سرمايه،  جلد ١
بخش سوم:
تولید ارزش اضافه مطلق
 
فصل ٩:
نرخ ارزش اضافه

۱. درجه استثمار قوه کار

۲. بازنمود اجزای ارزش محصول در اجزای متناظر و متناسب با آنها در خود محصول

۳. «ساعت آخر» سینیور

۴. محصول اضافه
 

پی‌نویس‌های فصل ٩

 

 

 

فصل  ۹

 

نرخ ارزش اضافه

 

١- درجه استثمار قوه کار

 

ارزش اضافه‌ای که S 1 ٬ کل سرمایه بکار افتاده٬ طى پروسه تولید ایجاد می‌کند، یعنى مقدار خود‌افزائىِ ارزش سرمایۀ S، خود را پیش از هر چیز بصورت مازاد ارزش محصول بر ارزش عناصر متشکله آن نشان می‌دهد.

سرمایۀ S متشکل از دو جزء است: یکىs 2 ٬ مبلغ پولى که خرج وسایل تولید شده، و دیگریm 3 یعنی مقدار پولى که صرف خرید قوه کار شده است. بعبارت دیگر s  نماینده آن بخش از ارزش است که تبدیل به سرمایه ثابت، و m  نماینده آن بخش از ارزش است که تبدیل به سرمایه متغیر شده. پس در ابتدا داریم: S = s + m. بعنوان مثال اگر سرمایه بکار افتاده ۵۰۰ پوند باشد، اجزای آن می‌توانند بصورتى باشند که داشته باشیم:

۴۱۰ پوند ثابت + ۹۰ پوند متغیر = ۵۰۰ پوند

در پایان پروسه تولید کالائى داریم به ارزش s + m)+e) که در آن  e نماینده ارزش اضافه است.4 و اگر همان اعداد قبلی را در اینجا نیز بکار ببریم خواهیم داشت:

۹۰ ارزش اضافه + (۹۰پوند متغیر + ۴۱۰پوند ثابت) = ارزش کالا

سرمایه اولیه اکنون از S به 'S، از ۵۰۰ پوند به ۵۹۰ پوند، تغییر یافته است. مابه‌التفاوت این دو مقدار e، یعنى یک ارزش اضافه ۹۰ پوندی است. از آنجا که جمع ارزش عناصر متشکله محصول برابر است با ارزش سرمایه بکار افتاده، گفتن اینکه مازاد ارزش محصول بر ارزش عناصر متشکله آن برابرست با مقدار نو‌زائی ارزش سرمایه، یا مقدار ارزش اضافه تولید شده، یک همانگوئى [یا تکرار  معلوم] صرف است.

معذالک باید این همانگوئى را کمى دقیق‌تر بررسى کرد. مقایسه‌ای که [از طریق تساوی بالا] بعمل آمده مقایسه‌ای است میان ارزش محصول و ارزش عناصر بمصرف رسیده در پروسه تولید آن. پیش از این دیدیم که آن بخش از سرمایه ثابت که شامل ابزارهای کار است تنها کسری از ارزش خود را به محصول انتقال می‌دهد و باقیمانده آن ارزش همچنان در شکل وجودی قدیمش باقى می‌ماند. از آنجا که این باقیمانده هیچ نقشى در ایجاد ارزش ندارد می‌توان عجالتا آنرا کنار گذاشت. وارد کردن آن به محاسبه موجب هیچ تغییری نمی‌‌شود. مثلا اگر همان مثال قبلی‌مان که در آن s مساوی ۴۱۰ پوند بود را در نظر بگیریم و فرض کنیم این مبلغ متشکل از ۳۱۲ پوند ارزش مواد خام، ۴۴ پوند ارزش مواد کمکى، و ۵۴ پوند ارزش مستهلک شده ماشین طى پروسه تولید باشد، و باز فرض کنیم که کل ارزش ماشین‌آلات مورد استفاده ۱٫۰۵۴ پوند باشد، در آنصورت از این مبلغ آخر تنها ۵۴ پوند بعنوان مبلغ صرف شده برای از کار درآوردن محصول منظور داشته‌ایم. بعبارت دیگر این مبلغى است که ماشین‌آلات ضمن کار بعلت استهلاک از دست می‌دهد و از این طریق آنرا به محصول منتقل می‌کند. حال اگر ۱٫۰۰۰ پوند باقیمانده را هم، که همچنان بشکل ماشین‌آلات وجود دارد، بعنوان مبلغ انتقال یافته به محصول منظور مى‌داشتیم، باید آنرا بعنوان بخشى از ارزش سرمایۀ بکار افتاده نیز منظور می‌داشتیم، و لذا باید آنرا در هر دو طرف تساوی وارد می‌کردیم.۱ بدین ترتیب در یک طرف [بجای ۵۰۰ پوند] ۱٫۵۰۰ پوند، و در طرف دیگر [بجای ۵۹۰ پوند] ۱٫۵۹۰ پوند می‌داشتیم. اما مابه‌التفاوت این دو مبلغ، یعنى ارزش اضافه، همچنان ۹۰ پوند می‌بود. بنابراین وقتى از سرمایه ثابت بکار افتاده در تولید ارزش نام می‌بریم همواره منظورمان ارزش آن بخش از وسایل تولید است که ضمن تولید واقعا بمصرف رسیده‌، مگر آنکه خود مضمون بحث مفهوم مخالف آنرا برساند.

حال با شرطى که کردیم به فرمول S = s + m بازگردیم، که دیدیم تبدیل به S' = (s + m) + e شد، یعنى S تبدیل به 'S شد. می‌دانیم که ارزش سرمایه ثابت به محصول انتقال می‌یابد، یا در آن صرفا از نو ظاهر می‌شود. بدین ترتیب ارزش جدید ایجاد شده طى پروسه، یا بعبارت دیگرمحصول ارزشیِ پروسه، با ارزش محصول یکی نیست. این ارزش جدید [یا محصول ارزشی پروسه] چنان که در نگاه اول ممکن است بنظر رسد مساوی

 s + m)+e)

 یا

۹۰ پوند ارزش اضافه + (۹۰ پوند متغیر + ۱۴۰ پوند ثابت)

نیست، بلکه مساوی (s+m) یا (۹۰ ارزش اضافه + ۹۰ پوند متغیر) است؛ یعنی نه ۵۹۰  پوند بلکه ۱۸۰ پوند است. اگر s، سرمایه ثابت، مساوی صفر بود، بعبارت دیگر اگر رشته‌ای از صنعت وجود  داشت که در آن سرمایه‌دار می‌توانست گریبان خود را از کل وسایل تولید (حال چه مواد خام و مواد کمکى و چه ابزارهای کار) که محصول کار قبلى‌اند خلاص کند و فقط قوه کار و مواد حاضر و آماده در طبیعت را بکار گیرد، آنگاه سرمایه ثابتى وجود نداشت که به محصول انتقال یابد. در آنصورت این جزء ارزش محصول، یعنى ۴۱۰ پوند در مثال ما، حذف می‌شد، اما مبلغ ۱۸۰ پوند یعنى ارزش تولید شدۀ جدید، که حاوی ۹۰ پوند ارزش اضافه است، تغییر نمی‌کرد؛ و اگر s  نماینده بزرگترین مقدار قابل تصور ارزش هم بود باز ارزش تولید شدۀ جدید همین ۱۸۰ پوند که هست باقى می‌ماند. پس در این حالت تساوی‌های زیر را خواهیم داشت:

S = (0 + m) = m  

و

 m + e = (سرمایۀ افزایش یافته) 'S

و لذا کما فى السابق

 S' S = e

 حال اگرe = 0  باشد، یعنی اگر قوه کار که ارزشش بشکل سرمایه متغیر بکار افتاده است قرار باشد تنها معادل خود را تولید کند، تساوی‌های زیر را خواهیم داشت:

S = s + m

و

 0+(s+m) = (ارزش محصول) 'S

بنابراین

 S' = S

 

بعبارت دیگر در این حالت سرمایۀ بکار افتاده ارزش‌افزائی نمی‌کند.

از آنچه پیش‌تر گفته شد می‌دانیم که ارزش اضافه صرفا نتیجه تغییر ارزش m یعنى نتیجه تغییر ارزش آن بخش سرمایه است که تبدیل به قوه کار می‌شود. بنابراین:

(یعنی m  بعلاوه مقداری اضافه بر m + e = m + Δm (m

اما این واقعیت که تنها m است که تغییر می‌کند، و شرایطى که این تغییر در آن صورت می‌گیرد، بعلت وجود این واقعیت که در پى افزایش جزء متغیر سرمایه جمع کل سرمایه بکار افتاده نیز افزایش می‌یابد، در پرده ابهام فرو‌می‌رود؛ در ابتدا ۵۰۰ پوند بود و حالا ۵۹۰ پوند شده است [؛ جز این چیزی دیده نمی‌شود]. بنابراین برای آنکه بتوانیم در تحقیق‌مان به نتایج دقیقى برسیم باید آن جزء ارزش محصول را که نماینده چیزی جز سرمایه ثابت نیست مجرد کنیم و لذا سرمایه ثابت را مساوی صفر قرار دهیم، یعنی فرض کنیم  s = 0. این صرفا استفاده از یک قاعده ریاضى است که ما بطور کلى در هر جا که سر و کارمان با مقادیر ثابت یا متغیری است که تنها با علامت باضافه و منها به یکدیگر مربوط می‌شوند بکار مى‌بریم.

مشکل دیگر مشکلى است که شکل اولیه سرمایه متغیر ایجاد می‌کند. در مثال ما:

۹۰ پوند ارزش اضافه + ۹۰ پوند متغیر + ۴۱۰ پوند ثابت = 'S   

اما ۹۰ پوند کمیت معین و بنابراین ثابتى است، و لذا متغیر فرض کردن آن کار بیمعنائى بنظر می‌رسد. واقعیت اینست که «۹۰ پوند متغیر» در اینجا صرفا استعاره‌ای است برای بیان پروسه‌ای که این ارزش از سر می‌گذراند. آن جزء سرمایه که در خرید قوه کار سرمایه‌گذاری شده عبارت از مقدار معینى کار مادیت یافته است، ارزش ثابتى است، همان گونه که ارزش قوه کار خریداری شده ارزش ثابتى است. اما در پروسه تولید ۹۰ پوند جای خود را به قوه کار بالفعل‌، کار مرده جای خود را به کار زنده، چیزی راکد جای خود را به چیزی سیال، کمیتى ثابت جای خود را به کمیتی متغیر می‌دهد. و نتیجۀ [این حرکت] بازتولید m  بعلاوه مقداری اضافه برm است. لذا از دیدگاه تولید کاپیتالیستی کل این پروسه حرکت خودانگیختۀ مقدار ثابتی ارزش که تبدیل به قوه کار شده بنظر می‌رسد. و به همین دلیل پروسه و نتیجه آن هر دو به این حرکت مستقل ارزش نسبت داده می‌شوند. لذا اگر چنین بنظر می‌رسد که عباراتى نظیر «۹۰ پوند سرمایه متغیر» یا «فلان مقدار ارزش فزاینده» تناقضى در بر دارند تنها از آن روست که بیانگر تناقضى در خود ذات تولید کاپیتالیستی‌‌اند.5

مساوی صفر قرار دادن سرمایه ثابت در نگاه اول عجیب می‌نماید. اما این کاری‌ است که ما بطور معمول می‌کنیم. بعنوان نمونه، اگر بخواهیم مقدار سودی که انگلستان از صنعت پنبه بدست می‌آورد را محاسبه کنیم، ابتدا مبالغى را که این کشور بابت پنبه خام به ایالات متحده، هندوستان، مصر و کشورهای دیگر مى‌پردازد کسر می‌کنیم، بعبارت دیگر ارزش سرمایه‌ای را که در ارزش محصول صرفا از نو ظاهر می‌شود مساوی صفر قرار می‌دهیم.

نسبت ارزش اضافه به نه تنها آن جزء سرمایه که منشأ مستقیم آن، و ارزش اضافه نماینده تغییر آن است [یعنى نه تنها   ] بلکه نسبت آن به کل سرمایه بکار افتاده [یعنى   ] نیز طبعا ازلحاظ اقتصادی حائز اهمیت بسیار است. لذا ما در کتاب سوم خود به شرح و بسط کامل نسبت اخیر خواهیم پرداخت.6 برای آنکه یک بخش سرمایه بتواند از طریق تبدیل شدن به قوه کار ارزش خود را افزایش دهد لازم است بخش دیگر به وسایل تولید تبدیل شود. برای آنکه سرمایه متغیر بتواند کار خود را انجام دهد سرمایه ثابت باید به نسبت بایسته، یعنى به نسبتى متناسب با شرایط فنى خاص هر پروسه کار، بکار افتد. با اینحال [، بعنوان مثال،] این واقعیت که قرع و انبیق و سایر ظروف در یک پروسه شیمیائى حائز اهمیت بسیارند مانع آن نیست که شیمى‌دان در هنگام پرداختن به تجزیه و تحلیل نتایج بدست آمده آنها را نادیده بگیرد. [بر همین قیاس،] اگر ما ایجاد و تغییر کمى ارزش را بطور مجرد یعنی مستقل از هر چیز دیگر در نظر بگیریم، آنگاه در وسیله تولید که صرفا صورت فیزیکی سرمایه ثابت است چیزی جز ماده‌ای که قوه کار سیالِ موجد ارزش باید در آن جذب شود و ثبوت و تجسم یابد نخواهیم یافت. نه ماهیت این ماده اهمیتى دارد و نه ارزش آن، بلکه تنها کافی است بمقدار مقتضی موجود باشد تا بتواند کاری که در پروسه تولید صرف می‌شود را بخود جذب کند. وقتى این مقدار ماده وجود داشت ارزشش می‌تواند ترقى یا تنزل کند، و یا حتى می‌تواند بدون ارزش باشد، مانند زمین و دریا، اما این هیچ تاثیری بر ایجاد ارزش یا تغییر کمّى آن نخواهد داشت.۲

بنابراین ابتدا بخش ثابت سرمایه را مساوی صفر قرار می‌دهیم. در نتیجه سرمایۀ بکار افتاده از s + m به m تقلیل می‌یابد، و بجای ارزش محصول یعنى   s + m)+e) نیز اکنون ارزش تولید شده [یا محصول ارزشیِ پروسه تولید] یعنى (m + e) را خواهیم داشت. با علم به اینکه کل ارزش جدیدا تولید شده ۱۸۰ پوند، و این مبلغ در نتیجه نماینده کل کار صرف شده در خلال پروسه است، اگر۹۰ پوند یعنى ارزش سرمایه متغیر را از آن کسر کنیم۹۰ پوند باقى می‌ماند، که مقدار ارزش اضافه است. این۹۰ پوند، یا همان e، بیانگر کمیت مطلق ارزش اضافه تولید شده است. کمیت نسبى ارزش اضافه تولید شده، یا نسبت ارزش‌افزائی ارزش سرمایه متغیر، را واضح است که نسبت ارزش اضافه به سرمایه متغیر تعیین می‌کند، و با کسر     بیان می‌شود. این نسبت در مثال ما    یا ۱۰۰ درصد است. این افزایش نسبى سرمایه متغیر، یا مقدار نسبى ارزش اضافه، را من نرخ ارزش اضافه مى‌نامم.۳

پیش از این دیدیم که کارگر طى بخشى از پروسه کار تنها ارزش قوه کار خود یعنى ارزش وسایل زندگیش را تولید می‌کند. از آنجا که کار کارگر جزئى از نظامى است که مبتنى بر تقسیم کار اجتماعى است، او وسایل زندگی خود را مستقیما تولید نمی‌کند بلکه بجای آن کالای خاصى، مثلا نخ، با ارزشى مساوی ارزش وسایل زندگی، یا پولى که بتوان این وسایل را با آن خرید، تولید می‌کند. آن بخش از کار روزانه او که به این منظور اختصاص دارد با ارزش مایحتاج متوسط روزانه او یا، بعبارت دیگر، با مدت کاری که بطور متوسط برای تولید این مایحتاج لازم است نسبت مستقیم دارد، و می‌تواند بیشتر یا کمتر باشد. اگر ارزش مایحتاج زندگى روزانه کارگر بطور متوسط نماینده ۶ ساعت کار مادیت یافته باشد، او باید روزانه بطور متوسط ۶ ساعت کار کند تا این ارزش را تولید کند. اگر بجای آنکه برای سرمایه‌دار کار کند مستقلا و به حساب خود کار می‌کرد باز هم، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، مجبور بود همان تعداد ساعت برای تولید ارزش قوه کارش کار کند تا از این طریق وسایل زندگی لازم برای بقا یا بازتولید مستمر خود را بدست آورد. اما همان گونه که دیدیم او در آن بخش از کار روزانه‌اش که طى آن ارزش قوه کار خود، مثلا بگوئیم ۳ شیلینگ، را تولید می‌کند، صرفا مقداری معادل ارزش قوه کارش تولید می‌کند که سرمایه‌دار آنرا از پیش پرداخت کرده است.۴ در نتیجه ارزش جدیدا تولید شده تنها جبران سرمایه متغیر بکار افتاده را می‌کند. همین واقعیت است که باعث می‌شود تولید ۳ شیلینگ ارزش جدید در ظاهر یک بازتولید صرف جلوه کند. من آن بخش از روزکار7 را که طى آن این بازتولید صورت می‌گیرد مدت کار لازم، و کار صرف شده طى آن مدت را کار لازم می‌نامم؛۵ لازم برای کارگر، زیرا مستقل از شکل خاص اجتماعى کار اوست ؛ و لازم برای سرمایه‌ و جهان سرمایه‌داری، زیرا  موجودیت مستمر کارگر اساس این جهان را تشکیل مى‌دهد.

مرحله [یا پریود] دوم پروسه کار، که در آن کارگر مرز کار لازم را پشت سر گذارده، برای او همچنان مستلزم صرف قوه کار، مستلزم انجام کار است. اما کارش دیگر کار لازم نیست، و دیگر ارزشى برای او ایجاد نمی‌کند. کار او در این مرحله ارزش اضافه ایجاد می‌کند، که با تمام ملاحت چیزی که از هیچ خلق شده باشد بروی سرمایه‌دار لبخند می‌زند. این بخش روزکار را من مدت کار اضافه، و کار صرف شده طى این مدت را کار اضافه ([به انگلیسی] surplus-labour) مى‌نامم. همان گونه که برای رسیدن به درک کاملى از ارزش بطورکلى اهمیت اساسى دارد که آنرا صرفا بمنزله فلان تعداد ساعت کار انعقاد یافته، بمنزله کار مادیت یافتۀ صرف، در نظر بگیریم، برای دستیابى به درک درستى از ارزش اضافه نیز اهمیت اساسى دارد که آنرا صرفا بمنزله فلان مدت کار اضافۀ انعقاد یافته، بمنزله کار اضافۀ مادیت یافته، در نظر بگیریم. آنچه سامان‌های اقتصادی گوناگون جوامع را از یکدیگر متمایز مى‌‌‌‌سازد، یعنی آنچه بعنوان مثال جامعه مبتنى بر کار بردگى را از جامعه مبتنى بر کار مزدی تفکیک می‌کند، تنها شکل کشیدن این کار اضافه از گرده تولید‌کنندۀ بلافصل یعنى کارگر است.۶

از آنجا که، از یک سو، سرمایه متغیر و قوه کاری که با آن خریداری می‌شود از لحاظ ارزش برابرند و ارزش این قوه کار بخش لازم روز‌کار را تعیین می‌کند، و از آنجا که، از سوی دیگر، بخش اضافۀ روز‌کار مقدار ارزش اضافه را تعیین می‌کند، نتیجه می‌گیریم که نسبت ارزش اضافه به سرمایه متغیر مثل نسبت کار اضافه است به کار لازم. بعبارت دیگر،

  =   =  نرخ ارزش اضافه

نسبت‌های     و     هر دو یک چیز را بیان می‌کنند اما به دو شکل مختلف؛ اولی به شکل کار مادیت ‌یافته [یا ارزش] و دیگری به شکل کار زنده و سیال.

نرخ ارزش اضافه بدین ترتیب تبیین دقیقى است برای بیان درجه استثمار قوه کار توسط سرمایه، یا استثمار کارگر توسط سرمایه‌دار.۷

ما در مثال خود فرض کردیم سرمایه بکار افتاده معادل ۵۰۰ پوند و

۹۰ ارزش اضافه + (۹۰پوند متغیر + ۴۱۰پوند ثابت) = ارزش محصول

باشد. از آنجا که ارزش اضافه ۹۰ پوند و سرمایه بکار افتاده ۵۰۰ پوند است، نرخ ارزش اضافۀ‌ ما بنا بر روش محاسبه متداول باید [  ] یا ۱۸درصد باشد (زیرا نرخ ارزش اضافه را عموما با نرخ سود اشتباه می‌گیرند)؛ و این نرخى است چنان نازل که می‌تواند مایه خشنودی آقای کِری [Carey] و سایر هم‌آواکنندگان8 باشد. اما واقعیت اینست که نرخ ارزش اضافه نه مساوی     یا     بلکه مساوی    و بنابراین نه     بلکه      یعنى ۱۰۰ درصد است؛ که بیش از پنج برابر درجه استثماری است که در ظاهر می‌نماید. در مثال مورد بحث با آنکه طول واقعى روزکار، یا اینکه پروسه کار چند روز یا هفته بطول می‌انجامد، یا اینکه ۹۰ پوند سرمایه متغیر چه تعداد کارگر را همزمان بحرکت درمی‌آورد، بر ما معلوم نیست، نرخ ارزش اضافه یعنى   از طریق تبیین معادلش یعنی    نسبت بین دو بخش روزکار را دقیقا بر ما معلوم مى‌کند. این نسبت ۱۰۰ درصد است. پس در مثال ما  کارگر نصف روز را برای خود و نصف دیگر روز را برای سرمایه‌دار کار می‌کند.

لذا روش محاسبه نرخ ارزش اضافه بطور خلاصه از این قرار است: کل ارزش محصول را در نظر می‌گیریم و جزء ثابت سرمایه را که در آن صرفا از نو ظاهر شده مساوی صفر قرار می‌دهیم. آنچه می‌ماند تنها ارزشى است که در واقع در پروسه تولید کالا ایجاد شده. اگر مقدار ارزش اضافه معلوم باشد، کافی است آنرا از این باقیمانده کم کنیم تا سرمایه متغیر بدست آید؛ و برعکس اگر سرمایه متغیر معلوم باشد و بخواهیم مقدار ارزش اضافه را بدست آوریم. اگر هر دو معلوم باشند، تنها کافی است عمل آخر را انجام دهیم یعنى   ، نسبت ارزش اضافه به سرمایه متغیر، را محاسبه کنیم.

با وجود ساده بودن این روش ضرری ندارد که با ذکر چند مثال تمرینى در کاربرد اصول بدیع بنیادی آن برای خواننده فراهم آوریم. بعنوان اولین مثال کارخانه ریسندگى‌ را در نظر بگیریم که دارای ۱۰٫۰۰۰ دوک است، از پنبه آمریکائى نخ نمره ۳۲ می‌ریسد، و با هر دوک در هفته نیم‌ کیلو9 نخ تولید می‌کند. مقدار دورریز را فرض ‌کنیم ۶ درصد باشد، یعنى از هر ۳٫۵۰۰ کیلو پنبه‌ای که در هفته بمصرف می‌رسد ۳۰۰ کیلوی آن هدر رود. قیمت پنبه در آوریل ۱٨٧۱ هر کیلو ۵/۱۵ پنی، و بدین ترتیب هزینه ماده خام در حدود ۳۴۲ پوند است. قیمت ۱۰٫۰۰۰ دوک، شامل ماشینى که پنبه را برای ریسیدن آماده می‌کند و ماشین بخار، فرض کنیم هر عدد ۱ پوند و بنابراین جمعا ۱۰٫۰۰۰ پوند باشد. استهلاک را ۱۰ درصد یا ۱٫۰۰۰ پوند در سال می‌گیریم، که برابر ۲۰ پوند در هفته خواهد بود. اجاره‌ ساختمان را ۳۰۰ پوند در سال یا ۶ پوند در هفته فرض می‌کنیم. مقدار ذغال‌سنگ مصرفى (برای هر ۱۰۰ اسب بخاری که توان‌سنج ماشین نشان می‌دهد، از قرار ۲ کیلو ذغال‌سنگ برای هر اسب بخار در ساعت برای مدت ۶۰ ساعت، و نیز شامل ذغال‌سنگ مصرفی جهت گرم کردن کارخانه) ۱۱ تن در هفته از قرار هر تن ۵/۸ شیلینگ، که بدین ترتیب بالغ بر ۵/۴ پوند در هفته می‌شود. گاز ۱ پوند در هفته، روغن و غیره ۵/۴ پوند در هفته، و بنابراین کل هزینه مواد کمکى ۱۰ پوند در هفته است. بدین ترتیب بخش ثابت ارزش محصول یک هفته [یعنی بخشی که طی یک هفته از ارزش وسایل تولید به محصول منتقل می‌شود] جمعا معادل ۳۷۸ پوند است. ۵۲ پوند در هفته بابت دستمزد پرداخت مى‌شود. قیمت نخ کیلوئى ۲۵ پنی، و ارزش ۵٫۰۰۰ کیلوی آن جمعا به ۱۵۰ پوند می‌رسد. پس ارزش اضافه ۸۰ پوند است (۸۰ = ۴۳۰ - ۵۱۰). بخش ثابت ارزش محصول  را از آنجا که نقشى در ایجاد ارزش ندارد مساوی صفر قرار می‌دهیم. باقى می‌ماند ۱۳۲ پوند، که ارزش ایجاد شده در هفته است و تشکیل می‌شود از: ۵۲ پوند متغیر + ۸۰ پوند ارزش اضافه. بدین ترتیب نرخ ارزش اضافه     یعنی   درصد است. نتیجه اینکه در یک روزکارِ ۱۰ ساعته با [فشردگی] کار متوسط، کار لازم    ساعت و کار اضافه   ساعت است.۸

یک مثال دیگر. ژاکوب محاسبات زیر را برای سال ۱۸۱۵ بدست می‌دهد، که بعلت جرح و تعدیل‌هائى که قبلا در مورد چند قلم از اقلام ذکر شده بعمل آورده بسیار ناقص است، اما با اینحال برای منظور ما کفایت می‌کند. ژاکوب در محاسبات خود قیمت گندم را کوارتری10   ۸ شیلینگ و محصول متوسط هر ایکر11  را ۲۲ بوشل [تقریبا معادل ۸۰۰ لیتر] فرض کرده است.

ارزش تولید شده در هر ایکر

  پنی شیلینگ پوند       پنی شیلینگ پوند
بذر ٠ ٩ ١   عشریه سهم کلیسا، عوارض، مالیات   ٠ ١ ١
کود ٠ ١٠ ٢   اجاره‌   ٠ ٨ ١
دسمتزد ٠ ١٠ ٣   سود و بهرۀ مزرعه ‌دار   ٠ ٢ ١
                   

 
جمع ٠ ٩ ٧   جمع   ٠ ١١ ٣

 

در این محاسبات همه جا فرض بر اینست که قیمت محصول همان ارزش آنست، و دیگر اینکه ارزش اضافه [متعاقبا] تحت عناوین مختلف سود، بهره، اجاره و غیره توزیع می‌شود. این عناوین و تقسیمات به منظور ما ربطى ندارند؛ مهم جمع آنهاست که ارزش اضافه‌ای کلا معادل ۳ پوند و ۱۱ شیلینگ است. ۳ پوند و ۱۹ شیلینگ پرداخت شده بابت بذر و کود سرمایه ثابت را تشکیل می‌دهد، که ما آنرا مساوی صفر قرار می‌دهیم. باقى می‌ماند ۳ پوند و ۱۰ شیلینگ که سرمایه متغیر بکار افتاده است، و مى‌بینیم که ارزش جدیدی جمعا معادل ۳ پوند و ۱۰ شیلینگ بعلاوه ۳ پوند و ۱۱ شیلینگ بجای آن تولید شده. بنابراین     ، یعنى بیش از ۱۰۰ درصد. بعبارت دیگر کارگر بیش از نصف روزکار خود را بر سر تولید ارزش اضافه می‌گذارد، که متعاقبا اشخاص مختلفى آنرا با توجیهات مختلف بین خود قسمت می‌کنند.۹

ادامه...

 

1 S (حرف بزرگ) - حرف اول کلمه «سرمایه»، و در فرمول‌هائی که بدنبال می‌آید نماینده کل سرمایه یعنی جمع سرمایه ثابت و متغیر است.

2 s (حرف کوچک) -  حرف اول کلمه «ثابت»، و در فرمول‌هائی که بدنبال می‌آید نماینده جزء ثابت سرمایه، یا سرمایه ثابت، است.

3 m (حرف کوچک) -  حرف اول کلمه «متغیر»، و در فرمول‌هائی که بدنبال می‌آید نماینده جزء متغیر سرمایه، یا سرمایه متغیر، است.

4 e -  حرف اول لغت «اضافه» و در فرمول‌هائی که بدنبال می‌آید نماینده «ارزش اضافه» است.

5 مارکس در گروندريسه سرمايه را چيزى توصیف مي‌کند که «تناقض درونيش از همان ابتدا اینست که حاوى کار مزدى است» (ص٣٣٠).

6 آنچه مارکس در اینجا به این صورت سربسته  به آن اشاره می‌کند در واقع نرخ سود (  ) است. رجوع کنید به سرمایه، جلد ۳، فصل ۲، «نرخ سود» - ف.

7 Arbeitstag = working day - روزکار (یک لغت). مانند وقتی که، بعنوان مثال، می‌گوئیم «کارگران خواستار روزکار ۱۰ ساعته بودند».

8 Harmoniker = harmonizers -  هم‌آوا‌کنندگان. منادیان اين نظر بودند که مناسبات توليدی در جامعه بورژوائى ذاتا در هماهنگی و هم‌آوائی‌اند، و تضادهائى که نمايندگان اقتصاد سياسى کلاسيک مطرح کرده‌اند سطحی، ظاهری، و نسبت به ماهيت نظام خارجى‌اند. مارکس بخشى از گروندريسه (ص‌ ٩٣-٨٨٣) را به نقد آنها اختصاص داده است  - ف.

9 از آنجا که این یک مثال واقعی است (رجوع کنید به پی‌نویس‌های فصل ٩ ، شماره ۸) ما پوند وزنی (معادل ۴۵۴ گرم) را در تبدیل اوزان در این مثال به تقریب معادل ۵۰۰ گرم (نیم‌کیلوگرم) بحساب آورده‌ایم.

10 quarter -  واحد مقیاس حجم برای سنجش جامدات؛ تقریبا معادل ۲۹۰ لیتر؛ ۸ برابر بوشِل [bushel] .

11 acre - تقریبا معادل ۴/٠ هکتار