سرمايه،  جلد ١
بخش هشتم: 
انباشت باصطلاح اولیه
 
فصل ٣٣:
تئوری نوین استعمار

تئوری نوین استعمار
 

پی‌نویس‌های فصل ٣٣

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

در این مدت5 پیشرفت تولید کاپیتالیستى در اروپا، که با فشار فزاینده دولت همراه بوده، نسخه ویکفیلد را تبدیل به نسخه کاملا زائدی کرده است. [امروزه] از یک سو، سیل عظیم و مستمر انسان‌هائى که همه ساله به سواحل آمریکا رانده مى‌شوند در شرق ایالات متحده یک لایه‌ رسوبى راکد از مهاجرین بر جا مى‌گذارد؛ زیرا موج مهاجرت از اروپا انسان‌ها را با سرعتى بیش از آنکه موج مهاجرت از شرق به غرب این کشور بتواند بشوید و با خود ببرد به بازار کار سرازیر می‌کند.

بازگشت


5  منظور مدت زمان میان سال انتشار کتاب ویکفیلد (انگلستان و آمریک) در ۱۸۳۳ و کتاب حاضر در سال ۱۸۶۷ است.

 

 

 

 

فصل  ٣٣

 

تئوری نوین استعمار۱

 

اقتصاد سیاسى بعلت اصول اعتقادیش دو نوع مختلف مالکیت خصوصى، یکى متکى به کار خود تولید‌کننده و دیگری متکى به استثمار کار غیر، را با هم خلط مى‌کند. از یاد مى‌برد که دومى نه تنها درست متضاد اولى است بلکه جز بر گور آن نمى‌روید. در اروپای غربى، موطن اقتصاد سیاسى، پروسه انباشت اولیه کمابیش به فرجام رسیده است. در اینجا رژیم سرمایه‌داری یا کل تولید ملى را تحت سلطه مستقیم خود درآورده و یا، در جائى که مناسبات اقتصادی از رشد کمتری برخوردار بوده‌ است، لااقل کنترل غیرمستقیمى بر آن دسته از اقشار اجتماعى دارد که با وجود تعلق‌شان به شیوه تولیدی عتیق کماکان در کنار آن به حیات در حال زوال خود ادامه مى‌دهند. اقتصاددانان مفاهیم قانونى و مِلکى به ارث رسیده از جهان ماقبل سرمایه‌داری را به این جهان سرمایه‌داریِِ کامل و از کار درآمده تعمیم مى‌دهند. و هر اندازه واقعیات زندگی مخالفت خود را با ایدئولوژی آنان با صدای بلندتری فریاد مى‌زند، این کار را با غیرت و آب و تاب بیشتری انجام می‌دهند.

در مستعمرات وضع غیر اینست. در آنجا رژیم سرمایه‌داری مدام به مانعى که تولید‌کنندۀ مستقل بر سر راهش قرار مى‌د‌هد برمى‌خورد. این تولید‌کننده صاحب ملزومات کار خویش است و این کار را در جهت مال‌‌اندوزی برای خود، و نه برای سرمایه‌دار، بخدمت مى‌گیرد. تضاد میان این دو سیستم، که درست نقطه مقابل یکدیگرند، در مبارزه‌ای که میان آنها درمى‌گیرد بروز عملى مى‌یابد. در جائى که سرمایه‌دار قدرت کشور مادر را پشت سر خود دارد مى‌کوشد تا شیوه‌های تولید و تملک متکى بر کار شخصى تولید‌کننده مستقل را با اتکا به زور از سر راه بردارد. همان منفعتى که در کشور مادر مجیزگوی سرمایه، اقتصاد سیاسى، را وامى‌دارد تا شیوه تولید کاپیتالیستی را در تئوری معکوس و درست نقطه مقابل آنچه هست جلوه دهد، در مستعمرات به آنجا مى‌کشاندش که حرف دلش را بزند و با صدای بلند اعلام کند که این دو شیوه تولیدی متضاد یکدیگرند. به این منظور مى‌کوشد نشان دهد که بارآوری کار، همکاری، تقسیم کار، استفاده از ماشین در مقیاس وسیع، و غیره، بدون سلب مالکیت از کارگران [مستقل] و تبدیل وسایل تولیدشان به سرمایه غیرممکن است. در اینجا اقتصاد سیاسى برای تضمین ثروتِ باصطلاح ملى در صدد یافتن وسایل مصنوعى برای تضمین فقر توده مردم برمى‌آید. و در اینجاست که زره توجیه‌گریش مانند چوب خشک پوسیده‌ تکه تکه بر زمین مى‌ریزد.

هنر بزرگ ادوارد ویکفیلد [E. G. Wakefield] این نیست که چیز نوئی دربارۀ مستعمرات۲ کشف کرده، بلکه اینست که در مستعمرات به ماهیت واقعى مناسبات کاپیتالیستی در کشور مادر پی برده. همانطور که هدف اولیه نظام حمایت گمرکى آن بود که در کشور مادر به وسایل مصنوعى سرمایه‌دار تولید شود،۳ هدف از تئوری استعمار ویکفیلد - که انگلستان مدتى کوشید آنرا با تکیه بر لوایح مصوب پارلمانی بعمل درآورد - تولید کارگر مزدی در مستعمرات است. ویکفیلد خود آنرا «استعمارِ با نظم و قاعده» (‘systematic colonization’) مى‌نامد.

اولا، ویکفیلد کشف کرد که در مستعمرات صاحب پول، صاحب وسایل زندگی، ماشین‌آلات و سایر وسایل تولید بودن، مادام که جزء مکمل این چیزها یعنى کارگر مزدی، آن شخص دیگر، آنکه مجبور است جسم خود را آزادانه بفروشد، پیدا نشده، کسى را «سرمایه‌دار» نمى‌کند. [بعبارت دیگر] کشف کرد که سرمایه شیئ نیست، بلکه رابطه [یا مناسبت] ی اجتماعى است که بوساطت اشیا برقرار مى‌شود.۴ با لحنى شکوه‌آمیز حکایت از شخصى بنام آقای پیل می‌کند که با خود از انگلستان بقدر ۵۰٫۰۰۰ پوند وسایل تولید و زندگی برداشت و به منطقه سُوان ریوِر [Swan River] در استرالیای غربى برد. این آقای پیل چنان مآل‌اندیش بود که حتى ۳٫۰۰۰ مرد و زن و کودک از طبقه کارگر هم با خود برداشت. اما به مقصد که رسیدند «آقای پیل حتى یک مستخدم هم برایش نماند که رختخوابش را جمع کند یا از رودخانه برایش آب بیاورد».۵ بیچاره آقای پیل؛ فکر همه چیز را کرده بود جز اینکه باید مناسبات تولیدی موجود در انگلستان را هم به سوان ریور صادر کند!

[ثانیا،] تذکر دو نکته مقدماتى برای درک کشفیات ویکفیلد که در زیر مورد بررسى قرار خواهیم داد لازم است. مى‌دانیم که وسایل تولید و وسایل زندگی مادام که در تملک تولیدکنندۀ بلافصل قرار دارند سرمایه نیستند. این وسایل تنها تحت شرایطى سرمایه مى‌شوند که در عین حال نقش وسایل استثمار و سلطه بر کارگر را ایفا کنند. اما این روح سرمایه‌ایِ وسایل تولید و وسایل زندگی در ذهن اقتصاد سیاسى تا آن حد با جوهر مادی این وسایل عجین است که آنها را تحت هر شرایطى سرمایه مى‌خواند، حتى آنجا که درست قطب مخالف آن را تشکیل می‌دهند. در مورد ویکفیلد نیز چنین است. نکته دیگر اینکه او پراکندگى وسایل تولید در دست عده زیادی کارگر مستقل که همه برای خود کار مى‌کنند را تقسیم بالتساوی سرمایه مى‌خواند. اقتصاددان‌ها حالت حقوق‌دان‌های دوره فئودالى را دارند که حتى بر مناسبات پولیِ ناب عناوین منبعث از قوانین فئودالى مى‌‌گذاشتند.

ویکفیلد مى‌گوید: «اگر قرار بود همه اعضای جامعه دارای سهم مساوی از سرمایه باشند …هیچکس انگیره‌ای برای انباشت سرمایه‌ای بیش از آنچه بتواند با دستان خود بکار گیرد نداشت. این حالتى است که در مهاجرنشین‌های جدید آمریکائى تا حدودی وجود دارد. در آنجا علاقه شدید به مالکیت زمین مانع بوجود آمدن طبقه‌ای از کارگران مزدی است».۶ بدین ترتیب کارگر مادام که بتواند برای خود انباشت کند - و این کار را تنها تا زمانى مى‌تواند بکند که مالک وسایل تولید خود باقى بماند - انباشت کاپیتالیستى و شیوه تولید کاپیتالیستى امکان‌پذیر نخواهد بود. زیرا طبقه کارگر مزدی که برای بوجود آمدن این دو ضرورت حتمی دارد از صحنه غایب است. پس در اروپای قدیم مالکیت ملزومات کار از چه طریق از کارگر سلب شد؟ بعبارت دیگر، سرمایه و کار مزدی چگونه بوجود آمدند؟ از طریق یک قرارداد اجتماعى (social contract) کاملا بدیع؛ به این ترتیب که «انسان‌ها برای دستیابى به انباشت سرمایه (که صد البته از زمان حضرت آدم مانند تابلوئى که مقصود یگانه و غائى از خلقت‌شان را نشان مى‌دهد جلوی چشم‌شان آویزان بوده)… تدبیر ساده‌ای اندیشیدند و خود را به دو گروه، صاحبان سرمایه و صاحبان کار، تقسیم کردند … این تقسیم نتیجه همگامی و همرأیى بود».۷ خلاصه کلام اینکه توده‌های انسانی به افتخار «انباشت سرمایه» از خود سلب مالکیت کردند. آدمی در فکر می‌شود که پس این غریزه انکار خویشتن فناتیک باید در مستعمرات علی‌الخصوص غوغا بپا کند، زیرا آنجا تنها جائى است که انسان‌ها و شرایط لازم برای آنکه یک قرارداد اجتماعى بتواند از رویا به واقعیت تبدیل شود حاضر و آماده وجود دارند. پس چه لزومى به علم کردن «استعمار با نظم و قاعده» و نشاندن آن بجای قطب مقابلش، استعمار خودانگیخته و نامنظم، بود؟ جواب: والله، آخر، «در ایالات شمالى آمریکا جای تردید است که حتى یک دهم جمعیت را بتوان در زمره کارگران مزدی قرار داد… [اما] در انگلستان…طبقه کارگر بخش اعظم جمعیت را تشکیل مى‌دهد».۸ بله، واقعیت اینست که انگیزه سلب مالکیت کردن از خود به افتخار سرمایه بقدری در وجود انسان کارگر ضعیف است که آنچه شالوده طبیعى تولید ثروت در مستعمرات را تشکیل مى‌دهد، بگفته خود ویکفیلد، صرفا برده‌داری است. استعمار با نظم و قاعدۀ ویکفیلد چیزی جز یک ابداع سردستى نیست، و نیاز به آن از اینجا پیدا شده که ایشان حال بجای برده با انسان‌های آزاد طرف است. «نخستین مهاجران اسپانیائى که به سَن دومینگو آمدند کارگر از اسپانیا نیاوردند. اما بدون کارگر (بخوان بدون برده) سرمایه‌شان از میان مى‌رفت، یا لااقل به ابعاد کوچکى که هر نفر بتواند صرفا با دستان خود آنرا بکار گیرد تقلیل مى‌یافت. این چیزی است که در آخرین مهاجر‌نشینی که توسط انگلیسی‌ها ایجاد شد - مهاجرنشین سُوان ریور - واقعا اتفاق افتاده و مقدار معتنابهى سرمایه، از بذر و ابزار و احشام، بر اثر نبود کارگری که آنرا بکار گیرد، و به این علت که هیچیک از مهاجران سرمایه‌ای بسیار بیش از آنچه با دستان خود بتواند بکار گیرد نیندوخته بوده‌، تلف شده است».۹

دیدیم که شیوه تولید کاپیتالیستى بر پایه سلب مالکیت زمین از توده مردم استوار است. جوهر [شیوه تولید در] یک مهاجرنشین آزاد، برعکس، عبارت از اینست که بخش اعظم زمین هنوز در مالکیت عموم مردم قرار دارد، و بنابراین هر مهاجری که بر آن مستقر مى‌شود مى‌تواند بخشى از آنرا به مالکیت خصوصى خود درآورد و به وسیله تولید فردی خود تبدیل کند بدون آنکه مانع انجام عین همین عمل توسط مهاجرین بعدی شود.۱۰ این، هم راز رونق و رفاه مستعمرات است و هم راز مرض سرطانى مبتلابه آنها، یعنی مقاومت در برابر استقرار سرمایه. «در جائى که زمین ارزان‌ است و انسان‌ها همه آزاد، در جائى که هر کس بخواهد براحتى مى‌تواند برای خود قطعه زمینى دست و پا کند، نه تنها قیمت کار، یعنی سهم کارگر از محصول، بسیار بالاست، بلکه مشکل اینست که به هیچ قیمت نمى‌توان به کار مرکب دست یافت».۱۱

در مستعمرات جدائى کارگر از ملزومات کار و از زمین، که ملزومات کار در آن ریشه دارند، هنوز وجود ندارد. و یا بطور پراکنده، و یا در مقیاس بسیار محدود، وجود دارد. لذا جدائى کشاورزی از صنعت نیز هنوز بوقوع نپیوسته، و هیچیک از صنایع خانگى نیز از میان نرفته است. پس بازار داخلى سرمایه از کجا باید فراهم شود؟ «هیچ بخشى از مردم آمریکا فقط و فقط به زراعت اشتغال ندارند؛ به استثنای برده‌ها و کارفرمایان‌شان که در فعالیت‌های خاصى سرمایه را با کار ترکیب کرده‌اند. آمریکائى‌های آزاد، که زمین خود را مى‌کارند، در عین حال به بسیاری کارهای دیگر مى‌پردازند. بخشى از اثاث منزل و ابزارهای کارشان را معمولا خودشان مى‌سازند. در موارد بسیار خانه‌شان را خود مى‌سازند و محصول صنعت‌شان را خود به بازار، هر اندازه دور دست، حمل مى‌کنند. خود مى‌ریسند، خود مى‌بافند، خود صابون و شمع مى‌سازند، و در بسیاری موارد حتى کفش و لباس مورد نیازشان را خود مى‌دوزند. در آمریکا کاشتن زمین اغلب پیشۀ دوم آهنگر، آسیابان یا دکاندار است».۱۲ حال در میان این موجودات غریب سرمایه‌دار «مزرع پرهیز»1 از کجا پیدا کند؟

زیبائی شگرف تولید کاپیتالیستى در اینست که نه تنها کارگر مزدی را مدام بصورت کارگر مزدی بازتولید مى‌کند، بلکه همواره به تناسب انباشت سرمایه اضافه‌جمعیتى از کارگران مزدی نیز تولید مى‌کند. به این ترتیب قانون عرضه و تقاضا در مورد [قوه] کار در خط صحیح هدایت مى‌شود، نوسانات دستمزدها در چارچوبى که برای استثمار کاپیتالیستى رضایت‌بخش است محدود مى‌ماند، و بالاخره وابستگى اجتماعى کارگر به سرمایه‌دار، که وجودش ضرورت حتمی دارد، تضمین مى‌شود. اقتصاد‌ سیاسی در موطن خود، در کشور مادر، می‌تواند با تکبر و مغلق‌‌گوئى این رابطۀ وابستگى مطلق را قراردادی آزادانه میان خریدار و فروشنده، میان صاحب‌کالاهای به یک اندازه مستقل، میان صاحب سرمایه در یک طرف و صاحب کالای کار در طرف دیگر، جلوه دهد. اما در مستعمرات نقاب از چهرۀ این توهم زیبا فرومی‌افتد. زیرا در آنجا تعداد مطلق جمعیت بمراتب سریع‌تر از کشور مادر رشد مى‌‌کند - به این علت که بسیاری از کارگران بصورت بزرگسالان از آب و گل درآمده وارد جهان مستعمرات مى‌شوند - و با اینحال بازار کار همواره دچار کمبود کارگر است. بدین ترتیب در آنجا قانون عرضه و تقاضای  کار کلا از هم می‌پاشد‌. از یک سو، دنیای قدیم مدام به دنیای جدید سرمایۀ تشنه استثمار و «پرهیز» تزریق مى‌کند، و از سوی دیگر بازتولید منظم کارگر مزدی بصورت کارگر مزدی به موذی‌ترین موانع برمى‌خورد - موانعی که بعضا غیر قابل رفع‌اند. و تکلیف تولید کارگران مزدی مازاد -  مازاد نسبت به انباشت سرمایه -  چه مى‌شود؟ کارگرِ برای مزد کار کنِ امروزِ دهقان یا صنعتگر مستقل فرداست که برای خود کار مى‌کند. این کارگر از بازار کار غیبش مى‌زند؛ اما سر از خانه کار درنمى‌آورد. این تبدیل شدن مداوم کارگران مزدی به تولیدکنندگان مستقل، که بجای آنکه برای سرمایه کار کنند برای خود کار مى‌کنند و بجای آنکه برای آقایان سرمایه‌داران ‌مال‌‌اندوزی کنند برای خود می‌کنند، بنوبه خود بر وضع بازار کار اثرات بسیار زیانباری مى‌گذارد. نه تنها درجه استثمار کارگر مزدی بنحو زشت و ناهنجاری پائین باقى مى‌ماند، بلکه چنین کارگری همراه با از دست دادن رابطۀ وابستگى، احساس وابستگى به سرمایه‌دار پرهیزگار را نیز از دست مى‌دهد. همه ناراحتى‌ها و دردسرهائى که دوست ما ادوارد ویکفیلد از آنها توصیفی چنان متین، چنان فصیح و چنان نافذ بدست داده ناشى از همین یک قلم است.

ویکفیلد شکوه مى‌کند که عرضه کارگر مزدی نه مداوم است، نه منظم و نه کافى. «عرضۀ کار همیشه نه تنها کم بلکه نامطمئن است».۱۳ «با آنکه مقدار محصولى که میان سرمایه‌دار و کارگر تقسیم مى‌شود زیاد است، سهمى که کارگر مى‌برد چندان بزرگ است که او خود بزودی تبدیل به سرمایه‌دار مى‌شود … تنها معدودی افراد، حتى از میان آنان که بطور غیرعادی زیاد عمر مى‌کنند، مى‌توانند ثروت‌های عظیم انباشت کنند».۱۴ [بعبارت دیگر] کارگران مطلقا و موکدا اجازه نمى‌دهند سرمایه‌دار از پرداخت مابه‌ازای بخش بزرگتر کارشان پرهیز کند. و اگر سرمایه‌دار آنقدر زیرک باشد که بخواهد با سرمایه خود از اروپا کارگر مزدی وارد کند باز سودی بحالش ندارد. این کارگران نیز بزودی «دست از کار مزدوری مى‌کشند،2 و اگر تبدیل به رقیب ارباب سابق‌شان در بازار کار نشوند، حداقل تبدیل به زمیندار مستقل مى‌شوند».۱۵ چه فاجعه دردناکی! سرمایه‌دار گرانقدر ما با پول عزیز و با دو دست مبارک خویش برای خود از اروپا رقیب وارد کند! آخر زمان شده! تعجبى ندارد که ویکفیلد هم بر نبود رابطه وابستگی و هم بر نبود احساس وابستگى [به سرمایه] از جانب کارگر مزدی در مستعمرات مویه مى‌کند. مریویل، مرید ویکفیلد، مى‌گوید در مستعمرات دستمزدها بالاست و به این علت اشتیاق شدیدی به دستیابى به کارگر ارزان‌تر و فرمان‌بردارتر، یعنى قشری از انسان‌ها که سرمایه‌دار بتواند شرایط خود را به آنها تحمیل کند و نه آنها شرایط خود را به سرمایه‌دار، وجود دارد … در کشورهای متمدن قدیمى کارگر، با وجود آزاد بودن، بنا بر قانون طبیعت وابسته به سرمایه‌دار است. در مستعمرات این وابستگى را باید بوسایل مصنوعى ایجاد کرد.۱۶

باری، این وضع اسفناک در مستعمرات بنظر ویکفیلد عاقبت به کجا خواهد انجامید؟ به «گرایشى بربرمنشانه به پراکنده کردن» تولیدکنندگان و ثروت ملى.۱۷ پراکندگی وسایل تولید در میان مالکین بیشمار که هر یک بطور مستقل و برای خود کار مى‌کنند، بهمراه تمرکز سرمایه کل شالوده لازم برای شکل‌گیری کار ترکیبی [یا مرکب٬ یعنی کارهای مختلف کارگران متعدد برای سرمایه واحد] را نیز از بیخ و بن نابود مى‌کند. مانع اجرای هر گونه پروژه دراز مدت می‌شود که به انجام رساندنش مستلزم صرف سال‌ها وقت و سرمایۀ مستقر [fixed capital] است. در اروپا سرمایه در این گونه موارد لحظه‌ای درنگ نمى‌کند، زیرا طبقه کارگر در واقع دنبالچۀ جاندار آنست، همواره به وفور یافت مى‌شود، همواره در اختیار سرمایه هست. اما در مستعمرات چنین نیست! ویکفیلد داستان بسیار دردناکی به این شرح نقل مى‌کند که با سرمایه‌دارانى از کانادا و ایالت نیویورک، یعنی جاهائی که موج مهاجرین در آنها غالبا دچار سکون مى‌شود و لایه‌ رسوبى‌ از کارگران «مازاد» بر جا مى‌گذارد،3 صحبت مى‌کرده است. یکى از شخصیت‌های این درام سوزناک آبگوشتی مى‌گوید: «سرمایۀ ما برای شروع عملیاتی که تکمیلش مدت‌ها وقت مى‌بَرد آماده بود. اما نمى‌توانستیم چنین عملیاتی را با نیروی کاری که مى‌دانستیم بزودی از پیش‌مان می‌رود شروع کنیم. اگر حتم داشتیم که مى‌توانیم این مهاجرین را اینجا نگهداریم و از کارشان استفاده کنیم خوشوقت مى‌شدیم که این نیروی کار را فورا درگیر کار کنیم، و قیمت بالائى هم بابتش بپردازیم. حتی اگر اطمینان داشتیم از پیش‌مان مى‌رود، حتما آنرا درگیر می‌کردیم، اما بشرط اینکه مطمئن مى‌بودیم که در موقع لزوم گروه تازه‌ای از آنها در اختیارمان قرار خواهد داشت».۱۸

ویکفیلد پس از مقایسه کشاورزی کاپیتالیستى انگلستان و کار «مرکب» آن [یعنی کار کارگران متعدد برای سرمایه‌دار واحد] با زراعت پراکنده دهقانی در آمریکا، ناخودآگاه روی دیگر سکه را هم بر ما می‌‌نمایاند. توده مردم آمریکا را مرفه، دارای استقلال رای، باجربزه و نسبتا با فرهنگ توصیف مى‌کند، حال آنکه «کارگر کشاورز انگلیسى محنت‌کش فلک‌زده‌ای است، مسکینی است … در کدام کشور، بجز آمریکای شمالى و برخى مستعمرات جدید، دستمزد کارگر آزاد شاغل در کشاورزی از قوت لایموت او بمراتب فراتر مى‌رود؟… در انگلستان اسب‌های کاری مزارع که دارائى گران‌ قیمتی هستند بدون شک بیشتر از دهقانان این کشور سهمیه غذا دارند».۱۹ مهم نیست، بگذریم؛ اینجا هم باز نقل ثروت ملی است که، ماهیتا، معادل فلاکت مردم است.

پس این سرطان ضدسرمایه‌داری مستعمرات را بالاخره چگونه می‌توان علاج کرد؟ اگر انسان‌ها حاضر بودند کل زمین را با یک ضربت از مالکیت عمومى به مالکیت خصوصى درآورند ریشه این شر بیشک کنده مى‌شد؛ اما آنوقت تیشه به ریشه خود مستعمرات هم مى‌خورد. لذا باید شگردی در کار کرد و با یک تیر دو نشان زد؛ به این صورت که دولت یک قیمت مصنوعى، بعبارت دیگر قیمتی مستقل از قانون عرضه و تقاضا، بر زمین بایر بگذارد، بطوری که مهاجر مجبور شود پیش از آنکه پول خرید زمین را بدست آورد۲۰ و تبدیل به مزرعه‌دار مستقل شود مدت‌های مدید در ازای مزد کار کند. وجوه حاصل از فروش زمین به قیمتى که بطور نسبى مانع خرید آن از جانب کارگران مزدی شود -  بعبارت دیگر وجوه حاصل از بجیب زدن مزد کارگر از طریق نقض قانون مقدس عرضه و تقاضا -  را دولت باید به نسبت افزایش این وجوه صرف وارد کردن مساکین از اروپا کند، تا بدینوسیله بازار کار مزدی برای سرمایه‌داران همچنان پر و پیمان بماند. با این تنظیمات همه چیز به بهترین نحو روبراه و دنیا سراسر بهشت‌برین خواهد شد. آری، راز بزرگ نهفته در پس «استعمار با نظم و قاعده» همین است. ویکفیلد آنگاه بانگ پیروزی برمى‌آورد که در این طرح «عرضۀ کار قطع ثابت و منظم خواهد بود. اولا به این دلیل که چون هیچ کارگری پیش از آنکه در ازای پول کار کند قادر به خرید زمین نیست، همه کارگران مهاجری که مدتى در ازای پول و بصورت ترکیبی کار مى‌کنند سرمایه‌ای تولید مى‌کنند که با آن مى‌توان کارگران بیشتری را بخدمت درآورد. و ثانیا به این دلیل که هر کارگری که دست از کار مزدی بکشد و زمیندار شود، از طریق خرید زمین در واقع وجهى بمنظور وارد کردن کارگران جدید به مستعمرات پرداخته است».۲۱ قیمتى که دولت برای زمین تعیین مى‌کند طبعا باید «کافى» باشد، یعنى آنقدر باشد «که مادام که کارگران دیگری بجای کارگران فعلى وارد نشده‌اند از تبدیل شدن آنها به زمینداران مستقل جلوگیری کند».۲۲ این «قیمت کافى زمین» چیزی جز اسم رمز بلند بالائى برای باجى که کارگر باید بابت آزادی خود و کسب اجازۀ بیرون آمدن از بازار کار و رفتن بر سر زمین خود به سرمایه‌دار بپردازد نیست. کارگر در وهله اول باید «سرمایه»ای که به سرمایه‌دار امکان مى‌دهد کارگران بیشتری را استثمار کند بوجود آورد. و در وهله بعد باید در بازار کار برای خود «جانشین» بگذارد - جانشینی که دولت آنرا به هزینه کارگر از آنسوی دریاها برای ارباب سابق او، سرمایه‌دار، با پست وارد می‌کند.

این واقعیتِ بینهایت خصلت‌نمائی است که دولت انگلستان این شیوه «انباشت اولیه» را، که آقای ویکفیلد بویژه برای مستعمرات تجویز کرده، سال‌ها باجرا درآورد. نتیجه طبعا شکستى بود به همان اندازه کامل و مفتضحانه که سرنوشت لایحه بانکى پیل.4 تنها اثر اجرای این طرح آن بود که سیل مهاجرین بجای سرازیر شدن به مستعمرات انگلستان بطرف  ایالات متحده تغییر مسیر داد. در این مدت5 پیشرفت تولید کاپیتالیستى در اروپا، که با فشار فزاینده دولت همراه بوده، نسخه ویکفیلد را تبدیل به نسخه کاملا زائدی کرده است. [امروزه] از یک سو، سیل عظیم و مستمر انسان‌هائى که همه ساله به سواحل آمریکا رانده مى‌شوند در شرق ایالات متحده یک لایه‌ رسوبى راکد از مهاجرین بر جا مى‌گذارد؛ زیرا موج مهاجرت از اروپا انسان‌ها را با سرعتى بیش از آنکه موج مهاجرت از شرق به غرب این کشور بتواند بشوید و با خود ببرد به بازار کار سرازیر می‌کند. و از سوی دیگر، در پى جنگ داخلى آمریکا دولت مبالغ کلانى مقروض شده، و این با سنگین‌تر شدن بار مالیاتى مردم، با بوجود آمدن یک اشرافیت مالى از رذل‌ترین قماش آن، و با اهدای بخش وسیعى از اراضى عمومى به شرکت‌های اسپکولاتور بمنظور بهره‌برداری در احداث راه‌آهن، معادن و غیره، همراه بوده است. در یک کلام، جنگ داخلى موجب تمرکز بسیار سریع سرمایه شده است. بدین ترتیب جمهوری کبیر دیگر ارض موعودی برای کارگران مهاجر نیست. تولید کاپیتالیستى در آن با پرش‌های غول‌آسا به پیش مى‌رود، هر چند که تنزل دستمزدها و وابستگى کارگران مزدی [به سرمایه] هنوز بهیچوجه آنقدر پیش نرفته است که به سطح متعارف اروپا برسد. حاتم‌بخشی شرم‌آور اراضى بایر مستعمراتى به اشراف و سرمایه‌داران از جانب دولت انگلستان - که حتى ویکفیلد نیز با صدای بلند آنرا محکوم مى‌کند - بخصوص در استرالیا۲۳ و در رابطه با موج انسانى که در جستجوی طلا بحرکت درآمده، و قدرت رقابت کالاهای وارداتى انگلیسى که [بر تولیدکنندگان داخلى] تا سطح کوچکترین صنعتگران تاثیر مى‌گذارد، «اضافه‌جمعیت نسبى کارگری» گسترده‌ای بوجود آورده است؛ چنانکه امروز تقریبا هر کشتى پستى [که به انگلستان مى‌رسد] حامل اولا خبر ناگوار «باد کردن بازار کار در استرالیا» (‘glut of the Australian labour market’) است، و ثانیا اینکه اکنون فحشا در برخى نواحى آنجا مانند هى‌مارکت [Haymarket] لندن بسرعت و در سطح وسیع رشد می‌کند.

مع‌الوصف، در اینجا منظور ما پرداختن به اوضاع مستعمرات نیست. علاقه ما تنها به رازی‌ است که اقتصاد سیاسى دنیای قدیم در دنیای جدید کشف و با صدای بلند اعلام کرده است، و آن اینکه: شرط اساسى ایجاد شیوه تولید و انباشت کاپیتالیستى، و لذا ایضا مالکیت خصوصى کاپیتالیستى، نابودی مالکیت خصوصى مبتنى بر کار شخصى، و بعبارت دیگر سلب مالکیت از کارگر [مستقل] است.

 

1 field of abstinence =  Entsagungsfeld

2 cease to be labourers for hire

3 منظور اینست که «موج مهاجرت از اروپا انسان‌ها را با سرعتى بیش از آنکه موج مهاجرت از شرق به غرب [آمریکا و کانادا]  بتواند بشوید و با خود ببرد به بازار کار [این کشورها] سرازیر می‌کند» (رجوع کنید به همین فصل، جلوتر، اینجا).

4 منظور لایحه بانکى سال ١٨۴۴ سِر رابرت پیل است. «شکست کامل» ذکر شده اشاره به معلق ماندن این لایحه در نوامبر ١٨۵٧، بعلت شروع بحران تجاری آن سال، دارد. رجوع کنید به کارل مارکس، در نقد اقتصاد سیاسى، ترجمه انگلیسى، ص ١٨۵-  ف. [همچنین رجوع کنید به پی‌نویس‌های فصل ۳، شماره ۵۹. اينجا]

5 منظور مدت زمان میان سال انتشار کتاب ویکفیلد (انگلستان و آمریک) در ۱۸۳۳ و کتاب حاضر در سال ۱۸۶۷ است.