سرمايه، جلد ١بخش اول:
|
۴- ماهیت فِتیشى کالا و راز آن1
کالا در نگاه اول چیزی بینهایت عادی و آشکار مىنماید. اما تحلیل آن نشان مىدهد که چیزی است بغایت غریب، مشحون از غمضهای ماوراء طبیعى و ظرایف لاهوتی. تا آنجا که ارزشاستفاده است هیچ چیز اسرارآمیزی در بر ندارد؛ حال خواه به این دیده در آن بنگریم که بواسطه خواصى که دارد قادر به ارضای نیازهای انسان است و خواه به این دیده که محصول کار انسانى است و این خواص را به آن علت داراست. یک چیز روشن است؛ انسان با فعالیت خود شکل مواد موجود در طبیعت را بگونهای که بحالش سودمند واقع شوند تغییر مىدهد. مثلا چوب وقتى از آن میزی ساخته شود تغییر شکل مىدهد. با اینحال میز کماکان چوب، چیزی عادی و قابل ادراک بوسیله حواس، باقى مىماند. اما همین که بصورت کالا درمیآید مبدل به چیزی برتر از حواس مىشود. از این پس دیگر گوئى بروی پا بر زمین نمىایستد بلکه، در مناسباتش با سایر کالاها، حالتى عرفانى و رمز و رازآلود بخود میگیرد، واژگونه بروی سر مىایستد، و از سر چوبینش خیالها مىانگیزد بعید و نادر، بس حیرتآورتر از آنکه خود بخویش بچرخ درآید.۲۷ پس ماهیت عرفانى و رمز و رازآلود کالا ناشى از ارزش استفادۀ آن نیست؛ همان گونه که برخاسته از ماهیت مختصات ارزش هم نیست. زیرا اولا [، تا آنجا که به مختصه کیفى یا محتوائى ارزش، یعنى کیفیت کار، مربوط مىشود، باید گفت کار در وهله اول بشکل فایدهبخش و مشخص آن انجام مىگیرد و] انواع کار فایدهبخش، یا فعالیت تولیدی، هر اندازه هم متنوع، همه کارکردهای ارگانیزم انسانىاند. و این یک واقعیت فیزیولوژیکى است که هر کارکردی از این قبیل اساسا چیزی جز بمصرف رساندن قوای مغزی، عصبى، عضلانى و حسى نیست. ثانیا، تا آنجا که به مبنای مختصه کمى ارزش، یعنى طول مدت صرف این قوا، یا کمیت کار، مربوط مىشود، باید گفت که میان این کمیت و کیفیت آن [در سامانهای مختلف تولیدی - اجتماعی] تفاوت کاملا محسوسی وجود دارد. مدت کاری که صرف تولید مایحتاج زندگی مىشود در همۀ اشکال جامعه الزاما یک دغدغه بشر است، اما میزان این دغدغه در مراحل مختلف تکامل یکسان نیست.۲۸ و بالاخره، [ثالثا] همین که انسانها شروع مىکنند بنحوی از انحا برای یکدیگر کار کنند کارشان شکلى اجتماعى نیز بخود مىگیرد. [لذا اسرارآمیز بودن کالا ناشى از نفس اجتماعى بودن کار تولیدکنندگان کالا نیز نمىتواند باشد.] پس این ماهیت جادوئى محصول کار که بمحض شکل کالا بخود گرفتن این محصول بظهور مىرسد از کجا ناشی میشود؟ پیداست که از خود این شکل. [به این ترتیب که با کالا شدن محصول کار، اولا] یکسان بودن تمامى انواع کار انسانى از این طریق که محصولات آنها همه به یکسان ارزشند، و ارزش بودن آنها به یکسان خصلت عینی دارد، شکلی فیزیکی بخود میگیرد. [ثانیا،] مقدار مصرف قوه کار انسانى، که بر حسب طول مدت آن سنجیده مىشود، شکل مقدار ارزش محصولات را بخود مىگیرد. و بالاخره [ثالثا،] روابط میان تولیدکنندگان، که مختصات اجتماعى2 کارهای [خصوصی] ایشان در چارچوب آن مجال ظهور مىیابد، شکل رابطهای اجتماعى میان محصولات کار را بخود مىگیرد. بدین ترتیب اسرارآمیز بودن کالا بسادگى عبارت از اینست که کالا [، یا شکل کالائى محصول کار،] موجب مىشود که ماهیت اجتماعى کار خود انسانها در ذهنشان بصورت ماهیت عینى خود محصولات کار، بصورت خصوصیات طبیعى- اجتماعى این اشیا، انعکاس یابد. و لذا همچنین سبب مىشود که رابطۀ اجتماعى [کارِ] تولیدکنندگان با کل کار [اجتماع] بصورت رابطهای اجتماعى میان اشیا، بصورت رابطهای که نه میان خود تولیدکنندگان بلکه جدا و خارج از آنها وجود دارد، در ذهنشان بازتاب یابد. از طریق همین واژگونگى است که محصولات کار بدل به کالا، بدل به چیزی قابل ادراک بوسیله حواس و در عین حال برتر از حواس، بدل به چیزی اجتماعى، مىشوند. همان طور که تاثیر یک جسم خارجى بر عصب بنیائى نیز نه بصورت تحریک مغزی آن عصب بلکه بصورت شکل عینى یک جسم خارجى به ادراک ما درمىآید. لکن در عمل دیدن به هر حال نور واقعا از یک چیز، جسم خارجى، به چیز دیگر، چشم، منتقل میشود. این رابطهای فیزیکی میان اشیای فیزیکی است. اما شکل کالائى، و رابطه ارزشى محصولات کار با یکدیگر که این شکل در چارچوب آن مجال ظهور مىیابد، برعکس مطلقا ربطى به ماهیت فیزیکی کالا و روابط مادی [یا شیئی] منتج از آن ندارد. این شکل کالائى و رابطۀ ارزشى محصولات کار چیزی جز رابطه اجتماعى معینى میان انسانها نیست که در اینجا در نظر آنان شکل خیالی و موهوم رابطهای میان اشیا را بخود مىگیرد. پس بمنظور یافتن همتائى برای آن باید رهسپار قلمرو مهآلود مذهب شد. در آنجا ساختههای مغز بشر چهرههائى ذیحیات و خودمختار مىنمایند - چهرههائى که هم مابین خود و هم میان خود و نوع بشر روابطی برقرار مىکنند. در جهان کالاها نیز ساختههای دست بشر چنین حالتى دارند. من این را فتیشیزم مىنامم. این فتیشیزم با محصولات کار بمحض آنکه بصورت کالا تولید مىشوند در هم مىآمیزد، و لاجرم از شکل [یا شیوه] تولید کالائی جدائیناپذیر است. چنان که تحلیل ما تا همین جا نیز نشان داده است این ماهیت فتیشى جهان کالاها ناشى از ماهیت مختص بخود اجتماعى کاری است که آنها را تولید مىکند. اشیای مفید بطور کلى تنها به این علت کالا مىشوند که محصول کار افراد [یا «گروههائى از افراد»] ند که مستقل از یکدیگر کار مىکنند. جمع کل کار تمامى این افراد کل کار اجتماع را تشکیل مىدهد. از آنجا که تولیدکنندگان تا محصولات کارشان را مبادله نکنند در تماس اجتماعى قرار نمىگیرند، ماهیت خاص اجتماعى کارهای خصوصى ایشان [یا «ماهیت اجتماعی و مشخص کار هر تولیدکننده»] تنها در این عمل مبادله مجال ظهور مىیابد. بعبارت دیگر کار این افراد مستقل تنها از طریق روابطی که عمل مبادله میان محصولات، و بوساطت محصولات میان تولیدکنندگان، برقرار مىکند، بصورت جزئى از کل کار اجتماع درمىآید. لذا روابط اجتماعى موجود میان کارهای خصوصى تولیدکنندگان در نظر ایشان به همان صورت که هستند، بصورت روابطی مادی میان اشخاص و روابطی اجتماعى میان اشیا، جلوه میکنند، و نه بصورت روابطی بلاواسطه اجتماعى میان افرادی که به کار [یا فعالیت تولیدی] مشغولند.3 محصولات کار تنها از طریق مبادله به عینیت اجتماعى واحدی بنام ارزش، که از عینیت محسوسا گوناگون آنها بمنزله اشیای مفید متمایز است، دست مىیابند. لذا این تفکیک محصول کار به چیزی مفید و چیزی دارای ارزش در عمل تنها زمانى بظهور مىرسد که مبادله بسط و اهمیت کافى یافته و فرصت این که اشیا بمنظور مبادله تولید شوند- چنان که ملحوظ داشتن ماهیت ارزشى آنها در همان حین تولید دیگر امری الزامى شده باشد- را فراهم آورده باشد. از آن لحظه ببعد کار فرد تولیدکننده ماهیت اجتماعى دوگانهای مىیابد. از یک سو باید بمنزله نوع فایدهبخش معینى از کار نیاز اجتماعى معینى را برآورد، و از این طریق جایگاه خود را بمنزله جزئى از کل کار [اجتماع] ، بمنزله شاخهای از تقسیم کار خودروئیده اجتماعى، حفظ کند. کار فرد تولیدکننده، از سوی دیگر، نیازهای متنوع خود تولیدکننده را تنها به این اعتبار مىتواند برآورده کند که هر نوع خاصى از کار فایدهبخش خصوصى با هر نوع دیگری از کار فایدهبخش خصوصى قابل مبادله یعنى یکسان است.4 و یکسانى تمام و کمال میان انواع مختلف کار تنها مىتواند حاصل تجرید نایکسانىهای واقعى آنها، یعنی نتیجه تحویل آنها به این [واقعیت] باشد که همه ماهیتا عبارت از صَرف قوه کار انسانى یا کار مجرد انسانى هستند. اما این ماهیت اجتماعی دوگانۀ کار در ذهن تولیدکننده خصوصی تنها به اشکالى که این کار در مراودات عملى یعنى در مبادله محصولات بخود مىگیرد انعکاس مییابد. در نتیجه ماهیت اجتماعا فایدهبخش کار خصوصى در ذهن او به این شکل انعکاس مییابد که محصول کار باید بحال دیگران مفید باشد، و ماهیت اجتماعى یکسانی میان انواع مختلف کار به این شکل که این اشیای از لحاظ مادی متفاوت، محصولات کار، ماهیت مشترکى دارند و آن ارزش آنها است. بنابراین انسانها وقتى محصولات کارهایشان را بمنزله ارزش در رابطه قرار میدهند [یا وقتی میان محصولات کارهایشان بمنزله ارزش مناسبتی برقرار میکنند]، نه به این دلیل است که این ارزشها را غلافهای مادی کار همگن انسانى مىبینند. عکس آن صحیح است؛ از طریق یکسان [یا معادل] قرار دادن محصولات مختلفشان در مبادله بمنزله ارزش، انواع مختلف کار خود را بمنزله کار انسانى یکسان قرار مىدهند. این کار را مىکنند، بى آنکه بدنند.۲۹ لذا بر پیشانى ارزش ننوشتهاند که چیست، سهل است، ارزش خود هر محصول کاری را مبدل به یک هیروگلیف اجتماعى میکند. بعدهاست که انسانها مىکوشند هیروگلیف را بخوانند، یعنى به راز محصول اجتماعى خود پى ببرند؛ زیرا این خصلت ارزش بودن اشیای مفید [یا این «کوبیدن مهر ارزش بر اشیای مفید»،] همانقدر محصول اجتماعى انسانهاست که زبانشان. این کشف علمى دیرحاصل که بنا بر آن محصولات کار بمنزله ارزش صرفا تبلورات مادی کار مصروف در تولید آنهایند شاخص دورانى در تکامل بشر است. اما این کشف نقاب مادی را که مختصات اجتماعى کار [در شیوه تولید کالائی] بر چهره دارند بهیچوجه کنار نزده است.5 این واقعیت که ماهیت ویژه اجتماعى کارهای خصوصى که مستقل از یکدیگر انجام مىگیرند عبارت از یکسانى آنها بمنزله کار [مجرد] انسانى است، و این ماهیت ویژۀ اجتماعى در محصول کار شکل وجودی ویژۀ ارزش را بخود مىگیرد، واقعیتی است که تنها در مورد این شکل معین تولید، تولید کالائی، صادق است. حال آنکه این واقعیت در نظر آنان که در تار و پود مناسبات تولید کالائى اسیرند واقعیتى مینماید (چه قبل و چه بعد از کشف علمى مذکور، فرقى نکرده است) که درست به اندازه این واقعیت که تجزیه علمى هوا به گازهای متشکله آن در هیئت ظاهری جو تغییری پدید نیاورده دارای اعتبار غائى [یا ازلى- ابدی] است. تولیدکنندگان وقتى مبادلهای انجام مىدهند دغدعهشان در عمل و در وهله اول اینست که چه مقدار از محصول دیگری را در ازای محصول خود بدست خواهند آورد. بعبارت دیگر مىخواهند بدانند محصولات به چه نسبتهائى قابل مبادلهاند. همین که این نسبتها بر اثر تکرار و عادت به درجهای از ثبات نایل آیند چنین بنظر مىرسد که از طبیعت محصولات برمىخیزند؛ به همان سیاق که بعنوان مثال بنظر مىرسد یک تن آهن و ۶٠ گرم طلا در ارزش برابرند همانطور که یک کیلو طلا و یک کیلو آهن علیرغم خواص فیزیکى و شیمایى متفاوتشان در وزن برابرند. ماهیت ارزش بودن محصولات کار تنها در صورتى تثبیت مىشود و استقرار مىیابد که این محصولات بمنزله مقادیر مختلف ارزش عمل کنند.6 اما این مقادیر مستقل از اراده، آیندهنگری و عمل مبادلهکنندگان مدام تغییر مىیابند. در نتیجه حرکت [یا «عمل»] اجتماعى خود مبادله کنندگان در ذهنشان بصورت حرکت اشیا انعکاس مىیابد - اشیائى که تحت اختیار ایشان نیستند، سهل است، در حقیقت اختیار آنان را هم بدست دارند. تولید کالائى باید به حد اعلای تکامل خود رسیده باشد تا، آنهم بمرور و بر اثر تجربه صرف، این یقین علمى حاصل شود که کلیه انواع کار خصوصى (که مستقل از یکدیگر انجام مىگیرند و با اینحال بمنزله شاخههای خودروئیدۀ تقسیم کار اجتماعى از هر نظر بهم وابستهاند) مدام در حال تحویل شدن به نسبتهای کمّى هستند که جامعه بر حسب آنها طالبشان است. [ضرورت] این تحویل شدنها ناشی از اینست که مدت کار لازم اجتماعى برای تولید محصولات از لابلای نسبتهای مبادلهایِ تصادفى و همواره در نوسان آنها بمنزله یک قانون ناظم طبیعى ابراز وجود [و حکم خود را اعمال] مىکند؛ به همان صورت که قانون جاذبه از طریق خراب شدن خانه بر سر صاحبش ابراز وجود [و حکم خود را اعمال] مىکند.۳۰ لذا این واقعیت که مقدار ارزش کالاها را مدت کار لازم برای تولید آنها تعیین مىکند رازی است که در پس نوسانات آشکار ارزشهای نسبى آنها پنهان است. کشف این راز ظاهر صرفا تصادفى تعیین شدن مقدار ارزش محصولات کار را کنار میزند، اما شکل مادی [یا شیئی] این تعیین شدن را بهیچوجه زائل نمیکند. تأمل در اشکال حیات انسان، و لذا تجزیه و تحلیل این اشکال، سیری درست خلاف جهت سیر تکامل عملى آنها مىپیماید. اندیشه مابعدالواقعه و لذا با در دست داشتن نتایج پروسه تکامل آغاز مىشود. لذا اشکالى [، مانند شکل ارزشی،] که محصولات کار را بصورت کالا درمیآورند و بنابراین از ملزومات اولیه گردش کالاها هستند، نخست به درجهای از ثبات و استقرار که مختص اشکال طبیعى حیات اجتماعى است دست مىیابند، و آنگاه انسانها در صدد توضیح آنها برمىآیند؛ آنهم صرفا توضیح معنا و محتوای آنها و نه ماهیت تاریخى [معین و گذرای] شان، چرا که این اشکال در نظر ایشان تحولناپذیر مىنمایند. لذا کشف اینکه کمیت ارزش کالاها چگونه تعیین میشود صرفا نتیجه تحلیل قیمت کالاها بود، و تثبیت ماهیت ارزشى آنها 7 نتیجه بیان تمامى ارزشها بر حسب پول. اما دقیقا همین شکل پایانى جهان کالاها یعنى شکل پولى است که بجای پرده برداشتن از ماهیت اجتماعى کار خصوصى و مناسبات اجتماعى موجود میان تولیدکنندگان خصوصی٬ این مناسبات را مناسباتى میان اشیا جلوه میدهد و به این ترتیب در واقع آنها را پردهپوشی میکند. اگر من بگویم که میان کت یا کفش با کتان مناسبتی برقرار است به این دلیل که کتان تجسد عام کار مجرد انسانى [یعنی پول- کالا] است، پوچى گفتهام بدیهى مىنماید. با اینحال وقتى تولیدکنندگان کت یا کفش میان این کالاها و کتان (یا طلا یا نقره، در اینجا فرقى نمىکند) بمنزله معادل عام مناسبتى برقرار مىکنند، مناسبت میان کار خصوصى خودشان و کل کار اجتماع دقیقا به همین شکل پوچ در ذهنشان انعکاس مییابد. مقولات اقتصاد بورژوائى را دقیقا اشکالى از این نوع تشکیل مىدهند. این مقولات اشکال اجتماعا معتبر و لذا عینى اندیشهاند برای تبیین مناسبات تولیدییى که به این شیوه تولیدی اجتماعى تاریخا معین، تولید کالائى، اختصاص دارند. لذا همین که به سراغ دیگر اشکال تولیدی برویم همه رمز و رازهای کالا، تمامی آن سحر و افسونى که محصول کارِ مبتنى بر تولید کالائى را در میان گرفته است، از میان بر خواهد خاست. نظر به علاقه وافری که علمای اقتصاد سیاسى به داستانهائی از نوع رابینسون کروزوئه8 دارند،۳۱ بیائید ما هم نخست سراغى از رابینسون در جزیره کذائیش بگیریم. ایشان با آنکه انسان ذاتا کم توقعى است باز نیازهائى دارد که باید برآورده کند، و بنابراین باید کارهای فایدهبخشى از انواع مختلف انجام دهد. باید ابزار بسازد، اثاث منزل سر هم کند، لاما اهلى کند، ماهى بگیرد، شکار کند، و غیره. از نماز و روزه و این قبیل کارهای او هم در اینجا مىگذریم، چون دوست ما از این قبیل کارها لذت مىبرد و آنها را جزو تفریح بحساب مىآورد. رابینسون، علیرغم تنوع فعالیتهای تولیدی که باید انجام دهد، مىداند که این فعالیتها چیزی جز اشکال مختلف فعالیت یک رابینسون کروزوئه معین، و لذا چیزی جز حالات [یا صور] مختلف کار انسانى نیستند. ضرورت خود او را وامىدارد تا وقتش را میان کارهای مختلفى که باید انجام دهد بدقت تقسیم کند. بزرگى و کوچکى حجم فعالیتی که انجام هر کار در کل فعالیت او اشغال مىکند بستگى به مقدار مشکلى دارد که باید برای رسیدن به اثر مورد نظر از پیش پا بردارد. این را دوست ما از تجربه مىآموزد، و با کمک ساعت، دفتر کل، قلم و مرکبى که از کشتى شکسته بدر برده است بزودی، مانند یک انگلیسى اصیل، برای خود دفاتر مختلفى ترتیب مىدهد. دفتر دارائى او فهرستی است مشتمل بر اشیای مفید متعلقهاش، اعمال مختلف لازم برای تولید آنها، و بالاخره مدت کاری که بطور متوسط بر سر تولید کمیتهای مشخص از این محصولات صرف کرده است. در اینجا همۀ مناسبات موجود میان رابینسون و این اشیا، که ثروت خودآفریدۀ او را تشکیل مىدهند، چنان ساده و شفافند9 که حتى آقای سدلى تیلور10 هم مىتواند بى هیچ زور ورزی از عهده درکشان برآید. با اینحال همین مناسبات ساده همه مختصات اصلى و اساسى ارزش را در خود دارند. حال از جزیره غرقه در نور رابینسون رهسپار تبعیدگاه ظلمانی اروپای قرون وسطى شویم. در اینجا بجای انسان مستقل همه، از رعیت و ارباب، تیولدار و والى، عامى و کشیش، همه را وابسته مىیابیم. در اینجا وابستگى شخصى به یکسان مشخصۀ مناسبات اجتماعى تولید مادی و سایر عرصههای حیاتِ متکی بر این تولید است. اما دقیقا به همین علت که مناسبات وابستگى شخصى شالوده معین این جامعه را تشکیل مىدهند، کار و محصولاتش را نیازی نیست تا اشکال خیالیِ موهومی متفاوت با واقعیاتشان بخود بگیرند. کار و محصولات آن در بده بستانهای این جامعه شکل خدمات عملى و پرداختهای جنسى را بخود مىگیرند. در اینجا شکل طبیعى کار، خاص بودنش (و نه، مانند جامعه مبتنى بر تولید کالا، عام بودنش) شکل مستقیما اجتماعى آنست. در اینجا بیگاری، درست مانند کاری که کالا تولید مىکند، با زمان اندازهگیری مىشود. اما هر رعیتى مىداند که آنچه در خدمت ارباب خود صرف مىکند کمیت مشخصى از قوه کار شخصى خود اوست [و نه کمیت مشخصی از کار عام یا مجرد انسانی]. قضیه عشریۀ سهم کشیش هم که روشنتر از دعای خیر متقابل اوست. بنابراین مستقل از نظر ما درباره نقشهائى که انسانها در این جامعه در قبال یکدیگر بر عهده دارند، مناسبات اجتماعىشان در کار بهر حال بصورت مناسبات متقابل شخصى خود آنها وجود دارد، و لباس مبدل مناسبات اجتماعى میان اشیا، میان محصولات کار، را بر تن ندارد. برای ذکر نمونهای از کار مشترک، یا کار بلاواسطه جمعى، نیازی به بازگشت به آن شکل اجتماعى خودجوشی که در آستانه تاریخ همه ملل متمدن جهان یافت مىشود نداریم.۳۲ نمونۀ در دسترستر این نوع کار مشترک صنایع روستائى و پدرسالارانه یک خانواده دهقانی است که غله، دام، نخ، کتان و لباس را برای استفاده خود تولید مىکند. این اشیا برای این خانواده صرفا حکم مقدار معینی محصول کار جمعى خانواده را دارند، و بمنزله کالا در مقابل هم ظاهر نمىشوند. انواع مختلف کاری که آفریننده این محصولاتند - کارهائى نظیر شخمزنى، دامداری، ریسندگى، بافندگى و دوزندگى - در همین اشکال طبیعى خود کارکردها [یا فونکسیونها] ئى اجتماعىاند، زیرا کارکردهای خانوادهای هستند که درست به اندازه جامعه مبتنى بر تولید کالا تقسیم کار خودجوش و خودروئیدۀ خود را دارد. توزیع کار در درون خانواده و مدت زمانى که اعضای خانواده صرف آن کارها مىکنند از طریق تفاوتهای جنسى و سنى- همچنان که از طریق تغییرات فصلى در شرایط طبیعى کار - تنظیم مىگردد. این واقعیت که صرف قوه کار از جانب افراد با طول مدت آن سنجیده مىشود در اینجا [نیز] ، دقیقا بنا به ماهیتش، یک مختصه اجتماعى کار محسوب مىشود، زیرا هر واحد قوه کار در اینجا، دقیقا بنا به ماهیتش، بمنزله صرفا جزئى از قوه کار جمعى خانواده عمل مىکند.11 و بالاخره بیائید، برای تنوع هم که شده، مجمعى از انسانهای آزاد را در ذهن مجسم کنیم که با وسایل تولید اشتراکى خود کار میکنند، و اشکال بس متفاوت قوه کار خود را با خودآگاهى کامل بصورت قوه کار اجتماعى واحدی بمصرف مىرسانند. همه مختصات کار رابینسون در اینجا نیز حضور دارند، با این تفاوت که این بار بجای آنکه فردی باشند اجتماعىاند. همه محصولات رابینسون صرفا نتیجه کار فردی خود او و لذا اشیائى بلاواسطه مفید برای شخص او بودند، حال آنکه محصول کل مجمع خیالی ما یک محصول اجتماعى است. بخشى از این محصول بصورت وسایل تولید جدید بار دیگر بکار گرفته مىشود، و اجتماعى باقىمىماند. اما بخش دیگر آنرا اعضای مجمع بصورت وسیله زندگی بمصرف مىرسانند. پس این بخش باید میان آنها تقسیم شود. نحوه انجام این تقسیم بسته به نوع خاص سازمان اجتماعى تولید و، متناظر با آن، سطح رشد اجتماعى که تولیدکنندگان به آن دست یافتهاند، تغییر مىکند. فرض کنیم - اما صرفا بمنظور ایجاد قابلیت قیاس با تولید کالائى- که سهم هر فرد تولیدکننده از وسایل زندگی از طریق مدت کارش تعیین شود. در این صورت مدت کار نقشى دوگانه بر عهده خواهد داشت. از یک سو، اختصاص و سهمیهبندی آن بر مبنای یک برنامۀ اجتماعى معین، تناسب صحیح را میان وظایف مختلفى که بر عهده کار قرار میگیرد و نیازهای متنوع جمع برقرار خواهد کرد. از سوی دیگر، مدت کار بمنزله میزانى برای سنجش شرکت هر فرد در کار مشترک، و سهم او از آن بخش از کل محصول که به مصرف اختصاص مىیابد، بکار مىآید. در اینجا مناسبات اجتماعى افراد تولیدکننده هم در زمینه کارشان و هم در زمینه محصول کارشان، بعبارت دیگر هم در زمینه تولید و هم در زمینه توزیع، بسیار ساده و شفافند. [«جهان مذهب چیزی جز بازتاب جهان واقع نیست. و»] برای جامعهای متشکل از تولیدکنندگان کالا، تولیدکنندگانى که مناسبات تولیدی اجتماعىشان بطور کلى عبارت از اینست که در محصولات خویش بدیده کالا و بنابراین بدیده ارزش مىنگرند، و میان کارهای فردی و خصوصىشان به این صورتِ مادی [، یعنی بوساطت اشیا،] بمنزله کار یکسان انسانى رابطه برقرار میکنند، برای چنین جامعهای، مسیحیت، با ستایش جنونآمیز مذهبیش از انسان مجرد، بویژه در صور متکامل بورژوائی آن (پروتستانیزم، دِئیزم،12 و امثالهم) مناسبترین شکل مذهب است. در شیوه تولید آسیائى عهد باستان، شیوه تولید عهد عتیق و غیره تبدیل شدن محصولات کار به کالا، و لذا موجودیت انسانها بعنوان تولیدکنندگان کالا، دارای نقشى تبعى است - نقشى که معالوصف هر چه این جوامع به مرحله زوال خود نزدیکتر مىشوند بر اهمیتش افزوده مىشود. ملل تجارتپیشه بمعنای اخص تنها در خلل و فرج جهان باستان یافت مىشوند؛ همان گونه که خدایان ابیقور تنها در «بینالعوالم»13 یا یهودیان در منافذ جامعه لهستان یافت مىشوند. این ارگانیزمهای تولید اجتماعى در جهان باستان، به مراتب سادهتر و شفافتر از ارگانیزمهای تولیدی در جامعه بورژوائىاند. اما یا بر پایه بلوغ نایافتگى فردی انسان - آن زمان که هنوز بندناف اتصال طبیعى و نوعی خود به انسانهای دیگر را نبریده است - بنا شدهاند، و یا بر پایه مناسبات بلاواسطۀ سیادت و بندگى. [«پیدایش و وجود»] این ارگانیزمها قائم به وجود مرحله نازلى از تکامل نیروهای تولیدی کار و، متناظر با آن، مناسباتى محدود میان انسانها در پروسه تولید و بازتولید حیات مادیشان، و لذا ایضا مناسباتى محدود میان انسان و طبیعت است. انعکاس این محدودیتهای عملى و واقعى را مىتوان در اشکال باستانى پرستش طبیعت، و دیگر اجزای مذاهب قبیلهای، مشاهده کرد. انعکاسات مذهبى عالم واقع در ذهن انسانها تنها هنگامی مىتوانند زوال یابند که مناسبات عملى حیات روزمره (میان انسان و انسان، و انسان و طبیعت) بصورتى شفاف و عقلانى بر آنها ظاهر شود. و نقاب از چهره پروسه حیات اجتماعى، بمعنای پروسه تولید مادی آن، فرونمىافتد مگر آن زمان که تولید بدست مجامعى از انسانهای آزاد انجام شود و تحت کنترل آگاهانه و برنامهریزی شدۀ آنان قرار گیرد. اما این خود مستلزم آنست که جامعه از زیربنای مادی معینی، بعبارت دیگر از یک سلسله شرایط مادی وجود، برخوردار شده باشد - شرایطى که خود محصول طبیعى و خودروئیدۀ تکاملى تاریخى و پر درد و رنجند. اقتصاد سیاسى دو مقولۀ ارزش و مقدار ارزش را، هر چند بطور ناقص، واقعا به تحلیل کشیده۳۳ و محتوای نهفته در این اشکال را آشکار ساخته است. اما حتى یک بار هم این سوال را مطرح نکرده که چرا این محتوا آن شکل خاص را بخود مىگیرد؛ یعنی چرا کار نمود خود را در ارزش و طول مدت کار نمود خود را در مقدار ارزش محصول مىیابد.۳۴ این فرمولها مهر مسجل تعلق به سامان اجتماعى خاصى را بر پیشانى دارند که در آن پروسه تولید بجای آنکه در انقیاد انسان باشد انسان را در انقیاد خود دارد. اما شعور بورژوائى این فرمولها را همچون ضرورتهائى درک مىکند که درست به اندازه خود کار تولیدی بدیهى و منبعث از طبیعتاند. لذا اقتصاد سیاسى در اشکال ماقبل بورژوائى سازمان اجتماعى تولید به همان دیده مىنگرد که آبای کلیسا در مذاهب ماقبل مسیحیت مىنگرند.۳۵ اینکه فتیشیزم آمیخته با جهان کالاها، بعبارت دیگر نقاب مادی که مختصات اجتماعى کار [در این شیوه تولیدی معین تاریخی] بر چهره دارند برخى اقتصاددانان را تا چه حد به گمراه کشانده، منجمله از مناقشه مطول و ملالآورشان بر سر نقش طبیعت در شکلگیری ارزش مبادله پیداست. از آنجا که ارزش مبادله شیوه اجتماعى معینى است برای بیان کاری که در یک شیئ وجود دارد، همانقدر مىتواند محتوای طبیعى داشته باشد که مثلا نرخ برابری ارزها. شکل کالائى محصولات کار بسیط ترین و عامترین شکل در تولید بورژوائى است،14 و ظهورش بر صحنه تاریخ، هر چند نه به گونه مسلط و بنابراین شاخص امروزی، به گذشتههای دور بازمىگردد. لذا ماهیت فتیشى آن را میتوان نسبتا بسادگى در ورای آن تشخیص داد. اما به اشکال مشخصتر تولید بورژوائى [مانند شکل پول٬ شکل سرمایه٬ شکل سود٬ شکل مزد٬ و غیره] که مىرسیم این سادگى ظاهر نیز از میان مىرود. مگر توهمات نظام پولى15 از کجا نشأت مىگرفت؟ از اینجا که پیروانش طلا و نقره را نماینده پول بمنزله یک رابطه اجتماعى نمىدیدند، بلکه اشیائى مىدیدند که خواص اجتماعى غریبى دارند. و اقتصاد سیاسى مدرن که نظام پولى را با چنین تحقیر و تمسخری مىنگرد، در چه وضعى است؟ آیا فتیشیزمی که خود به آن گرفتار است بمحض آنکه به سرمایه مىپردازد با وضوح تمام بیرون نمىزند؟ و مگر از فروریختن این توهم فیزیوکراتی که اجاره ارضى از خاک مىروید نه اجتماع چه مدت مىگذرد؟ 16 اما برای آنکه از خود جلو نیفتاده باشیم در اینجا مبحث را با ذکر تمثیل دیگری درباره خود شکل کالائىِ محصولات کار به پایان مىبریم. کالاها اگر زبان داشتند آنچه مىگفتند این بود: «ارزش استفادۀ ما شاید علاقه انسانها را بما جلب کند، اما به خود ما بمنزله اشیا تعلق ندارد. آنچه بما بمنزله اشیا تعلق دارد ارزش ماست. مراودات ما با یکدیگر بمنزله کالا گواه این مدعاست. ما صرفا بمنزله ارزش مبادله با یکدیگر مناسبتی داریم». حال بشنوید که چگونه اقتصاددان ما زبان اشیا مىشود و همین سخنان را تکرار مىکند: «ارزش (یعنى ارزش مبادله) خاصیت اشیا است، ثروت (یعنى ارزش استفاده) خاصیت انسان. ارزش، به این معنا، الزاما متضمن مبادله است، ثروت نیست».۳۶ «ثروت (یعنى ارزش استفاده) صفت انسان است، ارزش صفت کالا. یک انسان یا یک جامعه ثروتمند است، یک قطعه مروارید یا الماس ارزشمند. مروارید یا الماس به صرف مروارید یا الماس بودن ارزشمند است».۳۷ تاکنون هیچ شیمىدانى در مروارید یا الماس ارزش مبادلهای کشف نکرده است. با اینحال اقتصاددانانى که به کشف این جوهر شیمیائى نائل آمدهاند، و ادعای تیزبینى نقادانه خاصی هم دارند، چنین دریافتهاند که ارزش استفادۀ اشیا ربطی به خواص مادیشان ندارد [بلکه از خواص انسان است] ، در حالیکه ارزش آنها، برعکس، جزئی از وجود آنها بمنزله اشیا است. این نظر تایید خود را از این حال غریب مىگیرد که ارزش استفادۀ یک شیئ بدون مبادله، یعنى در رابطه مستقیم آن شیئ با انسان تحقق مییابد، اما ارزش، برعکس، تنها در مبادله، یعنى در یک پروسه اجتماعى. کیست که اینجا به یاد داگبِری نیکدل و پندی که به سیکول17 شبگرد مىداد نیفتد: «حسن جمال مرد اثر اقبال بلند اوست؛ اما خواندن و نوشتن نصیبی است که از طبیعت میبرد».۳۸ 1 یا سرشت فتیشی کالا. این عنوان را از اصل آلمانى گرفتیم. در ترجمه های انگلس و فاکس «فتیشیزمِ کالا» آمده است. فتیش (fetish) در میان اقوام بدوی شیئى است دارای نفسی مستقل و ماوراء طبیعى که میتواند منشأ آثار خیر یا شر بر زندگی بشر باشد، و به این عنوان تقدیس مىشود. تفاوت میان فتیش و بت در اینست که بت بر خلاف فتیش مستقیما از خود قدرت یا اختیاری ندارد بلکه صرفا نماینده، یا مجسمه، چنین قدرتی است. 2 در ترجمه انگلس بجای «مختصات» اجتماعی «سرشت [یا ماهیت] اجتماعی» آمده است (ص۷۷). 3 مارکس در تئوریهای ارزش اضافه، جزء ۳، ص ۱۲۹، میگوید: «مبادله محصولات کار بمنزله کالا یک شیوه مبادلۀ کار است. [نشاندهنده] وابستگى کار هر شخص به کار دیگران، [و متناظر با] یک شیوه معین کار اجتماعى یا تولید اجتماعى است» ( کروشهها در متن انگلیسى است). 4 در ترجمه انگلس: «از سوی دیگر نیازهای گوناگون خود تولیدکننده را تنها تا به این اعتبار مىتواند برآورده کند که قابلیت مبادلۀ متقابل انواع کار فایدهبخش خصوصى دیگر به واقعیت اجتماعى تثبیت شدهای تبدیل شده، و لذا کار فایدهبخش خصوصى هر تولیدکننده با کار خصوصى همه تولیدکنندگان خصوصى دیگر یکسان است» (ص۷۸). 5 در ترجمه انگلس: «اما این کشف بهیچوجه مِهی را که خصلت اجتماعی کار را در میان گرفته و موجب میشود تا این خصلت اجتماعی کار در نظر ما خصلت عینی خود محصولات کار جلوه کند، کنار نزده است» (ص۷۹) 6 در ترجمه انگلس: «مُهر خصلت ارزش داشتن همین که یک بار بر محصولات کوبیده شد صرفا بر اثر کنش و واکنشهای متقابل آنها بمنزله مقادیر مختلف ارزش تثبیت مىشود» (ص۷۹). 7 منظور از «تثبیت ماهیت ارزشى کالاها» کشف و تثبیت این حقیقت است که جوهر ارزش مفهومى مستقل از شکل ظهور آن یعنى قیمت است (رجوع کنید به مارکس، تئوریهای ارزش اضافه، جزء ۳، ص۶-۱۴۵). 8 Robinson Crusoe - قهرمان رمانی بسیار مشهور بقلم نویسنده انگلیسى دانیل دوفو که در ۱۷۱۹ انتشار یافت. ماجرا از این قرار است که کشتى رابینسون غرق مىشود اما او نجات مىیابد، به جزیرهای غیرمسکون مىرسد، شروع به تولید مىکند، و برای خود زندگانییی ترتیب میدهد. 9 durchsigtich = transparent - شفاف؛ (در فیزیک) حاکیِِ ماوراء: آنچه نمایانگر چیزهائی است که در ماورای آن میگذرد، مانند شیشه. 10 مارکس در متن اصلى آلمانى نام «آقای م. ویرْت» [Herr M. Wirth] را آورده است، که در اینجا او را بمنزله یک اقتصاددان قشری خردهپا و یک تبلیغاتچى آشنا برای خوانندگان آلمانى انتخاب کرده بود. اما انگلس در ترجمه انگلیسى بجای او «آقای سِدلى تِیلور» استاد دانشگاه کیمبریج را که خود در پیشگفتار نشر چهارم آلمانى کتاب حاضر با او به مجادله پرداخته، آورده است [رجوع کنید به ص۳۵] - ف. 11 برای روشن شدن معنای قسمت آخر این جمله، از «زیرا» ببعد (که در ترجمه انگلس حذف شده است)، رجوع کنید به ص۳۷۱-۳۷۰، بحث مربوط به روزکار جمعی. 12 deism - خداگرائى مطلق: اعتقاد به وجود خدا صرفا بمنزله خالق کائنات، اما اعتقادی به حکم عقل و مبتنی بر استدلال علمی، و لذا از طریق شناخت علمی طبیعت. اعتقاد به اینکه خدا پس از خلق کائنات آنرا رها ساخت، کنترلى بر زندگی بشر ندارد و هیچ اثر ماوراء طبیعى از خود ظاهر نمىکند. دئیزم نخست در انگلستان بظهور رسید، و لرد هِربرت چِرْبِِری (۱۶۴۸- ۱۵۸۳) بنیانگذار آنست. نمایندگان برجسته آن ولتر و روسو در فرانسه، جان لاک و توماس هابس در بریتانیا، و جرج واشینگتن، بنیامین فرانکلین، آبراهام لینکلن در آمریکا بودند. 13 ابیقور یا اپیکوروس (۲۷۰-۳۴۱ ق. م.) - فیلسوف یونانى که معتقد بود خدایان تنها در فضاهای خالی میان عوالم (بینالعوالم) وجود دارند و، بر خلاف خدایان اساطیری، دخالتى در امور بشری ندارند - ف. 14 مانند سلول که بسیط ترین و عامترین شکل در ساختمان بدن موجودات زنده است. و لذا دیدیم که مارکس شکل کالائی محصول کار را «شکل سلولی» اقتصاد جامعه بورژوائی میخواند (رجوع کنید به ص۲-۱). 15 Monetary System- نظام یا مکتبی متشکل از نظریهها و سیاستهای اقتصادی غالب در قرون شانزده و هفده میلادی. مارکس در کتاب در نقد اقتصاد سیاسى درباره جایگاه تاریخى این مکتب، دستاوردها و ریشههای تاریخى- اجتماعى توهمات آن چنین مىنویسد: «همان گونه که در قرون شانزده و هفده، یعنى آنزمان که جامعه مدرن بورژوائى دوران طفولیت خود را مىگذراند، تمنای کلى بچنگ آوردن پول ملتها و شاهزادگان را در پى دستیابى به طلا راهى سرزمینهای دور مىکرد، نخستین مفسران دنیای نوین یعنى بانیان نظام پولى، که نظام مرکانتالیستى نسخه صرفا باسمهای آنست، اعلام داشتند که ثروت چیزی جز طلا و نقره، یعنى پول نیست. این مفسران کاملا بدرست مطرح میکردند که کار جامعه بورژوائى کسب پول و لذا، از دیدگاه تولید کالائى ساده، تشکیل اندوختههائى است که نه بید بزند و نه زنگ… در آن روزگار بخش اعظم تولید ملى هنوز در چارچوب اشکال فئودالى صورت مىگرفت و منبع مستقیم تامین معاش خود تولیدکنندگان را تشکیل میداد. اکثر محصولات تبدیل به کالا نمیشدند، و بنابراین نه تبدیل به پول مىشدند و نه اساسا وارد پروسه عمومى سوخت و ساز اجتماعى. بدین ترتیب این محصولات مبدل به کار عام مجرد مادیت یافته نمیشدند، و بطور واقعی به تشکیل ثروت بورژوائى نمىانجامیدند. پول بعنوان هدف و موضوع گردش کالاها نماینده ارزش مبادله یا ثروت مجرد (و نه هیچ عنصری از ثروت [مادی])، و به این اعتبار نماینده هدف و نیروی محرکه تعیینکنندۀ پشت حرکت تولید است. لذا توهم این منادیان و چنگ زدنشان در شکل سخت، قابل لمس و پرتلألو ارزش مبادله، چنگ زدنشان در ارزش مبادله در شکل کالای عام - در مقابل کل کالاهای خاص- با همان مرحلۀ جنینى تولید بورژوائى در انطباق بود. در آن زمان حوزه گردش حوزه اقتصادیِ بمعنای اخص بورژوائى را تشکیل میداد. لذا این منادیان کل پروسه غامض تولید بورژوائى را از زاویه این حوزه اولیه بررسى وتحلیل مىکردند و در نتیجه پول را با سرمایه اشتباه مىگرفتند. جنگ بی امان اقتصاددانان مدرن با نظام مرکانتالیستی و نظام پولی بعضا ناشی از این واقعیت است که این دو نظام راز تولید بورژوائی، یعنی زیر سلطۀ ارزش مبادله بودن آنرا، با خامی بیرحمانهای بر ملا میکنند» (ص۸-۱۵۷). 16 Physiocratic System - نظام یا مکتب فیزیوکراتى (طبیعتگری؛ طرفدار حاکمیت طبیعت) در دل بحران رشدیابندۀ فئودالیزم و انحطاط اقتصادی فرانسه در نیمه دوم قرن هیجدهم شکل گرفت. بنیانگذار آن دکتر کِنِه (جراح دربار و دوست شخصی لوئی شانزدهم) و از پیروان برجسته آن تورگو، میرابو، لوترون و دوپون بودند. مارکس فیزیوکراتها را «پدران حقیقى اقتصاد سیاسى مدرن» مىنامد، زیرا نخستین کسانى بودند که «تحقیق در زمینه منشأ ارزش اضافه را از حوزه گردش به حوزه تولیدِ بلافصل انتقال دادند، و بدینوسیله شالوده تحلیل تولید کاپیتالیستى را ریختند» (تئوریهای ارزش اضافه، جزء۱، ص۵۳). اما فیزیوکراتها خود مفهومى اجتماعى از ارزش، و لذا ارزش اضافه، نداشتند. در این مکتب، یا نظام، ارزش تنها در قالب اشیای ملموس مادی یعنى تنها به شکل ارزشاستفاده وجود دارد و نه ارزشمبادله. بنابراین «ارزش» اضافه نیز تنها بشکل مازاد ارزشاستفادههای تولید شده بر ارزشاستفادههای بمصرف رسیده در پروسه تولید وجود دارد. این مازاد، که «یکی از بزرگترین کشفیات فیزیوکراتها بود» (محمدعلی کاتوزیان، ماخذ قبل، ص۶۶)، در نظام آنها «محصول خالص» نامیده مىشود، و حصولش تنها در بخش کشاورزی امکانپذیر است. در صنعت صرفا شکل مواد تغییر مىیابد و محصول اضافهای تولید نمىشود. تنها کارگر کشاورزی است که مىتواند محصولى افزون بر مصرف ضروری خود تولید کند. این محصول اضافه، یا «خالص»، همان بهره مالکانه و سهمى است که به مالک زمین مىرسد. حال آنکه در کشاورزی نیز، درست مانند صنعت، کارگر حداقلى را که برای زنده ماندن لازم دارد بنام مزد و بصورت مقداری ارزش، یا کار تبلور یافته، دریافت مىدارد، اما خود چیزی بیش از این حداقل تولید مىکند. بعبارت دیگر، چنان که در فصول بعد خواهیم خواند، کارگر باید مدت زمان بیشتری از آنچه برای تولید آن حداقل لازم است کار کند. در غیر این صورت ارزش اضافه، یا اجاره، یا «محصول خالص»ی در کار نخواهد بود. اما در نظام فیزیوکراتى ارزش اضافه نه حاصل این کار اضافه، بلکه نتیجه یاری و مساعدت طبیعت (زمین) است. قدرت بارآوری زمین است که به کارگر قدرت میدهد مقداری بذر را به مقدار بیشتری بذر تبدیل کند. بدین ترتیب محصول اضافه در کشاورزی (یعنى بهره مالکانه) در این نظام بصورت «موهبتى طبیعى» درمىآید، که بقول مارکس «ناشى از رابطه انسان با خاک است و نه ناشى از روابط اجتماعى او». با اینحال تئوریهای این نظام «پوستهای فئودالى و هستهای بورژوائى» داشت، و استنتاجات عملی این مکتب کاملا در جهت منافع بورژوازی صنعتى بود (مارکس، ماخذ مذکور، ص۵۳-۴۴). از جمله این استنتاجات یکى آن بود که اگر صنعت محصول اضافهای تولید نمىکند پس مالیاتى هم نباید بدهد، و اصولا هرگونه دخالت دولت در کار آن نفعى بحالش ندارد. چنین بود که فیزیوکراتها فریاد !laissez faire, laissez aller (دست از سرشان بردارید، بگذارید کارشان را بکنند!) برداشتند. و «این همان شعار معروف است که بعدها در قرن نوزدهم شعار ایدئولوژیک بورژوازی در انگلستان قرار گرفت. بی دلیل نیست که آدام اسمیت آنان را ’مشعلداران آزادی‘ (بخوان ’رقابت آزاد‘ ) مىنامد» (محمدعلی کاتوزیان، ماخذ قبل، ص۷۰، پرانتز در اصل). 17 داگبِری [Dogberry] و سیکول [Seacoal] - شخصیتهای نمایشنامه کمدی هیاهوی بسیار بر سر هیچ، اثر شکسپیر (پرده سوم، صحنه سوم) - ف. |