سرمايه،  جلد ١
بخش سوم:
تولید ارزش اضافه مطلق
 
فصل ٩:
نرخ ارزش اضافه

۱. درجه استثمار قوه کار

۲. بازنمود اجزای ارزش محصول در اجزای متناظر و متناسب با آنها در خود محصول

۳. «ساعت آخر» سینیور

۴. محصول اضافه
 

پی‌نویس‌های فصل ٩

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

کار کارگر طى پروسه کار پیوسته متحول می‌شود، به این معنا که از حرکت به بودن، از جنبش به یک شیئ، تغییر شکل می‌دهد.1 در پایان یک ساعت، حرکت ریسندگى در مقدار معینى نخ  نمود مى‌یابد، بعبارت دیگر مقدار معینى کار، یک ساعت کار، در پنبه جذب مى‌شود و بصورت نخ مادیت مى‌یابد. مى‌‌گوئیم کار، یعنى صَرف قوه حیات [یا جان] ریسنده، و نه کار ریسندگى، زیرا کار خاص ریسندگى در اینجا صرفا به اعتبار صَرف قوه کار عام انسانی بودنش منظور نظر است، و نه به اعتبار کار مشخص ریسندگى بودنش.

در پروسه‌ای که اکنون در حال بررسى آن هستیم این نکته بینهایت حایز اهمیت است که در کار تبدیل پنبه به نخ کاری بیش از آنچه تحت شرایط معین اجتماعى لازم است صرف نشود. اگر در شرایط متعارف، یعنى شرایط اجتماعى متوسط تولید، از x کیلو پنبه در یک ساعت کار y کیلو نخ ساخته مى‌شود، آنگاه یک روز‌ کار معادل ۱۲ ساعت کار بحساب نخواهد آمد مگر آنکه از x × ۱۲ کیلو پنبه y × ۱۲ کیلو نخ ساخته شود. زیرا آنچه در ایجاد ارزش بحساب می‌آید فقط مدت کار لازم اجتماعى است.

در اینجا نه تنها خود کار بلکه ماده خام و محصول آن نیز به رنگ کاملا جدیدی ظاهر مى‌شوند؛ به رنگى بسیار متفاوت با آنچه در پروسه کار بمنزله پروسه کار محض [یا مجرد] دیدیم. در اینجا ماده خام صرفا بمنزله چیزی که مقدار معینى کار را بخود جذب می‌کند مطرح است. ماده خام در حقیقت از طریق همین جذب کار است که تبدیل به نخ می‌شود. زیرا از این طریق است که ریسیده می‌شود، از این طریق است که قوه کار در شکل ریسندگى صرف و به آن منضم مى‌‌شود. محصول یعنى نخ نیز در اینجا چیزی بیش از میزانی برای سنجش مقدار کار جذب شده بوسیله پنبه نیست. اگر طی یک ساعت کار     کیلو پنبه بتواند ریسیده و به     کیلو نخ تبدیل شود، آنگاه ۱۰ کیلو نخ نشان‌دهنده جذب شدن ۶ ساعت کار است. به این ترتیب مقادیر معین محصول - مقادیری که به تجربه معلوم مى‌شوند - اکنون نماینده چیزی جز مقادیر معین کار، توده‌های معین مدت کار مادیت یافته، نیستند. این مقادیر اکنون صرفا صورت‌های مادی فلان تعداد ساعت یا روز کار اجتماعى‌اند.

در اینجا این واقعیات که کار مربوطه مشخصا ریسندگى، ماده خامش پنبه و محصولش نخ است، و اینکه موضوع کار خود یک محصول و لذا یک ماده خام است، به یک اندازه بر اصل قضیه بى‌تاثیرند. اگر کارگر بجای ریسندگى قرار بود در معدن ذغال‌سنگ بکار گمارده شود موضوعى که بر آن کار مى‌کرد ذغال‌سنگ می‌بود که [ماده خام نیست و] در طبیعت وجود دارد، با اینحال مقدار معینى ذغال‌سنگ همین که از رگه جدا شد نماینده مقدار معینى کار جذب شده [در ذغال‌سنگ موجود در طبیعت] است.

در مورد فروش قوه کار فرض کردیم که ارزش یک روز قوه کار ۳ شیلینگ، این مبلغ تجسم ۶ ساعت کار، و در نتیجه این مقدار کار برای تولید وسایل زندگی متوسط روزانه کارگر لازم باشد. حال اگر ریسنده ما با یک ساعت کار بتواند    کیلو پنبه را به    کیلو نخ تبدیل کند،۱۲ نتیجه مى‌گیریم که در ۶ ساعت ۱۰ کیلو پنبه را به ۱۰ کیلو نخ تبدیل خواهد کرد. پس پنبه طى پروسه ریسیده شدن ۶ ساعت کار جذب مى‌کند. همین مقدار کار در مقدار طلائى به ارزش۳ شیلینگ نیز نمود مى‌یابد. بنابراین کار ریسندگى ارزشى معادل ۳ شیلینگ به پنبه مى‌افزاید.

اکنون ارزش کل محصول یعنى ۱۰ کیلو نخ را بررسى کنیم. دو روز و نیم کار در آن تجسم یافته است. از این مقدار، دو روزش در پنبه و بخش مستهلک شده دوک موجود بود، و نیم روز طى پروسه ریسیدن جذب شد. این دو روز و نیم کار در مقدار طلائى به ارزش ۱۵ شیلینگ مادیت مى‌یابد. پس ۱۵ شیلینگ قیمت مناسب ۱۰ کیلو نخ است، و قیمت ۱ کیلو نخ بدین ترتیب ۱ شیلینگ و ۶ پنى [یا ۱ شیلینگ و نیم] است.

سرمایه‌دار ما بهت‌زده نگاه می‌کند. ارزش محصول برابرست با ارزش سرمایۀ بکار افتاده اولیه! ارزشِ بکار افتاده افزایش نیافته، ارزش اضافه‌ای بوجود نیامده، و در نتیجه پول تبدیل به سرمایه نشده است. قیمت نخ ۱۵ شیلینگ است، و ۱۵ شیلینگ هم در بازار خرج عناصر متشکله محصول، بعبارت دیگر خرج عوامل پروسه کار شده است؛۱۰ شیلینگ بابت پنبه پرداخت شده، ۲ شیلینگ بابت استهلاک دوک، و ۳ شیلینگ بابت قوه کار. پس ارزش نخ چیزی جز شکل بر هم نهاده شدۀ ارزش‌های سابقا موجود در پنبه، دوک و قوه کار، بعبارت دیگر چیزی جز حاصل‌جمع این ارزش‌ها، نیست. و این دردی را دوا نمی‌کند، چون از ‌جمع سادۀ ارزش‌های فى‌الحال موجود بهیچوجه ارزش اضافه‌ای بدست نمی‌‌آید.۱۳ این ارزش‌ها اکنون همه در یک شیئ صرفا متمرکز شده‌اند. اما در ۱۵ شیلینگ هم، قبل از آنکه این مبلغ با خرید کالاها [یا عوامل تولید] به سه بخش تقسیم شود، به همین ترتیب متمرکز بودند.

این نتیجۀ بخودی خود ‌تعجب‌‌آوری نیست. ارزش یک کیلو نخ ۱ شیلینگ و نیم است، و بنابراین سرمایه‌دار ما برای خرید ۱۰ کیلو نخ در بازار باید ۱۵ شیلینگ پول بدهد. واضح است که اگر کسى خانه‌ای را ساخته بخرد یا بدهد برایش بسازند، هیچیک از این دو عمل پولى را که خرج ساختن خانه مى‌شود افزایش نمى‌دهد.

بازگشت


1 در ترجمه انگلس: «… از حرکت به شیئی بیحرکت، از کارگرى که کار مى‌کند به شیئی که توليد شده است، تبدیل می‌شود» (ص۱۸۴).

 

٢- بازنمود اجزای ارزش محصول در اجزای متناظر و متناسب با آنها در خود محصول

 

حال به مثالى بازگردیم که به ما نشان داد چگونه سرمایه‌دار پول را تبدیل به سرمایه می‌کند. در آن مثال کار لازم کارگر ریسندۀ او ۶ ساعت، کار اضافه‌اش همان مقدار، و لذا درجه استثمار قوه کار ۱۰۰ درصد بود.

محصول یک روزکار ۱۲ ساعته ۲۰ کیلو نخ است با ارزشى معادل۳۰ شیلینگ. ۲۴ شیلینگ، یا هشت دهم این ارزش، نتیجه صرفا دوباره ظاهر شدن ارزش وسایل تولید (۲۰ کیلو پنبه به ارزش ۲۰ شیلینگ و بخش مستهلک دوک به ارزش ۴ شیلینگ) در آن است. بعبارت دیگر این بخش از ارزش محصول را سرمایه ثابت تشکیل می‌دهد. دو دهم باقیماندۀ ارزش محصول، یا ۶ شیلینگ، ارزش جدید ایجاد شده طى پروسه ریسیدن است، که نیمى از آن جبران ارزش یک روز قوه کار یعنی سرمایه متغیر را می‌کند، و نیم دیگرش ارزش اضافه‌ای است معادل ۳ شیلینگ. کل ارزش ۲۰ کیلو نخ بدین ترتیب از اجزای زیر تشکیل می‌شود:

۳ ش‌. ارزش اضافه + ۳ ش‌. سرمایه متغیر + ۲۴ ش‌. سرمایه ثابت = ۳۰ شیلینگ ارزش نخ

از آنجا که کل این ارزش در ۲۰ کیلو نخ تولید شده جایگزین است، نتیجه می‌گیریم که می‌توان اجزای مختلف تشکیل‌دهندۀ آن را نظیر به نظیر و با همان تناسب‌ها در اجزای تشکیل‌دهندۀ خود  محصول بازنمایاند.

اگر ۳۰ شیلینگ ارزش در ۲۰ کیلو نخ جایگزین است، پس هشت دهم این ارزش، یا ۲۴ شیلینگ، که بخش ثابت آنرا تشکیل می‌دهد، در هشت دهم محصول یعنی در ۱۶ کیلو نخ جایگزین است. از مقدار اخیر   کیلو نماینده ارزش ماده خام یعنى ۲۰ شیلینگ پنبۀ ریسیده شده است، و   کیلو نماینده ۴ شیلینگ دوک و غیرۀ مستهلک شده طى پروسه.

بنابراین   کیلو از کل ۲۰ کیلو نخ تولید شده نماینده ۲۰ کیلو پنبه یعنی کل ماده خام مصروف در تولید کل محصول است. حال درست است که   کیلو نخ از لحاظ وزن حاوی چیزی بیش از  کیلو پنبه به ارزش   شیلینگ نیست، اما از لحاظ ارزشی حاوی   شیلینگ ارزش دیگر است که معادل ارزش پنبۀ مصروف در ریسیدن  کیلو نخ باقیمانده است. نتیجه آنکه گوئی این  کیلو نخ باقیمانده دیگر حاوی هیچ پنبه‌ای نیست و کل۲۰ کیلو پنبه در همان   کیلو نخ متمرکز شده است. اما، در مقابل، این  کیلو نخ دیگر حاوی ذره‌ای از ارزش مواد کمکى و ابزار کار یا ذره‌ای از ارزش جدید تولید شده طى پروسه ریسیدن نیست.

بر همین قیاس،  کیلو نخى که ۴ شیلینگ، یعنى باقیماندۀ سرمایه ثابت، در آن تجسم یافته است، نماینده چیزی جز ارزش مواد کمکى و ابزار کار مصروف در تولید ۲۰ کیلو نخ نیست.

پس به این نتیجه می‌رسیم که: هر چند هشت دهم محصول، یا ۱۶ کیلو نخ، در شکل فیزیکى‌اش بمنزله ارزش‌استفاده همانقدر محصول کار ریسنده است که مابقی آن، اما اگر از این زاویه جدید به آن نگاه کنیم، حاوی هیچ مقدار از کار مصروف طى پروسه ریسیدن نیست، بعبارت دیگر هیچ مقدار از این کار را بخود جذب نکرده است. گوئى پنبه خود بخود و بدون هیچ کمکى تبدیل به نخ شده، یا گوئى با ترفند و شعبده این شکل جدید را  بخود گرفته است. در عالم واقع نیز وقتى سرمایه‌دار این هشت دهم محصول را به ۲۴ شیلینگ می‌فروشد و با پول آن جبران وسایل تولید از دست رفته‌اش را می‌کند، معلوم می‌شود که ۱۶ کیلو نخ چیزی بیش از پنبه، ذغال‌سنگ و استهلاک دوک در لباس مبدل نیست.

در مقابل، دو دهم باقیماندۀ محصول، یا ۴ کیلو نخ، نماینده چیزی جز ۶ شیلینگ ارزش جدید خلق شده طى پروسه ۱۲ ساعتۀ ریسیدن نیست. گوئی تمام ارزشى که از ماده خام و ابزار کار به محصول انتقال ‌یافته تنها به همان ۱۶ کیلوئى که اول ریسیده شده افزوده گشته، و بعد راه بر آن بسته شده و دیگر به این ۴ کیلو منتقل نشده است. در این مورد ریسنده گوئى ۴ کیلو نخ را از باد هوا رشته، یا گوئى آنرا به کمک پنبه و دوکى رشته که بدون دخالت انسان در طبیعت مهیا بوده و بنابراین ارزشى به محصول انتقال نداده است.

از این۴ کیلو نخ، که کل ارزش ایجاد شده طی پروسۀ یک روز کار ریسیدن در آن متمرکز شده، یک نیمه نماینده ارزش کار مصروف طی پروسه، یا همان ۳ شیلینگ سرمایه متغیر است، و نیمه دیگر نماینده ۳ شیلینگ ارزش اضافه.

۱۲ساعت کاری که ریسنده صرف می‌کند در ۶ شیلینگ تجسم مى‌یابد، پس در مقدار نخى به ارزش ۳۰ شیلینگ ۶۰ [یعنی ۱۲×۵] ساعت کار متجسم است. و این مدت کار در ۲۰ کیلو نخ ما واقعا وجود دارد، زیرا هشت دهم آن، یا ۱۶ کیلو نخ، شکل مادیت یافتۀ ۴۸ ساعت کاری است که پیش از شروع پروسه ریسیدن صرف تولید وسایل تولید شده، و دو دهم دیگر آن، یا ۴ کیلو نخ، شکل مادیت یافتۀ ۱۲ ساعت کار مصروف طی خود پروسه است.

چنان که در یکی از صفحات پیش دیدیم،1 ارزش نخ برابرست با ارزش جدید ایجاد شده طى پروسه تولید آن بعلاوه ارزشى که از قبل در وسایل تولید موجود بوده. و اکنون نشان دادیم که چگونه می‌توان اجزای مختلف ارزش محصول را، که بنا بر مفهوم یا بنا بر نقش [فونکسیون] ‌شان از یکدیگر قابل تمیزند، در اجزای متناظر و متناسب با آنها در وجود خود محصول باز‌نمایاند. به این شیوه محصول، یعنی ماحصل پروسه تولید، به اجزای  مختلفى تقسیم می‌شود. یک جزء صرفا نماینده کار قبلى مصروف در تولید وسایل تولید، یا سرمایه ثابت است؛ جزء دیگر صرفا نماینده کار لازم مصروف طى پروسه تولید، یا سرمایه متغیر است؛ و جزء آخر صرفا نماینده کار اضافۀ مصروف طى این پروسه، یا ارزش اضافه است. تجزیه محصول به اجزای آن کاری است ساده، اما به همان اندازه حائز اهمیت. این را بعدا، وقتى آنرا در حل مسائل غامض و همچنان لاینحل بکار گرفتیم، خواهیم دید.

ما تا اینجا محصول کل را بمنزله نتیجه نهائى و قابل مصرف یک روزکار ۱۲ ساعته در نظر گرفته‌ایم. اما می‌توان این محصول کل را طى تمامى مراحل تولید آن تا انتها دنبال کرد و از این راه نیز به همان نتیجه قبلى رسید. به این منظور کافی است محصولات جزئیِ2 مراحل مختلف تولید را بمنزله اجزای متمایز محصول نهائی یا محصول کلی در نظر بگیریم که این محصولات در تکمیل آن به عناوین مختلف و در نقش‌های عملی متفاوت شرکت می‌کنند.

ریسنده ۲۰ کیلو نخ را در ۱۲ ساعت تولید می‌کند. پس در یک ساعت   کیلو و در ۸ ساعت کیلو نخ یعنى جزئى از محصول را تولید می‌کند که از لحاظ ارزشی مساوی تمام پنبه‌ای است که در یک روز کامل ریسیده می‌شود. بر همین قیاس، در ۱ ساعت و ۳۶ دقیقه بعد کیلو نخ تولید می‌کند که جزء دیگر محصول را تشکیل می‌دهد و نماینده ارزش ابزار کاری است که طى ۱۲ ساعت کار بمصرف رسیده. در ۱ ساعت و ۱۲ دقیقه بعد ریسنده ۲ کیلو نخ تولید می‌کند به ارزش ۳ شیلینگ، که مساوی تمام ارزشى است که در ۶ ساعت کار لازم خود خلق مى‌کند. و بالاخره، در ۱ ساعت و ۱۲ دقیقه آخر ۲ کیلو نخ دیگر تولید می‌کند، که ارزش آن برابر با ارزش اضافه‌ای است که کار اضافه او طى یک نصف روز [یا ۶ ساعت] بوجود می‌آورد. این روش محاسبه جوابگوی نیازهای روزمره کارخانه‌دار انگلیسى است، که با تکیه بر آن ادعا می‌کند در ٨ ساعت اول، یعنى طى دو سوم روزکار، ارزش پنبه‌اش را دوباره بدست می‌آورد، و الى آخر در مورد بقیه ساعات کار. روش کاملا صحیحى هم هست٬ زیرا در واقع همان روش اولى ماست که در بالا شرح داده شد؛ با این تفاوت که از قلمرو مکان، که در آن اجزای  مختلف محصول بصورت تکمیل شده در کنار هم آرمیده‌‌اند، به قلمرو زمان که در آن این اجزا یکی پس از دیگری تولید می‌شوند منتقل شده است. اما این روش محاسبه در عین حال می‌تواند با افکار بربرمنشانه‌ای، بویژه در سر کسانی که علاقه عملى‌شان به پروسه تولید ارزش اضافه همان اندازه است که علاقه نظری‌شان به کج ‌فهمى آن، همراه شود. بعنوان نمونه، شاید این تصور پیش آید که ریسنده ما در ٨ ساعت اول روزکارش ارزش پنبه را تولید یا جبران می‌کند، در ۱ ساعت و ۳۶ دقیقه بعد ارزش بخش مستهلک شدۀ ابزار کار را، در ۱ ساعت و ۱۲ دقیقه بعد ارزش دستمزدش را، و سرانجام تنها «ساعت آخر» معروف را صرف تولید ارزش اضافه برای صاحب‌ کارخانه می‌کند. بدین ترتیب کارگر باید معجزۀ مضاعفی از خود ظاهر کند، به این معنا که نه تنها باید [ارزش] پنبه، دوک، ماشین بخار، ذغال‌سنگ، روغن و غیره را در حین استفاده از آنها در کار ریسندگى واقعا تولید کند، بلکه باید یک روزکارِ با فشردگی کار معین را هم به پنج روز مشابه آن مبدل کند. زیرا، در مثال مورد بحث ما، تولید ماده خام و ابزار کار مستلزم ۲۴ تقسیم بر ۶ یعنى ۴ روزکار ۱۲ ساعته، و تبدیل آنها به نخ نیز مستلزم یک روزکار مشابه دیگر است. عشق به سود باور به چنین معجزاتى را آسان می‌کند. و کم نیستند مجیزگویان آئین‌اندیشی3 که بخواهند وجود آنها را به اثبات برسانند. این هر دو واقعیت را مثال تاریخى معروف زیر نشان خواهد داد.

ادامه...

 

1 رجوع کنید به فصل ۷، ذیل بند ۲، «پروسه ارزش‌افزائی»، اینجا - ف.

2 منظور از محصول جزء یا جزئی، در مقابل محصول کل یا کلی که در  ادامه جمله آمده، همان است که مارکس پیش از این، در صفحه ۲۱۵، ضمن توضیح اصلاحی خود بر اصطلاح «محصولات نیم‌ساخته»، آن را محصولی تعریف کرد که «تا مرحله معینی ساخته شده» است.

3 doktrinär = doctrinaire - آئین‌اندیش (به قیاس جزم‌اندیش)؛ کیش‌‌اندیش؛ شخص جزم‌اندیشی که اندیشه و آئین یا کیشش یکی است؛ انسان ایدئولوژیک