سرمايه، جلد ١بخش چهارم:
|
۶- تئوری جبران مافات در مورد کارگرانى که بواسطه ماشین از کار بیکار مىشوند
ردیف کاملى از اقتصاد سیاسىدانان بورژوا، مانند جیمز میل، مککالاک، تورنز، سینیور و جان استوارت میل چنین ادعا میکنند که هر ماشینى که دست کارگران را از کار مىکند همزمان، و الزاما، مقداری سرمایه که برای استخدام همان تعداد کارگر بیکار شده لازم است را آزاد مىکند.۱۳۳ فرض کنیم سرمایهداری ۱۰۰ کارگر را از قرار کارگری ۳۰ پوند در سال در یک کارخانه فرشبافى بکار گرفته باشد. پس سرمایه متغیری که این سرمایهدار سالانه بکار مىاندازد ۳٫۰۰۰ پوند است. حال فرض کنیم ۵۰ نفر از کارگرانش را مرخص کند و ۵۰ نفر باقیمانده را با ماشینآلاتى که ۱٫۵۰۰ پوند برایش هزینه برمىدارد بکار وادارد. برای ساده کردن مطلب از هزینه ساختمان و ذغالسنگ و غیره نیز مىگذریم. و بالاخره فرض میکنیم هزینه مواد خام مصرفى، هم قبل و هم بعد از تغییر و تحولات، ۳٫۰۰۰ پوند در سال باشد.۱۳۴ آیا بر اثر این دگردیسى سرمایهای «آزاد» مىشود؟ قبل از تغییر و تحولات، مبلغ کل ۶٫۰۰۰ پوند تشکیل مىشد از نیمى سرمایه ثابت و نیمى سرمایه متغیر. و بعد از تغییر و تحولات، تشکیل مىشود از ۴٫۵۰۰ پوند سرمایه ثابت (۳٫۰۰۰ پوند مواد خام و ۱٫۵۰۰ پوند ماشینآلات) و ۱٫۵۰۰ پوند سرمایه متغیر. سرمایه متغیر، یعنى سرمایهای که صرف خرید کار زنده مىشود، اکنون بجای نصف، یک چهارم کل سرمایه است. بدین ترتیب در اینجا بخشى از سرمایه بجای آنکه آزاد شده باشد بشکلى محبوس شده است که دیگر نمىتواند با قوه کار مبادله شود؛ بعبارت دیگر سرمایه متغیر تبدیل به سرمایه ثابت شده است. ۶٫۰۰۰ پوند سرمایه، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، اکنون نمىتواند بیش از ۵۰ نفر را بکار گیرد؛ و با هر پیشرفتى در ماشینآلات نیز نفرات کمتری را بکار خواهد گرفت. اگر قیمت ماشینآلات جدیدی که بکار گرفته میشود کمتر از قوه کار و ابزار و وسایلى باشد که جایشان را مىگیرد، یعنى اگر در مثال ما قیمت ماشین بجای ۱٫۵۰۰ پوند ۱٫۰۰۰ پوند باشد، در آن صورت فقط ۱٫۰۰۰ پوند سرمایه متغیر به سرمایه ثابت تبدیل یا بعبارت دیگر به آن شکل محبوس مىشود و ۵۰۰ پوند سرمایه آزاد مىشود. مبلغ اخیر، با فرض ثابت ماندن هزینه سالانه دستمزد، پولی است که مىتوان با آن حدود ۱۶ نفر از ۵۰ نفر مرخص شده را بکار گرفت؛ یا دقیقتر بگوئیم کمتر از ۱۶ نفر، زیرا برای آنکه بتوان این ۵۰۰ پوند را بصورت سرمایه بکار گرفت لازم است باز بخشى از آن را به سرمایه ثابت تبدیل کرد، و آنچه باقی میماند را به مصرف خرید قوه کار زد. حال حتى با این فرض که پروسه ساخت ماشینآلات جدید باعث بکارگیری تعداد بیشتری کارگر فنى هم بشود، باز سوال اینست که آیا مىتوان این را جبران مافاتى برای فرشبافهائى که آواره خیابان شدهاند بحساب آورد؟ تعداد افرادی که در ساخت ماشینآلات بکار گرفته مىشوند در بهترین حالت هم کمتر از افرادی است که در نتیجه بکارگیری آن بیکار مىشوند. ۱٫۵۰۰ پوندی که سابقا نماینده دستمزد فرشبافهای مرخص شده بود اکنون در هیئت ماشینآلات نمایندۀ این اقلام است: ١- ارزش وسایل تولید بکار رفته در ساخت این ماشینآلات؛ ٢- دستمزد کارگران فنى سازنده آنها؛ و ٣- ارزش اضافهای که نصیب «ارباب» آن کارگران مىشود. بعلاوه، ماشین تا زمانى که کاملا مستهلک نشده نیازی به نو کردن ندارد. بنابراین برای آنکه بتوان آن تعداد بیشتر کارگران فنی را بطور دائم در استخدام نگاهداشت کارخانههای فرشبافى باید یکى پس از دیگری ماشین را جانشین کارگر کنند. آنچه توجیهگران سرمایهداری مد نظر دارند در واقع این نوع آزاد شدن سرمایه نیست. منظورشان وسایل زندگی کارگران آزاد شده است. این را نمیتوان منکر شد که ماشین در مثال بالا نه تنها ۵۰ کارگر را آزاد میکند و از این طریق آنان را در «دسترس» سرمایهداران دیگر قرار میدهد، بلکه در عین حال باندازه ۱٫۵۰۰ پوند وسایل زندگی هم از دایره مصرف آنها بیرون مىکشد و آزاد مىکند. اینکه ماشین کارگران را از وسایل زندگیشان آزاد مىکند واقعیت سادهای است، و بهیچوجه هم تازگى ندارد. اما همین واقعیت ساده در اصطلاح اقتصاددانان به این صورت بیان مىشود که ماشین برای کارگران وسایل زندگی آزاد مىکند، یا این وسایل را بصورت سرمایهای درمىآورد که با آن مىتوان ایشان را به استخدام درآورد. ملاحظه مىکنید که همه چیز بستگى به نحوه بیانش دارد؛ چنان که گفتهاند شایسته آنست که به مدد الفاظ از شدت شر کاسته شود.1 تئوری مزبور این را میگوید که ۱٫۵۰۰ پوند وسایل زندگی، سرمایهای بوده که با کار ۵۰ نفرِ مرخص شده ارزشافزائى مىکرده است. لذا با آغاز مرخصى اجباری کارگران این سرمایه عاطل میماند، و قرار و آرام نمىگیرد تا زمانی که محلى برای «بکار افتادن» پیدا کند؛ و در آنجاست که این ۵۰ نفر مجددا میتوانند آنرا بمصرف مولد برسانند. بنا بر این تئوری، سرمایه و کارگران دیر یا زود باید مجددا گرد هم آیند، و آنوقت است که جبران مافات مربوطه صورت میگیرد. خلاصه اینکه درد و رنج کارگرانی که ماشین دستشان را از کار میکند همانقدر ناپایدار و گذراست که مال دنیا. اما ۱٫۵۰۰ پوند وسیله زندگی هیچگاه بصورت سرمایه در برابر کارگران مرخص شده قرار نداشت. این نقش معکوس را بعد از تبدیل شدن به ماشینآلات پیدا کرد. اگر دقیقتر نگاه کنیم مىبینیم که ۱٫۵۰۰ پوند اولیه صرفا نماینده یک بخش از فرشهائى بود که ۵۰ کارگر مرخص شده در سال تولید مىکردند و آنگاه همین بخشِ آنرا بعنوان دستمزد بجای اینکه بصورت جنسی دریافت کنند بصورت نقدی از کارفرما میگرفتند. و سپس با فرشهائى که به این ترتیب بصورت ۱٫۵۰۰ پوند در مىآمد مقدار وسایل زندگی به ارزش معادل آن مىخریدند. لذا این وسایل از نظر آنها سرمایه نبود بلکه مجموعهای از کالاهای مختلف بود؛ همانطور که آنها هم در قبال این کالاها کارگر مزدی نبودند بلکه خریدار بودند. ماشین آنها را از وسیله خرید «آزاد» مىکند، و همین واقعیت آنها را از خریدار مبدل به ناخریدار مىکند. پس تقاضا برای آن کالاها کاهش مییابد. و اصل مساله همین است. اگر این کاهش تقاضا با افزایش تقاضا از ناحیه دیگری جبران نشود قیمت بازارِ این کالاها افت مىکند. اگر این وضع مدتى ادامه یابد، و دامنهاش گستردهتر شود، بیکار شدن کارگرانى که به تولید این کالاها اشتغال دارند را در پی خواهد داشت. بخشى از سرمایه که سابقا وسایل ضروری زندگی تولید مىکرد اکنون بشکل دیگری بازتولید مىشود. طی این پائین آمدن قیمتها و دچار جابجائی شدنهای سرمایه، کارگرانى که به تولید وسایل ضروری زندگی مشغولند بنوبه خود از بخشى از دستمزدهایشان «آزاد» مىشوند. لذا مىبینیم که دوستان توجیهگر ما بجای اثبات اینکه ماشین با آزاد کردن کارگر از وسایل زندگی در عین حال این وسایل را تبدیل به سرمایهای برای استخدام بعدی او میکند، با قانون آبدیدۀ عرضه و تقاضای خود در واقع عکس آن یعنی این را ثابت میکنند که ماشین کارگر را نه تنها در همان رشته تولیدی که وارد شده بلکه در رشتههائى که وارد نشده هم آواره خیابانها مىکند. واقعیتهای مسلمی وجود دارد که این خوشبینى اقتصاددانان را مبدل به مضحکه میکند. ماشین وقتى کارگران را از کارخانه بیرون میراند آنها را به بازار کار سرازیر مىکند. حضور آنها در بازار کار بر کمیت قوه کاری که فیالحال در اختیار و تحت استثمار کاپیتالیستی قرار دارد مىافزاید. در بخش هفتم خواهیم دید که این تاثیر ماشین، که در پوشش جبران مافاتی بنفع طبقه کارگر عرضه شده، برعکس از هولناکترین بلایاست. من در اینجا به ذکر همین بسنده مىکنم که کارگرانى که در یک رشته از صنعت بیکار مىشوند بیشک مىتوانند در رشته دیگری به جستجوی کار برآیند. اگر موفق شوند، و از این طریق پیوند میان خود و وسایل زندگیشان را مجددا برقرار کنند، این صرفا بواسطه یک سرمایه جدید اضافى است که محلى برای بکار افتادن مىجسته است، و نه بهیچوجه بواسطه سرمایهای که پیش از این در حال کار بود2 و سپس مبدل به ماشینآلات شد. و چه آینده ذلتباری در انتظار این کارگران است اگر واقعا آن کار را پیدا کنند! این بخت برگشتگان که تقسیم کار مثلهشان کرده در خارج از رشته قدیم خود آنقدر کم ارزشند که فرصت ورود به هیچ صنعتى، مگر معدودی رشتههای پست و بنابراین پرمتقاضى و کمدستمزد را نخواهند یافت.۱۳۵ بعلاوه، هر شاخه از صنعت نیز هر ساله جویبار تازهای از افراد را بخود جلب مىکند. از این گروه برای پر کردن جاهای خالى، و بمنزله ذخیرهای برای گسترش [های بعدی] استفاده مىشود. همین که ماشین بخشى از کارگرانى که در یک شاخه معین صنعت بکار اشتغال دارند را آزاد میکند، افراد ذخیره نیز بطرف کانالهای جدید اشتغال تغییر مسیر مىدهند و جذب شاخههای دیگر مىشوند. در این میان بخش اعظم قربانیان اولیه در خلال دوره گذار گرسنگى مىکشند و پرپر مىشوند. این واقعیت انکارناپذیری است که ماشین بخودی خود مسئول «آزادسازی» کارگر از وسایل زندگی نیست. ماشین وقتى رشتهای را فراگرفت باعث ارزانى و افزایش تولید در آن رشته مىشود، و در بدو امر در کمیت وسایل زندگی، که در رشتههای دیگر تولید مىشوند، تغییری بوجود نمىآورد. بنابراین پس از شروع استفاده از ماشین جامعه همچنان به همان مقدار سابق، اگر نه بیشتر، از ضروریات زندگی در اختیار دارد که بتواند نیازهای کارگران بیکار شده را تامین کند، آنهم بدون در نظر گرفتن بخش عظیمى از محصول سالانه که توسط [طبقات] غیرکارگر حیف و میل مىشود. حال جالب است که دقیقا همین نکته اساس استدلالات توجیهگران اقتصادی ما را تشکیل مىدهد! اینها تناقضات و ستیزهائی که جزء لاینفک استفاده کاپیتالیستی از ماشیناند را انکار میکنند، زیرا این تناقضات و ستیزها نه ناشى از خود ماشین بلکه ناشى از استفاده کاپیتالیستی از آنند! لذا از آنجا که ماشین فى نفسه باعث کاهش ساعات کار مىشود اما وقتى بوسیله سرمایه بکار گرفته مىشود ساعات کار را افزایش مىدهد؛ از آنجا که فى نفسه پیروزی انسان بر نیروهای طبیعى است اما در دست سرمایه انسان را بردۀ این نیروها مىکند؛ از آنجا که فى نفسه ثروت تولیدکنندگان را افزایش مىدهد اما در دست سرمایه آنان را به مسکنت مىکشاند، و قس علیهذا، اقتصاددان بورژوا خیلی راحت ادعا مىکند که بنابراین از تامل3 در نفس ماشین به روشنی آفتاب پیداست که همه این تناقضات عیان و چشمآزار صرفا صور ظاهری از واقعیت پست فرومایهاند و وجود قائم به ذات، و بنابراین وجود [والای] تئوریک، ندارند. اقتصاددان بورژوا به این شیوه اولا گریبان مغز خود را از زور ورزی بیشتر خلاص مىکند، و ثانیا تلویحا طرف مقابل را متهم به این حماقت مىکند که بجای آنکه معارض استفاده کاپیتالیستی از ماشین باشد معارض خود ماشین شده است. شک نیست که اقتصاددان بورژوا منکر ناراحتیهای گذرائی که مىتواند بر اثر استفاده کاپیتالیستی از ماشین پیش آید نیست؛ ولى آخر گل بى خار کجاست! از نظر او هیچ استفادهای جز استفاده کاپیتالیستی از ماشین ممکن نیست. بنابراین از نظر او استثمار کارگر بدست ماشین با استثمار ماشین بدست کارگر یکى است. لذا هر کس آنچه واقعا بر اثر استفاده کاپیتالیستی از ماشین رخ میدهد را برملا کند اساسا با بکارگیری ماشین مخالف است، دشمن پیشرفت اجتماعى است!۱۳۶ این دقیقا نحوه استدلال چاقوکش معروف بیل سایْکس است که در دادگاه میگفت4: «آقایان هیئت منصفه، شک نیست که سر این فروشنده دورهگرد بریده شده. اما این گناه من نیست، گناه چاقوست. آیا ما باید بخاطر چنین ناراحتی گذرائی استفاده از چاقو را ممنوع کنیم؟ فکرش را بکنید! آخر اگر چاقو نبود حالا کشاورزی و صنعت در کجا بود؟ چاقو آیا در جراحى اسباب شفا و در تشریح ابزار هنرآموزی نیست؟ یار شاطری بر سر سفره مهمانى نیست؟ شما اگر استفاده از چاقو را ممنوع کنید ما را به قعر بربریت سرنگون کردهاید».۱۳۷ ماشین با آنکه در صنایعی که وارد میشود الزاما موجب بیکار شدن کارگران میشود، اما، با اینحال، مىتواند باعث افزایش اشتغال در صنایع دیگر شود. لکن این اثر ماشین هیچ ربطى به تئوری موسوم به جبران مافات ندارد. از آنجا که هر محصولى که با ماشین تولید شده باشد ارزانتر از محصول مشابهى است که با دست تولید شده باشد، میتوان قانون مطلق زیر را نتیجه گرفت: اگر کل محصول تولید شده بوسیله ماشین با کل محصولى که قبلا بشیوه صنایع دستى پیشهوری یا صنایع مانوفاکتوری تولید مىشده و اکنون بشیوه ماشینى تولید مىشود مساوی باشد، آنگاه کل کار صرف شده کاهش یافته است. اما برای اینکه چنین شود باید افزایش مقدار کار لازم برای تولید خود وسایل کار، نظیر ماشینآلات، ذغالسنگ و غیره، کمتر از کاهشی باشد که بر اثر بکارگیری ماشین در مقدار کار بوجود میآید. در غیر این صورت محصول ماشینی به همان گرانى یا حتى گرانتر از محصول کار دستى تمام خواهد شد. اما واقعیت اینست که مقدار کل محصول تولید شده بشیوه ماشینى و با کارگر کمتر بجای آنکه مساوی کل محصول مشابه دستساز سابق باقى بماند بمراتب از آن فراتر مىرود. فرض کنیم ۴۰۰٫۰۰۰ متر پارچه با دستگاه بافندگی مکانیزه و توسط کارگرانى که تعدادشان کمتر از کارگرانى است که مىتوانستند با دست ۱۰۰٫۰۰۰ متر پارچه ببافند تولید شده باشد. اکنون محصول چهار برابر شده و حاوی چهار برابر مواد خام است. پس تولید مواد خام باید چهار برابر شود. اما در مورد وسایل کار بمصرف رسیده نظیر ساختمان، ذغالسنگ، ماشینآلات و امثالهم، قضیه فرق مىکند. اینکه حد افزایش مقدار کار لازم برای تولید [بیشتر] این وسایل کجاست بسته به مابهالتفاوت مقدار کالائی که با ماشین ساخته میشود و مقدار کالای مشابهی که همان تعداد کارگر با دست مىتوانند بسازند، تغییر میکند. پس اثر آنی گسترش کاربرد ماشین در یک صنعت معین اینست که تولید در صنایع دیگری که برای آن صنعت وسایل تولید فراهم مىآورند افزایش مىیابد. اینکه بدینوسیله چه مقدار کار برای عده بیشتری کارگر ایجاد مىشود، با فرض معین بودن طول روزکار و فشردگی کار، بستگى به ترکیب سرمایه بکار افتاده، یعنى بستگی به نسبت جزء ثابت به جزء متغیر آن دارد.5 این نسبت نیز بنوبه خود بسته به آنکه ماشین در چه سطحى در آن رشتهها نفوذ کرده، یا دارد میکند، بطور قابل ملاحظهای تغییر میکند. با پیشرفت تولید ماشینى در انگلستان تعداد کارگران محکوم به کار در معادن ذغالسنگ و سنگ معدن فلزات رشد عظیمى کرد؛ هر چند که در چند دهه گذشته از سرعت این رشد بر اثر استفاده از ماشینآلات جدید در صنایع معدنى کاسته شده است.۱۳۸ همراه با ماشین نوع جدیدی از کارگر نیز بدنیا مىآید، و آن کارگر ماشینساز است. در این مورد پیش از این روشن کردیم که ماشین حتى این شاخه تولید را نیز در مقیاسى روزافزون تحت سلطه خود درمىآورد.۱۳۹ در مورد [تاثیر صنعت ماشینى بر تولید] مواد خام،۱۴۰ شک نیست که پیشرفت سریع صنعت پنبه نه تنها عامل محرک نیرومندی برای کشت پنبه در ایالات متحده، و همراه با آن برای تجارت برده آفریقائى، فراهم آورد، بلکه ازدیاد تعداد بردگان از طریق زاد و ولد را نیز تبدیل به کسب و کار اصلى ایالات موسوم به ایالات بردهدار مرزی6 کرد. در ۱۷۹۰ که اولین سرشماری از بردگان در ایالات متحده بعمل آمد تعداد آنها ۶۹۷٫۰۰۰ نفر بود. در ۱۸۶۱ این تعداد به نزدیک ۴ میلیون رسیده بود. از سوی دیگر در این نیز شک نیست که شکوفائى کارخانههای ریسندگی و بافندگی پشم در انگلستان، و بهمراه آن تبدیل فزاینده زمینهای قابل کشت به چراگاه گوسفند، کارگران کشاورزی را مبدل به «سیاهى لشکر» کرد و موجب رانده شدن کرور کرورِِِِ آنها از زمین شد. در ایرلند، که جمعیتش طى بیست سال اخیر به نصف تقلیل یافته است، روند کاهش نفوس در حال حاضر همچنان ادامه دارد، و ادامه خواهد داشت تا تعداد جمعیت به سطحى برسد که بر نیازهای زمینداران ایرلندی و کارخانهداران انگلیسى دقیقا منطبق شود. هر گاه ماشین در مراحل مقدماتى یا میانى که موضوع کار باید از سر بگذراند تا شکل نهائى خود را بیابد رسوخ کند، موجب افزایش محصول این مراحل و همزمان با آن موجب افزایش تقاضا برای کار در صنایع دستی یا مانوفاکتوری میشود که محصول ماشینهای مرحله قبل را بمنزله ماده خام بمصرف مىرسانند. بعنوان نمونه، ریسندگى ماشینى عرضه نخ را چنان ارزان و فراوان کرد که دستبافها در ابتدا توانستند بدون صرف هزینه اضافى بطور تماموقت کار کنند. در نتیجه درآمدشان افزایش یافت.۱۴۱ و این عامل نفوس زیادی را بطرف پنبهبافى سرازیر کرد، تا سرانجام جمعیتی مرکب از ۸۰۰٫۰۰۰ بافنده که بواسطه وجود ماشینهای ریسندگی جِنى، تراسل و میول بوجود آمده بودند با ظهور دستگاه بافندگى مکانیزه مضمحل شدند. به همین ترتیب بر اثر فراوان شدن پارچههای ماشینبافت تعداد برشکارها، دوزندهها، پسدوزها، سردوزها و غیره تا هنگام ظهور چرخ خیاطى پیوسته رو به افزایش داشت. به نسبتى که ماشین، با کمک تعداد نسبتا کمى کارگر، حجم تولید مواد خام، محصولات نیمساخته و آلات کار را افزایش مىدهد، پروسۀ تکمیل شدن و از کار درآمدن این موادخام و محصولات نیمساخته به شعبات فرعى بیشماری تقسیم مىشود. و به این ترتیب تعداد شاخههای مختلف تولید اجتماعى افزایش مییابد. تولید ماشینى تقسیم کار اجتماعى را بسیار فراتر از مانوفاکتور مىبرد، زیرا قدرت تولیدی صنایعى که تحت سلطه درمىآورد را بمراتب بیش از مانوفاکتور رشد میدهد. نتیجه بلاواسطۀ استفاده از ماشین افزایش ارزش اضافه و افزایش حجم تولیداتى است که ارزش اضافه در وجود آنها تجسم مىیابد. بکارگیری ماشین در عین حال موجب افزایش دارائیهای قابل مصرف سرمایهداران و وابستگان آنها، و لذا موجب رشد کمى خود این اقشار اجتماعى مىشود. ثروت فزاینده این اقشار، و تعداد کارگر کمتری که اکنون برای تولید وسایل پایهای زندگی لازم است، موجب پیدایش نیازهای تجملى جدید و وسایل ارضای آنها هر دو مىشود. بخش بزرگتری از محصول اجتماعى بصورت محصول اضافه درمىآید، و بخش بزرگتری از محصول اضافه در اشکالی ظریف و بس متنوع بازتولید مىشود و بمصرف مىرسد. بعبارت دیگر تولید کالاهای تجملى افزایش مىیابد.۱۴۲ محصولات [غیر تجملى] نیز بر اثر پیدایش مناسبات جدید در بازار جهانى، که خود مخلوق صنعت بزرگ است، ظرافت و تنوع بیشتری مییابند. نه تنها مقادیر روزافزونى اجناس تجملى خارجى با محصولات داخلى مبادله مىشود، بلکه حجم روزافزونى از مواد خام، اجزاء و عناصر اولیه بعلاوۀ اجناس نیمساخته خارجى نیز بصورت وسیله تولید در صنایع داخلى بکار گرفته مىشود. بر اثر ایجاد این مناسبات جدید با بازار جهانى تقاضا برای کار در صنعت حمل و نقل افزایش مىیابد، و این صنعت به شعبات متعدد خردتری تقسیم مىشود.۱۴۳ افزایش وسایل تولید و وسایل زندگی، و بهمراه آن تنزل نسبى تعداد کارگران، خود تبدیل به عامل محرکى در جهت گسترش کار در بخشهائى از صنعت مىشود که ثمر آنها در آینده دور بدست میآید؛ مثل کارهائى نظیر کانالکشی، احداث بارانداز، تونل، پل و امثال آنها. همچنین شاخههای بالکل جدیدی از تولید که زمینههای اشتغال جدیدی بوجود میآورند شکل میگیرند. این شاخهها یا مستقیما در نتیجه بکارگیری ماشین در صنعت شکل میگیرند، و یا بطور غیرمستقیم و در نتیجۀ تغییر و تحولات کلى صنعتى که بر اثر بکارگیری ماشین بوجود میآیند. اما جایگاهى که این شاخهها در کل تولید اشغال مىکنند، حتى در توسعهیافتهترین کشورها، بهیچوجه حائز اهمیت نیست. تعداد کارگرى که در آنها بکار گرفته مىشوند با تقاضائى که این صنایع برای خامترین شکل کار یدی بوجود میآورند نسبت مستقیم دارد. عمدهترین این نوع صنایع در حال حاضر عبارتند از: گازرسانى، تلگراف، عکاسى، کشتیرانى با استفاده از قوه بخار و راهآهن. بنا بر سرشماری سال ۱۸۶۱ تعداد شاغلین در این رشتهها در انگلستان و ویلز به شرح زیر است: در صنعت گاز (امور گازرسانى، ساخت دستگاههای مکانیکى، مستخدمین شرکتهای گاز، و غیره) ۱۵٫۲۱۰۰ نفر، در تلگراف ۲٫۳۹۹ نفر، در عکاسى ۲٫۳۶۶ نفر، در کشتیرانى با قوه بخار ۳٫۵۷۰ نفر، در راهآهن ۷۰٫۵۹۹ نفر، که نزدیک به ۲۸٫۰۰۰ نفر از آنها را کارگران ساده خاکبردار (که کمابیش در استخدام دائم هستند) و کل کارکنان اداری و تجاری تشکیل مىدهند. بدین ترتیب تعداد کل افراد شاغل در این پنج صنعت جدید بالغ بر ۹۴٫۱۴۵ نفر است. و بالاخره افزایش خارقالعاده بارآوری صنعت بزرگ کارخانهای، که با استثمار شدیدتر و گستردهتر قوه کار در تمامی حوزههای دیگر تولید همراه است، امکان بکار گرفتن غیرمولد بخش هر چه وسیعتری از طبقه کارگر، و لذا امکان بازتولید بردههای خانگى عهد باستان در مقیاسى فزاینده تحت نام طبقه خدمتکار - متشکل از نوکرها، کلفت ها، پیشخدمتهای مخصوص و غیره - را بوجود مىآورد. بنا بر سرشماری سال ۱۸۶۱ جمعیت انگلستان و ویلز در این سال ۲۰٫۰۶۶٫۲۲۴ نفر بود. از این تعداد ۹٫۷۷۶٫۲۵۹ نفر مرد و ۱۰٫۲۸۹٫۹۶۵ نفر زن بودند. اگر از این تعداد نخست آنهائى که برای کار کردن خیلى پیر یا خیلى جوان هستند، همه زنان «غیرمولد»، نوجوانان و کودکان، سپس گروههای «ایدئولوژیک» مانند اعضای دولت، کشیشان، وکلا، سربازان و نظایر آنها، سپس تمام کسانى که شغلى جز مصرف کار دیگران در شکل اجاره ارضى، بهره و غیره ندارند، و بالاخره گدایان، ولگردان و خلافکاران را کسر کنیم سرراست هشت میلیون زن و مرد از همه گروههای سنى باقی میماند، که شامل هر سرمایهداری که به هر نحو دستاندرکار صنعت، تجارت یا امور مالى باشد نیز هست. توزیع شغلى این هشت میلیون بقرار زیر است:
جمع تعداد شاغلین در کارخانههای نساجى و معادن ۱٫۲۰۸٫۴۴۲ نفر، و جمع تعداد شاغلین در کارخانههای نساجى و صنایع تولید فلز ۱٫۰۳۹٫۶۰۵ نفر، یعنى در هر دو مورد کمتر از تعداد بردگان مدرن خانگى است. الحق که روح انسان شاد مىشود از این نتیجۀ استثمار کاپیتالیستی ماشین! 1 Nominibus mollire licet mala ( اُوید، Artis Amatoriae ، کتاب ۲، بیت ۶۵۷) - ف. 2 در ترجمه انگلس: «... که پیش از این آنها را بکار گرفته بود ...» (ص۴۱۵). 3 Betrachtung = contemplation - تامل؛ تعمق در احوال چیزی یا کسی؛ سیر انفس و آفاق. 4 مارکس در اینجا برای رساندن منظور خود هزلی پرداخته و آنرا به بیل سایکس [Bill Sikes]، یکی از شخصیتهای رمان الیور تویست اثر چارلز دیکنز نسبت داده است. بیل سایکس اصلی چندان اهل استدلال منطقی نبود - ف. 5 این اولین اشاره مارکس به مقوله «ترکیب اندامی سرمایه» است که در نقد او از اقتصاد سیاسی بورژوائی نقش محوری دارد. تعریف کامل آن در فصل ٢٥، بند ١ آمده است. اينجا - ف. 6 منظور ايالتهاى واقع در مرز جنوب و شمال ايالات متحده آمریکا است که در آنها کار بردگى و کار آزاد تا زمان جنگ داخلى آمريکا در کنار هم وجود داشت. اين ايالات عبارتند از: دِلاوِر، مِريلَنْد، ويرجينيا، کاروليناى شمالى، کِنتاکى، تِنِسى، ميزورى و آرکانْزا - ف. |