سرمایه، جلد ١پیشگفتارها
* پیشگفتار نشر دوم * پینویسهای پیشگفتار نشر دوم * پینویسهای پیشگفتار نشر
1 این عنوان را از اصل آلمانى گرفتیم. در ترجمه های انگلس و فاکس «فتیشیزمِ کالا» آمده است. فتیش (fetish) در میان اقوام بدوی شیئى است دارای نفسی مستقل و ماوراء طبیعى که میتواند منشأ آثار خیر یا شر بر زندگی بشر باشد، و به این عنوان تقدیس مىشود. تفاوت میان فتیش و بت در اینست که بت بر خلاف فتیش مستقیما از خود قدرت یا اختیاری ندارد بلکه صرفا نماینده، یا مجسمه، چنین قدرتی است.
Harmoniker = harmonizers - همآواکنندگان. منادیان اين نظر بودند که مناسبات توليدی در جامعه بورژوائى ذاتا در هماهنگی و همآوائیاند، و تضادهائى که نمايندگان اقتصاد سياسى کلاسيک مطرح کردهاند سطحی، ظاهری، و نسبت به ماهيت نظام خارجىاند. مارکس بخشى از گروندريسه (ص ٩٣-٨٨٣) را به نقد آنها اختصاص داده است - ف.
نتیجه کلی که به آن رسیدم، و از آن پس به اصل راهنمای من در مطالعات بعدیم تبدیل شد، بطور خلاصه به شرح زیر است: انسانها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی میشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل میدهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمىکشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعىِ شکل میگیرد. شیوه تولید حیات مادی انسانهاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین میکند. آگاهی انسانها نیست که چگونگی موجودیتشان را تعیین میکند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین میکند. در مرحلهای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش، که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم میآوردهاند، دچار تناقض میشوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامیرسد. تغییر شالوده اقتصادی جامعه دیر یا زود به تحول کل روبنای عظیم آن میانجامد. در بررسی این گونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسانها در قالب آن بر این تعارض آگاهی مییابند و با مبارزۀ خود کارش را یکسره میکنند. همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارۀ خویش میگوید قضاوت نمیکنند، چنین دوره تحولی را نمیتوان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد. هیچ سامان اقتصادی- اجتماعی هرگز پیش از آنکه نیروهای تولیدی ناظر بر آن به رشد کامل رسیده باشند از میان نمیرود؛ و مناسبات برتر تولیدی جدید هرگز پیش از آنکه شرایط مادی موجودیتشان در چارچوب جامعه قدیم فراهم آمده و به بلوغ رسیده باشد جانشین مناسبات قدیم نمیشوند. لذا انسانها تنها انجام تکالیفی را در دستور کار خود میگذارند که از عهده انجامش برمیآیند؛ زیرا بررسی دقیقتر همواره نشان میدهد که مساله خود تنها زمانی بروز میکند که شرایط مادی حل آن دیگر شکل گرفته یا لااقل در شرف شکل گرفتن است. شمای کلی [تاریخیِِ] مشتمل بر شیوههای تولیدی آسیائی، باستانی، فئودالی و مدرن بورژوائی را میتوان بمنزله دورانهای شاخص پیشرفت سامان اقتصادی- اجتماعی جامعه در نظر گرفت. شیوه تولیدی بورژوائی آخرین شکل ستیزآمیز پروسه تولید اجتماعی است؛ ستیز نه بمعنای فردی آن، بلکه بمعنای ستیزی که از بطن شرایط حیات اجتماعی افراد پدید میآید. اما نیروهای تولیدی که در چارچوب جامعه بورژوائی رشد میکنند، شرایط مادی حل و فصل این ستیزه را نیز بوجود میآورند. و دوران ماقبل تاریخ جامعه بشری بدینسان با این سامان اجتماعی به پایان میرسد.
ناقص بودن شکل بسیط ارزشى کالا را به
یک نظر مىتوان دریافت. این شکل شکلى جنینى است که باید سلسله
دگردیسىهائى را از سر بگذراند تا در شکل قیمتى کالا به بلوغ برسد. |
پیشگفتار نشر دوم
نخست باید تغییراتی را كه در نشر دوم دادهام به اطلاع خوانندگان نشر اول برسانم. ترتیب روشنتر مطالب نیازی به توضیح ندارد و مشهود خواهد بود. زیرنویسهای افزوده شده در همه جا با عنوان «زیرنویس نشر دوم» مشخص شدهاند. مهمترین نكاتی كه در مورد خود متن باید متذكر شوم به قرار زیر است: در بند ۱ از فصل ۱، استنتاج ارزش از تحلیل تساويهای بیانگر ارزش مبادلهای با دقت علمی بیشتری به انجام رسیده، و به همین ترتیب رابطۀ میان جوهر ارزش و تعیین شدن مقدار ارزش از طریق مدت كار لازم اجتماعی برای تولید آن، كه در نشر اول به اشاره برگذار شده بود، مورد تاكید خاص قرار گرفته است. در بند ۳ از فصل ۱ (درباره شكل ارزش) تجدید نظر كلی شده است. این كار، اگر نه به هیچ دلیل دیگری، بدلیل نحوه ارائه دوگانة موضوع در نشر اول، ضروری مينمود. در این باره همین قدر بگویم و بگذرم كه این نحوه ارائه دوگانه را دوستم دكتر ل. كوگِلْمان ساکن هانوفر موجب شد. در بهار ۱۸۶۷ به دیدار او رفته بودم كه اولین فرمهای چاپی كتاب برای غلطگیری از هامبورگ رسید، و او مرا متقاعد كرد كه اكثر خوانندگان در مورد شكل ارزش نیاز به یك شرح مكمل دارند كه بیشتر جنبه درسی داشته باشد.1 در بند آخر فصل۱، «ماهیت فتیشی2 كالا و راز آن»، تغییرات قابل توجهی دادهام. در بند ۱ از فصل ۳ (درباره میزان سنجش ارزش) بدقت تجدید نظركردهام، زیرا در نشر اول به این بند سهلانگارانه پرداخته بودم و خواننده به توضیحات موجود در كتاب در نقد اقتصاد سیاسی، برلن، ۱۸۵۹، رجوع داده شده بود. فصل ۷ [، در نشر حاضر فصل ۹،] و بویژه بند ۲ آن تا حد بسیار زیادی بازنویسی شده است. در اینجا ذكر تمامی تغییراتی که در قسمتهای مختلف کتاب داده شده حاصلی جز اتلاف وقت نخواهد داشت. اینها اولا در اغلب موارد تغییراتی صرفا انشائیاند، و ثانیا در سراسر كتاب بعمل آمدهاند. با اینهمه، اكنون كه در ترجمه فرانسه كتاب كه در پاریس در حال انتشار است3 تجدید نظر ميكنم پی ميبرم كه چند بخش دیگر از متن اصلی آلمانی محتاج بازنویسی تقریبا كامل، بخشهای دیگری نیازمند ویراستاری نسبتا كلی نگارشی، و باز بخشهای دیگری محتاج كار پرمشقت حذف لغزشهای قلمی است كه اینجا و آنجا روی داده. اما فرصت این كار نبود، زیرا در پائیز ۱۸۷۱ و درست هنگامی كه كار عاجل دیگری در دست داشتم، مطلع شدم كه نسخ نشر اول نایاب شده و كار نشر دوم باید در ژانویه ۱۸۷۲ آغاز شود. مقبولیتی كه سرمایه بسرعت در میان محافل وسیع كارگری آلمان كسب كرد بهترین پاداش زحمات من است. آقای مایر، كارخانهدار وینی كه در مباحث اقتصادی دیدگاه بورژوائی را نمایندگی ميكند، در جزوهای كه طی جنگ فرانسه-آلمان [ در سال۱۸۷۱- ف.] انتشار داد این نظر صحیح را مطرح میکند كه آن ظرفیت عظیم تئوریك كه سابقا یك خصلت موروثی آلمانيها پنداشته ميشد از میان طبقات باصطلاح فرهیختۀ آلمان تقریبا بتمامی رخت بربسته است، حال آنكه در میان طبقه كارگر، برعكس، تازه دارد جان ميگیرد. اقتصاد سیاسی در آلمان تا خود این لحظه علمی بیگانه باقی مانده است. گوستاو فون گولیش در كتاب شرح تاریخی تجارت، صنعت، ... الخ،4 و بویژه در دو جلد اول آن، نشر ۱۸۳۰، بخش اعظم آن شرایط تاریخی كه مانع رشد شیوه تولید کاپیتالیستی و بنابراین شكلگیری جامعه مدرن بورژوائی در آلمان بوده را روشن ساخته است. بدین ترتیب آن خاك مستعدی كه اقتصاد سیاسی باید بر متنش ميروئید در آلمان موجود نبود. پس لاجرم باید همچون كالائی پیشساخته از انگلستان و فرانسه وارد ميشد. بهمین علت نیز اساتید آلمانی آن هرگز از حد شاگردی فراتر نرفتند. تبیین تئوریك واقعیتی بیگانه، در دست ایشان بدل به مجموعهای از احكام جزمی5 شد كه خود بر حسب مفاهیم عالم خردهبورژوائی كه احاطهشان كرده بود تفسیر و بنابراین سوءتفسیرش ميكردند. احساس عجز علمی، كه تماما قابل سركوب نبود، بعلاوۀ این آگاهی عذابآور كه باید عرصهای واقعا بیگانه را درنوردید و بر آن احاطه یافت، یا با پردهای از فضلفروشيهای ادبی و تاریخی استتار ميشد و یا با آش در هم جوشی از مباحث نامرتبط و بعاریت گرفته شده از باصطلاح علوم كامِرال؛6 كه خود لحاف چهل تكهای است از معلومات پراكندة سطحی كه هر داوطلب مشتاق به خدمت در بوروكراسی آلمان امروز باید از پل صراطش بگذرد. تولید كاپیتالیستی از سال ۱۸۴۸ بسرعت در آلمان توسعه یافته، و اكنون دوره اوج شكوفائی اسپكولاسیون7 ها و كلاهبرداريهایش را ميگذراند. اما روزگار همچنان با اقتصاددانان حرفهای ما سر جنگ دارد. آن زمان كه اینان ميتوانستند بی شائبۀ تعصب به اقتصاد سیاسی بپردازند، شرایط مدرن اقتصادی از صحنه واقعیت آلمان غایب بود. وقتی این شرایط بوجود آمد، اوضاع دیگر اجازه تحقیق بیطرف در محدوده افق بورژوائی را به ایشان نميداد. اقتصاد سیاسی تا آنجا كه بورژوائی است، یعنی مادام كه نظام سرمایهداری را بجای یك مرحله تاریخی گذرا در سیر تكامل، شكل مطلق و غائی تولید اجتماعی ميانگارد، تنها تا آنجا ميتواند یک علم باقی بماند كه مبارزه طبقاتی یا هنوز خفته8 است و یا خود را در پدیدههای منفرد در اینجا و آنجا ظاهر میکند. انگلستان را در نظر بگیریم. اقتصاد سیاسی كلاسیك این كشور به دورهای تعلق دارد كه مبارزه طبقاتی هنوز تكامل پیدا نکرده بود. آخرین نماینده بزرگ آن، ریكاردو، سرانجام (و با آگاهی) تضاد منافع طبقاتی (تضاد مزد و سود، و سود و اجاره) را هر چند با خاماندیشی یك قانون طبیعی- اجتماعی ميپنداشت، نقطه آغاز حرکت خود در سیر تحقیقاتش قرار داد. اما با این درافزودة او علم بورژوائی اقتصاد نیز به سرحد غیرقابل عبور خود رسید. و هنوز ریکاردو زنده بود كه از زبان سیسموندی و در مخالفت مستقیم با خود او به نقد كشیده شد.۱ دوره بعد، از ۱۸۲۰ تا ۱۸۳۰، از لحاظ فعالیتهای زنده و جاندار علمی در زمینه اقتصاد سیاسی دوره قابل توجهی در انگلستان بود. در این دوره تئوری ریكاردو هم به ابتذال كشانده شد، هم رواج یافت، و هم با مكتب قدیم دست و پنجه نرم كرد. زورآزمائيهای9 باشکوهی برگذار شد. حاصل كار این دوره در خاک قاره ناشناخته مانده، زیرا بخش اعظم این مجادلات در انبوهی از نقد و بررسيها، مقالات نایاب و جزوههای كوچكی كه در گوشه و كنار انتشار یافته پراكنده است. خصلت خالی از تعصب این مجادلات (هر چند از تئوری ریكاردو در همان زمان هم در موارد استثنائی بعنوان سلاحی در حمله به نظام اقتصادی بورژوائی استفاده ميشد) با احوال زمانه قابل توضیح است. از یك سو، صنعت بزرگِ کارخانهای تازه دوران طفولیت خود را پشت سر ميگذاشت؛ به آن نشان كه سیکل متناوب حیات نوین آن10 با بحران سال ۱۸۲۵ برای نخستین بار گشوده شد. از سوی دیگر، مبارزه طبقاتی میان کار و سرمایه به پشت صحنه رانده شده بود - از لحاظ سیاسی بعلت وجود یك سلسله كشمكشها و منازعات میان اردوگاه دولتها و اشرافیت فئودال كه حول اتحاد مقدس11 گرد آمده بودند در یك طرف، و اردوگاه مردم به رهبری بورژوازی در طرف دیگر؛ و از لحاظ اقتصادی بعلت دعوای سرمایه صنعتی با اشرافیت زمیندار. دعوای اخیر در فرانسه در پس پردۀ دعوائی كه میان مالكیت ارضی كوچك و بزرگ جریان داشت پنهان مانده بود، اما در انگلستان پس از تصویب قوانین غله12 آشكارا درگرفت. متون اقتصاد سیاسی این دورة انگلستان یادآور «دوران طوفان و تشویش» اقتصادی است كه در فرانسه از پی مرگ دكتر كِنِه فرارسید؛13 البته همان قدر كه گرمای چند روزۀ آخر پائیز ميتواند یادآور بهار باشد. با فرارسیدن سال ۱۸۳۰ بحرانی كه باید وضع را برای همیشه یكسره ميكرد نیز فرارسید. در فرانسه و انگلستان بورژوازی قدرت سیاسی را بکف آورده بود. از آن پس مبارزه طبقاتی از لحاظ عملی و نظری هر دو اشكال صریحتر و تهدیدآمیزتری بخود گرفت، و ناقوس مرگ اقتصاد علمی بورژوائی را بصدا درآورد. دیگر بحث بر سر آن نبود كه فلان قضیه علمی درست است یا غلط، بلكه بر سر آن بود كه به حال سرمایه مفید است یا مضر، گرهگشاست یا گرهانداز، موافق مقررات پلیسی است یا معارض آن. بجای پژوهشگران فارغ از تعلق، خروس جنگيهای دستآموز، و بجای پژوهش اصیل علمی، وجدان ناپاك و نیات خبیث توجیهگران به میدان آمد. با اینهمه، حتی رگبار سمج جزواتی كه از سوی کانون ضد قوانین غله به رهبری كارخانهداران كابْدِن و برایت بر سر دنیا ميبارید، اگر نه از لحاظ علمی، باری بجهت مضمون جدليشان علیه اشرافیت زمیندار از نظر تاریخی در خور توجهاند. اما از زمان تصویب قانون تجارت آزاد به همت سِر رابرت پیل،14 اقتصاد قشری15 از این آخرین نیش خود نیز محروم گشته است. انقلاب ۱۸۴۸ خاك قاره نیز در انگلستان بازتاب یافت. [و حال] مردانی كه هنوز برای خود مرتبهای علمی قائل بودند، و از جمله آمالشان این بود كه چیزی بیش از سفسطهگر و مجیزگوی طبقات حاكم باشند، در صدد برآمدند اقتصاد سیاسی سرمایه را با دعاوی پرولتاریا، كه دیگر قابل نادیده گرفتن نبود، همآوا كنند.16 حاصل این تلاش، التقاط ضدین17 سطحي است كه جان استوارت میل بهترین نماینده آنست. و این در حكم اعلام ورشكستگی از جانب اقتصاد بورژوائی است - واقعهای كه چند و چون آنرا نیکولای چرنیشِفسكی، عالم و منقد بزرگ روس، مدتها پیش و با استادی تمام در كتاب خطوط كلی اقتصاد سیاسی به روایت میل روشن ساخته است. حاصل آنكه، شیوه تولید کاپیتالیستی در آلمان هنگامی به دوران بلوغ خود گام نهاد كه سرشت ستیزآمیز18 آن دیگر بر ملا شده بود، آنهم با خشم و خروش فراوان و از طریق مبارزات تاریخی در فرانسه و انگلستان. بعلاوه، پرولتاریای آلمان در این خلال به آگاهی تئوریكی بمراتب روشنتر از بورژوازی این كشور دست یافته بود. بدین ترتیب آن دم كه سرانجام چیزی بنام علم اقتصاد سیاسی بورژوائی در كشور آلمان ممكن مينمود، در عالم واقع باز ناممكن گشته بود. در چنین اوضاع و احوالی سخنگویان آن به دو دسته تقسیم شدند. یك دسته، جماعتی زیرك و اهل کسب و نان خوردن [از اقتصاد سیاسی]، زیر پرچم باستیا،19 این سطحيترین و لذا موفقترین نماینده اقتصاد قشری توجیهگر، گردآمدند. دسته دیگر، که شأن و حرمت اجتماعی علمشان را مایه مباهات میدانستند، به جان استوارت میل و تلاش او برای آشتی دادن آشتيناپذیرها گرویدند. و آلمانيها در دوره افول اقتصاد بورژوائی نیز، مانند دوره كلاسیك آن، شاگرد، مقلد و دنبالهرو صرف، خردهفروشان و پیلهوران كوچکی در خدمت بنگاه عمده فروشی بزرگ خارجی، باقی ماندند. بدین ترتیب تكامل تاریخی خاص جامعه آلمان امكان ظهور هرگونه نوآوری اصیل در زمینه اقتصاد «بورژوائی» را در این كشور منتفی ساخت. اما امكان نقد آن را منتفی نساخت. چنین نقدی، تا آنجا که کلا طبقهاي را نمایندگی کند، تنها ميتواند نماینده طبقهای باشد که امر تاریخياش سرنگونی شیوه تولید کاپیتالیستی و از میان برداشتن قطعی و نهائی همه طبقات است؛ و آن پرولتاریا است. سخنگویان با سواد و بیسواد بورژوازی آلمان نخست كوشیدند سرمایه را زیر بار سكوت سنگین خود خفه كنند - شگردی كه در مورد نوشتههای قبلی من كارگر افتاده بود. اما همین كه دریافتند چنین شگردهائی دیگر با اوضاع زمانه وفق نميدهد، به بهانه نقد كتاب من در واقع نسخههائی برای «تسكین اذهان بورژوا» نوشتند. اما در نشریات كارگری خود را با حریفانی سرپنجهتر از خویش روبرو یافتند، كه دین پاسخ به آنها را هنوز بر گردن دارند.۲ بعنوان نمونه رجوع كنید به مقاله ژوزف دیتسْگِن در فولكس اشتات.20 یك ترجمه روسی عالی از سرمایه در بهار ۱۸۷۲ در سن پطرزبورگ منتشر شد. سه هزار نسخة چاپ شدۀ آن اكنون دیگر تقریبا نایاب شده است. ن. زیبر استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه كیف پیشتر، در سال ۱۸۷۱ در كتاب تئوری ارزش و سرمایۀ ریكاردو، تئوری ارزش، پول و سرمایه مرا در مبانی خود دنباله ضروری آموزشهای اسمیت و ریكاردو خوانده بود. آنچه مایه حیرت خواننده اروپای غربی پس از مطالعه این نوشته وزین میشود درك متین و منسجمی است كه نویسنده از دیدگاههای تئوریك صرف دارد. دركهای ضد و نقیض متعددی كه از روش [یا متد] بكار رفته در سرمایه شده نشان ميدهد كه این روش تا چه حد كم درک شده است. بعنوان نمونه، نشریه رِِوو پوزیتیویست21 نشر پاریس از یك سو مرا بخاطر برخورد متافیزیكيام به اقتصاد نكوهش ميكند و از سوی دیگر - تصورش را بكنید! - بخاطر آنكه بجای نسخهپیچی (از نوع كُنتی؟) برای آینده، خود را صرفا به تحلیل نقادانۀ واقعیتهای موجود محدود ساختهام. پرفسور زیبر پاسخ آن ایراد درباره برخورد متافیزیكی را پیشتر داده است: «روش ماركس، تا آنجا كه به تئوری صرف برمیگردد، همان روش قیاسیِ22 كل مكتب انگلیسی است، كه در محاسن و معایبش بهترین اقتصاددانان تئوریك سهیماند». آقای م. بلوك در شماره ژوئیه - اوت ۱۸۷۲ نشریه تئوریسینهای سوسیالیزم در آلمان كشف ميكند كه روش من تحلیلی است، و چنین نظر ميدهد: «با این اثر، آقای كارل ماركس را ميتوان در زمره مبرزترین متفكرین تحلیلی قرار داد». منتقدین آلمانی فریادشان، طبعا، از «سفسطهگری هگلی» من بلند است. نشریه نشر سن پطرزبورگی پیام اروپادر مقالهای كه به بررسی روش سرمایه اختصاص دارد (شماره ماه مه ۱۸۷۲، ص۳۶-۴۲۷) روش تحقیق مرا شدیدا رئالیستی [یا واقعگرایانه] ميیابد، اما روش ارائه را، متاسفانه، دیالكتیكی آلمانی. در این مقاله ميخوانیم: «ماركس در نگاه اول، و اگر بر اساس شكل ظاهر نحوه ارائه موضوع قضاوت شود، بنظر ميرسد ایدهآلیست [یا تصورگرا] ترین فلاسفه باشد، آنهم بمعنای آلمانی، یعنی بمعنای بد كلمه. اما واقعیت اینست كه او بمراتب رئالیستتر از همه اسلاف خود در كار نقد اقتصادی است… او را به هیچ معنا نميتوان ایدهآلیست نامید». من برای آنكه پاسخ نویسنده این بررسی23 را بدهم راهی بهتر از این نميبینم كه قسمتهائی از نقد خود او را، كه جدا از همه اینها میتواند برای خوانندگانی كه به متن روسی مقاله دسترسی ندارند جالب باشد، عینا در اینجا بیاورم. نویسنده پس از نقل قسمتی از پیشگفتار كتاب در نقد اقتصاد سیاسی من، برلن، ۱۸۵۹، ص۷-۴،24 آنجا كه من مبانی ماتریالیستی روش خود را شرح دادهام، چنین ادامه ميدهد: «تنها چیزی كه برای ماركس اهمیت دارد كشف قانون پدیدههائی است كه به بررسيشان ميپردازد. اما آنچه برای او اهمیت دارد تنها قانون حاكم بر این پدیدهها به اعتبار آنكه از شكل و پیوند متقابل معینی در دوره تاریخی مشخصی برخوردارند نیست، بلكه مهمتر از آن برای او قانون تغییر این پدیدهها، تكامل آنها، یعنی گذار آنها از یك شكل به شكل دیگر، از یك رشته پیوندها به رشته دیگر است. و بمحض كشف این قانون، به بررسی تفصیلی آثار و مظاهر آن در حیات اجتماعی ميپردازد… لذا ماركس تنها در اندیشه یك چیز است، و آن اینكه با یك تحقیق دقیق علمی ضرورت نظامهای مشخص و متوالی مناسبات اجتماعی را نشان دهد، و صحت واقعیت [یا فاکت] هائی كه از آنها آغاز و به آنها اتكا ميكند را با قطعیت هر چه تمامتر به كرسی بنشاند. به این منظور كافی است در آن واحد ضرورت نظم كنونی امور و ضرورت نظم دیگری كه نظم اول ناگزیر باید به آن تحول یابد را به اثبات برساند. و فرقی نميكند كه انسانها به این تحول عقیده داشته باشند یا نداشته باشند، بر آن آگاه باشند یا نباشند. ماركس با تغییر اجتماعی مانند یك پروسه تاریخ طبیعی برخورد ميكند - پروسهای كه تحت حاكمیت قوانینی قرار دارد كه نه تنها مستقل از اراده، آگاهی و شعور انسانهاست، بلكه حتی تعیینكنندۀ آن اراده، آگاهی و شعور است… اگر عنصر آگاهی در تاریخ تمدن نقشی چنین تبعی دارد، آنگاه بدیهی است نقدی كه موضوع آن خود تمدن است دیگر نميتواند هیچ شكل یا هیچ محصولی از آگاهی را مبنای كار خود قرار دهد. و این بدان معناست كه نه اندیشه بلكه تنها پدیده عینی بیرونی ميتواند نقطه عزیمت چنین نقدی قرار گیرد. نقدی از این نوع، خود را به مقابله و مقایسه یك فاکت، نه با اندیشهها، بلكه با فاکتی دیگر، محدود خواهد ساخت. آنچه برای چنین تحقیقی اهمیت دارد اینست كه [اولا] فاکتها با حداكثر دقت محك بخورند، و [ثانیا] تمایز و تقابلشان وجوه مختلف تكامل را واقعا نمایندگی کند. اما مهمتر از همه اینها تحلیل دقیق جانشینيها، تحلیل دقیق تواليها، رشتهها و پیوندهائی است كه مراحل مختلف تكامل در قالب آنها بظهور ميرسد. مخالفین خواهند گفت كه قوانین عام حیات اقتصادی در همه حال، در مورد گذشته و حال هر دو، قوانینی یكسانند. اما ماركس دقیقا منكر همین است. بنظر او چنین قوانین مجردی وجود ندارد… برعكس، بعقیده مارکس هر دورۀ تاریخی قوانین خاص خود را دارد… حیات اجتماعی همین كه دوره معینی از تكامل را سپری كرده و در حال گذار از یك مرحله معین به مرحله معین دیگری باشد، شروع به تبعیت از قوانین دیگری ميكند. خلاصه كلام اینکه حیات اقتصادی پدیدهای قابل قیاس با تاریخ تكامل در دیگر رشتههای زیستشناسی را پیش روی ما ميگذارد… اقتصاددانان قدیم كه قوانین اقتصادی را با قوانین فیزیك و شیمی قابل قیاس ميدانستند از ماهیت آن قوانین شناخت درستی نداشتند. تحلیل جامعتر پدیدهها نشان ميدهد كه میان ارگانیزمهای مختلف اجتماعی تفاوتی به عمق تفاوت میان ارگانیزمهای گیاهی با جانوری وجود دارد. در واقع یك پدیده واحد بعلت ساختار كلی متفاوت این ارگانیزمها، بعلت تفاوتی كه میان این یا آن اندام آنها وجود دارد، و بعلت شرایط متفاوتی كه این اندامها در آن انجام وظیفه ميكنند، و غیره و غیره، تابع قوانین بكلی متفاوتی ميگردد. بعنوان مثال، ماركس منكر اینست كه قانون جمعیت در همه جا و در همه حال یكی است. او برعكس مدعی است هر مرحله از تكامل قانون جمعیت خاص خود را دارد… با تغییر درجه قدرت تولیدی جامعه، اوضاع اجتماعی و قوانین حاكم بر آن اوضاع نیز تغییر ميكند. وقتی ماركس این وظیفه را برای خود قائل میشود كه از این دیدگاه به تحقیق در نظام كاپیتالیستی تولید بپردازد، در واقع كاری جز این نميكند كه به هدفی كه هر تحقیقی در حیات اقتصادی باید دنبال كند ضبط و ربطی بمعنای اخص كلمه علمی ببخشد. ارزش علمی چنین پژوهشی در روشن ساختن قوانین ویژهاي است كه منشأ، موجودیت، تكامل، و مرگ یك ارگانیزم معین اجتماعی، و نشستن ارگانیزمی دیگر، ارگانیزمی عاليتر، بجای آنرا تعیین ميكنند. و ارزش كتاب ماركس در واقع در همین است». نویسندۀ مقاله در اینجا چیزی را كه روش واقعی من ميداند با بیانی روشن و بارز، و تا آنجا كه به كاربرد این روش توسط شخص من مربوط میشود با نظر لطف، توصیف ميكند. ولی آیا به این ترتیب چیزی جز روش دیالكتیكی را توصیف ميكند؟ روش ارائه البته كه باید از لحاظ شکل با روش تحقیق تفاوت کند. در سیر تحقیق محقق باید موضوع مورد مطالعه را در جزئیات جذب و پرورده كند،25 اشكال مختلف تكامل آنرا به تحلیل کشد، و پیوند درونی این اشكال را ردیابی و مشخص کند. تنها پس از انجام این كار است كه ميتوان حركت واقعی [موضوع مورد مطالعه] را آن گونه که باید و شاید ارائه کرد. حال اگر این كارِ ارائه با موفقیت به انجام رسید، اگر حیات موضوع بازتاب خود را در قالب اندیشه یافت، آنگاه ممکن است چنین بنظر رسد كه با یک بازسازی پیشینی26 روبرئیم. روش دیالكتیكی من با دیالكتیك هگلی نه تنها از پایه متفاوت، بلكه متقابل است. برای هگل پروسه تفكر، كه او آنرا تحت نام عقل کل27 حتی تبدیل به نفسی مستقل میکند، آفرینندۀ عالم واقع و عالم واقع صرفا تظاهر خارجی عقل است. برای من، برعكس، معقول [Ideell] چیزی جز انعكاس جهان مادی در ذهن انسان و ترجمۀ آن به اشكال مختلف اندیشه نیست. وجه ساتر و رمز و رازآلود دیالكتیك هگلی را من سی سال پیش، در آن زمان که باب بود، نقد كردم. اما درست در همان ایام كه بر جلد اول سرمایه كار ميكردم جوجه مقلدهای بیمزه، گستاخ و سبکمایهای كه اكنون در محافل درسخواندههای آلمان زبان به گزافه گشودهاند، خوش كرده بودند با هگل همان گونه رفتار كنند كه موزز مِنْدِلسون شجاع28 در زمان لِسینگ با اسپینوزا كرده او را «سگ مرده» خوانده بود.29 پس من خود را علنا شاگرد آن متفكر توانا اعلام کردم، و حتی در فصل مربوط به تئوری ارزش اینجا و آنجا با شیوه بیان خاص او به مغازله پرداختم. رمز و رازآلودگيیی كه دیالكتیك در دست هگل به آن گرفتار است بهیچوجه او را از مقامش بعنوان نخستین كسی كه اشكال عام حركت دیالكتیكی را با آگاهی و بنحو جامع عرضه کرد، عزل نميكند. نزد او دیالكتیك واژگونه بروی سر ایستاده است. باید آنرا بروی پا بازگرداند تا به هسته عقلانی در میان پوسته عرفانياش دست یافت. دیالكتیك در آلمان در شكل رمز و رازآلودهاش باب شد. به این دلیل که بنظر میرسید از نظم موجود چهرۀ نورانیِ روحانییی ترسیم میکند. اما در شكل عقلانیاش نزد بورژوازی و سخنگویان آئیناندیش30 آن چیز فضاحتبار شنیعی است. زیرا درك اثباتیش از وضع موجود متضمن نفی این وضع و انهدام ناگزیر آن نیز هست؛ زیرا وجود هر شكل تاریخا تكوین و تكامل یافتۀ جامعه را در حركتی سیال و بیوقفه ميبیند، و بنابراین گذرا بودن آن را نیز درميیابد؛31 زیرا جوهری نقاد و انقلابی دارد و رخصت نميدهد چیزی مُهر خود را بر آن بكوبد. حركت سراسر تناقض جامعه سرمایهداری32 خود را بصورت فراز و نشیبهای سیکل متناوب حیات صنعت بزرگ مدرن، كه نقطه اوجش بحران [اقتصادی] عمومی است، به موثرترین نحو بر بورژواهای دستاندرکار [تولید] خواهد نمایاند. آن بحران بار دیگر نزدیك ميشود (هر چند که هنوز مراحل مقدماتی خود را سپری میکند) و با وسعت فراگیرِ میدان عمل و شدت تاثیرش دیالكتیك را حتی در مغز نودولتانی كه امروز در راس امپراطوری مقدس جدید، امپراطوری پروس - آلمان، قرار گرفتهاند نیز فرو خواهد كرد.
كارل ماركس لندن، ۲۴ ژانویه ۱۸۷۳ 1 «نحوه ارائه دوگانه موضوع» و «شرح مکمل درباره شکل ارزش…که بیشتر جنبه درسی داشته باشد» اشاره به ضمیمهای است که در نشر اول درباره «شکل ارزش» در آخر کتاب آمده بود؛ و اکنون بند ۳ از فصل اول این نشر، با عنوان «شکل ارزش، یا ارزش مبادلهای» را تشکیل میدهد. مارکس درباره ضمیمه مذکور در پیشگفتار نشر اول در ادامه جملۀ «من بخشهای مربوط به جوهر و مقدار ارزش را تا حد ممکن به زبان عامه فهم نوشتهام» آورده بود: «در مورد شکل ارزش وضع بگونه دیگری است. درک این بخش دشوار است، زیرا دیالکتیک آن بسیار تیزتر [schärfer] از آنست که در نگاه اول بنظر میرسد. بنابراین توصیه من به خوانندهای که با شیوه تفکر دیالکتیکی کاملا مانوس نیست اینست که در اینجا از بند شماره… صفحه… سطر… تا صفحه… رد شود و بجای آن به ضمیمهای که با عنوان ’شکل ارزش‘ در آخر کتاب آمده مراجعه کند. در آنجا سعی شده موضوع به سبکی بسیار ساده، تا حد سبک تدریس معلمین در مدارس، اما در عین حال همطراز با سطح علمی تحلیل آن، ارائه شود». رجوع کنید به ماخذ زیر در اینترنت: Hans G. Ehrbar, Draft Annotations to Karl Marx’s First Edition of Capital, PP. v - vi. 3 ترجمه فرانسه سرمایه طی سالهای ۵-۱۸۷۲ بتدریج و بصورت جزوات پیاپی توسط بنگاه انتشاراتی موریس لاشاتر در پاریس منتشر شد - ف. 4 Historical Description of Commerce, Industry, etc - در ۵ جلد طی سالهای ۴۵ - ١٨٣٠ در ینا [Jena] انتشار یافت - ف. 5 Dogma = dogma - حکم جزم (جزمی)؛ دگم 6 Kameralwissenschaft = Kameral sciences - علوم کامرال، یا کامرالیزم، نسخه آلمانى مِرکانتالیزم [رجوع کنید به ص۶۷، و زیرنویس مترجم] بود. نسبت به اقتصاد سیاسى دیدی محدودنگر داشت و آنرا به مسائل مربوط به تنظیم و اجرای سیاستهای مالى دولت تنزل مىداد. زیرا خود اساسا بصورت مجموعهای از آرا و نظریاتى که به حکام شاهزادهنشینهای آلمان رهنمود میداد که از درآمدهایشان چگونه استفاده کنند تا بیشترین نفع را بحال دولت داشته باشد، بوجود آمد. از کامرالیستهای در خور توجه فون هورنیخ در قرن هفدهم و یوستى در قرن هیجدهم را مىتوان نام برد - ف. 7 «اسپکولاسیون» [speculation] را انگلس و فاکس اضافه کردهاند. در اصل آلمانی تنها «اوج شکوفائی کلاهبرادریهایش» آمده است. اسپکولاسیون عبارت از هر گونه معامله (بعضا مخاطرهآمیز) به امید دستیابى به سود سرشار و فوری است. موارد منفرد این گونه عملیات اقتصادی در فارسى با پسوند «بازی» افاده مىشود، مانند سفتهبازی، زمینبازی. اما معادلى فراگیر برای آن وجود ندارد. مارکس در ایدئولوژی آلمانى اوضاع کلی اقتصادی را که در آن این گونه فعالیتها رواج دارد با مولفههای زیر توصیف کرده است: «تولید ارزان و بنجل، کیفیت نازل، تقلب در مواد اولیه، جعل برچسبها، خریدهای ساختگى، سفتهبازی، و یک سیستم اعتباری فاقد هرگونه پایه و اساس واقعى». مارکس در کتاب حاضر اسپکولاتور را بمعنای «بخر بفروش» و «محتکر» نیز بکار میبرد. 8 latent = latent - خفته؛ در کُمُون (مانند ویروس غیر فعال در بدن)؛ نهان (مانند گرمای نهان در فیزیک) 9 tournament = Turnier - مبارزات نمایشى شوالیهها با، بعنوان مثال، نیزههای چوبى کُند که در آنها هدف صرفا سرنگون ساختن حریف از فراز اسب بود. در اینجا کنایه از خصلت علمى، غیرخصمانه و «خالى از تعصب» جدلهای تئوریک در این دوره است که مارکس چند سطر بعد به آن اشاره مىکند. 10 منظور سیکل یا دور متناوب ادواری تولید صنعتی در شیوه تولید کاپیتالیستی توسعهیافته است، که تشکیل میشود از دورههای متناوب تولید متعارف، تولیدِ بقول مارکس «تبآلود» یا رونق، و کسادی و بحران. 11 اتحادی که میان پادشاهان روسیه، پروس و اطریش در ۱۸۱۵ بمنظور سرکوب جنبشهای انقلابی و حفظ نظامهای پادشاهی فئودالی شکل گرفت. پس از انقلاب ۱۸۳۰ در فرانسه نفوذ و تاثیر خود را از دست داد. طی انقلابهای ۹-۱۸۴۸ در اروپا و سالهای متعاقب آن رژیمهای ارتجاعی مذکور کوشیدند این اتحاد و فعالیتهای آنرا به شکلی تعدیل شده احیا کنند (مارکس و انگلس، مجموعه آثار، انگیسی، جلد ۳۵، ص۷۶۸، شماره ۱۹). 12 Laws Corn- قوانین غله: سلسله قوانینى که در تمام طول قرن هیجده و نیمه اول قرن نوزده، و در واقع از قرن دوازده ببعد، بر واردات غله به انگلستان حاکم بود. در اینجا منظور مشخصا قانون غلۀ سال ۱۸۱۵ است. تعرفههائى که با اتکا بر این قوانین و بمنظور حمایت از منافع اشراف زمیندار بر واردات غله بسته مىشد محصولات داخلى را از رقابت غله ارزانتر خارجى محفوظ مىداشت، و بخصوص مانع تنزل قیمت نان، قوت اصلى طبقه کارگر، و در نتیجه مانع تنزل دستمزدها مىشد. بورژوازی صنعتى و نمایندگان اقتصادی و سیاسی آن مبارزهای طولانى را علیه این قوانین، و در واقع علیه منافع اشراف زمیندار، به پیش بردند، تا سرانجام در سال ١٨۴۶ موفق به الغای آنها شدند. با الغای این قوانین دوران موسوم به تجارت آزاد فرارسید. 13 دکتر کنه [Dr. Quesnay - جراح دربار فرانسه، برجستهترین چهره در میان فیزیوکراتهای این کشور. رجوع کنید به ص۸۸ و زیرنویس مترجم] در سال ١٧٧۴ درگذشت. بلافاصله پس از مرگ وی تورگو در مقام وزیر دارائى لوئى شانزدهم در سالهای ۶-١٧٧۴، در صدد برآمد آرای [رفرمیستیِ] فیزیوکراتى را باجرا درآورد. عزل او در سال ١٧٧۶ آغازگر دورانى از بحران سیاسى و اقتصادی شد که در انقلاب فرانسه به اوج خود رسید. اشاره مارکس به وقایع این دوره است و نه به آثار نسبتا ناچیز تئوریک در دورۀ پس از ١٧٧۴- ف. 14 Sir Robert Peel (١٨۵٠-١٧٨٨) - پسر پدری با همین نام و نشان؛ از بزرگترین کارخانهداران انگلستان، و نخست وزیر این کشور در سالهای ۵-۱۸۳۴ و ۶-۱۸۴۱. الغای قانون غله و برقراری تجارت آزاد در آخرین سال زمامداری او (١٨۴۶) صورت گرفت. 16 درباره اقتصاددانانی که مارکس آنها را همآواکنندگان (Hamoniker = harmonizers) مینامد رجوع کنید به فصل ۹، زیرنویس شماره 8، اینجا. 17 syncretism = Synkretismus- التقاط ضدین: التقاط یا سازش میان مکاتب متضاد فلسفى. 18 antagonistischer Charakter = antagonistic character وwiderschprüchlicher Charakter = contradictory character «سرشت ستیزآمیز» و «سرشت تناقضآمیز» دو توصیفى است که مارکس در مورد وجوه مختلف حرکت، یا تغییر و تحولات، سرمایه و جامعه سرمایهداری بارها بکار مىبرد. و منظورش اینست که این حرکت خود از تناقض و تضاد و ستیزه «سرشته» - و نه با مقداری تناقض و تضاد بمنزله عوامل خارجی، «آمیخته» - است. بعبارت دیگر این حرکت جز بواسطه، یا به وساطت، پدیدههای متضاد و متناقض صورت نمیگیرد. در آغاز پاراگراف آخر در همین پىگفتار مارکس تعبیر مشابه widerspruchsvoll (آکنده از تناقض؛ سراسر تناقض) را در مورد حرکت جامعه سرمایهداری بکار مىبرد. تعبیر اخیر در ترجمه انگلس به «تناقضات ذاتی حرکت جامعه سرمایهداری» برگردانده شده است، که نکته مورد نظر ما را برجسته مىکند. 19 Fédéric Bastiat - (٥٠ - ١٨٠١) - اقتصاددان فرانسوی. 20 مقاله دیتسگِن درباره سرمایه در واقع در شماره های ٣١، ٣۴، ٣۵،٣۶ هفتهنامه دموکراتیک در سال ١٨۶٨ بچاپ رسید. کنگره موسس حزب کارگر سوسیال دموکرات آلمان که در سال ١٨۶٩ برگذار شد این نشریه را با تغییر نام آن به Der Volksstadt [دولت خلقی] ارگان رسمى حزب قرار داد - ف. 21 La Philosophie Positive. Revue - نشریه پیروان اگوست کُنت که طی سالهای ٨٣ - ١٨۶٧ به سردبیری لیتره [E. Littré]در پاریس منتشر مىشد - ف. 22 deduktiv Methode = deductive method - روش قیاسی؛ روش استنتاجی. 23 ای. ای. کافمَن I. I. Kaufman (١٩١٦-١٨٤٨) - اقتصاددان روس، استاد اقتصاد سیاسى در دانشگاه سن پطرزبورگ، نویسنده کتابهای متعدد در زمینه پول و اعتبار - ف. 25 aneignen = appropriate - از آن خود ساختن؛ به تملک درآوردن؛ در چیزی دخل و تصرف کردن؛ تحصیل کردن (مانند فارسی به هر دو معنای بدست آوردن و آموختن). واژهای است که مارکس بمعانی مختلف، مانند تصرف خواص مفید کالا، بمعنای منطبق کردن آنها بر نیازهای انسان، بکار میبرد. مفهومی که در اینجا از آن اراده میکند همان است که ما در بالا با الهام از این جملۀ محمدعلی فروغى درباره محسوسات وارده به ذهن آوردهایم: «… اگر ذهن از خود مایهای نداشته باشد که تاثیرات وارده و محسوسات را به آن مایه بپرورد، محسوسات به مرتبه علم [یا فهم] نمیرسد…» (سیر حکمت در اروپا، تهران، ۱۳۴۰، جلد دوم، «کانت»، مقدمات، ص۲۳). 26 a priori - پیشینی؛ از پیشی (تحت اللفظ: از آنچه از پیش٬ یا پیشتر٬ میآید)؛ مقدم بر تجربه [در مقابل a posteriori- پسینی؛ از پسی (تحت اللفظ: از آنچه سپس، یا از پس، میآید)؛ موخر از تجربه]. این دو اصطلاح از اوائل قرن هفدهم ببعد تمایز میان انواع احکام، قضایا، قضاوتها، مفاهیم، اندیشهها، بحثها و یا انواع دانش (معرفت) را، بر مبنای روشی که در دستیابی به حقیقت آنها بکار گرفته شده، مشخص میکنند. در هر یک از این زمینهها آنچه پیشینی است مستقل از تجربه حسی است (مانند قضایای ریاضی)، و آنچه پسینی است جز از راه تجربه بدست نیامده و نمیآید؛ مانند این قضیه که «دریای خزر در شمال ایران است». تا آنجا که به انشقاق پیشینی و پسینی در زمینه بحث (argument) برمیگردد، عقیده بر اینست که یک بحث پیشینی، یا بقول مارکس یک بازسازی پیشینی موضوع مورد مطالعه در اندیشه، از مقدمات عام و مجرد پیشینی آغاز میکند و با استدلال به روش قیاسی از بطن آنها مقولات و قضایای دیگری استنتاج میکند تا به نتیجه برسد. تنها سه فصل اول این کتاب که طی آن مارکس از بسیطترین، عامترین و در نتیجه مجردترین مقولۀ تولید کاپیتالیستی یعنی کالا (که در عین حال خاصترین و کنکرتترین مقوله در این شیوه تولیدی است) حرکت میکند و پول را تا متکاملترین اشکال آن گام به گام از بطن کالا بیرون میکشد، خود به بارزترین نحو به خواننده نشان میدهد که چرا، از یک سو، «بازسازی» مارکس از تولید کاپیتالیستی در اندیشه هیچیک از مختصات یک بازسازی پیشینی را ندارد، و از سوی دیگر چگونه «ممکن است» واقعا چنین «بنظر رسد»؛ یعنی بنظر رسد که او کاری جز استنتاج مفاهیم از مفاهیم، استنتاج مقوله از مقوله٬ با تکیه بر احکام و قضایای پیشینی٬ نمیکند و به مابهازای عینی (یا تجربی) مقولات بیاعتناست. موثرترین عامل موجد این شبهه در مورد روش مارکس اینست که او نیز در مرحله ارائه - که ناگزیر مسیری عکس مرحله کاوش و فهم واقعیت طی میکند، و طی آن «عالم واقع» در اندیشه صرفا بازسازی یا عرضه میشود- از عام و مجرد به خاص و مشخص، از سلول به کالبد کامل تولید کاپیتالیستی، حرکت میکند. مارکس این کار را از طریق تحلیل تضادهای نهفته در ذات هر مقوله بمنزله عامل تکاملبخشی که آن را به مقوله دیگری میرساند، انجام میدهد. در نتیجه کل روش او میتواند علیالعموم پیشینی و تحلیلی صرف، و تا آنجا که به بحث او در اینجا مربوط است، علیالخصوص هگلی «بنظر رسد»، به این معنا که پروسه بازسازی عالم واقع در ذهن، پروسۀ بوجود آمدن یا «آفرینش» آن بدست عقل هگلی جلوه کند. رجوع کنید به گروندریسه، ص۱۰۸-۱۰۰، که در آن مارکس ضمن نشان دادن درستی روش حرکت از عام و مجرد به خاص و مشخص، اختلاف روش خود با روش هگل را نیز بیان میکند؛ همچنین در کتاب حاضر رجوع کنید به ضمیمه اول و دوم. بعنوان نمونهای از روش «هگلینما»ی مارکس در تحلیل و ارائۀ تکامل مثلا مقولۀ شکل بسیط ارزش و به بلوغ رسیدنش در وجود مقولۀ شکل بسط یافتۀ ارزش، رجوع کنید به فصل اول٬ بند ٣ ذیل شکل بسیط ارزش در کلیت آن٬ اینجا. 27 Idee = the Idea - هگل آنرا بنا به اقتضای مورد معادل روح، خدا، مثال مطلق، مفهوم، مطلق و کلی بکار میبرد. 28 brave (آلمانی) - (انگلس) شجاع؛ (فاکس) خوب؛ شریف (good). 29 Moses Mendelssohn - (٨٦-١٧٢٩) فیلسوف [هلندی] دوست لسینگ که اشاعه اندیشههای دورۀ روشناندیشی در میان عامه مردم را وجهه همت خود ساخته بود. اشاره مارکس در اینجا به مجادله مندلسون با ژاکوبی بر سر اسپینوزائیزمِ لسینگ است. مندلسون در جزوۀ از موزز مندلسون به دوستان لسینگ (۱۷۸۶) از لسینگ در برابر «اتهام» اسپینوزائیزم، و از آن طریق بیخدائی، دفاع کرده بود - ف. 30 doktrinär = doctrinaire - آئیناندیش (به قیاس جزماندیش)؛ کیشاندیش؛ شخص جزماندیشی که اندیشه و آئین یا کیشش یکی است؛ آدم ایدئولوژیک 31 در ترجمه انگلس: «هر شکل تاریخا تکوین و تکامل یافتۀ جامعه را در حرکتی سیال و بیوقفه میبیند، و بنابراین همانقدر که به وجود آن در لحظه نظر دارد ماهیت گذرای آنرا نیز در نظر میگیرد» (ص۲۹). 32 در ترجمه انگلس: «تناقضات ذاتی حرکت جامعه سرمایهداری…» (ص۲۹). |