سرمايه،  جلد ١
بخش  اول:
کالاها و پول

 

فصل ١:
کالا

۱. دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)

 ۲. ماهیت دوگانۀ کار متجسم در کالا

 ۳. شکل ارزش، یا ارزش مبادله‌ای

۴. ماهیت فتیشی کالا و راز آن


پی‌نویس‌های فصل ١

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Begriff - مفهوم. حتی در زبان فارسی روزمره می‌توان دید که در پس جملاتی مانند «انجام این کار عین صداقت است» یا «وجود زید عین نشاط بود»، وجود «مفهوم»ی، الگوی اعلا و کامل ذهنی‌یی، از «صداقت» و «نشاط» وجود دارد که «انجام این کار» و «زید» شکل عینیت یافتۀ آن، «عین» آن، هستند. در ترجمه آثار هگل به انگلیسی گاه notion (تصور) و گاه concept (مفهوم) ترجمه می‌شود. هگل آنرا بنا به مورد مترادف با «عقل کل» یا «مثال مطلق» [the Idea] و «روح» بکار می‌برد؛ که بنا بر ضرورتی عقلی که ناشی از طرح تناقضی در درون خود آن در هر مرحله است، بی نیاز از جهان و همچون بقول مارکس «نفسی مستقل» (ص۱۹)، از یک مقوله، چه عینی و چه ذهنی، مقوله بعد را استنتاج (یا بقول مارکس در بالا، از یک مقوله به مقوله بعد «گذار») می‌کند، و از این طریق جهان را می‌آفریند و بسوی کمال می‌برد. «مفهوم» هر چیز برای هگل «معرف ماهیت یا طبع ذاتی آن است» (حمید عنایت، ترجمه عقل در تاریخ هگل، تهران، ۱۳۵۵، ص۱۷، زیرنویس شماره ۴۵ مترجم). هگل «مثلا می‌گوید [مفهوم] حکم می‌کند که انسان آزاد و عاقل باشد؛ که مقصودش بسادگی اینست که اقتضای مفهوم کامل و درست انسان آنست که وجودش از تعقل و آزادی برخوردار باشد» (ماخذ مذکور، همانجا). مسامحتا می‌توان گفت «مفهوم» جایگاهی همطراز «مثال» در فلسفه افلاطون دارد. و از آنجا که مارکس نیز در این کتاب آنرا مسامحتا به همین معنا بکار می‌برد، این وجه معنای آن در ترجمه انگلس در صفحات بعد همه جا به «مفهوم ایده‌آل» برگردانده شده، که در حقیقت تکرار مکرر است.

بازگشت

 

 

 

فصل ۱

 

کالا

 

۱- دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده‌‌ و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)

 

ثروت جوامعى که شیوه تولید کاپیتالیستی در آنها حکمفرماست خود را بصورت «کوهی از کالا 1»۱ نشان مى‌دهد. پس باید تحقیق‌ خود را از تحلیل کالا، یعنی شکلی که هر تک عنصر این ثروت در آن ظاهر می‌شود، آغاز کنیم.

کالا در وهله اول چیزی است که وجود عینى ملموس دارد،2  یک شئ است٬  شیئی که با خواص خود نوعى نیاز انسانی را برآورده مى‌کند. ماهیت این نیاز، اینکه آیا مثلا از شکم برخاسته یا مخیله، تغییری در این واقعیت نمى‌دهد.۲ همچنین در اینجا اهمیتى ندارد که این چیز نیاز انسان را به چه نحو برآورده مى‌کند؛ بنحو مستقیم و بمنزله وسیله زندگی،3 یعنى شیئ مصرفی‌، و یا بنحو غیرمستقیم و بمنزله وسیله تولید.

هر چیز مفید، مانند آهن، کاغذ و غیره را مى‌توان از دو لحاظ در نظر گرفت: کیفیت و کمیت. هر چیز مفید خواص گوناگونى در بر دارد، و بنابراین بطرق گوناگونى مى‌تواند مفید واقع شود. کشف این طرق، و لذا کشف خواص گوناگون اشیا، کار تاریخ است.۳ ابداع مقیاس‌های اجتماعا مقبول برای سنجش کمیت این اشیا نیز چنین است. تنوع این مقیاس‌ها بعضا ناشى از تنوع طبیعت اشیای مورد سنجش است و بعضا حاصل قرارداد.

فایدۀ هر چیز آنرا مبدل به یک ارزش‌استفاده [یعنی یک شیئ دارای فایده] مى‌‌‌کند.۴ اما این فایده میان زمین و آسمان معلق نیست؛ قائم به خواص مادی کالاست و موجودیتى جدا از آنها ندارد. پس ارزش استفاده‌ای‌‌ [به اختصار ارزش استفاده] یا فایدۀ کالائى مانند آهن، غله و یا الماس، چیزی جدا از خود وجود مادی آن نیست. این خاصیت کالا ربطی به مقدار کاری که انسان باید صرف منطبق ساختن کیفیات مفید آن بر نیازهای خود کند ندارد. در این کتاب هر گاه از کالائى بمنزله ارزش‌‌استفاده نام می‌بریم همواره [، حتی بدون آنکه ذکر کنیم،] فرض‌‌‌ بر اینست که با مقدار معینى از آن، مثلا تعداد معینى دوجین ساعت، تعداد معینى متر پارچه و تعداد معینى تن آهن سر و کار داریم. ارزش استفادۀ‌ کالاها خود موضوع رشته خاصى از دانش را تشکیل مى‌دهد، و آن شناخت تجاری از کالاهاست.۵ ارزش استفادۀ‌ هر چیز تنها در استفاده یا مصرف آن چیز تحقق [یعنی واقعیت عینی] می‌‌‌‌یابد. شکل اجتماعى ثروت هر چه باشد، محتوای مادی آن را همواره ارزش‌‌استفاده‌ تشکیل مى‌‌‌‌‌‌دهد. در شکل اجتماعى مورد بررسى ما در این کتاب [، یعنى سرمایه‌داری،] ارزش‌استفاده‌ها در عین حال محمل [یا ظرف] مادی ارزش مبادله‌ای‌‌ نیز هستند.

ارزش مبادله‌ای‌‌ [یا به اختصار ارزش مبادله] در بدو امر خود را بصورت آن رابطه کمّى، یا نسبتى، نشان می‌دهد که بر حسب آن یک نوع ارزش‌استفاده با نوع دیگری ارزش‌استفاده مبادله مى‌شود.۶ این نسبت با زمان و مکان مدام تغییر مى‌‌‌یابد. پس ظاهرا چنین می‌نماید که ارزش مبادله‌ چیزی تصادفى و بالکل نسبى است، و لذا چنین می‌نماید که چیزی بنام «ارزش ذاتی»  (valeur intrinsèque)، بمعنای ارزش مبادله‌ای که در سرشت کالا نهفته و جزء لاینفک وجود آن باشد، یک لفظ اساسا متناقض است.۷  موضوع را دقیق‌تر بررسى کنیم.

کالای معینى، مثلا ۱ تن گندم، با x قوطی واکس کفش، y کیلو ابریشم، z گرم طلا، و قس علیهذا، مبادله مى‌شود. بعبارت دیگر ۱ تن گندم با کالاهای دیگر به نسبت‌های بس گوناگون مبادله مى‌شود. پس گندم بجای یک ارزش مبادله‌‌، ارزش مبادله‌‌های بسیار دارد. اما x  قوطی واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، هر یک نماینده ارزش مبادلۀ ۱ تن گندم‌اند. بنابراین x قوطى واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، بمنزله ارزش‌مبادله [یا شیئ دارای ارزش مبادله‌ای]، باید بتوانند جانشین یکدیگر شوند، یعنى از یک مقدار باشند. از اینجا چنین نتیجه مى‌‌‌شود که، اولا، ارزش مبادله‌‌های گوناگون و معتبر یک کالای معین بیانگر وجود یک یکسانی [یا علی‌السویگی]‌‌اند؛ و ثانیا، ارزش مبادله بطور کلی نمى‌تواند چیزی جز نحوه ابراز[mode of expression] یا «شکل ظهور»4 محتوائى متمایز از خود آن باشد.

حال دو کالا، مثلا غله و آهن را در نظر بگیریم. نسبت مبادله‌ای آنها هر چه باشد همواره مى‌توان آنرا با یک تساوی نشان داد که در آن مقدار معینى غله معادل مقداری آهن قرار گرفته است. بعنوان مثال: x تن آهن= ۱ تن غله.5 این تساوی چه را مى‌رساند؟ این را مى‌رساند که عنصر مشترکی به مقدار مساوی در این دو چیز مختلف، در ۱ تن غله و در x تن آهن، وجود دارد. پس هر دو یکسان با چیز ثالثى هستند که فى نفسه نه این یکى است و نه آن دیگری. بنابراین هر یک از آنها را، بمنزله ارزش‌مبادله، ‌‌باید بتوان به این چیز ثالث تحویل کرد.

یک مثال ساده هندسى موضوع را روشن مى‌کند. مى‌دانیم که برای تعیین و مقایسه مساحات چند ضلعى‌های نامنتظم باید آنها را به تعدادی مثلث تقسیم کرد. اما مساحت مثلث سپس به عبارتى تبدیل و تحویل مى‌شود که دیگر هیچ ربطى به هیئت ظاهری خود آن ندارد: قاعده ضرب‌ در نصف ارتفاع. بر همین قیاس، ارزش مبادلۀ‌ کالاها را نیز باید بتوان به عنصری مشترک، که کالاهای مختلف صرفا نماینده مقدار کمتر یا بیشتری از آنند، تحویل کرد.

این عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] نمى‌تواند یکى از خواص هندسى، فیزیکى، شیمیائى، و یا از دیگر خواص طبیعى کالاها باشد. این گونه خواص تنها تا آنجا مطرحند که کالاها را مبدل به اشیای مفید، مبدل به ارزش‌استفاده‌، مى‌کنند. اما واضح است که خصلت مشخصه رابطۀ مبادله‌ای کالاها دقیقا منتزع بودنش از ارزش استفادۀ کالاهاست. بعبارت دیگر در رابطۀ مبادله ارزش‌استفاده‌ها همه هم‌ارزند، تنها به این شرط که از هر یک به مقدار مقتضى اختیار شود؛ یا بقول آشنای دیرینه‌مان باربون: «ارزش که یکى شد اجناس را بر یکدگر برتری نیست. میان چیزهائى که از ارزش مساوی برخوردارند تفاوت یا تمایزی وجود ندارد … صد پوند استرلینگ سرب یا آهن همانقدر ارزش دارد که صد پوند استرلینگ طلا یا نقره».۸

کالاها، بمنزله ارزش‌‌‌استفاده،‌ بیش از هر چیز در کیفیت متفاوتند، حال آنکه بعنوان ارزش‌‌‌مبادله‌ تنها مى‌توانند در کمیت متفاوت باشند، و لذا به این عنوان حاوی سر سوزنى ارزش استفاده‌ هم نیستند. بنابراین اگر ارزش استفادۀ کالاها را کنار بگذاریم تنها یک خصوصیت مشترک برای آنها باقى مى‌ماند؛ اینکه همگى محصول کارند. اما با این عمل حتى محصول کار [که شیئ عینى ملموسى است] در دست ما دگرگون مى‌شود. اگر از محصول کار ارزش استفادۀ آنرا منتزع کنیم، اجزای مادی و صوری که آن را تبدیل به ارزش‌استفاده مى‌کنند نیز منتزع می‌شوند. و آنگاه محصول کار دیگر میز، خانه، نخ، و یا فلان چیز مفید دیگر نخواهد بود؛ زیرا همه کیفیات محسوس آن زائل می‌شود.6 این کالا دیگر محصول کار نجار، بنا، ریسنده و یا هیچ نوع کار معین تولیدی دیگری هم نیست. خصلت مفید بودن محصولات کار که زائل شد، خصلت مفید بودن انواع مختلف کاری که در آنها تجسم یافته است نیز زائل مى‌شود، و این بنوبه خود زائل شدن اشکال مشخص7 و متنوع کار را بدنبال دارد. این اشکال مختلف کار را دیگر نمى‌توان از یکدیگر تمیز داد، زیرا همه به یک نوع کار، به کار مجرد [یا انتزاعی] انسانى، تحویل شده‌اند.

حال اگر در آنچه به این ترتیب از محصولات کار بر جای مى‌ماند دقیق شویم خواهیم دید که از هر یک چیزی جز عینیتى شبح‌گون و همسان با سایرین بر جای نمانده است. این بقایا دیگر چیزی جز کمیت‌هائى از کار انعقاد یافته8 و نامتمایز انسانى، یعنى قوه کار9 انسانىِ صرف شده قطع نظر از شکل صرف آن، نیستند. کل آنچه این اشیا اکنون بما بازمى‌گویند اینست که در تولیدشان قوه کار انسانى صرف شده، یا کار انسانى در آنها انباشته است. این اشیا بمنزله تبلورات این جوهر اجتماعى و مشترک در همه آنها ارزش، یا ارزش - کالا،10 هستند.

کالاها وقتى در رابطۀ مبادله قرار مى‌گیرند ارزش مبادله‌‌‌‌‌شان، چنان که دیدیم، بصورت چیزی کاملا مستقل از ارزش استفاده‌‌‌شان ظاهر می‌شود. پس واقعا اگر ارزش استفادۀ‌ محصولات کار را از آنها منتزع کنیم به ارزش آنها، به تعریفى که هم اینک بدست دادیم، مى‌رسیم. لذا آن عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] ى که در رابطۀ مبادله خود را بشکل نسبت مبادله‌ای یا ارزش مبادلۀ‌ کالاها نشان می‌دهد، ارزش آنهاست. ادامه این سیر تحقیق ما را به ارزش مبادله بمنزله نحوه ابراز [یا نمود] ارزش، یا شکلی که ارزش ضرورتا باید در آن ظاهر شود،11 باز خواهد رساند. اما عجالتا باید ارزش را مستقل از این شکل ظهور آن بررسى کنیم.

بنا بر آنچه تاکنون گفتیم یک ارزش‌استفاده ، یا شیئ مفید، تنها به این علت ارزش دارد که کار مجرد انسانى در آن شیئیت یا مادیت یافته است. اما مقدار این ارزش را با چه میزانى باید سنجید؟ با کمیت آن «جوهر ارزش‌آفرین»، یعنى کاری، که در آن شئ جای گزیده است. این کمیت نیز با استمرار زمانیش، یعنى مدت کار، و مدت کار نیز بنوبه خود با مقیاسات خاص ساعت، روز و امثالهم سنجیده مى‌شود.12

حال شاید این تصور پیش آید که اگر ارزش کالا را مقدار کار مصروف در تولید آن تعیین مى‌کند، پس هر چه کارگر تولید‌کننده‌اش ناشى‌تر یا تنبل‌تر باشد ارزش کالا بیشتر مى‌شود، زیرا کارگر برای تولید آن به وقت بیشتری نیاز دارد. اما کاری که جوهر ارزش را تشکیل مى‌دهد کار برابر انسانى، یعنى صرف قوه کار یکسان انسانى است. قوه کار کل جامعه، که در ارزش کل کالاهای تولید شده توسط آن جامعه نمود مى‌یابد، با آنکه متشکل از آحاد مجزا و بیشمار قوه کار است، در اینجا کل کاملا همگنی از قوه کار انسانى بحساب مى‌آید. هر یک از آحاد این تودۀ قوه کار انسانی با دیگری یکسان است، تنها به این شرط که از خصلت یک واحد متوسط اجتماعى قوه کار برخوردار باشد و بدینسان عمل کند، یعنى برای تولید یک کالا به مدت کاری بیش از آنچه بطور متوسط، بعبارت دیگر بطور اجتماعى، لازم است، نیاز نداشته باشد. مدت کار لازم اجتماعى مدت کاری است که تحت شرایط متعارف تولید در هر جامعه معین، و با درجه متوسط مهارت و فشردگىِِ معمول کار13 در آن جامعه، برای تولید هر ارزش‌استفاده لازم است. بعنوان مثال، در انگلستان معمول شدن دستگاه بافندگى مکانیزه که با قوه بخار کار می‌کند کار لازم برای تبدیل مقدار معینى نخ به پارچه را یحتمل به نصف کاهش داد. بافنده انگلیسى که با دستگاه بافندگى دستى پارچه مى‌بافت برای انجام آن کار هنوز به همان مدت کار سابق نیاز داشت، اما محصول یک ساعت کار او اکنون دیگر نماینده تنها نیم‌ساعت کار اجتماعى بود، و در نتیجه به نصف ارزش قبلى خود نزول کرد.

بنابراین آنچه مقدار ارزش هر ارزش‌استفاده را تعیین مى‌کند فقط و فقط مقدار کار یا مدت کار لازم اجتماعى برای تولید آنست.۹ هر تک14 کالا در اینجا صرفا نمونه متوسط نوع خود بحساب مى‌آید.۱۰ لذا کالاهائى که حاوی مقادیر برابر کار باشند، یعنى بتوانند در مدت زمان برابر تولید شوند، دارای ارزش برابرند. نسبت ارزش یک کالا به ارزش هر کالای دیگر مثل نسبت مدت کار لازم برای تولید آنست به مدت کار لازم برای تولید کالای دیگر. «کالاها، بمنزله ارزش‌مبادله، چیزی جز کمیت‌های معینى از مدت کار انعقاد یافته  نیستند».۱۱

بنابراین اگر مدت کار لازم برای تولید کالائى ثابت بماند ارزش آن نیز ثابت خواهد ماند. اما این مدت با هر تغییری در بارآوری کار15 تغییر مى‌‌‌‌کند. بارآوری کار به عوامل و شرایط متنوع و متعددی بستگی دارد. درجه متوسط مهارت کارگران، سطح پیشرفت علم و کاربرد فنى آن، سازمان اجتماعى پروسه تولید، کارآئى وسایل تولید و وسعت دامنۀ استفاده از آنها، و شرایط طبیعى، از جمله این عوامل و شرایطند. بعنوان مثال، مقدار معینى کار در فصل مساعد در ٨ تن و در فصل نامساعد در ۴ تن غله تجسم مى‌یابد. مقدار معینى کار در معادن غنى فلز بیشتری بدست مى‌دهد تا در معادن فقیر. وجود الماس در سطح زمین اتفاق بسیار نادری است، و لذا اکتشاف و استخراج آن بطور متوسط کار بسیار زیادی مى‌برد. بنابراین حجم کمى از آن نماینده کار زیادی است. ویلیام ژاکوب اظهار تردید می‌کند که طلا هرگز ارزش خود را بتمامی دریافت داشته باشد. این نکته در مورد الماس بمراتب بیشتر صدق مى‌کند. بنا بر آمار ارائه شده توسط اِشوِِگِه [Ecshwege] تولید کل معادن الماس برزیل در طول هشتاد سال منتهى به ۱۸۲۳ هنوز بپای قیمت محصول متوسط یک سال و نیم مزارع شکر و قهوۀ این کشور نمى‌رسیده؛ با آنکه این مقدار الماس مستلزم صرف کار بسیار بیشتر و بنابراین نماینده ارزش بیشتری بوده است. علت اینست که با کشف معادن غنى‌تر مقدار ثابتی کار در الماس بیشتری تجسم مى‌یافته، و در نتیجه ارزش آن نزول مى‌کرده است. اگر انسان موفق مى‌شد بدون صرف کار چندانى کربن را به الماس تبدیل کند ارزش آن ممکن بود از ارزش خشت پائین‌تر بیاید. بطور کلى مى‌توان چنین گفت که هر چه بارآوری کار بالاتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا کمتر، حجم کار متبلور در آن کمتر، و ارزش آن کمتر است. برعکس، هر چه بارآوری کار پائین‌تر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر، و ارزش آن بیشتر است. بنابراین ارزش هر کالا به نسبت مستقیم کمیت کار مادیت یافته در آن و به نسبت معکوس بارآوری آن کار تغییر مى‌کند. (اکنون جوهر ارزش را مى‌شناسیم؛ کار است. مى‌دانیم میزان سنجش آن چیست؛ مدت کار است. مى‌ماند شکلى که ارزش را تبدیل به ارزش مبادله‌ می‌کند؛ که باید تحلیل شود. اما پیش ازآن لازم است وجوه مشخصه‌‌ای را که تاکنون تمیز داده‌ایم قدری مشروح‌تر سازیم ).16

شیئی مى‌تواند ارزش‌استفاده باشد بی آنکه ارزش باشد. این وقتى است که آن شیئ مستقیما و بدون وساطت کار بحال انسان مفید واقع شود. هوا، زمین بکر، چراگاه‌های طبیعى، جنگل‌های طبیعى و امثالهم از این زمره‌‌اند. شیئی مى‌تواند هم مفید باشد و هم محصول کار انسانی، بی آنکه کالا باشد. کسى که نیاز شخصى خود را با محصول کار خود برآورده مى‌کند یقینا ارزش‌استفاده‌ تولید مى‌کند، اما کالا تولید نمى‌کند. برای تولید این دومى لازم است شخص نه تنها ارزش‌استفاده‌ بلکه ارزش‌استفاده برای دیگری، ارزش‌استفاده اجتماعى، تولید کند. (و باز نه صرفا برای دیگری. رعیت قرون وسطى بهره مالکانۀ ارباب فئودال و عشریۀ سهم کشیش را بصورت غله تولید مى‌کرد. اما نه غلۀ بهره مالکانه و نه غلۀ عشریه هیچیک به این علت که برای دیگری تولید شده بود کالا نمى‌شد. برای کالا شدن، محصول باید بواسطه [یا بوساطت] عمل مبادله به شخص دیگری که آنرا بمنزله ارزش‌استفاده بخدمت مى‌گیرد منتقل شود.)17 و بالاخره، هیچ چیز نمى‌تواند ارزش باشد بی آنکه چیز مفیدی باشد. اگر چیزی بیفایده شد کار جایگزین در آن نیز بیفایده است. چنین کاری کار محسوب نمى‌شود، و بنابراین ارزشى هم نمى‌آفریند.

ادامه...

 

1 immense accumulation of commodities =ungeheure Warensammlung  -  پشتۀ پهناور [یا بیکران] ی از کالا.

2 در اصل: «کالا در وهله اول شیئى خارجى است…». بعبارت دیگر شیئى است که باصطلاح «وجود خارجى دارد». مارکس بحث موجزی درباره «جلوه‌های سرمایه‌داری در عرصه تولید غیرمادی» در تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۱، انگلیسی، ص۴۱۳-۴۱۰، ارائه داده است. 

3  Lebensmittel- خواربار؛ آذوقه. در این کتاب معنای تحت‌اللفظی آن یعنی «وسیله زندگی» مورد نظر است.

4 Erscheinungsform= form of appearance  - این اصطلاح تنها در اصل آلمانی کتاب در گیومه آمده است. در زبان آلمانی میان  Erscheinung  و  Scheinung، با آنکه هر دو دلالت بر تظاهر خارجی چیزها دارند، تفاوت زیادی هست. Erscheinung ، بعلت پیشوند Er  که مفهوم «از درون» را افاده می‌کند، به تبیین فلسفی تظاهر تمام و کمال «جوهر» است و چیزی را پنهان نمی‌دارد؛ در مقابل مثلا «صورت ظاهری» بمعنای جلوۀ غیر قابل اتکای هر چیز. لذا مضمون بحث خود در اینجا چنین توجه‌دادنی به اختلاف دو معنا را از جانب مارکس اقتضا می‌کند. اما، علاوه بر آن، در میان فلاسفه بویژه هگل از چند لحاظ میان این دو تمیز می‌گذارد. مهم‌تر از همه آنکه نزد او «شکل ظهور» بدوا نه در تقابل با جوهر بلکه در تقابل با «مفهوم» هگلی (یا، مسامحتا، «مثال» افلاطونی) هر چیز معنا می‌یابد، بعبارت دیگر در وهله اول دلالت بر تظاهر خارجی یا تجسم عینی «مفهوم» دارد. لذا می‌توان گمان داشت که مارکس در اینجا اولین «مغازله»‌اش با «شیوه بیان خاص» هگل، را در گیومه آورده است. در این صورت «شکل ظهور محتوائی متمایز از خود آن» در اینجا معنای «تجسم عینی مفهومی متمایز از خود آن» را پیدا می‌کند. همچنین رجوع کنید به فصل ۳٬ اینجا.

5 خوانندگان را توجه می‌دهیم که همه تساوی‌ها و عبارات ریاضی، خواه آنها که مانند عبارت بالا در لابلای کلمات آمده‌اند و خواه آنها که در سطور مجزا خواهند آمد، باید از چپ به راست خوانده شوند.

6 در ترجمه انگلس: «…وجودش بمنزله یک شیئ مادی از نظر محو مى‌شود» (ص۴۵).

7 konkret = concrete - مشخص و معین؛ (به اختصار و در مقابل «مجرد») مشخص؛ کُنکِرِِت

8 کار«انعقاد یافته» یا « منعقد» (به قیاس خون انعقاد یافته یا منعقد) اصطلاح خاص مارکس است برای کاری که در وجود محصولش مادیت یا شیئیت یافته است، در مقابل حالت سیال یا جاری کار. معنا و اهمیت این تمایز را مارکس جلوتر روشن می‌کند.

9 Arbeitskraft = labour-power  - قوه کار؛ توان کار؛ capacity to work - ظرفیت کار کردن (Pons Dictionary)

10  Warenwert = commodity-value - ارزش - کالا، یا ارزش کالائی. منظور ارزشی است که در قالب کالائی بعنوان ظرف یا محمل خود وجود دارد.

11 در اصل: «… نحوه ابراز، یا شکل ظهور ضروری ارزش،…».

12 «کار حرکت است، و لذا زمان میزان سنجش طبیعی آن را تشکیل می‌دهد» ( مارکس، گروندریسه، ص۲۰۵).

13  Intensität der Arbeit = intensity of labour- فشردگی (در مقابل گستردگی، یا طول مدت) کار

14 einzeln = individual -  فرد (در مقابل نوع)؛ چنان که در همین جمله می‌بینیم، یا وقتی که می‌گوئیم «افراد نوع بشر»؛ یا وقتی که مارکس جلوتر می‌گوید «افراد سرمایه‌دار» و منظورش این یا آن «فرد» سرمایه‌دار است، در مقابل «طبقه» سرمایه‌دار (در ادامه همین جمله نیز کلمه Art آلمانی به معنی «نوع» در ترجمه انگلس به  class انگلیسی به معنی طبقه یا رده برگردانده شده)؛ یا می‌گوید «فرد» ماشین و منظورش یک تک ماشین است، در مقابل سیستم تولید ماشینی در کارخانه، و غیره. ما «فرد» را در تقریبا تمامی این گونه موارد به «تک» (تک کالا، تک سرمایه‌دار، تک ماشین، و غیره) برگردانده‌ایم.

15 productivity of labour =Produktivkraft der Arbeit  -  بارآوری کار

16 این پرانتز تنها در نشر اول کتاب آمده است - ف.

17 (زیرنویس افزوده انگلس بر نشر چهارم آلمانى:) من این پرانتز را به این دلیل در اینجا اضافه کرده‌ام که در نبودش این سوء‌تعبیر بکرات پیش آمده است که گویا مارکس هر محصولى را که بوسیله کسى غیر از تولیدکننده‌اش بمصرف برسد کالا مى‌داند.