماهوى مورد نظر انگلس، و تفاوت صحیح لفظى مورد نظر فاکس، تفاوتى حقوقى نيز هست؛ چنان که، بعنوان مثال، در خود متن مىخوانيم که «رواج» پول کاغذی امرى متکى به اقتدار دولت است. یا در ایران قدیم پول بفرمان شاه «روائی» مییافته است. پس نمىتوان در همه موارد تنها يکى از اين دو را بکار برد. لذا ما هر يک را، با توجه به اين تفاوت و با توجه به متن مبحث، در جاى خود بکار بردهايم. 16 در ترجمه انگلس: «از سوى ديگر، شکل اين حرکت مانع آنست که حرکت پول مدارى بسازد» (ص۱۱۶). 17 متن درون پرانتز صورت مشروحتر بحث اوليه مارکس است که از جانب انگلس در چاپ چهارم آلمانى وارد شده - ف. 18 لذا شکل بیواسطه گردش، بعنوان حالت خاصی از گردش ساده که اکنون موضوع بررسی ماست، در مقابل شکلی مطرح است که در آن کالا و پول بطور فیزیکی و همزمان، بعبارت دیگر بصورت «بیواسطه»، با یکدیگر روبرو نمیشوند؛ و مبادله نه بوساطت پول نقد بلکه بوساطت پول اعتباری به انجام میرسد، و بنابراین پول نقش واسطه یا وسیله گردش را ایفا نمیکند. این شکل جلوتر در همین فصل تحت عنوان «وسیله پرداخت» بررسی میشود. 19 denomination - سنخ؛ عنوان. بعنوان مثال، اسکناسهای یک دلاری، دو دلاری٬ پنج دلاری، ده دلاری، بیست دلاری٬ پنجاه دلاری و صد دلاری عناوین اسکناسهای رایج در آمریکا هستند؛ یا در آمریکا هفت سنخ (یا عنوان) اسکناس رواج قانونی دارد. 20 sovereign- ساوْرین. نام سکه طلائى که در قديم در انگلستان رواج داشته و ارزش رسمى (يا اسمى) آن برابر يک پوند استرلینگ بوده است. اين سکه در ايران به «ليره» معروف است، و هنوز در ساخت اشیای زینتی مانند گردنبند و انگشتری بکار میرود. معناى لغوى اين کلمه شاه یا ملکه است و لذا مىتوان آنرا، صرفا از لحاظ ظاهر لفظی و قطع نظر از ارزش پوليش چيزى نظير «شاهى» در نظر گرفت. اين جناس لفظى سیاسی در پینویس شماره ۳۴ اين فصل معنا مییابد. 21 «بعنوان مثال، بنا بر قوانين انگلستان لیره طلائی که بيش از ۷۴۷/۰ گرین [grain - یعنی کمتر از ۰۵/۰ گرم] از وزن خود را از دست داده باشد ديگر رواج قانونى ندارد» (مارکس، ماخذ قبل، ص۱۱۱). 22 Marke = token - ژتون 23 «لذا بعنوان مثال در انگلستان مس براى پرداخت مبالغ تا ۶ پنى و نقره براى پرداخت مبالغ تا ۴۰ شيلينگ رواج قانونى دارد» (مارکس، ماخذ قبل، ص۱۱۳). 24 منظور از «پول کاغذی غیر قابل تبدیل» همین اسکناسهای امروزی است که بانکها مسئولیت تبدیل آنها به طلا یا نقره در صورت درخواست مشتری را ندارند، اما در آغاز دوران رواج اسکناس داشتند. مارکس در اینجا از دوره پیشین رد شده و یکباره به زمانی که نشر اسکناس در انحصار دولتها (بانکهای مرکزی) قرار گرفته و اسکناس دیگر غیر قابل تبدیل شده٬ پرداخته است. 25 منظور از پول اعتباری اسنادی از قبیل سفته، برات، چک مدتدار و غیره است. 26 در اینجا «از دیدگاه گردش ساده کالاها» لغزش قلمی مارکس، و «از دیدگاه گردش بیواسطۀ کالاها» صحیح است. زیرا پول اعتباری حاصل نفی شکل صرفا بیواسطۀ گردش ساده است و نه نفی کل آن. به همین دلیل نیز جلوتر در همین فصل، که به گردش ساده (K—P—K) اختصاص دارد، مورد بررسی قرار میگیرد. |