سرمايه،  جلد ١
بخش سوم:
تولید ارزش اضافه مطلق
 
فصل ١٠:
روزکار

۱. حدود روزکار

۲. ولع کار اضافه. کارخانه‌دار و بویار

۳. رشته‌هائی از صنعت انگلستان که در آنها استثمار حد قانونی ندارد

۴. روز- کاری و شب - کاری. سیستم شیفتی

۵. مبارزه برای روزکار نرمال. قوانین اجباری مربوط به افزایش طول روزکار، از اواسط قرن چهاردهم تا پایان قرن هفدهم

۶. مبارزه برای روزکار نرمال. قوانین مربوط به محدودیت اجباری روزکار. قوانین کارخانه در انگلستان طی سال‌های   ۶۴-۱۸۳۳

۷. مبارزه برای روزکار نرمال. تاثیر قوانین کارخانه در انگلستان بر سایر کشورها
 

پی‌نویس‌های فصل ١٠

 

۵ - مبارزه برای روزکار نرمال. قوانین مربوط به افزایش اجباری طول روزکار از نیمه قرن چهاردهم تا پایان قرن هفدهم

 

«روزکار چیست؟ طول مدتى که طى آن سرمایه می‌تواند قوه کاری را که ارزش یک روزش را پرداخت کرده بمصرف برساند چقدر است؟ روزکار تا چه حد می‌تواند از مدت کار لازم برای بازتولید خود قوه کار فراتر رود؟». دیدیم که پاسخ خود سرمایه به این سوالات چنین است: روزکار شامل تمام ۲۴ ساعت شبانه ‌روز است منهای چند ساعت استراحتى که بدون آن قوه کار مطلقا قادر به از سر گرفتن خدمات خود نیست. لذا بدیهى است که کارگر چیزی جز قوه کار مادام‌العمر نیست، و بنابراین تمام وقتی که در اختیار دارد از نظر طبیعى و حقوقى وقت کار محسوب می‌شود و باید به ارزش‌افزائی سرمایه اختصاص داده شود. وقت برای تحصیل علم، برای رشد فکری، برای انجام کارهای اجتماعى، برای آمیزش اجتماعى، برای تحقق استعدادهای جسمى و روحى، حتى برای استراحت روز یکشنبه (آنهم در بلاد سبتیون!) ۷۲-  چه اراجیفی! اما سرمایه با تمایل کور و بى حد و حصر خود، با ولع گرگ‌وارش به کشیدن کار اضافه، نه تنها حدود اخلاقى بلکه حتى حدود فیزیکى روزکار را نیز زیر پا می‌گذارد. سرمایه وقت رشد، پرورش و حفظ سلامت جسمانى را غصب می‌کند. وقت لازم برای مصرف هوای آزاد و نور آفتاب را مى‌دزدد. بر سر وقت غذا چانه می‌زند، و در هر جا که ممکن باشد آنرا جزئى از خود پروسه تولید قرار می‌دهد، بطوری که غذا به کارگر بمنزله یک وسیله تولید صرف افزوده می‌شود، درست همان گونه که ذغال‌سنگ به دیگ بخار و گریس و روغن به ماشین افزوده می‌شود. سرمایه وقت خواب خوش لازم برای بازیابى، تجدید و تمدد قوای حیاتى را به دقیقا همان مقدار حالت لختى و منگى که برای احیای یک ارگانیزم بکلى در هم کوفته ضرورت حتمى دارد کاهش می‌دهد. اینجا دیگر این حفظ قوه کار در حالت نرمال آن نیست که حدود روزکار را تعیین می‌کند بلکه، برعکس، صَرف حداکثر ممکن قوه کار در روز (و مهم نیست تا چه حد بیمارگونه، اجباری و دردناک) است که حدود مدت استراحت کارگر را تعیین می‌کند. برای سرمایه مهم نیست که قوه کار چقدر عمر می‌کند. تنها چیزی که برایش مهم است خیلی ساده حداکثر کاری است که طی یک روز کار می‌توان از قوه به فعل درآورد. سرمایه با کوتاه کردن عمر قوه کار به این هدف می‌رسد؛ همانطور که مزرعه‌دار حریص از طریق چپاول حاصلخیزی خاک محصول بیشتری از آن مى‌رباید.

بنابراین تولید کاپیتالیستى، که اساسا چیزی جز تولید ارزش اضافه یا جذب کار اضافه نیست، با افزایش طول روزکار قوه کار انسانی را نه تنها از ملزومات جسمى و روحى طبیعى رشد و فعالیتش محروم مى‌کند، و بدین ترتیب موجب تباهی آن می‌شود، بلکه اسباب فرسایش و مرگ زودرس آنرا نیز فراهم می‌آورد.۷۳ تولید کاپیتالیستی طول عمر کارگر را کاهش، و از این طریق طول مدت تولید او طی یک دوره معین زمانى را افزایش می‌دهد.

اما ارزش قوه کار متضمن ارزش کالاهای لازم برای بازتولید کارگر، یا بعبارت دیگر تداوم موجودیت طبقه کارگر است. پس اگر افزایش غیرطبیعى طول روزکار - چیزی که سرمایه با گرایش شدید و بى حد و حصر خود به ارزش‌افزائی الزاما در طلبش می‌کوشد - باعث کوتاه شدن عمر فرد کارگر و لذا کوتاه شدن کل مدت موجودیت قوه کار او شود، این فرسایش باید با سرعت بیشتری جبران شود. درنتیجه بازتولید قوه کار گران‌تر تمام خواهد شد؛ همانطور که یک ماشین هم هر چه با سرعت بیشتری مستهلک شود و از میان برود سهمی از ارزش آن که در یک روز باید بازتولید شود افزایش مى‌یابد. بدین ترتیب بنظر می‌رسد که نفع خود سرمایه بسوی روزکار نرمال اشاره دارد. [موضوع را دقیق‌تر بررسی کنیم.]

برده‌دار کارگرش را همانگونه می‌خرد که اسبش را می‌خرد. اگر برده‌اش را از دست بدهد یک قطعه‌ از سرمایه‌اش را از دست داده است، و برای پر کردن جای آن باید از نو در بازار برده‌فروشان پول خرج کند. اما توجه کنید: «ضرری که برنج زارهای جرجیا یا باتلاق‌های مى‌سى‌سى‌پى برای بنیه انسان دارد را شاید بشود کشنده توصیف کرد، اما ضایعات انسانی که کاشت این نواحى الزاما بدنبال دارد چندان نیست که از ذخائر سرشار ویرجینیا وکنتاکى قابل جبران نباشد. بعلاوه، ملاحظات اقتصادی که در یک نظام طبیعى از طریق انطباق کامل منافع ارباب بر ابقای برده، رفتار انسانى با بردگان را تا حدودی تامین و تضمین مى‌کند، با آغاز تجارت برده به مجوزی برای کشیدن تسمه از گرده برده تبدیل می‌شود. زیرا وقتى بتوان جای برده را فورا از محل ذخائر خارجى پر کرد، طول عمر او نسبت به طول مدت بارآوریش در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد. بهمین دلیل یک اصل رفتاری در زمینه اداره بردگان در کشورهای وارد‌کننده برده اینست که: کارآترین اقتصاد آنست که در کوتاه‌ترین مدت بیشترین رمق موجود در تن این اسباب و اثاثیه انسانى1 را بیرون بکشد. در کار زراعت در نواحى استوائی، در آنجا که سودهای سالانه اعلب با کل سرمایه بکار افتاده در کشتگاه‌ها 2 برابری می‌کند است که جان سیاهان به بى‌محاباترین نحو قربانى می‌شود. از کار کشاورزی در جزایر دریای کارائیب طی قرون متمادی سودهای افسانه‌ای بدست آمده. و همین کار است که میلیون‌ها تن از نژاد آفریقائى را بکام خود کشیده. در کوبا است که هم امروز نیز درآمدهای حاصل از کشتگاه‌ها سر به میلیون می‌زند، و کشتگاه‌‌داران برای خود سلاطینى هستند در حالیکه سهم طبقه برده این کشور پست‌ترین نوع خوراک، طاقت‌فرساترین کار مداوم، و حتى نابودی مطلق شماری از اعضای این طبقه در هر سال است».۷۴

Mutato nomine de te fablula narrarur [ اسم‌‌ها عوض شده، اما حکایت همان حکایت توست]. تجارت برده را بخوانید بازار کار، کنتاکى و ویرجینیا را بخوانید ایرلند و مناطق زراعى انگلستان، اسکاتلند و ویلز و آفریقا را بخوانید آلمان! همه شنیده‌ایم که زیاده‌کاری چگونه صفوف نانوایان لندن را تحلیل برده است. با اینحال انبار بازار کار لندن همواره پر از داوطلبان مرگ در نانوائى از آلمان و جاهای دیگر است. سفالگری، چنان که دیدیم، یکى از رشته‌های صنعت با کوتاه‌‌ترین طول عمر متوسط است. اما آیا این باعث ایجاد کمبود سفالگر می‌شود؟ جازایا وِِجْوود [Josiah Wedgwood] مخترع سفالگری مدرن، که خود در آغاز یک کارگر معمولی بوده، در سال ۱۷۸۵ در مجلس عوام اعلام کرد که در کل این صنعت ۱۵ الى ۲۰ هزار نفر مشغول به کارند.۷۵ در سال ۱۸۶۱ جمعیت شاغل تنها در مراکز شهری این صنعت در بریتانیا به ۱۰۱٫۳۰۲ نفر می‌رسید. [ویلیام فِراند در سال ۱۸۶۳ در مجلس عوام گفت:] «صنعت پنبه‌ نود سال است بوجود آمده … سه نسل از انگلیسیان آنرا دیده‌اند، و بعقیده من جانب احتیاط را از دست نداده‌ایم اگر بگوئیم که طى همین دوره ۹ نسل از کارگران کارخانه را به نابودی کشانده است».۷۶

درست است که در دوره‌های رونق تب‌آلود، در بازار کار عرضه بنحو قابل ملاحظه‌ای از تقاضا عقب مى‌‌افتد - مانند سال ۱۸۳۴ بعنوان مثال - اما در عین حال صاحبان صنایع نیز به کمیسرهای قانون فقرا3 پیشنهاد کردند «اضافه‌جمعیت» نواحى زراعى را به شمال کشور بفرستند، با این توضیح که «صاحبان صنایع آنان را جذب خواهند کرد و بمصرف خواهند رساند».۷۷ «با رضایت کمیسرهای قانون فقرا عاملینى منصوب شدند … در منچستر اداره‌ای دایر شد، و صورت اسامى آن دسته از کارگران نواحى زراعى که متقاضى کار بودند به این اداره ارسال و اسامى متقاضیان در دفاتر ثبت گردید. صاحبان صنایع به این ادارات مراجعه و اشخاص دلخواه را انتخاب می‌کردند. پس از انتخاب افرادی که منطبق بر نیازهایشان بودند دستورالعمل‌های لازم برای ارسال این افراد به منچستر را صادر می‌کردند، و آنها هم مثل بسته‌های کالا برچسب می‌خوردند و ارسال می‌شدند؛ از طریق کانال‌های آبى، یا با گاری، و یا پای پیاده. و بسیاری‌شان را بعدها در حالى پیدا کردند که راه را گم کرده و از گرسنگى در شرف موت بودند. این سیستم بتدریج به یک تجارت عادی تبدیل شد. باور کردنش شاید برای این مجلس دشوار باشد، اما از من قبول کنید که این تجارت گوشت و پوست انسانى بر همان روال ادامه یافت. در واقع فروش این انسان‌ها به کارخانه‌داران به امری به همان اندازه عادی تبدیل شد که فروش برده به پنبه‌کاران در ایالات متحده … در سال ۱۸۶۰ صنعت پنبه در اوج رونق خود بود … کارخانه‌داران بار دیگر خود را با کمبود عمله روبرو دیدند…و به عاملین، که اکنون به عاملین پوست و گوشت معروف بودند، مراجعه کردند. آنها هم معاونین خود را به صفحات جنوب انگلستان، به چراگاه‌های دورسِت‌شایر، به مناطق جنگلى دِوُن‌شایر، به نزد گاوداران ویلت‌شایر به جستجو فرستادند. اما بیفایده بود. اضافه‌جمعیت پیش‌تر ’جذب‘ شده بود».

روزنامه بری گاردین [Bury Guardian] پس از انعقاد قرارداد تجاری فرانسه- انگلیس4 ناله سر داد که «لانکاشایر می‌تواند ۱۰ هزار عمله جذب کند، و (بزودی) به ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر دیگر هم نیاز خواهد بود». پس از آنکه «عاملین و معاون عاملین گوشت و پوست» مناطق زراعى را وجب به وجب کاویدند «یک هیئت نمایندگى به لندن آمد و بحضور عالیجناب (آقای ویلی‌یِرز - Villiers - رئیس‌هیئت نظارت بر قانون فقرا) شرفیاب شد، با این نیت که برای دریافت کودکان فقیر از برخى خا‌نه‌های کار5 جهت کار در ریسندگی‌ها و بافندگی‌های لانکاشایر کسب اجازه کند».۷۸

آنچه تجربه بطور کلی به سرمایه‌دار نشان می‌دهد اینست که همواره جمعیت مازادی (مازاد بر نیازهای سرمایه برای ارزش‌افزائی در هر لحظه) وجود دارد، هر چند که این سیل جمعیت متشکل از نسل‌هائى از انسان‌های عقب نگاهداشته شده با عمر کوتاه است که بسرعت جای یکدیگر را پر می‌کنند، یا بقول معروف نشکفته پرپر می‌شوند.۷۹ تجربه در واقع به ناظر فهیم نشان می‌دهد که تولید کاپیتالیستى، که هنوز چندان وقتی هم از عمرش نگذشته و سابقه‌اش به دیروز تاریخى هم نمی‌رسد، با چه سرعت و شدت و عمقی به ریشه‌های حیات انسان‌ها چنگ انداخته است. تجربه به ناظر فهیم این را هم نشان می‌دهد که آنچه روند تباهى جمعیت صنعتى را کند کرده تنها جذب مداوم عناصر بکر و طبیعى [قوه کار] از روستاست، و نیز نشان می‌دهد که چگونه حتى کارگران کشاورزی، به رغم هوای سالم و «اصل انتخاب طبیعى»، که در مورد آنان با قدرت عمل می‌کند و تنها اجازۀ بقای قوی‌ترین افراد را می‌دهد، هم اینک رو به زوال دارند.۸۰ سرمایه، که برای انکار درد و رنج لشکر کارگران پیرامون خود «دلایل محکمى» دارد، حرکت عملى و واقعیش را همانقدر با در نطر گرفتن چشم‌انداز قریب‌الوقوع تباهی و نهایتا زوال کامل نسل بشر تعیین مى‌کند، و در عین حال نمى‌کند، که با در نظر گرفتن احتمال کون ‌فیکون شدن یکبارۀ دنیا. در هر یک از عملیات کلاهبردارانه در بازار سهام همه جماعت دست‌اندرکار می‌دانند که سقوط حتمى است و روزی فرا خواهد رسید، اما هر یک‌شان پس از آنکه آب ‌انبار خود را از باران طلا پر کرد و آنرا در جای امنى نهاد، امیدوار است که دیوار بر سر همسایه‌ خراب شود. «دنیا پس مرگ من چه دریا چه سراب!» شعار هر سرمایه‌دار و هر کشور سرمایه‌دار است. بنابراین سرمایه به سلامت و طول عمر کارگر وقعى نمی‌‌‌گذارد، مگر آنکه جامعه مجبورش کند.۸۱ پاسخ سرمایه به فریاد اعتراض علیه تباهى جسمى و روحى، مرگ زودرس و شکنجه‌ای بنام زیاده‌کاری اینست: چرا باید دردی که بر لذت (یعنی سود) ما مى‌افزاید موجب پریشانى خاطر ما شود؟ اما اگر همه اینها را در کل در نظر بگیریم، پیداست که به نیت فردی سرمایه‌داران، خواه نیت خیر و خواه نیت شر آنان، بستگى ندارند. در نظام رقابت آزاد، تک سرمایه‌دار با قوانین ذاتى تولید کاپیتالیستى بصورت نیروئى جبری و خارجى مواجه می‌شود.۸۲

برقراری روزکار نرمال حاصل قرن‌ها مبارزه میان سرمایه‌دار و کارگر است. اما تاریخ این مبارزه وجود دو جهت‌گیری متضاد را به نمایش می‌گذارد. این جهت گیری‌های متضاد را می‌توان بعنوان مثال از مقایسه قوانین کارخانه در انگلستان امروز با آئین‌‌نامه کار انگلستان [English Labour Statutes] که از قرن چهاردهم تا مدت‌ها پس از آغاز نیمه دوم قرن هیجدهم در این کشور برقرار بود دریافت.۸۳ قوانین کارخانۀ مدرن امروز روزکار را با توسل به زور کوتاه می‌کند، حال آنکه آئین‌نامه سابق تلاش می‌کرد با توسل به زور آنرا بلندتر سازد. دعاوی سرمایه در آن حالت جنینى یا تکوینى‌اش، یعنى مادام که نتوانسته از نیروی خودِ مناسبات اقتصادی برای تضمین حق خویش نسبت به جذب کار اضافه بمقدار دلخواه بهرمند شود بلکه مجبور است به قدرت دولت اتکا کند، دعاویش در این شرایط  جنینی، در مقایسه با امتیازاتى که در شرایط بلوغش باید بدهد -  البته با غر و لند و اکراه - طبعا ناچیز بنظر می‌رسد. قرن‌ها باید بگذرد تا بر اثر توسعه شیوه تولید کاپیتالیستى کارگر «آزاد» داوطلبانه حاضر شود، یعنى شرایط اجتماعى وادارش کند، تا سراسر عمر فعالش را، قوه کارکردنش را، در مقابل وسایل عادی زندگی، تمام حقوق انسانیش را در مقابل یک کاسه آش، بفروشد. پس طبیعى است که آن روزکار بلند‌تری که سرمایه از اواسط قرن چهارده تا پایان قرن هفده مى‌کوشد با اتکا به قدرت دولتى بر کارگران بزرگسال تحمیل کند با روزکار کوتاه‌تری که دولت در نیمه دوم قرن نوزدهم اینجا و آنجا باجرا گذارده است تا مانع مکیدن خون کودکان و تبدیل آن به سرمایه شود، حدودا برابری کند. آنچه اکنون بعنوان مثال در ایالت ماساچوست، که تا همین اواخر آزادترین ایالت جمهوری آمریکای شمالى بود، بمنزله حد قانونى کار کودکان زیر ۱۲ سال اعلام شده، در انگلستان، حتى در اواسط قرن هفدهم، روزکار نرمال پیشه‌وران قوی هیکل، کشاورزان تنومند و آهنگران غول‌پیکر بود.۸۴ نخستین «آئین‌نامه کارگری» (مصوب بیست و سومین سال سلطنت ادوارد سوم، ۱۳۴۹) مستمسک (نه علت؛ زیرا این نوع قوانین قرن‌ها پس از آنکه مستمسک6 از میان رفته است دوام مى‌آورند) خود را از طاعون فراگیری که بخش عظیمى از جمعیت را نابود کرد7 گرفت. یک نویسنده‌ توری8 درباره این نابودی جمعیت می‌نویسد: «دشواری یافتن کارگرانى که با شرایط معقول (یعنى به قیمتى که مقدار معقولى کار اضافه برای کارفرمایان باقى بگذارد) حاضر به کار باشند بجائى رسید که کاملا غیر قابل تحمل بود».۸۵ مزدهای «معقول» و نیز حدود روزکار بدین ترتیب از طریق قانون مقرر گردید. نکته اخیر، یعنی حدود روزکار، که تنها نکته مربوط به بحث ما در اینجاست، در آئین‌نامه ۱۴۹۶ (دوران هانری هفتم) تکرار شد. روزکار کلیه «صنعتکاران» ('artificers') و کارگران مزرعه از ماه مارس تا ماه سپتامبر باید از پنج صبح تا هفت، هشت شب مى‌بود؛ چیزی که در عمل هیچگاه باجرا درنمی‌آمد. معذالک وقت غذا شامل یک ساعت  برای صبحانه، یک ساعت و نیم برای ناهار و نیمساعت برای عصرانه بود، یعنى دقیقا دو برابر ساعات وقت غذا در قوانین کارخانه‌ای که امروزه باجرا گذاشته می‌شود.۸۶ در زمستان کار باید از پنج صبح تا تاریک شدن هوا، با همان فواصل تنفس میانى، ادامه مى‌یافت. آئین‌نامه سال ۱۵۶۲ عهد ملکه الیزابت، دست به طول روزکار در مورد کلیه کارگران کشاورزی که «در مقابل مزد روزانه یا هفتگى اجیر می‌شوند» نمی‌زند، اما می‌کوشد فواصل میانى را به ۲ ساعت و نیم در تابستان و ۲ ساعت در زمستان محدود کند. در این آئین‌نامه برای ناهار فقط یک ساعت در نظر گرفته شده، و «خواب نیمساعتۀ بعد از ظهر» تنها در فاصله [چهار ماهۀ] نیمه ماه مه تا نیمه ماه اوت مجاز شمرده شده است. برای هر ساعت غیبت یک پنى از دستمزد کسر می‌شود. اما شرایط در عمل بسیار بیش از آنچه در متن آئین‌نامه آمده است بنفع کارگران بود. ویلیام پتى، پدر اقتصاد سیاسى و تا حدودی بنیانگذار آمار، در کتابى که در ثلث آخر قرن هفدهم انتشار داد [درباره این جریمه‌ها] می‌نویسد: «فعله‌جات ( [labouring men] این لغت در آن زمان بمعنى «کارگران کشاورزی» بود) در روز ده ساعت کار می‌کنند و در هفته بیست وعده غذا می‌خورند، به این شرح: سه وعده در هر روز کاری و دو وعده در روز یکشنبه. بنابراین روشن است که اگر بتوانند جمعه شب را روزه بگیرند، و روزها غذای خود را بجای دو ساعت، از یازده تا یک، در یک ساعت  و نیم بخورند، و از این طریق یک بیستم بیشتر کار و یک بیستم کمتر خرج کنند، می‌توانند مالیات [یا جریمه] مذکور را جبران نمایند».۸۷ حال آیا حق با دکتر اندرو یور نبود که قانون ۱۲ ساعت کار سال ۱۸۳۳ را بعنوان [سند] عقب‌گرد به قرون وسطی محکوم کرد؟ درست است، مقررات مورد اشاره پتی در آن آئین‌نامه شامل حال شاگردان کارآموز نیز می‌شود. اما وضع کار کودکان حتى در آخر قرن هفدهم را از این شکوه می‌توان دریافت: «جوانان ما اینجا، در انگلستان، پیش از آغاز دوره شاگردی مطلقا کاری نمی‌کنند، و لذا طبیعى است که مدت زمانی طولانی - هفت سال - لازم دارند تا پیشه‌وران کاملى از کار درآیند».9 در مقابل، آلمان مورد تمجید قرار می‌گیرد زیرا کودکانش از همان گهواره «برای نوعى اشتغال» آموزش مى‌بینند.۸۸

با اینحال، سرمایه در انگلستان طى بخش اعظم قرن هیجدهم، یعنی تا فرارسیدن دوران صنعت بزرگ کارخانه‌ای، هنوز موفق نشده بود ارزش یک هفتۀ قوه کار کارگر را بدهد و در مقابل اختیار همۀ اوقات هفتۀ او را بدست آورد. (کارگران کشاورزی در این میان استثنائى را تشکیل می‌دادند.) این واقعیت که کارگران می‌توانستند با دستمزد چهار روز خود یک هفته کامل زندگى کنند بنظرشان دلیلى کافى برای آنکه دو روز دیگر را هم باید برای سرمایه‌دار کار کنند نمى‌آمد. جماعتى از اقتصاددانان انگلیسى، در خدمت به سرمایه، این خیره‌سری را به خشن‌ترین نحو تقبیح ‌کردند، و جماعتى دیگر به دفاع از کارگران بر‌خاستند. بعنوان نمونه، گوش کنیم به مجادله پاستِلْتِویت10 - که واژه‌نامه تجارت‌اش در آن زمان از شهرت آثار مشابه مک‌کالاک و مک‌گرِگور [MacGregor] در زمان حاضر برخوردار بود -  با نویسنده مقاله‌ای در باب صناعت و تجارت که پیش‌تر از آن نقل قول کردیم.۸۹

پاستِلتویت از جمله سایر مطالب می‌گوید: «من نمی‌توانم با این چند اظهار نظر تسویه حساب کنم بدون آنکه جواب این نکته پیش پا افتاده که در دهان خیلى‌ها می‌گردد را بدهم. و آن اینکه اگر کارگران (industrious poor the - [فقرای ساعی]) بتوانند با پنج روز کار زندگى خود را تامین کنند دیگر شش روز کامل کار نخواهند کرد. و از این نتیجه می‌گیرند که لازم است حتى ضروریات اولیه زندگى را از طریق وضع مالیات، یا هر وسیله دیگری، گران‌ کرد تا کارگران صنایع دستى و مانوفاکتوری مجبور شوند تمام شش روز هفته را بیوقفه کار کنند. من اجازه می‌خواهم با نظر این سیاستمداران بزرگ که بردگى مستمر و جاودانه کارگران این کشور(the perpetual slavery of the working people) را وجهه همت خود ساخته‌اند موافقت نداشته باشم. این سیاستمداران اصطلاح عامیانۀ جان مفت کندن (all work and no pay) را از یاد می‌برند. آیا انگلیسیان همواره از ابتکار و مهارت کارگران صنایع دستى و مانوفاکتوری‌شان، که تا کنون موجب کسب شهرت و اعتبار برای کالاهای ساخت بریتانیا بطور کلی بوده است، بر خود نبالیده‌اند؟ دلیل این امر چه بوده؟ مهمترین دلیل آن، می‌توان گفت، شیوه خاص استراحت کارگران به میل خود بوده است. اگر اینها مجبور بودند تمام سال را، تمام شش روز هفته را در تکرار کار ثابتی جان بکنند، آیا حس ابتکارشان ضعیف نمی‌شد، و بجای آنکه هشیارتر و ماهرتر گردند خنگ‌ و خرف نمی‌شدند، و آیا این بردگى مداوم سبب نمی‌شد کارگران ما بجای اینکه شهرت‌شان را حفظ کنند آنرا از دست بدهند؟ … چه کیفیتى می‌توان از کار کسانى انتظار داشت که مثل حیوان بزور ‍(hard‍ driven animals) از گرده‌شان کار کشیده مى‌شود؟ … بسیاری از آنها در چهار روز همان مقدار کار انجام می‌دهند که یک فرانسوی در پنج یا شش روز انجام می‌دهد. اما اگر قرار باشد انگلیسیان مدام جان بکنند، بیم آن می‌رود که به مرتبه‌ای پست‌تر از فرانسویان نزول کنند. اگر ملت ما به شجاعت در جنگ شهرت یافته است، آیا ما خود نمی‌گوئیم که این شجاعت از یک سو مرهون بیفتک و شیربرنج خوب انگلیسى است که در معده آنها قرار گرفته، و از سوی دیگر ملهم از روح آزادیخواهى است که در نظام مشروطیت آنان وجود دارد؟ پس به چه دلیل نگوئیم که ابتکار و مهارت برتر صنعتگران و کارگران ما مرهون آزادی و آزادگى‌شان در اداره امور خود بنا بر میل خود است؟ من امیدوارم ما هرگز آنان را از این مزایا و آن زندگى خوبى که هم منشأ ابتکار و هم منشأ شجاعت آنهاست محروم نسازیم».۹۰ مولف مقاله‌ای در باب صناعت و تجارت در پاسخ می‌گوید: «اگر تعطیل یک روز در هفت روز نهادی الهى و متضمن اختصاص شش روز دیگر به کار (منظورش اختصاص به سرمایه است، چنان که بزودی خواهیم دید) باشد، باجرا گذاردن آنرا یقینا نمی‌توان ظالمانه خواند … این واقعیت که انسان طبعا گرایش به راحتى و تن‌پروری دارد را تجربه دردناک رفتار کارگران صنعتى ما به اثبات رسانده است. اینها بطور متوسط بیش از چهار روز در هفته کار نمی‌کنند، مگر آنکه قیمت ارزاق از قضا بسیار گران باشد … فرض کنیم گندم نماینده کل مایحتاج زندگى فقرا باشد، و فرض کنیم…یک بوشل [تقریبا معادل ۳۵ لیتر] گندم پنج شیلینگ قیمت داشته باشد، و فرض کنیم او (کارگر) با کارش روزانه یک شیلینگ درآورد. بدین ترتیب مجبور است تنها پنج روز در هفته کار کند. حال اگر قیمت یک بوشل گندم چهار شیلینگ باشد، او هم مجبور است چهار روز در هفته کار کند. اما از آنجا که در این پادشاهی [انگلستان] دستمزدها به نسبت قیمت مایحتاج زندگى بسیار بالاست…کارگر صنعتی که چهار روز کار می‌کند پول اضافه‌ای در دست دارد که با آن می‌تواند بقیه هفته را بخورد و بخوابد … امیدوارم بقدر کافى توانسته باشم روشن کنم که کار معتدل شش روز در هفته بردگى نیست. کارگران کشاورزی ما اینچنین کار می‌کنند و ظواهر امر حاکى از آنست که خوشبخت‌ترین کارگران (labouring poor) ما هستند،۹۱ اما هلندیان در مانوفاکتورهای خود این گونه کار می‌کنند، و چنان که پیداست مردم بسیار خوشبختى هستند. فرانسویان نیز، وقتى تعطیلات در میان نباشد، چنین می‌کنند.۹۲ اما در کشور ما خلایق بر این باورند که، بعنوان انگلیسى، از این امتیاز مادر‌زاد برخوردارند که از مردم همۀ کشورهای دیگر اروپا آزادتر و مستقل‌تر باشند. حال این باور تا آنجا که بر دلاوری سربازان ما تاثیر می‌گذارد شاید مفید فایده‌ باشد، اما کارگران صنایع ما هر چه کمتر از آن متاثر باشند یقینا هم برای خودشان بهتر است و هم برای کشور. کارگران هیچگاه نباید خود را از بالا‌دست‌هایشان مستقل (independent‍ of their superiors) بپندارند … تحریک عوام ‌الناس در کشوری تجارت‌پیشه مانند کشور ما، که در آن شاید هفت هشتم مردم یا مایملکى ندارند و یا مایملک مختصری دارند، بینهایت خطرناک است. علاج قطعى و کامل نخواهد بود مگر آنزمان که کارگران صنعتى ما [our manufacturing poor] رضایت دهند به ازای همین مبلغى که امروز در چهار روز درمى‌آورند شش روز کار کنند».۹۳ اکارتِ11  سرمایه بدین منظور، و برای «ریشه‌کن کردن بیکارگى، عیاشى و ریخت و پاش»، تقویت روحیه صنعتى، «پائین آوردن قیمت کار در مانوفاکتورهای ما، و کاهش بار عوارض فقرا»، روش آزمودۀ حبس کارگرانى که خرج‌شان بر عهده جامعه افتاده است (یعنى، خلاصه، مساکین) در «یک خانه کار ایده‌آل» را پیشنهاد می‌کند. چنین خانه کار ایده‌آلى در واقع باید یک «خانه وحشت» باشد و نه نوانخانه‌ای برای فقرا «که در آن خوب بخورند، نرم و گرم بپوشند، و مختصر کاری انجام دهند».۹۴ در این «خانه وحشت»، در این «خانه کار ایده‌آل، فقرا روزانه ۱۴ ساعت کار خواهند کرد و وقت کافى برای صرف غذا در نظر گرفته خواهد شد، بگونه‌ای که پس از کسر آن ۱۲ ساعت کار خالص باقى بماند».۹۵

دوازده ساعت کار روزانه در «خانه کار ایده‌آل»، در «خانه وحشتِ» سال ۱۷۷۰! شصت و سه سال بعد، در سال ۱۸۳۳، که پارلمان انگلستان روزکار کودکان ۱۳ تا ۱۸ ساله را در چهار رشته صنعتى به ۱۲ ساعت کار خالص کاهش داد، انگار که دنیا برای صنعت این کشور به آخر رسیده باشد! در ۱۸۵۲، زمانی که لوئى بناپارت برای تحکیم موقعیت خود نزد بورژوازی در صدد دستکاری روزکار قانونى برآمد، مردم فرانسه یکصدا فریاد برآوردند «قانون محدودیت روزکار به ۱۲ ساعت تنها چیز خوبى است که از قوانین جمهوری برای ما باقى مانده».۹۶ اکنون در زوریخ کار کودکان بالای ۱۰ سال به ۱۲ ساعت محدود شده است، در ایالت آرْگا [ی سوئیس] در سال ۱۸۶۲ کار کودکان ۱۳ تا ۱۶ ساله از ۱۲ ساعت و نیم به ۱۲ساعت کاهش یافت، در اطریش نیز در ۱۸۶۰ از کار کودکان ۱۴ تا ۱۶ ساله به همان میزان کاسته شد.۹۷ حال مکآلى می‌تواند «با مسرت خاطر» فریاد برآورد: «وه که چه پیشرفتى از ۱۷۷۰ تا کنون»!

بر پا داشتن «خانه وحشت» برای مساکین، که روح سرمایه در ۱۷۷۰ تنها رویای آن را در سر می‌پروراند، چند سال بعد در هیئت یک «خانه کار» غول‌پیکر برای خود کارگر صنعتى به واقعیت پیوست. نام آن کارخانه بود. و این بار «ایده‌آل» در قیاس با واقعیت شبح رنگ‌باخته‌‌ای بیش نمى‌نمود.  

ادامه...

 

1 human chattel -  اسباب و اثاثیه انسانی؛ کنایه از «بردگان» در ایالات برده‌دار جنوب آمریکا بوده است.

2  plantation- کشتگاه. منظور از آنچه ما «کشتگاه» اصطلاح کرده‌ایم مزارع عظيم کاپیتالیستی است که بويژه در آفریقا و مناطق استوائی به کشت محصولاتى نظير پنبه، نيشکر، قهوه، کائوچو، تنباکو، چاى، کاکائو و نظاير آن، که مصرف بلاواسطه غذائی ندارند و صرفا بمنظور فروش تولید می‌شوند (و لذا بعنوان مثال در انگلیسی اصطلاحاً cash crops خوانده می‌شوند) اختصاص دارند. اين کشتگاه‌ها در دوران استعمار به سرمايه‌داران در کشور استعمارگر مادر تعلق داشتند؛ چنانکه برخی از این مستعمرات، مانند جزایر دریای کارائیب، اساسا plantation colonies (مستعمرات کشتگاهی) خوانده می‌شدند.

3 Poor Law -  قانون مربوط به پرداخت مابه‌التفاوت حداقل دستمزد و دستمزد دریافتی کارگران، و همچنین مدد معاشی که از محل «مالیات (یا عوارض) فقرا» در هر بخش از جانب بخشداری به کارگران بیکار شده و خانواده‌هایشان پرداخت می‌شد. جزئیات عملی این قانون از بند ۴ فصل ۲۴ ببعد در کتاب حاضر تشریح شده است.

4 Anglo-French Treaty of Commerce -  قرارداد بازرگانی سال ۱۸۶۰ که بموجب آن تعرفه‌های گمرکی بر واردات از سوی هر دو کشور کاهش داده شد -  ف.

5 Workhouse - نوع خاصی از نوانخانه (Poorhouse) که در آن بیکاران، یتیمان، مساکین، بیوگان و غیره در واقع به اعمال شاقه گماشته می‌شدند و در ازای آن دستمزدهائی در سطح قوت لایموت می‌گرفتند. فردریک انگلس شرایط هولناک حاکم در خانه‌های کار را در کتاب وضع طبقه کارگر انگلستان (۱۸۴۵) توصیف کرده است. مارکس در فصل ١٠ کتاب حاضر خانه کار را مکانی توصیف می‌کند که «در آن فقر کیفر داده می‌شود».

6 با توجه به معنای خود این جمله٬ و مثال طاعون قرن چهاردهم در دنباله آن٬ بنظر می‌رسد «علت» درست باشد.

7 اشاره به طاعونی که در سال ۱۳۳۴ از قسطنطنیه سر ‌برآورد و طی بیست سال میلیون‌ها نفر، و به روایتی سه چهارم جمعیت را در اروپا و آسیا به کام مرگ فرستاد.

8 Tory -  عضو حزب توری‌، حزب زمینداران بزرگ انگلستان که در ۱۶۸۹ تاسیس شد. این حزب که امروزه حزب بورژوازی بزرگ این کشور است از حدود سال ۱۸۳۲ ببعد بنام حزب محافظه‌کار خوانده می‌شود.

9 این نه نقل‌قول بمعنای اخص کلمه بلکه روایت فشرده‌ای از متنی است که در پی‌نویس شماره ۸۸ این فصل آمده است – ف.

10  Malachy Postlethwayt - مَلَکی پاستلتویت (۶۷-۱۷۰۷) اقتصاددان انگلیسی -  ف.

11 Eckart -  قهرمانی در افسانه‌های قرون وسطای آلمان که تجسم انسانی وفاداری، و لذا نگهبانی قابل اطمینان بود.