سرمايه،  جلد ١
بخش چهارم:
تولید ارزش اضافه نسبی
 
فصل ١٤: 
تقسیم کار و مانوفاکتور

۱. منشأ دوگانۀ مانوفاکتور

۲.کارگر جزء‌کار و ابزارهایش

۳. دو شکل اساسى مانوفاکتور: ناهمگن و ارگانیک

۴. تقسیم کار درون مانوفاکتور و تقسیم کار درون جامعه

۵. ماهیت کاپیتالیستی مانوفاکتور
 

پی‌نویس‌های فصل ١٤

 

٣ - دو شکل اساسى مانوفاکتور: ناهمگن و ارگانیک1

 

ساختار یا استخوانبندی مانوفاکتور دو شکل اساسى دارد، که هر چند در مواردی با یکدیگر مخلوطند، از دو نوع اساسا مختلفند و، بعلاوه، در تکامل بعدی مانوفاکتور به صنعت بزرگ ماشینى نقش‌های بسیار متفاوتى ایفا می‌کنند. این خصلت دوگانه ناشى از ماهیت محصولی است که تولید می‌شود. این محصول یا نتیجۀ صرفا بر هم سوار کردن اجزائی است که مستقل از یکدیگر ساخته می‌شوند، و یا صورت کامل شده‌اش را مدیون یک سلسله پروسه‌ها و عملیات بهم ‌پیوسته است.

لوکوموتیو، بعنوان مثال، از ۵٫۰۰۰ جزء مستقل تشکیل می‌شود. با اینحال لکوموتیو نمی‌تواند نمونه‌ اصیلی از مانوفاکتور نوع اول باشد، چرا که مخلوق صنعت بزرگ ماشینى است. ولى ساعت می‌تواند؛ و ویلیام پتى از آن بعنوان نمونه‌ای برای نشان دادن تقسیم کار در مانوفاکتور استفاده کرده است. ساعت که سابقا حاصل کار فردیِ صنعتگر نورمبرگى بود مبدل به محصول اجتماعى [یا جمعی] تعداد معتنابهى کارگران جزءکار شده است؛ از قبیل صفحه‌ساز، فنر مادر ساز، فنر مارپیچ ساز، صفحه سنگ ساز، دستک سنگ ساز، عقربه‌ساز، قاب‌ساز، پیچ‌ساز، آبکار، و تقسیمات فرعى متعدد دیگری از قبیل چرخ دندانه ساز (که خود باز به برنجى و فولادی تقسیم می‌شود)، خار‌ساز، عقربه‌ران ساز، acheveurs de pignon (که چرخ‌ها را روی محورهایشان قرار می‌دهد و سطح آنها را صیقل می‌‌زند)، پایه‌ساز، planteur de finissage (که چرخ‌ها و فنرها را سوار می‌کند) finisseur de barillet  (که چرخ‌ها را دندانه می‌دهد، سوراخ‌های مختلف با اندازه‌های مختلف در آنها ایجاد می‌کند، و غیره)، رقاصک‌ساز، استوانۀ رقاصک استوانه‌ای ‌ساز، چرخ رقاصک ‌ساز، چرخ موازنه ‌ساز، آنکه raquette (دستگاه تنظیم‌کننده ساعت) را می‌سازد،  آنکه رقاصک را سوار می‌کند( planteurs d’échappement) ؛ و بعد  repasseurs de barillet (کسی که جعبه فنر را آماده می‌کند)، صیقل‌زن فولاد، صیقل‌ز‌‌ن چرخ، صیقل‌زن پیچ، صورتگر، مینا‌کار صفحه (کسی که مینای مذاب را روی مس می‌کشد)، fabricants de pendants (کسی که حلقۀ آویز قاب ساعت را می‌سازد)، finisseurs de charnière (کسی که لولاهای برنجى درپوش را سوار می‌کند)، faiseur de secret  (کسی که فنرهائى را که درپوش را باز می‌کنند کار می‌گذارد)، حکاک، قلمکار، صیقل‌زن قاب، و غیره، و غیره، تا بالاخره repasseur که تمام اجزای ساعت را بر هم سوار می‌کند و آنرا آمادۀ کار تحویل می‌دهد. تنها چند جزء از اجزای ساعت از زیر دست سازندگان مختلف رد می‌شود. و تمامى این membra disjecta [ اعضای منفصل ] برای اولین بار در دست کسی که آنها را در قالب یک کل مکانیکى بهم متصل می‌کند گرد می‌آیند. وجود این رابطه خارجى [یا غیر ارگانیک] میان محصول تمام شده و اجزای مختلف و متنوع آن موجب می‌‌شود که در مورد ساعت و محصولات دیگری که به شیوه‌ای مشابه آن تکمیل می‌‌شوند، اینکه آیا کارگران جزءکار در یک کارگاه واحد گرد هم آورده می‌‌شوند یا نه، تبدیل به امری تصادفى شود. [در این نوع مانوفاکتور] هر یک از تقسیمات فرعى کار خود می‌تواند بصورت صنعت دستى مستقلی به پیش برده شود، کما اینکه در کانتون2 وو [Vaud] و کانتون نوشاتِل چنین است، اما در ژنو کارخانه‌های بزرگ ساعت‌سازی یعنى موسساتى وجود دارد که در آنها کارگران جزءکار تحت کنترل یک سرمایه‌دار واحد به شیوه همکاری مستقیم کار می‌کنند. ولى حتى در مورد اخیر نیز صفحه، فنرها و قاب ساعت بندرت در خود کارخانه ساخته می‌شوند. انجام کار در رشته ساعت‌سازی بصورت مانوفاکتوری، همراه با تمرکز کارگران در یک مکان، تنها در شرایط استثنائى به صرفه است. [اولا] به این دلیل که رقابت بین کارگرانى که مایلند در خانه کار کنند بسیار شدید است، [ثانیا] به این دلیل که تفکیک کار به تعدادی پروسه‌های ناهمگن بندرت اجازه استفاده از ابزارهائى که میان همه این پروسه‌های متعدد مشترک باشد را می‌دهد، و [ثالثا] به این دلیل که سرمایه‌دار با توزیع کار میان کارگران مختلف هزینه ساختمان کارگاه و غیره را صرفه‌جوئی می‌کند.۷ با اینحال موقعیت این کارگران جزءکار که در خانه اما برای یک سرمایه‌دار (manufacturer, établisseur) کار می‌کنند با موقعیت صنعتگر مستقل که برای مشتریان خود کار می‌کند، تفاوت بسیار دارد.۸

در مانوفاکتور نوع دوم، در شکل تمام و کمال آن، اشیائى که تولید می‌شوند مراحل تکوینى مرتبطى را از سر می‌گذرانند، یعنى گام به گام از یک سلسله پروسه‌های مختلف عبور می‌کنند؛ مانند سیم در مانوفاکتور سوزن که از زیر دست هفتاد و دو، و گاه نود و دو کارگر جزءکار رد می‌شود.

از آنجا که این نوع مانوفاکتور در آغاز صنایع دستى پراکنده را گرد هم مى‌آورد، فاصله مکانى میان مراحل مختلف تولید را کاهش می‌دهد. بدین ترتیب زمانى که صرف گذار از یک مرحله به مرحله دیگر می‌‌شود، و نیز کاری که صرف این نقل و انتقالات می‌شود، کوتاه‌تر می‌گردد.۹ لذا قدرت تولیدی در مقایسه با صنعت دستى پیشه‌وری افزایش مى‌‌یابد، و این افزایش ناشى از ماهیت کلى همکاری در مانوفاکتور است. از سوی دیگر تقسیم کار، بمنزله اصل [یا رکن] مختص به مانوفاکتور، مستلزم جدائى مراحل مختلف تولید و استقلال این مراحل از یکدیگر است. ایجاد و حفظ پیوند میان عملیات تولیدی جدا از هم مستلزم انتقال بیوقفه شیئ در حال ساخت از دستى به دست دیگر و از پروسه‌ای به پروسه دیگر است. از دیدگاه صنعت بزرگ کارخانه‌ای که بنگریم این الزام محدودیتى شاخص و پرهزینه مى‌نماید - محدودیتى که ریشه در ماهیت رکن بنیادی مانوفاکتور [یعنى تقسیم کار دستى] دارد.۱۰

اگر توجه خود را صرفا به مقدار معینى ماده خام، به مثلا تلی از کهنه‌پاره در مانوفاکتورِ کاغذ و یا سیم در مانوفاکتور سوزن، معطوف داریم، خواهیم دید که این مقدار ماده خام در دست کارگران جزءکار مختلف متوالیا از یک سلسله مراحل می‌گذرد تا سرانجام به شکل نهائى خود در‌آید. اما، از سوی دیگر، اگر کل کارگاه را بصورت یک مکانیزم کامل در نظر بگیریم، ماده خام را همزمان در تمامى مراحل مختلف تولید خواهیم دید. کارگر جمعى [یا جمع‌کار]، که از گرد هم آمدن کارگران جزءکار متعدد در زیر یک سقف پدید می‌آید‌، با بخشى از دست‌های مجهز به ابزار خود سیم را مى‌کشد، با بخش دیگری از دست‌های مجهز به نوع دیگری از ابزار خود آنرا صاف می‌کند، با بخش دیگری آنرا مى‌برد، با بخش دیگری نوک آنرا تیز می‌کند، و الى آخر. مراحل مختلف پروسه که پیش از این در توالى زمانى انجام می‌گرفت اکنون از لحاظ زمانی همزمان و از لحاظ مکانى در جوار یکدیگر انجام می‌گیرند. بدین ترتیب در مدت زمان واحد مقدار بیشتری کالای تکمیل شده تولید مى‌شود.۱۱ درست است که این همزمانى ناشى از این واقعیت است که پروسه تولید در کلیت خود شکل عام همکاری دارد، اما مانوفاکتور نه تنها ملزومات از پیش مهیای همکاری را حاضر و آماده در اختیار مى‌گیرد بلکه این ملزومات را از طریق تقسیم و بازتقسیم کار دستى تا حدودی ایجاد نیز می‌کند. اما، از سوی دیگر، سازماندهى اجتماعى پروسه کار را صرفا از طریق میخکوب کردن هر کارگر به انجام تنها یکى از اجزای کار به فرجام مى‌رساند.

از آنجا که محصول هر کارگر جزءکار در عین حال صرفا مرحله خاصى در تکامل یک شیئ تکمیل شده است، و هیچگاه نیز تغییر نمی‌کند، هر کارگر، یا هر گروه از کارگران، ماده خام کارگر یا گروه کارگران دیگر را فراهم می‌آورد. نتیجه کار یکى نقطه آغاز کار دیگری قرار می‌گیرد. بدین ترتیب یک کارگر مستقیما یک کارگر دیگر را بکار وامی‌دارد. مدت کار لازم برای دستیابى به اثر مطلوب در هر جزء از کل پروسه از تجربه بدست مى‌آید، و مکانیزم مانوفاکتور، در کلیت خود، بر این فرض استوار است که نتیجه‌ای معین در مدت زمانی معین قابل حصول است. تنها بر مبنای این فرض است که پروسه‌های مختلف و مکمل همِ پروسه کار می‌توانند بی‌وقفه، همزمان و همگام پیش بروند. واضح است که این وابستگیِ مستقیم و متقابل اجزای مختلف کار، و بنابراین کارگران، هر کارگر را وامی‌دارد تا مدت زمانى بیش از آنچه لازم است صرف کار خود نکند. و این موجب استمرار، هماهنگى، نظم، ترتیب۱۲ و حتى فشردگى کار می‌شود، که با استمرار، هماهنگى و غیره‌ای که در یک صنعت دستى پیشه‌وری مستقل و یا حتى در همکاری ساده مشاهده می‌کنیم بسیار متفاوت است. این قاعده که مدت کاری که صرف یک کالا می‌شود نباید از مدت زمان لازم اجتماعى برای تولید آن تجاوز کند، در تولید کالائی [ساده یا غیرکاپیتالیستی] بطور کلی قاعده‌ای مى‌نماید که باید از خارج و از طریق عمل رقابت اعمال گردد، یا، به تبیینی سطحى‌تر، هر فرد تولید‌کننده مجبور است کالای خود را به قیمت بازار آن کالا بفروشد. در مانوفاکتور، برعکس، بدست دادن مقدار معینى محصول طى مدت زمان معینى کار، تبدیل به یک قانون فنى خود پروسه تولید می‌شود.۱۳

اما انجام عملیات تولیدی مختلف مدت‌ زمان‌های مختلف وقت می‌برد، و بنابراین این عملیات در مدت زمان‌های برابر محصولات جزئى [یا نیمه‌تمام] نابرابر بدست می‌دهند. لذا اگر کارگر معینى قرار باشد عمل معینى را مستمرا و هر روز آزگار انجام دهد، تعداد کارگرانی که به انجام هر یک از عملیات تولیدی گمارده مى‌شوند باید متفاوت باشد. بعنوان مثال، در یک مانوفاکتورِِ تولید‌کنندۀ حروف چاپ به ازای هر یک نفر صیقل‌زن چهار نفر ریخته‌گر و دو نفر سرب‌شکن وجود دارد، بطوری که ریخته‌گر ۲٫۰۰۰ حرف در ساعت مى‌ریزد، سرب‌شکن تا ۴٫۰۰۰ حرف در ساعت مى‌شکند، و صیقل‌زن ۸٫۰۰۰ حرف درساعت صیقل می‌زند. در اینجا بار دیگر شاهد اصل همکاری در ساده‌ترین شکل آن یعنى بکارگیری همزمان تعداد زیادی انسان که به انجام کار واحدی مشغولند هستیم، با این تفاوت که اصل مذکور در اینجا نمایانگر یک رابطه ارگانیک [یا زنجیره‌ای] است. تقسیم کار در سیستم مانوفاکتوری نه تنها سبب ساده‌تر، خردتر و زیادتر شدن اجزا [یا اندام‌ها] ی کیفا متفاوت کارگر جمعی می‌‌شود، بلکه رابطه یا تناسب ریاضى ثابتى نیز بوجود مى‌آورد که وسعت کمّى آن اجزا - یعنى تعداد نسبى کارگران، یا بعبارت دیگر بزرگی و کوچکی هر گروه از کارگران برای انجام عملیاتی خاص - را تنظیم می‌کند. بدین ترتیب تقسیم کار در کنار بوجود آوردن ساختار کیفى پروسه کار اجتماعی، قاعده کمى یا تقسیم به نسبتى نیز میان اجزای آن ساختار وضع می‌کند.

همین که، بر اثر تجربه، متناسب‌ترین نسبت برای تعداد کارگران جزءکاری که باید در گروه‌های مختلف و برای تولید در مقیاس معینى بکار گرفته شوند تثبیت شد، گسترش بعدی آن مقیاس دیگر با استفاده از مضربى از هر گروه خاص بسادگی امکان‌پذیر خواهد بود.۱۴ ضمنا باید توجه داشت که انواع معینى از کار وجود دارد که، مستقل از بزرگی یا کوچکی مقیاس تولید، یک فرد معین از عهده انجام آنها برمى‌آید، مانند کار نظارت و سرپرستى، کار حمل اجزای یک محصول از مرحله‌ای به مرحله بعد، و غیره. تفکیک این قبیل کارها و محول کردن‌شان به کارگران خاص تنها هنگامى بصرفه خواهد بود که بر تعداد کارگران بخدمت درآمده افزوده شده و این افزایش همه گروه‌ها را به تناسب در بر گرفته باشد.

هر تک گروه مجزای کارگران که انجام عملیات جزئى خاصى را بر عهده دارد از عناصر همگونی تشکیل شده است، و خود یکى از اندام‌های کل مکانیزم تولید را تشکیل می‌دهد. اما در بسیاری مانوفاکتورها هر گروه کارگری در حکم یک پیکرۀ کاری است که بنحو خاص خود سازماندهی شده، و کل مکانیزم عبارت از تکرار یا تکثر این مکانیزم‌های پایه‌ای تولید است. مانوفاکتور بطری شیشه‌ای را بعنوان نمونه در نظر بگیریم. این مانوفاکتور را می‌توان به سه مرحله اساسا متفاوت تفکیک کرد. اول، مرحله مقدماتى که مشتمل بر آماده کردن مواد متشکله شیشه، مخلوط کردن شن و آهک و غیره، و ذوب کردن و بحالت تودۀ مذاب درآوردن شیشه است.۱۵ کارگران جزءکار مختلفى در این مرحله اول، و در مرحله آخر بیرون آوردن بطری‌ها از کورۀ خشک‌کن، جدا و بسته‌بندی کردن و غیرۀ آنها بکار مشغولند. بین این دو مرحله، مرحله ذوب شیشه بمعنای اخص یعنى شکل دادن به توده مذاب قرار دارد. جلوی هر یک از دهانه‌های کوره گروهى بنام «سوراخ» (the hole) کار می‌کند. این گروه متشکل از یک بطری‌ساز یا ‌تکمیل‌کار (finisher) یک دم‌ده (blower) ، یک جمع‌کن (gatherer) ، یک دسته‌کن (putter-up) یا پرداخت‌کار (whetter-off) و یک تحویل‌گیر  (taker- in)است. این پنج کارگر جزءکار اندام [یا ارگان] های ویژه یک ارگانیزم کاری واحدند. این ارگانیزم تنها بصورت یک کل و لذا تنها از طریق همکاری مستقیم هر پنج نفر قادر به کار است. اگر حتى یکى از اعضای این پیکره غایب باشد کل آن فلج می‌شود. اما یک کوره شیشه‌گری چند دهانه (در انگلستان از چهار تا شش دهانه) دارد. هر دهانه دارای یک بوته ذوب سفالى پر از شیشه مذاب است که یک گروه مشابه پنج نفره را به کار می‌گیرد. نحوه سازمان‌یافتگی [یا شکل همکاری] هر گروه مبتنى بر تقسیم کار است، اما آنچه گروه‌های مختلف را به یکدیگر پیوند می‌دهد همکاری ساده است. این همکاری با استفاده مشترکى که از یکى از وسایل تولید یعنى کوره می‌کند باعث صرفه‌جوئى بیشتر در مصرف آن می‌‌شود. کوره‌ای از این نوع، با چهار تا شش گروه مربوطه‌اش، تشکیل یک شیشه‌گر‌خانه می‌دهد، و یک کارخانه شیشه‌سازی متشکل از تعدادی از این شیشه‌گر‌خانه‌ها است، بعلاوۀ دستگاه‌ها و کارگرانى که برای انجام مرحله مقدماتى و مرحله نهائى تولید مورد نیازند.

و بالاخره، مانوفاکتور همان گونه که بعضا از تلفیق صنایع دستى مختلف پدید مى‌آید، خود تکامل مى‌یابد و بصورت تلفیقى از مانوفاکتورهای مختلف درمى‌آید. بعنوان مثال، مانوفاکتورهای بزرگ شیشه‌سازی در انگلستان بوته ذوب سفالى‌شان را خود می‌سازند، زیرا موفقیت یا عدم موفقیت پروسه تولید شیشه تا حد بسیار زیادی بستگى به کیفیت بوته ذوب دارد. در اینجا ساخت مانوفاکتوریِ یکى از وسایل تولید با ساخت مانوفاکتوری خود محصول وحدت یافته است. از سوی دیگر، مانوفاکتور تولیدکننده محصول می‌تواند با مانوفاکتورهای دیگر، که در آنها این محصول نقش ماده خام را ایفا می‌کند، و یا متعاقبا با محصولات‌ آنها درمى‌آمیزد، وحدت یابد. به همین دلیل است که مانوفاکتور بلورسازی را در تلفیق با مانوفاکتور شیشه‌بری و ریخته‌گری برنج (که در ساخت قاب فلزی بسیاری از اجناس شیشه‌ای مورد نیاز است) مشاهده می‌کنیم. مانوفاکتورهای مختلفى که به این ترتیب با یکدیگر تلفیق شده‌اند بخش‌های کمابیش مجزای یک مانوفاکتور کامل را تشکیل می‌دهند، ولى در عین حال پروسه‌های مستقلى هستند و هر یک تقسیم کار [داخلى] خود را دارند. علیرغم مزایای فراوانى که این نوع تلفیق مانوفاکتورها بهمراه دارد هرگز نمی‌تواند بر همان پایه و اساس مانوفاکتوری [تکامل یابد و] به وحدت فنى کامل دست یابد. این وحدت تنها هنگامى بوجود مى‌آید که این مانوفاکتور تلفیقى مبدل به یک صنعت ماشینى [کارخانه‌ای] شود.

اصل کاهش مدت کار لازم برای تولید کالا در همان اوایل دوره مانوفاکتوری آگاهانه فرموله و بیان شد.۱۶ و استفاده از ماشین نیز، بویژه در مورد برخى پروسه‌های ساده اولیه که باید در مقیاس بزرگ و با صرف نیروی زیاد انجام می‌گرفت، بصورت پراکنده در اینجا و آنجا ظاهر شد. لذا [بعنوان مثال] در همان اوایل ظهور تولید مانوفاکتوری کاغذ، در تریشه کردن کهنه‌پاره‌ از آسیای کاغذ (paper-mill) و در صنایع ذوب فلزات برای خرد کردن سنگ معدن از آسیای سنگ‌کوب (stamping-mill) استفاده‌ می‌شد.۱۷ امپراطوری رم شکل ابتدائى کلیه انواع ماشین را در هیئت آسیای آبى از خود بجا گذارد.۱۸ دوره صنایع دستى اختراعات بزرگ قطب‌نما، باروت، چاپ و ساعت خودکار را برای ما به یادگار گذاشت. اما ماشین [در این دوره] من حیث المجموع همان نقش تبعى را ایفا می‌کرد که آدام اسمیت در قیاس با تقسیم کار برای آن قائل است.۱۹ در قرن هفدهم استفاده پراکنده از ماشین حائز اهمیت بسیار بود زیرا زمینه عملى و انگیزه‌ای در جهت پایه‌گذاری علم مکانیک نوین برای ریاضى‌دانان بزرگ آن زمان فراهم آورد.

کارگر جمع‌کار که از ترکیب تعدادی افراد کارگر جزءکار پدید مى‌آید در واقع حکم ماشین مشخصۀ دوره مانوفاکتوری را دارد. اعمال مختلفى که توسط تولید‌کننده یک کالا بنوبت به انجام می‌‌رسند، و طى پروسه کار وی در هم مى‌آمیزند و یکى می‌شوند، قابلیت‌های مختلفى از او مى‌طلبند. چنین تولیدکننده‌ای باید در یک عمل نیروی بدنى بیشتری بخرج دهد، در دیگری مهارت بیشتری، در دیگری توجه بیشتری. و یک فرد معین از همه این کیفیات به یک میزان برخوردار نیست. پس از آنکه این اعمال مختلف از یکدیگر جدائى، استقلال و انزوا یافتند، کارگران نیر بر حسب کیفیات غالب‌ خود تقسیم یعنی رده‌بندی و گروهبندی می‌شوند. اگر، از سوئى، استعدادهای طبیعى این کارگران شالوده‌ای است که تقسیم کار بر آن بنا می‌‌شود، از سوی دیگر مانوفاکتور پس از ورود به صحنه ‌توان‌‌های جدیدی در آنان بوجود مى‌آورد که بنا بر ماهیت‌ خود تنها برای انجام اعمال محدود و خاصی مناسبند. بدین ترتیب کارگر جمع‌کار اکنون ‌از همه کیفیات لازم برای تولید در یک سطح واحد عالى برخوردار می‌شود، و این کیفیات [یا توان‌ها] را با نهایت صرفه‌جوئى از طریق بکارگیری همه اندام و جوارح خود (که در وجود کارگران یا گروه‌های خاص کارگران تجسم انسانى مى‌یابد) در انجام وظایف ویژه این اندام و جوارح صرف می‌کند.۲۱ یک جانبگى و حتى کم و کاستی‌های هر کارگر جزءکار هنگامی که وی جزئى از کارگر جمع‌کار شد به کمال مى‌رسد.۲۱ عادت انجام فقط یک کار، چنین کارگری را بصورت اندامى در‌‌‌مى‌آورد که با قاطعیت یک نیروی طبیعى عمل می‌کند، و در عین حال پیوندش با کل مکانیزم او را وامى‌دارد تا با نظم یک ماشین کار کند.۲۲

از آنجا که اعمال مختلفى که کارگر جمع‌کار انجام می‌دهد می‌توانند ساده یا پیچیده، عالى یا دانى باشند، قوه کارهای3 فردی، یعنى اندام‌های متشکله کارگر جمعى، نیاز به درجات مختلف آموزش دارند، و بنابراین دارای ارزش‌های بسیار متفاوتند. بدین ترتیب مانوفاکتور سلسله مراتبى از قوه کارهای گوناگون، و متناظر با این سلسله مراتب یک اشل [یا رده‌بندی] مزدی بوجود مى‌آورد. اگر، از سوئى، انجام یک عمل محدود یک کارگر را در سراسر بخود اختصاص می‌دهد و بخود سنجاق می‌کند، از سوی دیگر مجموعه عملیات مختلفى که قوه کارهای عضو این سلسله مراتب انجام می‌دهند برحسب قابلیت‌های طبیعى و اکتسابى این قوه کارها به کارگران مختلفى اختصاص مى‌یابد.۲۳ اما هر پروسه تولید مستلزم عملیات ساده‌ای نیز هست که هر انسانى قابلیت انجام‌شان را دارد. این عملیات نیز اکنون [، با تکامل مانوفاکتور،] پیوند سیال خود را با جنبه‌های غنى‌تر و پرمحتواتر فعالیت [تولیدی] می‌گسلند، و بصورت اعمال تولیدی ثابت افرادی ثابت متحجر می‌‌شوند.

بدین ترتیب مانوفاکتور در هر صنعت دستى پیشه‌وری که به تصرف درمى‌آورد طبقه‌ای از کارگران باصطلاح غیرماهر بوجود مى‌آورد - کارگرانى که در صنعت دستى پیشه‌وری، به اقتضای ماهیت این صنعت، جائى نداشتند. مانوفاکتور اگر [از سوئى] تخصص یکجانبه‌ای را، به قیمت کل ظرفیت‌های کاری یک انسان، به اوج کمال می‌رساند، [از سوی دیگر] خود آغازگر روندی است که در انتهای آن فقدان هر گونه کمال یافتگى خود مبدل به تخصص می‌شود. بموازات ایجاد سلسله مراتب [در میان انواع مختلف قوه کار]، جدائى ساده کارگران و تقسیم آنان به ماهر [یا کارآموخته] و غیرماهر [یا کارآموز] پدید مى‌آید. برای کارآموزان هزینه شاگردی از میان می‌رود، و برای کار‌آموختگان، در مقایسه با هزینه‌ای که استادکار صنعتگر طلب مى‌کند، بعلت ساده‌تر شدن عملیات تولیدی کاهش مى‌یابد. در هر دو حالت ارزش قوه کار نزول مى‌‌‌‌کند.۲۴ استثنای این قاعده در آنجا ظاهر می‌شود که بر اثر تجزیه و تفکیک فراتر پروسه کار، عملیات تولیدی جدید و جامعى بوجود ‌می‌آیند که در صنعت دستى پیشه‌وری یا ابدا، و یا به این درجه، وجود نداشتند. معنای بلاواسطۀ تنزل نسبى ارزش قوه کار، که بر اثر حذف یا تنزل هزینه شاگردی بوقوع می‌پیوندد، درجه بالاتری از ارزش‌افزائی سرمایه است. زیرا هر عاملى که باعث کوتاه‌تر شدن مدت کار لازم برای بازتولید قوه کار شود موجب بلندتر شدن مدت کار اضافه می‌گردد.

ادامه...

 

1 منظور از مانوفاکتور ارگانیک نوعی مانوفاکتور است که در آن محصول از يک سلسله پروسه‌ها و عمليات بهم پيوسته در يک کارگاه واحد مي‌گذرد تا کامل ‌شود. به همين دليل در ترجمه انگلس (ص۳۲۳) به مانوفاکتور «سريال» (يا «زنجيره‌اى») برگردانده شده است.

2 Canton - از تقسیمات کوچک کشوری در سوئیس.

3 Arbeitskräfter [= labour-powers] - مارکس در واقع چيزى جز همان کارگران را در نظر ندارد، اما لفظ «قوه کار» را در اينجا [همچنان که در فصول پيش] تعمدا و براى افاده اين معنا بکار برده که نشان دهد کارگر براى سرمايه صرفا بعنوان محمل قوه کار مطرح است -  ف.