سرمايه،  جلد ١
بخش چهارم:
تولید ارزش اضافه نسبی
 
فصل ١٤: 
تقسیم کار و مانوفاکتور

۱. منشأ دوگانۀ مانوفاکتور

۲.کارگر جزء‌کار و ابزارهایش

۳. دو شکل اساسى مانوفاکتور: ناهمگن و ارگانیک

۴. تقسیم کار درون مانوفاکتور و تقسیم کار درون جامعه

۵. ماهیت کاپیتالیستی مانوفاکتور
 

پی‌نویس‌های فصل ١٤

 

۵ - ماهیت کاپیتالیستی مانوفاکتور

 

وجود تعداد بیشتری کارگر که تحت کنترل سرمایه‌دار واحدی کار می‌کنند سرآغاز طبیعى همکاری بطور اعم و شکل مانوفاکتوری آن بطور اخص هر دو است. اما تقسیم کار در مانوفاکتور این بیشتر شدن تعداد کارگران را تبدیل به یک ضرورت فنى مى‌‌کند. در مانوفاکتور این تقسیم کارِ فی‌الحال موجود است که حداقل تعداد کارگری که هر تک سرمایه‌دار ناگزیر باید به استخدام درآورد را تعیین می‌کند. از سوی دیگر، دستیابی به مزایای نهفته در تقسیم فراتر کار تنها در صورت افزایش تعداد کارگران -  نه بمعنای افزوده شدن صرفا چند نفر به آنها بلکه بمعنای چند برابر شدن تعداد آنها -  میسر است. اما افزایش بخش متغیر سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود مستلزم افزایش بخش ثابت آن نیز هست. و این بدان معناست که هم باید بر وسعت ملزومات عام تولید، مانند کارگاه، کوره و امثالهم افزوده شود و هم، بخصوص، بر مقدار مواد خام که نیاز به آن بسیار سریع‌تر از نیاز به کارگرِ بیشتر افزایش مى‌یابد. مقدار ماده خامى که طی مدت معینی توسط مقدار کار معینی بمصرف می‌رسد به همان نسبتى افزایش مى‌یابد که قدرت تولیدی آن کار بدنبال تقسیم شدنش افزایش مى‌یابد. لذا این یک قانون است -  قانونی ناشى از ماهیت فنى مانوفاکتور - که حداقل سرمایه [اولیۀ] موجود در دست سرمایه‌دار باید پیوسته افزایش یابد. بعبارت دیگر، [ضریب] تبدیل شدن وسایل اجتماعى تولید و زندگی به سرمایه باید مدام رشد کند.۳۹

در همکاری مانوفاکتوری هم مانند همکاری ساده، کار جمعى٬ بمنزله یک ارگانیزم٬ یک شکل موجودیت سرمایه است. مکانیزم اجتماعى تولید، که متشکل از کارگران جزءکار بسیار است، به سرمایه‌دار تعلق دارد. لذا قدرت تولیدی حاصل از ترکیب انواع مختلف کار قدرت تولیدی سرمایه بنظر می‌رسد. مانوفاکتور بمعنای درست آن نه تنها کارگر سابقا مستقل را تحت کنترل و فرمان سرمایه قرار می‌دهد، بلکه در میان خود کارگران نیز سلسله مراتبى بوجود مى‌آورد. همکاری ساده موجب تقریبا هیچ تغییری در شیوه کار فردی کسی نمی‌‌شود، حال آنکه مانوفاکتور آن را از بیخ و بن متحول می‌‌‌کند، و خود قوه کار را از ریشه می‌گیرد و مى‌تکاند. مانوفاکتور مهارت خاصى را از طریق سرکوب دنیائى از استعدادها و تمایلات بارآور، گوئى به روش تسریع گلخانه‌ای، در کارگر رشد می‌دهد، و بدین ترتیب از او هیولائى علیل می‌سازد؛ همانطور که در ایالات لاپلاتا1 یک حیوان کامل را تنها بخاطر استفاده از پوست یا چربیش کشتار می‌کنند. نه تنها هر جزء کار در میان افراد مختلف تقسیم می‌‌شود، بلکه خود فرد نیز تقسیم و مبدل به موتوری خودکار برای انجام یک عمل جزء می‌گردد،۴۰ و بدین ترتیب قصۀ پوچ مننیوس آگریپا2 که در آن انسان بصورت صرفا پاره‌ای از بدن خود تصویر می‌شود واقعیت می‌یابد.۴۱ کارگر در وهله اول قوه کارش را به این علت به سرمایه فروخت که فاقد وسایل مادی لازم برای تولید کالا بود، اما اکنون از قوه کار فردیش کاری برنمی‌آید مگر آنکه به سرمایه فروخته شود. قوه کار فردی او اکنون تنها در محیطى قادر به انجام کار است که پس از فروش آن موجودیت مى‌یابد؛ در کارگاه سرمایه‌دار. کارگر مانوفاکتور، که ماهیتا قابلیت ساختن مستقل هیچ چیز را ندارد، بارآور بودن فعالیت خود را تنها با مبدل شدن به زائده و ضمیمه آن کارگاه می‌تواند بظهور برساند.۴۲ همان گونه که قوم برگزیده مهر مالکیت خدای یهوه را بر پیشانى داشتند، تقسیم کار نیز بر کارگر مانوفاکتور داغ مالکیت سرمایه را مى‌کوبد.

همانطور که کل هنر جنگى یک انسان وحشى صحراگرد در بروز دادن ذکاوت‌های فردی خویش‌ است، دانش، بصیرت و اراده‌ای که دهقان یا پیشه‌ور مستقل در کار خود، هر چند در سطح محدود، از خود بروز می‌دهد، ظرفیت‌هائى هستند که اکنون دیگر [ضرورت فردی ندارند بلکه] تنها برای کل کارگاه ضروری‌‌اند. قوای فکری [دخیل در پروسۀ] تولید در یک جهت رشد مى‌یابند زیرا از بسیاری جهات دیگر نابود می‌شوند. آنچه کارگر جزءکار از دست می‌دهد در سرمایه، که در مقابل او قرار دارد، انباشته می‌شود.۴۳ بر اثر تقسیم کار مانوفاکتوری است که کارگر با قوای فکری دخیل در پروسه مادی تولید بمنزله مال غیر و بمنزله قدرتی حاکم بر خود روبرو می‌شود. این پروسۀ جدائى از همکاری ساده٬ یعنی از مقطعی که سرمایه‌دار در نظر تک کارگر بصورت نماینده وحدت و ارادۀ کل ارگانیزم کار اجتماعی ظاهر می‌شود٬ آغاز می‌‌گردد؛ سپس در مانوفاکتور که کارگر را مثله می‌کند و او را به صرفا جزئی از وجود خویش تقلیل می‌دهد رشد مى‌یابد؛ و در صنعت بزرگ ماشینى [یا کارخانه‌ای] که علم را مبدل به یک قدرت تولیدی متمایز و مجزا از کار می‌کند و در خدمت سرمایه قرار مى‌دهد، به کمال می‌رسد.۴۴

در مانوفاکتور کارگر از هر گونه قدرت تولیدی فردی تهى می‌شود، و از این طریق بر قدرت تولیدی اجتماعى کارگر جمعى، و لذا سرمایه، افزوده می‌شود. «جهل مادر سخت‌کوشی و خرافه هر دو است. تفکر و تخیل عرصه خطایند، اما عادت حرکت دادن دست یا پا مستقل از هر دو آنهاست. لذا مانوفاکتورها بیش از همه در آنجا رشد و رونق مى‌یابند که کمترین مراجعه به ذهن صورت می‌گیرد، و در آنجا که کارگاه را می‌توان…موتوری در نظر گرفت که اجزایش را انسان‌ها تشکیل می‌دهند».۴۵ در اواسط قرن هیجدهم برخی صاحبان صنایع واقعا ترجیح می‌دادند برای انجام برخی کارها که در عین سادگى جزو اسرار حرفه‌ای محسوب می‌شد از کارگران نیمه‌‌ سفیه استفاده کنند.۴۶

آدام اسمیت می‌گوید: «ادراکات اکثر انسان‌ها را الزاما مشاغل عادی‌شان شکل می‌دهد. انسانى که تمام عمرش به انجام چند عمل ساده می‌گذرد…فرصتى برای بکار انداختن قوه ادراک خود نمى‌یابد … چنین انسانى معمولا به نهایت درجۀ ممکن برای یک موجود انسانى، ابله و نادان می‌گردد». اسمیت پس از وصف بلاهت کارگر جزءکار چنین ادامه می‌دهد: «یکنواختى زندگى ساکن او طبعا باعث تضعیف جسارت روحیش می‌شود … حتى فعالیت جسمیش را تضعیف می‌کند و او را از اینکه قوایش را فعالانه و با پایداری در هر شغل دیگری جز آنچه برایش تربیت شده بکار اندازد ناتوان می‌سازد. لذا پیداست که [چنین کارگری] ممارست در رشته کاری اختصاصی‌اش را بقیمت از دست دادن قابلیت‌های ذهنى، اجتماعى و مادیش بدست آورده. اما این وضعیتى است که ضرورتا باید گریبان‌گیر فقرای زحمتکش یعنى اکثریت مردم در هر جامعه پیشرفته و متمدن ‌شود».۴۷

آدام اسمیت برای جلوگیری از تباهى توده وسیع مردم بر اثر تقسیم کار، سواد‌آموزی عمومی دولتی را تجویز می‌کند، اما بمقدار محتاطانه‌ای که حال مریض را بهم نزند. گارنیه مترجم و مفسر فرانسوی آثار اسمیت، که در امپراطوری اول فرانسه مراحل دگردیسى را تا مقام سناتوری بطور کاملا طبیعى طى کرد،3 در این باره موضع ضد اسمیتى کاملا یکدست و عاری از تناقضی دارد. می‌گوید باسواد‌ کردن مردم قانون اول تقسیم کار را نقض می‌کند، و بهمراه آن «کل نظام اجتماعى ما از اعتبار ساقط می‌گردد». می‌گوید: «به درجه‌ای که جامعه (گارنیه این لغت را بدرست بجای سرمایه، مالکیت ارضى و دولت متعلق به آنها بکار می‌برد) ثروتمندتر می‌شود تقسیم کار به کار یدی و کار فکری،۴۸ مانند هر نوع تقسیم کار دیگر، بارزتر و قطعى‌تر می‌شود. تقسیم کار، مانند هر تقسیم [و تفکیک] دیگری، اثری از گذشته و عاملى برای پیشرفت در آینده است … حال بدین ترتیب آیا لازم است که دولت علیه این تقسیم کار اقدام و در مقابل سیر طبیعى آن سدی ایجاد کند؟ آیا لازم است بخشى از پول کشور را صرف اختلاط و امتزاج دو نوع کاری کند که خود در جهت تقسیم و تفکیک به پیش می‌روند؟».۴۹

قدری آسیب جسمى و روحى حتى با تقسیم کار درون کل جامعه نیز همراه و از آن جدائى‌ناپذیر است. اما مانوفاکتور از آنجا که این تفکیک اجتماعى شاخه‌های مختلف کار را بسیار فراتر می‌برد، و نیز از آنجا که از طریق تقسیم کار خاص خود به ریشه جان اشخاص حمله می‌برد، نخستین نظام تولیدی است که مواد و مصالح و عامل محرکه پیدایش آسیب‌شناسى صنعتى را فراهم مى‌آورد.۵۰ «پاره پاره کردن یک انسان، در صورتی‌ که مستحق مجازات مرگ باشد، در حکم اعدام اوست، و اگر نباشد، در حکم کشتار او … پاره پاره کردن کار در حکم کشتار یک ملت است».۵۱

همکاری مبتنى بر تقسیم کار، بعبارت دیگر مانوفاکتور، بمنزله یک سامان [یا شکل اقتصادی-اجتماعی] سرآغازی خودجوش دارد. اما بمحض آنکه به درجه‌ای از رشد و ثبات نائل می‌آید مبدل به شکل آگاهانه و با نظم و قاعدۀ تولید کاپیتالیستى می‌شود. تاریخ مانوفاکتور بمعنای درست کلمه نشان می‌دهد که چگونه تقسیم کار مشخصۀ آن نخست از طریق تجربه، و گوئى در قفای عوامل اجرائى آن، به مناسب‌ترین شکل موجودیت خود دست مى‌یابد، و سپس، مانند صنایع پیشه‌وری گیلدی، می‌کوشد در این شکل بدست آمده با قدرت چنگ بیندازد، و در مواردی موفق می‌شود آنرا قرن‌های متمادی حفظ کند. هیچ تغییری در این شکل، مگر در جزئیات پیش پا افتاده، نیست که حاصل چیزی جز انقلاب در ابزارهای کار باشد. مانوفاکتور مدرن - منظورم صنعت بزرگ مبتنى بر استفاده از ماشین نیست - 4 یا اجزای خود را پاره پاره و فقط در انتظار آنکه گرد هم آورده شوند حی و حاضر در دسترس مى‌یابد (مانند مانوفاکتور پوشاک در شهرهای بزرگ) و یا بسهولت می‌تواند اصول تقسیم کار را باجرا درآورد؛ بسیار ساده از این طریق که عملیات مختلف یک صنعت پیشه‌وری (نظیر صحافى) را منحصرا به کارگران خاصى واگذار می‌کند. در این قبیل موارد یک هفته تجربه کافی‌ است تا نسبت بین تعداد «عمله» لازمی که باید به انجام عملیات مختلف گمارده شوند تعیین گردد.۵۲

تقسیم کار مانوفاکتوری با تجزیه کار دستی پیشه‌وری به اجزای متشکله آن، با تخصصى کردن ابزارهای کار، با خلق کارگران جزءکار و با گرد هم آوردن و ترکیب آنان در قالب یک مکانیزم واحد، به پروسه اجتماعى تولید ساختاری کیفى و تناسبی کمى می‌بخشد. تقسیم کار مانوفاکتوری بدینسان نوع معینى از سازمان‌ کار اجتماعى بوجود می‌آورد، ‌و در عین حال قدرت‌های‌ تولیدی جدیدی به این سازمان می‌بخشد. این تقسیم کار بمنزله یک شکل مشخصا کاپیتالیستى پروسه تولید اجتماعى - که تکامل بعدیش با توجه به شالوده اولیه‌اش نمى‌توانست هیچ شکل دیگری جز شکل کاپیتالیستى بخود بگیرد - چیزی جز روش خاصى برای ایجاد ارزش اضافه نسبى، یا شکل خاصى از رشد قدرت ارزش‌افزائی سرمایه (که غالبا ثروت اجتماعى، «ثروت ملل»5 و امثال اینها خوانده می‌شود)، به هزینه کارگر، نیست. این تقسیم کار نه تنها قدرت تولیدی اجتماعى کار را بجای کارگر بنفع سرمایه‌دار رشد می‌دهد، بلکه از این رهگذر کارگر را مصدوم و معلول می‌کند. [و بالاخره،] شرایط جدیدی جهت سلطه سرمایه بر کار بوجود می‌آورد. بنابراین اگر، از سوئى، تاریخا یک پیشرفت و یک مرحله ضروری در توسعه اقتصادی جامعه مى‌نماید، از سوی دیگر وسیله پیچیده‌تر و متمدنانه‌تری برای استثمار است.

اقتصاد سیاسى، که نخستین بار در دوره صنعت مانوفاکتوری بصورت علمی مستقل ظاهر شد، قادر است تقسیم کار اجتماعى را صرفا از دیدگاه تقسیم کار موجود در مانوفاکتور بنگرد.۵۳ بعبارت دیگر در تقسیم کار اجتماعی چیزی جز وسیله‌ای برای تولید کالای بیشتر با استفاده از مقدار ثابتی کار، و در نتیجه راهی برای تولید ارزان‌تر کالا و شتاب بخشیدن به انباشت سرمایه نمی‌بیند. شیوه نگرش نویسندگان عهد باستان کلاسیک، که توجه‌شان منحصرا به کیفیت و ارزش استفاده معطوف بود، در تقابلى بغایت چشمگیر با این بذل توجه اقتصاد سیاسى به کمیت و ارزش مبادله قرار دارد.۵۴ [آنها معتقد بودند] در نتیجه جدائى شاخه‌های اجتماعى تولید ساخت کالاها بهتر می‌شود، تمایلات و استعدادهای افراد زمینۀ مناسب‌تری برای فعالیت مى‌یابد،۵۵ و بدون قدری محدودیت هیچ نتیجه مهمى در هیچ جا بدست نخواهد آمد.۵۶ لذا تقسیم کار به حال تولید و تولید‌کننده هر دو نافع خواهد بود. اگر [در آثار اینان] گهگاه از رشد کمیت تولید ذکری بمیان مى‌‌آید غرض تنها اشاره به وفور بیشتر ارزش‌‌‌استفاده است، و درباره ارزش مبادله و یا ارزان‌تر شدن کالاها کلامى گفته نمی‌شود. این دیدگاه، دیدگاه ارزش استفاده، دیدگاهى است که افلاطون۵۷ (که تقسیم کار را پایه و اساسى می‌داند که تقسیم جامعه به زمره‌ها6 بر آن استوار است) و همچنین گزنوفون۵۸ (که با غریزه شاخص بورژوائی‌اش در همان زمان به تقسیم کار درون کارگاهى نزدیک می‌شود) اختیار مى‌کند. جمهور افلاطون، تا آنجا که به تقسیم کار بمنزله اصل تعیین‌کننده ماهیت دولت می‌پردازد،7 چیزی جز روایت ایده‌آلیزه شدۀ آتنى‌ از نظام کاستى در مصر نیست. مصر بمنزله الگوی یک کشور صنعتى، مورد استفاده برخى دیگر از معاصرین افلاطون مانند ایزوکرات نیز قرار گرفته،۵۹ و این امر اهمیت خود را در چشم یونانیان حتى در زمان امپراطوری رم نیز حفظ کرده است.۶۰

طى دوره مانوفاکتوری بمعنای درست کلمه، یعنى دوره‌‌ای که در آن مانوفاکتور شکل غالب تولید کاپیتالیستى است، تحقق کامل گرایشات خاص آن از جهات بسیار به مانع برمی‌خورد. مانوفاکتور، همانطور که پیش از این دیدیم، همزمان با رده‌بندی کارگران در سلسله‌ای از مراتب، تقسیم‌بندی ساده‌ای به کارگر ماهر و غیر‌ماهر در میان آنان بوجود مى‌آورد. با اینحال تعداد کارگران غیر‌ماهر بدلیل نفوذ غالب و فراگیر کارگران ماهر بسیار محدود مى‌ماند. مانوفاکتور عملیات خاص تشکیل ‌دهنده پروسه تولید را بر درجات مختلف بلوغ، قدرت و پیشرفتگى ابزارهای جاندار کار منطبق می‌سازد، و بدین ترتیب به استثمار زنان و کودکان در تولید گرایش دارد. با اینحال این گرایش در برخورد به عادت‌ها و مقاومت‌های کارگران مرد عمدتا با شکست مواجه می‌شود. مانوفاکتور صنایع پیشه‌وری را به شاخه‌های مختلف تقسیم می‌کند، و این امر موجب کاهش هزینه تربیت کارگر، و از این طریق موجب کاهش ارزش او می‌شود. با اینحال برخى انواع مشکل‌تر کار هنوز به یک دوره طولانى کارآموزی نیاز دارند که خود کارگران نیز، حتى آنجا که وجود این انواعَ مشکل تر کار دیگر زائد شده‌اند، غیرتمندانه در حفظ‌ آنها می‌کوشند. بعنوان مثال در انگلستان قوانین کارآموزی و دوره آزمایشى هفت سالۀ پس از آن را شاهدیم که درست تا انتهای دوره مانوفاکتوری بقوت کامل خود باقى می‌مانند و تا عروج صنعت بزرگ کارخانه‌ای کاملا کنار گذاشته نمى‌شوند. از آنجا که مهارت پیشه‌وری پایه و اساس تولید مانوفاکتوری را تشکیل می‌دهد، و از آنجا که کل مکانیزم مانوفاکتور ساختار عینى‌یی‌ جدا از خود کارگران ندارد، سرمایه مدام مجبور به درافتادن با مشکل تمکین نکردن کارگر است. دوستمان یور می‌گوید: «ضعف طبع بشری چنین اقتضا می‌کند که کارگر هر چه ماهرتر باشد خودرأی‌تر و نافرمان‌تر شود، و بالطبع جزء ناجورتری برای یک سیستم مکانیزه باشد که در آن…می‌تواند به کل سیستم زیانی عظیم وارد آورد».۶۱ و چنین است که شکوه از بى‌انظباطى کارگران در سراسر دوره مانوفاکتوری ادامه دارد.۶۲ حتى اگر شهادت نویسندگان معاصر در این باره موجود نبود، هنوز دو واقعیت [تاریخى] ساده در دست داشتیم که خود گویای حدیث‌های مفصل‌اند. اول اینکه طى دوره بین قرن شانزدهم و دوران صنعت بزرگ کارخانه‌ای [در اواخر قرن هیجدهم] سرمایه در تلاش خود برای سلطه بر کل وقت کاری که کارگر مانوفاکتور در اختیار داشت ناکام ماند،8 و دوم آنکه مانوفاکتورها عمری کوتاه داشتند و بدنبال مهاجرت کارگران به درون یا بیرون یک کشور، تغییر مکان می‌دادند. در ١٧٧٠ مولف مقاله‌ای در باب صناعت و تجارت که ما بکرات ‌ قولش را نقل کرده‌ایم بانگ برمى‌آورد که «بالاخره نظم باید بنحوی برقرار شود». شصت و شش سال بعد پژواک همین بانگ از زبان دکتر اندرو یور شنیده می‌شود که می‌گوید در نظام مانوفاکتوری که مبتنى بر «دگم اسکولاستیکى تقسیم کار» بود نظم وجود نداشت، و «این آرکرایت9 بود که نظم ایجاد کرد».

با اینهمه، مانوفاکتور نه توانائى آن را داشت که سلطه خود را بر کل تولید اجتماعی بگسترد، و نه قادر بود در آن تحولی ریشه‌ای ایجاد کند. مانوفاکتور بسان یک بنای هنری اقتصادی بر شالوده گسترده صنایع پیشه‌وری شهری و صنایع خانگى روستائى سر برآورد. زیر‌بنای تنگ فنى که بر آن استوار بود در مرحله‌ای از تکامل خود با ملزومات شیوه تولیدی [کاپیتالیستی] که خود بوجود آورده بود در تضاد افتاد.

یکى از کامل‌ترین فرآورده‌های مانوفاکتور کارگاه تولید ابزارهای کار و بویژه دستگاه‌های پیچیده مکانیکى بود که در خود این دوره از آنها استفاده می‌شد. یور می‌گوید: «یک کارخانه ماشین‌سازی10 که در آن سوهان، مته و ماشین تراش هر یک کارگران مختلف خود را داشتند که بر حسب مهارت‌شان با آنها کار می‌کردند، تقسیم کار را در مراتب گوناگون آن به نمایش مى‌گذاشت». این کارگاه، که محصول تقسیم کار در درون مانوفاکتور بود، بنوبه خود محصولى تولید می‌کرد بنام ماشین. ماشین است که نقش پیشه‌ور را بمنزله اصل ناظم تولید اجتماعى منتفى می‌سازد. و به این صورت است که٬ از یک سو٬ علت فنى پایبندی مادام ‌العمر کارگر به انجام یک کار جزء از میان می‌رود، و از سوی دیگر موانعى که همین اصل ناظم بر سر راه سلطه سرمایه [بر کل تولید اجتماعی] قرار می‌دهد از هم می‌پاشند.

 

1 La Plata - روشن است که این به کشورهاى آرژانتين، پاراگوئه و اروگوئه، سه جمهورى که در کناره رود پلاتا واقع شده‌اند، اشاره دارد -  ف.

2 Menenius Agrippa - (متوفی به سال ۴٩٣ ق. م.) پاتريسين رمى بود که بنا بر افسانه‌ها با تشبيه دولت به بدن انسان، پلبين‌ها را از سرنگون ساختن حاکميت پاتريسين‌ها بر حذر ‌می‌داشت. در اين تشبيه پاتريسين‌ها در حکم معده و پلبين‌ها در حکم دست و پا هستند. کار دست و پا تغذيه معده است، و برعکس معده اگر تغذيه نشود طولى نمى‌کشد که خود دست و پا هم از کار مى‌افتند - ف.

3 ژرمن گارنيه [Germain Garnier] (١٨٢١-١٧۵۴) - منشى دختر لوئى پانزدهم در سال‌هاى هفتاد قرن هيجدهم بود. در ١٧٩٢ مهاجرت کرد، در ١٧٩۵ به فرانسه بازگشت و حمايت خود را از بناپارت اعلان کرد، در ١٧٩٩ به وزارت رسيد، در ١٨٠۴ کنت و سناتور شد، و در ١٨٠٩ به ریاست مجلس سنا رسید. ترجمه آدام اسميت را در سال ١٨٠٢ منتشر کرد -  ف.

4 درباره «مانوفاکتور مدرن» رجوع کنید به فصل ۱۵، بند ۸، ذیل ج.اينجا

5 اشاره‌  طعنه‌آمیزی به کتاب اصلی و معروف آدام اسمیت بنام تحقیقی در باب ماهیت و علل ثروت ملل (به اختصار، ثروت ملل) است که در سال ۱۷۷۶ منتشر شد.

6 état = estate - زمره - مانند زمره های اشراف، لشکریان، روحانیون، «زمره سوم» (طبقه متوسط و نوپای بورژوا در قرون هفده و هیجده که هنوز خود را از قیود فئودالی آزاد نکرده و قدرت سیاسی را بچنگ نیاورده بود)، و غیره. انگلس در زیرنویسی در نشر آلمانی ۱۸۸۵ فقر فلسفه اثر مارکس در این باره توضیحی بشرح زیر آورده است: «منظور زمره بمعنای تاریخی یعنی زمره‌های فئودالی است و امتیازات معین و محدودی که هر یک از اینها از آن برخوردار بودند. انقلاب بورژوازی زمره‌ها و امتیازات آنها را از میان برد. جامعه بورژوائی فقط ’طبقه‘ می‌شناسد. بنابراین توصیف طبقه کارگر بعنوان ’زمره چهارم‘ در تناقض مطلق با تاریخ بود» (ص۱۶۱، زیرنویس).

7 جمهور، کتاب ٢، مطلب ٢ - ف.

8 چنانکه در فصل ۱۰ خواندیم، منظور در واقع اینست که سرمایه در تلاش خود برای آنکه کل وقتی را که کارگر مانوفاکتور در اختیار داشت بعنوان وقت کار مال خود کند ناکام ماند.

9 Sir Richard Arkwright (٩٢-١٧٣٢) - کارخانه‌دار انگليسى که اختراع چند نوع ماشين ريسندگى را بنام خود به ثبت رساند. همچنین رجوع کنید به پی‌نویس‌های فصل ۱۵، شماره ۱۰۷.اينجا

10 يور، ماخذ قبل، ص٢١. «کارخانه ماشین‌سازی» مورد اشارۀ يور همان «کارگاه توليد ابزارهاى کار» مورد نظر مارکس است - ف [در متن آلمانى مارکس بجاى استفاده از اين اصطلاح خاص يور گفته است: «يک چنين کارخانه‌اى»].